سلام
دوستان عزیز من دور از خانواده ام زنگی میکنم یه جاری دارم تو شهر دیگه با خانواده همسرم خیلی خوبم اینجا تنهام مثل پدر مادر خودم دوسشون دارم هر کار میکنم تا از دس راضی باشن اما اونا باجاریم مهربون ترن .جاریم سر زبون داره با زبونش اونا رو به خودش نزدیک میکنه ام من نمیتونم مت تو عمل نشون میدم چند بار پشت سرم گفتن من نمیخوامشون به خدا اینجور نیست چه جور بهشون بگم جاریم از بس بهم گفته حرفاشونو که حساس شدم البته اونا با جاریم بیشتر حرف میزنن عروسی کلان و خرید کلان براش کردن اما من مراعات کردم گفتم اینجوری بیشتر منو میخوان به مرور زمان متوجه شدم کارم اشتباه بوده هر کار کنم نمیتونم مثل جاریم باشم کمکم کنید من اینجا تنهام هیچکسو ندارم وابسته خاونواده همسرم شدم هر شب میرم اونجا اما اونه اونجور که به جاریم اهمیت میدن به من نمیدن شاید واسه اینه که زیاد میرم.
علاقه مندی ها (Bookmarks)