سلام دوستان
بدون هیچ مقدمه ای درد دلمو باهاتون در میون میذارم.
راستش حدود یه سال و نیم پیش یه آقایی به خواستگاری من اومد که خب خیلی از معیارای مهم منو داشت و خلاصه اینکه ازش خوشم اومد اما به دلیل نداشتن شرایط ازدواج (مادی) دیگه ادامه نداد و انگار همه چی رو هوا موند، البته تو این مدت پدرشون چندین بار با پدر من صحبت کردن و گفتن که باهاش حرف بزنه تا راضی بشه که البته پدرم نتونست این کارو بکنه.
بعد از این مدت من نتونستم فراموشش کنم و خواستگارای دیگه ایم داشتم اما بازم به ایشون فک میکردم
این مدت گهگاهی جاهای مختلف میدیدمش اما خب چون اون اصلا نگاه نمیکنه منو نمیدید و همین اعصابمو بیشتر خورد میکرد، تا اینکه یه روز رفتم جلو و سلام کردم فقط قصدم این بود که منو ببینه، بعد دیگه خودش شروع کرد حرف زدن و از مشکلات زیادی که برای کارش به وجود اومده بود گفت و شرایط روحیشو چقد بهم ریخته و اینکه خودش میخاسته با من حرف بزنه و شرایطشو شرح بده اما نتونسته.
بعد از اون روز چون جای مناسبی نبود قرار گذاشتیم یبار دیگه حرف بزنیم البته اون خواست.
من بهش گفتم میتونم شرایط سخت زندگی با تو رو تحمل کنم و پای سختیاش وایسم ولی اون به شدت از مشکلات مادی واهمه داشت و مدام میگفت نمیشه وقتی من الان شغلی ندارم و کمک خانواده ها رم نمیتونم قبول کنم ازذواج شدنی نیست و توام شاید الان بگی میتونی تحمل کنی ولی نمیتونی هیچ تضمینی وجود نداره و کلی حرفای تلخ دیگه، نهایتا تمام سعیشو کرد که به من بفهمونه نباید بش وابسته بشم چون تکلیفش اصلا معلوم نیست هرچند آخرش گفت به من فرصت بدید فک کنم.
خییییلی دلم گرفت وقتی این حرفارو شنیدم از طرفی بش حق میدم از طرفی معتقدم صرف مشکلات مادی نمیتونه مانع ازدواج بشه
حالا یه ی هفته ای از اون روز میگذره امروز یه خواستگار واسم اومد راستش خیلی ناراحت شدم من نمیتونم اونو به این راجتی فراموش کنم و با یکی دیگه شروع کنم یا حتا بش فکر کنم.
تو رو خدا کمکم کنین چیگار کنم؟ ینی باید قیدشو بزنم؟ دلم داره میترکه
علاقه مندی ها (Bookmarks)