به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 16
  1. #1
    ((( مشاور خانواده ))) آغازکننده

    آخرین بازدید
    امروز [ 12:04]
    تاریخ عضویت
    1386-6-25
    نوشته ها
    9,411
    امتیاز
    286,450
    سطح
    100
    Points: 286,450, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.4%
    دستاوردها:
    VeteranCreated Blog entryTagger First ClassSocial50000 Experience Points
    نوشته های وبلاگ
    7
    تشکرها
    23,556

    تشکرشده 37,046 در 6,993 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    0
    Array

    خاطراتی جالب از همسرداری سرداران شهید

    خاطراتی جالب از همسرداری سرداران شهید


    همسر شهید مرتضی آوينی:
    با اين كه تعداد مسئوليتهايي كه داشت از حد تواناييهاي يك آدم خارج بود، ولي در خانه طوري بود كه ما كمبودي احساس نمي‏كرديم؛ با آن كه من هم كار در مخابرات را آغاز كرده بودم و ايشان هم واقعاً گرفتاري كاري داشت و تربيت سه فرزندمان هم به عهده‏مان بود. وقتي من مي گفتم فرصت ندارم، شما بچه را مثلاً دكتر ببر، مي برد. من هيچ وقت درگير مسائل خريد بيرون از خانه، كوپن يا صف نبودم. جالب است بدانيد كه اكثر مطالعاتش را در اين دوران، در همين صفها انجام مي داد.
    به گزارس سرویس دفاع مقدس پایگاه 598، در اولين نگاه به ميدان رزم، آنچه در ذهن تداعي مي شود چيست؟ آيا جز خون و خطر؟ اما دين مبين اسلام در صدد پرورش انسان كامل و ذوابعاد است. انسانهايي در قله شجاعت، هنگام جهاد و در قله رأفت، هنگام زندگي. در اين یادداشت، چند نمونه کوتاه از سرداران شهيد در خصوص رفتار با همسر نقل می شود:


    همسر سردار شهيد عباس کريمی:
    تواضع و فروتني عباس باور نكردني بود. هميشه عادت داشت، وقتي من وارد اتاق مي شدم، بلند مي‏شد و به قامت مي‏ايستاد. يك روز وقتي وارد شدم روي زانوانش ايستاد. ترسيدم، گفتم: عباس چيزي شده، پاهايت چطورند؟ خنديد و گفت: «نه شما بد عادت شده‏ايد؟ من هميشه جلوي تو بلند مي‏شوم. امروز خسته‏ام. به زانو ايستادم». مي‏دانستم اگر سالم بود بلند مي‏شد و مي‏ايستاد. اصرار كردم كه بگويد چه ناراحتي دارد. بعد از اصرار زياد من گفت: چند روزي بود كه پاهايم را از پوتين در نياورده بودم. انگشتان پاهايم پوسيده است. نمي‏توانم روي پاهايم بايستم. عباس با همان حال، صبح روز بعد به منطقه جنگي رفت. اين اتفاق به من نشان داد كه حاج عباس كريمي از بندگان خاص خداوند است.

    همسر سردار شهید یوسف کلاهدوز:
    شايد علاقه‏اش را خيلي به من نمي‏گفت، ولي در عمل خيلي به من توجه مي‏كرد. با همين كارهايش غصه دوري از خانواده‏ام يادم مي‏رفت. حقوق كه مي‏گرفت، مي‏آمد خانه و تمام پولش را مي‏گذاشت توي كمد من. مي‏گفت: «هر جور خودت دوست داري خرج كن». خريد خانه با من بود. اگر خودش پول لازم داشت مي آمد و از من مي گرفت. هر وقت هم كه دلم براي پدر و مادرم تنگ مي شد. آزاد بودم يكي دو هفته بروم اصفهان. اصلاً سخت نمي گرفت. از اصفهام هم كه بر مي گشتم، مي ديدم زندگي خيلي مرتب و تميز است. لباسهايش را خودش مي‏شست و آشپزخانه را مرتب مي‏كرد.

    همسر شهید مرتضی آوينی:
    با اين كه تعداد مسئوليتهايي كه داشت از حد تواناييهاي يك آدم خارج بود، ولي در خانه طوري بود كه ما كمبودي احساس نمي‏كرديم؛ با آن كه من هم كار در مخابرات را آغاز كرده بودم و ايشان هم واقعاً گرفتاري كاري داشت و تربيت سه فرزندمان هم به عهده‏مان بود. وقتي من مي گفتم فرصت ندارم، شما بچه را مثلاً دكتر ببر، مي برد. من هيچ وقت درگير مسائل خريد بيرون از خانه، كوپن يا صف نبودم. جالب است بدانيد كه اكثر مطالعاتش را در اين دوران، در همين صفها انجام مي داد. تمام خريد خانه به عهده خودش بود و اصلاً لب به گلايه باز نمي كرد. خلق خوشي داشت. از من خيلي خوش خلق تر بود.

    همسر سردار شهيد ولی الله چراغچی:
    خجالت مي‏كشيدم كه موقع راه رفتن پشت سرم بيايد تا كفشهايم را جفت كند. طعنه هاي ديگران را شنيده بودم كه مي گفتند: «آقا ولي الله كفشاي اين جوجه رو براش جفت مي‏كنه». آخر، ظاهرش خيلي خشن به نظر مي آمد. باورشان نمي شد. باور نمي كردند كه چقدر اصرار داره به من كمك كنه.

    همسر سردار شهيد محمدرضا دستواره:
    وقتي به خانه مي رسيد، گويي جنگ را مي گذاشت پشت در و مي آمد تو. ديگر يك رزمنده نبود. يك همسر خوب بود براي من و يك پدر خوب براي مهدي. با هم خيلي مهربان بوديم و علاقه اي قلبي به هم داشتيم. اغلب اوقات كه مي رسيد خانه، خسته بود و درب و داغان. چرا كه مستقيم از كوران عمليات و به خاك و خون غلتيدن بهترين ياران خود باز مي گشت. با اين حال سعي مي كرد به بهترين شكل وظيفه سرپرستي اش را نسبت به خانه صورت دهد. به محض ورود مي پرسيد؛ كم و كسري چي داريد؛ مريض كه نيستيد؛ چيزي نمي خواهيد؟ بعد آستين بالا مي زد و پا به پاي من در آشپزخانه كار مي كرد، غذا مي پخت. ظرف مي شست. حتي لباسهايش را نمي گذاشت من بشويم. مي گفت لباسهاي كثيف من خيلي سنگين است؛ تو نمي تواني چنگ بزني. بعضي وقتها فرصت شستن نداشت. زود بر مي گشت. با اين حال موقع رفتن مرا مديون مي كرد كه دست به لباسها نزنم. در كمترين فرصتي كه به دست مي آورد، ما را مي برد گردش.

    همسر سردار شهید مصطفی چمران:
    يك هفته بود مادرم در بيمارستان بستري بود. مصطفي به من سفارش كرد كه «شما بالاي سر مادرتان بمانيد ولش نكنيد، حتي شبها». و من هم اين كار را كردم. مامان كه خوب شد و آمديم خانه، من دو روز ديگر هم پيش او ماندم، يادم هست روزي كه مصطفي آمد دنبالم، قبل از اين كه ماشين را روشن كند دست مرا گرفت و بوسيد، مي بوسيد و همان طور با گريه از من تشكر مي كرد. من گفتم: «براي چي مصطفي؟» گفت: اين دستي كه اين همه روزها به مادرش خدمت كرده براي من مقدس است و بايد آن را بوسيد.» گفتم: از من تشكر مي كنيد؟ خب اين كه من خدمت كردم مادر من بود، مادر شما نبود كه اين همه كارها مي‏كنيد.»
    گفت: «دستي كه به مادرش خدمت مي كند مقدس است و كسي كه به مادرش خير ندارد به هيچ كس خير ندارد. من از شما ممنونم كه با اين همه محبت و عشق به مادرتان خدمت كرديد.» هيچ وقت يادم نرفت كه براي او اين قدر ارزش بوده كه من به مادر خودم خدمت كردم.

    همسر سردار شهيد حسن باقری:
    وقتي اين مرد بزرگ از جبهه به خانه مي آمد آن قدر كار كرده بود كه شده بود يك پوست و استخوان و حتي روزها گرسنگي كشيده بود، جاده ها و بيابانها را براي شناسايي پشت سر گذاشته بود، اما در خانه اثري از اين خستگي بروز نمي داد. مي نشست و به من مي گفت در اين چند روزي كه نبودم چه كار كرده اي، چه كتابي خوانده اي و همان حرفهايي كه يك زن در نهايت به دنبالش هست. من واقعاً احساس خوشبختي مي كردم.

    همسر سردار شهید عباس بابایی:
    نمي گذاشت اخمم باقي بماند. كاري مي كرد كه بخندم و آن وقت همه مشكلاتم تمام مي شد.

    همسر سردار شهيد علیرضا عاصمی:
    هميشه يك تبسم زيبا داشت. وارد خانه كه مي شد، قبل از حرف زدن لبخند مي زد. عصباني نمي شد. صبور بود. اعتقادش اين بود كه اين زندگي موقت است و نبايد سر مسائل كوچك خود را درگير كنيم. گاهي وقتها از شدت خستگي خوابش نمي برد. يك روز مشغول آشپزي بدم، علي هم كنار ديوار تكيه داد و مشغول صحبت با من شد تا چند دقيقه بعد آب و غذايي براي او ببرم، نگاه كردم ديدم كنار ديوار خوابش برده. ولي با همين وضعيت خيلي از مواقع كمك كار من در منزل بود، مثلاً اجازه نمي داد كه هر شب از خواب بلند شوم و به بچه برسم. مي گفت: يك شب من، يك شب شما... يك شب شام آماده كرده بودم كه متوجه شديم همسايه ما شام درست نكرده ـ چون تصور مي كرده كه همسرشان به منزل نمي آيد ـ فوراً علي غذاي ما را براي آنها برد. گفتم: خودمان؟! گفت: ما نان و ماست مي خوريم...

    همسر سردار شهید اسماعيل دقايقی:
    فقط تا پشت در فرمانده بود. هيچ وقت نشد بخواهد به زور حرفش را به من تحميل كند. توي همه زندگيمان فقط يك بار صدايش را سرم بلند كرد.

    همسر سردار شهيد عباس کريمی:
    حاج عباس وقتي از منطقه جنگي آمد، مثل هميشه سرش را پايين انداخت و گفت: «من شرمنده تو هستم. من نمي‏توانم همسر خوبي براي تو باشم.» پرسيدم: عمليات چطور بود؟ گفت: «خوب بود». گفتم: شكستش خوب بود؟! گفت: «جنگ است ديگر». با روحيه عجيب و خيلي عادي گفت: جنگ ما با همه خصوصيات و مشكلاتش در جبهه است و زندگي با همه ويژگيهايش در خانه». وقتي عباس به خانه مي‏آمد، ما نمي فهميديم كه در صحنه جنگ بوده و با شكست يا پيروزي آمده است.

    *(منبع: کتاب همسرداری سرداران شهيد، مؤسسه فرهنگی و هنری قدر ولايت، تهران 1389)


  2. 20 کاربر از پست مفید مدیرهمدردی تشکرکرده اند .

    مدیرهمدردی (سه شنبه 12 مهر 90)

  3. #2
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    یکشنبه 18 مرداد 94 [ 14:38]
    تاریخ عضویت
    1387-6-12
    محل سکونت
    همدردی
    نوشته ها
    2,295
    امتیاز
    31,060
    سطح
    100
    Points: 31,060, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 10.0%
    دستاوردها:
    VeteranSocial25000 Experience Points
    تشکرها
    11,614

    تشکرشده 12,542 در 2,269 پست

    Rep Power
    256
    Array

    RE: خاطراتی جالب از همسرداری سرداران شهید


    گفت: «دستي كه به مادرش خدمت مي كند مقدس است و كسي كه به مادرش خير ندارد به هيچ كس خير ندارد. من از شما ممنونم كه با اين همه محبت و عشق به مادرتان خدمت كرديد.»

    این یعنی یه انسان متعالی ،
    با خوندن این جمله ، بغض تو گلوم جمع شد.

  4. 6 کاربر از پست مفید baby تشکرکرده اند .

    baby (یکشنبه 08 آبان 90)

  5. #3
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 06 آذر 90 [ 09:03]
    تاریخ عضویت
    1387-10-07
    نوشته ها
    1,274
    امتیاز
    12,573
    سطح
    73
    Points: 12,573, Level: 73
    Level completed: 31%, Points required for next Level: 277
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    3,481

    تشکرشده 3,465 در 1,036 پست

    Rep Power
    144
    Array

    RE: خاطراتی جالب از همسرداری سرداران شهید

    همسر شهید مهدی زین‏الدین :

    «اولین خصوصیتی که می‏توانم از او بگویم، راز و نیازی است که با خدا می‏کرد و آن نمازهایی است که با خلوص نیّت و توجه می‏خواند. دوست داشت مثل ائمه اطهار ساده زندگی کند. در برخورد اولی که با هم داشتیم، تمام مسائل را برایم گفت او می‏گفت: انتهای راه من شهادت است، با این حرف‏ها و تذکرات قبلی که داده بود، مشکلات نبودنش در خانه برایم راحت بود».

    همسر شهید دقایقی:

    یک بار سر یک مسئله ای با هم به توافق نرسیدیم، هر کدام روی حرف خودمان ایستادیم، او عصبانی شد، اخم کرد و لحن مختصر تندی به خودش گرفت و از خانه بیرون رفت. شب که برگشت، همان طور با روحیه باز و لبخند آمد و به من گفت: «بابت امروز صبح معذرت می خواهم.» می گفت: «نباید گذاشت اختلاف خانوادگی بیشتر از یک روز ادامه پیدا کند.»


    همسر شهید همت:

    3 روز بعد از تولد فرزندم مهدی، ساعت 3 صبح از منطقه برگشت، عوض اینکه برود سراغ بچه، آمد پیش من و گفت: «تو حالت خوبست ژیلا، چیزی کم و کسری نداری بروم برات بخرم؟ گفتم: الان؟ (3 صبح بود) گفت: خوب آره هر چیزی بخواهی بدو می روم، می گیرم، می آورم.»
    گفتم: احوال بچه را نمی پرسی؟ گفت: تا از تو خیالم راحت نشود نه.


    همسر شهید میثمی:

    پرسید: «ناراحت می شی برم جبهه؟ (چون قبل از تولد بچه بود: روزهای آخر حملم بود) گفتم: آره، امّا نمی خوام مزاحمت بشوم! رفت و دو روز بعد هادی به دنیا آمد. بعد که برگشت بوسیدش و اسمش را گذاشت "هادی". پرسیدم: دوستش داری؟ گفت: «مادرش را بیشتر دوست دارم.!»

  6. 14 کاربر از پست مفید m.mouod تشکرکرده اند .

    m.mouod (سه شنبه 30 خرداد 91)

  7. #4
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 22 آبان 90 [ 09:04]
    تاریخ عضویت
    1390-7-09
    نوشته ها
    22
    امتیاز
    1,214
    سطح
    19
    Points: 1,214, Level: 19
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 86
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    158

    تشکرشده 163 در 14 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: خاطراتی جالب از همسرداری سرداران شهید


    خیلی خیلی خیلی لذت بردم از این تاپیک . نمیدونم چرا وقتی این تاپیک و خوندم ، قلبم لرزید ، چشمام پر شد .

    شاید چون عشق همه ی شهدا پاک پاک بوده که اینقدر تاثیر داشته .

    واقعاً نمیدونم از شما به خاطر این تاپیک چطور تشکر کنم . با تک تک کلمات احساس شور و شعف زیادی در من جوانه زد .
    ..........

  8. 7 کاربر از پست مفید هانیه صیادی تشکرکرده اند .

    هانیه صیادی (چهارشنبه 13 مهر 90)

  9. #5
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 15 آذر 91 [ 02:06]
    تاریخ عضویت
    1390-5-27
    نوشته ها
    1,122
    امتیاز
    4,639
    سطح
    43
    Points: 4,639, Level: 43
    Level completed: 45%, Points required for next Level: 111
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    4,800

    تشکرشده 4,874 در 1,141 پست

    Rep Power
    127
    Array

    RE: خاطراتی جالب از همسرداری سرداران شهید

    همسر شهيد همت:

    همّت بيشتر، نيمه شب به خانه مى‏آمد و سپيده صبح مى‏رفت. با وجود آن همه

    خستگى، وقتى از راه مى‏رسيد، بيدار مى‏ماند تا غذاى بچه‏ها را خودش بدهد. حتى

    گاهى لباس‏هايشان را مى‏شست; مثلاً يك شب خيلى دير به خانه آمد. من تمام روز

    از بچه‏ها مراقبت كرده بودم. مصطفى شيرخواره بود. مهدى هم تازه پا گرفته بود و

    دائم پشت سر من راه مى‏افتاد. براى همين فرصت نكرده بودم لباس‏ها را بشويم. به

    ناچار ماندم تا حاجى رسيد. خودم را براى شستن لباس‏ها آماده كردم كه حاجى از

    من خواست تا اين كار را به او واگذار كنم. نپذيرفتم، خواستم از بچه‏ها مراقبت كند;

    اما او زير بار نرفت. ناگزير، از شستن لباس‏ها دست كشيدم. كمى كه گذشت، حاجى

    رفت و خوابيد. خيالم آسوده شد. آرام رفتم و مشغول شستن لباس‏ها شدم. چند

    دقيقه بعد، در زده شد. باز كردم و حاجى را با يك ليوان آب پرتقال جلوى در ديدم.

    لبخندى زد و گفت: »شرمنده‏ام! حالا كه قرار است لباس‏ها را بشويى، بگذار گلويت

    خشك نباشد«.

    ليوان را گرفتم و گفتم: حالا برو و با خيال راحت بخواب.

    حاجى رفت. مقدارى از لباس‏ها را شستم و بيرون گذاشتم. وقتى شست و

    شوى لباس‏ها تمام شد ديدم حاجى دارد لباس‏ها را روى طناب پهن مى‏كند....

    به نقل از www.narjeskhatoon.ir

  10. 8 کاربر از پست مفید گلنوش67 تشکرکرده اند .

    گلنوش67 (دوشنبه 25 مهر 90)

  11. #6
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    جمعه 01 تیر 97 [ 15:49]
    تاریخ عضویت
    1390-2-11
    نوشته ها
    1,002
    امتیاز
    17,617
    سطح
    84
    Points: 17,617, Level: 84
    Level completed: 54%, Points required for next Level: 233
    Overall activity: 18.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran10000 Experience PointsTagger Second Class
    تشکرها
    3,189

    تشکرشده 3,297 در 818 پست

    Rep Power
    113
    Array

    RE: خاطراتی جالب از همسرداری سرداران شهید

    سلام می دونم این تاپیک واسه سردار های شهیده اما دلم طاقت نیورد چیزی نگم.پدر شوهر من هم شهیده.با اینکه هیچ وقت ندیدمش ولی مهرش تو دلمه.مادر شوهرم با اینکه دوباره با برادر شوهرش ازدواج کرده هیچ وقت اسم احمد(همسر شهیدش)از دهنش نمی یوفته.همیشه از همسرداری شهید می گه.منم گفتم بیام واستون تعریف کنم.
    احمد همیشه تو کارای خونه کمک می کرد.تو مشهد مستاجر بودیم.برای شستن ظرف باید می رفتم حیاط.همیشه کمک می کرد.حتی وقتی واسش یک استکان چای می یوردم و بعد استکان و نلبکی رو می بردم بشورم می یومد حیاط و یکیشو از دستم می گرفت می گرفت.و مثلا استکانو خودش می شست و نلبکی رو من.
    هیچ وقت سر سفره ننشستیم که احمد منو نخندونه.وقتی می رفتیم مهمونی تو جمع همیشه برام کنار خودش جا نگه می داشت و همه می دونستند چقدر همسرشو دوست داره.وقتی وارد خونه می شد حتی اگه برا چند لحظه کوتاه خارج شده بود منو در آغوش می کشید و می بوسید.

    اینا رو گفتم بگم نه تنها سردارها بلکه همه شهدا همه کاراشون سر جاش بود.اگه باز یادم اومد و یا از دهن مادرشوهرم چیزی شنیدم می ام می گم البته اگه اجازه بدین
    و یه نکته الان پسرش که همسر بنده باشن یه کارائی می کنن که نا خدا گاه می گم این کارش از باباش به ارث برده.البته مادرش مستقیم و غیر مستقیم می گه توی زن دوستی به پدرش رفته.البته خودم می دونم به اون نمی رسه

  12. 9 کاربر از پست مفید رایحه عشق تشکرکرده اند .

    رایحه عشق (سه شنبه 30 خرداد 91)

  13. #7
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 15 آذر 91 [ 02:06]
    تاریخ عضویت
    1390-5-27
    نوشته ها
    1,122
    امتیاز
    4,639
    سطح
    43
    Points: 4,639, Level: 43
    Level completed: 45%, Points required for next Level: 111
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    4,800

    تشکرشده 4,874 در 1,141 پست

    Rep Power
    127
    Array

    RE: خاطراتی جالب از همسرداری سرداران شهید

    همسر شهيد رجايي
    آقای رجایی فرد عاقلی بود و پخته و سنجیده حرف می‌زد. در ابتدای نامزدی ما چون یك معلم ساده بود و در آن زمان خرید طلا و جواهر برای همسر رسم بود، ایشان كه وضع مالی خوبی نداشت این قضیه را جوری مطرح نمی‌كرد كه اثر بدی داشته باشد كه چون پول ندارد نمی‌تواند اینها را بخرد.

    موارد ضروری را می‌خرید و در مورد طلا و جواهر می‌گفت، اینها باشد بعد برویم با فرصت و وقت مناسب و با سلیقه یكدیگر بخریم. من هم كه می‌فهمیدم، دلم به حال او می‌سوخت و از طرفی هم خوشم ‌می‌آمد كه چنین عزت نفس و مناعت طبعی دارد. به جز این، رسم بود كه چند قواره پارچه و كیف و چند چیز دیگر بخرند كه ایشان هر وقت به منزل می‌آمد دو سه قلم از این چیزها را می‌گرفت و به خانه می‌آورد. این برخوردها نشان می‌داد كه خیلی در مسائل مادیش با تدبیر و برنامه است.
    آقای رجایی در اداره امور منزل به خصوص از لحاظ اقتصادی با تدبیر خاصی عمل می‌كرد. او اصولاً فرد قانعی بود و لزومی نمی‌دید برای بعضی از نیازهای حتی ضروری، خودش را به آب و آتش بزند و مثل بعضی‌ها قرض بگیرد و برای خانه چیزی تهیه كند. تدبیرش این بود كه در حد ممكن وسایل رفاهی خانواده را فراهم كند. روش او این بود كه اگر امكانی نداشت، صبر و قناعت را پیشه می‌كرد. این رفتار و تدبیر مرا دلگرم و امیدوار می‌كرد، چون می‌دیدم به میزانی كه وضع حقوقی‌اش بهتر می‌شود، به همان اندازه و نه بیشتر در رفاه خانواده تغییراتی می‌دهد.

    ****

    كاش همه جووناي دم بخت اين رو ميفهميدند كه طلا و جواهر توي زندگي نقشي نداره و ميتونستن به راحتي از ماديات بگذرن اگر اين رسم و رسومات با هزينه گزاف كنار گذاشته ميشد جوونا راحتتر ازدواج ميكردن
    به نقل ازwww.aviny.com

  14. 4 کاربر از پست مفید گلنوش67 تشکرکرده اند .

    گلنوش67 (چهارشنبه 27 مهر 90)

  15. #8
    ((( مشاور خانواده ))) آغازکننده

    آخرین بازدید
    امروز [ 12:04]
    تاریخ عضویت
    1386-6-25
    نوشته ها
    9,411
    امتیاز
    286,450
    سطح
    100
    Points: 286,450, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.4%
    دستاوردها:
    VeteranCreated Blog entryTagger First ClassSocial50000 Experience Points
    نوشته های وبلاگ
    7
    تشکرها
    23,556

    تشکرشده 37,046 در 6,993 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    0
    Array

    RE: خاطراتی جالب از همسرداری سرداران شهید

    مادرم با اين شهيد بزرگوار، شرط کرده بود که اين دختر، صبح که از خواب بلند مي شود، بايد کسي ليوان شير و قهوه جلويش بگذارد و خلاصه، زندگي با چنين دختري برايتان سخت است.
    خدا مي داند تا وقتي که شهيد شد، با اين که خودش قهوه نمي خورد، ولي هميشه براي من قهوه درست مي کرد. به او مي گفتم: براي چه اين کار را مي کني؟ راضي به زحمت تو نيستم. مي گفت: «من به مادرت قول داده ام که اين کار را براي شما انجام دهم» .

    غاده، همسر لبناني شهيد دکتر مصطفي چمران




    ===============
    منبع: طوبي ( ماه نامه ي اخلاق و تربيت ) ، مرکز پژوهش هاي صدا و سيما ، آبان ماه ، 1385 .
    برگرفته از: مجله ي حديث زندگي، شماره ي33 .
    به نقل از: راسخون

  16. 6 کاربر از پست مفید مدیرهمدردی تشکرکرده اند .

    مدیرهمدردی (سه شنبه 30 خرداد 91)

  17. #9
    ((( مشاور خانواده ))) آغازکننده

    آخرین بازدید
    امروز [ 12:04]
    تاریخ عضویت
    1386-6-25
    نوشته ها
    9,411
    امتیاز
    286,450
    سطح
    100
    Points: 286,450, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.4%
    دستاوردها:
    VeteranCreated Blog entryTagger First ClassSocial50000 Experience Points
    نوشته های وبلاگ
    7
    تشکرها
    23,556

    تشکرشده 37,046 در 6,993 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    0
    Array

    RE: خاطراتی جالب از همسرداری سرداران شهید

    با نفست مبارزه کن دخترم!
    یك روز چند تا از خانم های افسرها دور هم جمع شده بودند
    یكیشان می گفت:
    شوهر من آنقدر دخترم را دوست داره كه اگر دخترم نصف شب بگه كه من كنتاكی می خوام، میره و از هرجا كه شد برایش می خره.
    گیتی گفت:
    جدی؟ شوهر من آنقدر دخترمو دوست داره كه اگه اون هر وقت روز بگه كه من كنتاكی می خوام می گه «با نفست مبارزه كن دخترم».
    (از زندگینامه شهید حسن آبشناسان)
    به نقل از: رهپویان

  18. 7 کاربر از پست مفید مدیرهمدردی تشکرکرده اند .

    مدیرهمدردی (سه شنبه 30 خرداد 91)

  19. #10
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 15 آذر 91 [ 02:06]
    تاریخ عضویت
    1390-5-27
    نوشته ها
    1,122
    امتیاز
    4,639
    سطح
    43
    Points: 4,639, Level: 43
    Level completed: 45%, Points required for next Level: 111
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    4,800

    تشکرشده 4,874 در 1,141 پست

    Rep Power
    127
    Array

    RE: خاطراتی جالب از همسرداری سرداران شهید

    امام(ره) همیشه احترام مرا داشتند. هیچ وقت با تندی صحبت نمی‌كردند. اگر لباس و حتی چای می‌خواستند، می‌گفتند: (ممكن است بگویید فلان لباس را بیاورند؟) گاهی اوقات هم خودشان چای می‌ریختند.در اوج عصبانیت، هرگز بی‌احترامی و اسائه آداب نمی‌كردند. همیشه در اتاق، جای بهتر را به من تعارف می‌كردند. تا من نمی‌آمدم سر سفره، خوردن غذا را شروع نمی‌كردند. به بچه‌ها هم می‌گفتند صبر كنید تا خانم بیاید. احترام مرا نگه می‌داشتند و حتی حاضر نبودند كه من در خانه كار بكنم. همیشه به من می‌گفتند: جارو نكن.اگر می‌خواستم لب حوض روسری بچه را بشویم، می‌آمدند و می‌گفتند: بلند شو، تو نباید بشویی. من پشت سر ایشان اتاق را جارو می‌كردم و وقتی منزل نبودند، لباس بچه‌ها را می‌شستم. یك سال كه به امامزاده قاسم رفته بودیم، كسی كه همیشه در منزلمان كار می‌كرد با ما نبود. بچه‌ها بزرگ شده و دخترها شوهر كرده بودند. وقتی ناهار تمام شد، من نشستم لب حوض تا ظرف‌ها را بشویم. ایشان همین كه دیدند من دارم ظرف‌ها را می‌شویم، به فریده، یكی ازدخترها كه در منزل ما بود، گفتند: فریده! بدو. خانم دارد ظرف می‌شوید.

    امام در مسائل خصوصی زندگی من دخالت نمی‌كردند. اوایل زندگی‌مان، یادم نیست هفته اول یا ماه اول به من گفتند: من كاری به كار تو ندارم. به هر صورت كه میل داری لباس بخر و بپوش اما آنچه از تو می‌خواهم این است كه واجبات را انجام بدهی و محرمات را ترك بكنی، یعنی گناه نكنی .
    همسر امام خميني ره
    به نقل ازwww.islamenab.ir

    تصدقت شوم، الهي قربانت بروم، در اين مدت كه مبتلاي به جدايي از آن نور چشم عزيز و قوت قلبم گرديدم،متذكر شما هستم و صورت زيبايت در آيينه قلبم منقوش است. عزيزم، اميدوارم خداوند شما را به سلامت و خوش در پناه خودش حفظ كند.[حال]من با هر شدتي باشد مي‌گذرد؛ ولي به حمدالله تاكنون هرچه پيش آمد،خوش بوده و الان در شهر زيباي بيروت هستم(1).
    حقيقتا جاي شما خالي است، فقط براي تماشاي شهر و دريا خيلي منظره خوش دارد. صد حيف كه محبوب عزيزم همراهم نيست كه اين منظره عالي به دل بچسبد.
    نامه امام خميني به همسرشان
    به نقل از خبرگزاري فارس

  20. 5 کاربر از پست مفید گلنوش67 تشکرکرده اند .

    گلنوش67 (جمعه 06 آبان 90)


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. وقتی ناراحتم به سختی می تونم حرف بزنم(دوستان قدیمی لطفا باهام صحبت کنید)
    توسط ستاره آشنا در انجمن طــــــــرح مشکلات خانواده: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 10
    آخرين نوشته: یکشنبه 01 مهر 97, 23:46
  2. پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: دوشنبه 09 بهمن 96, 14:47
  3. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: یکشنبه 19 مهر 94, 23:08
  4. پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: یکشنبه 11 آبان 93, 00:32
  5. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: جمعه 30 فروردین 92, 11:55

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 21:16 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.