به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 21

موضوع: سردرگمی

  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 29 بهمن 90 [ 23:16]
    تاریخ عضویت
    1390-11-21
    نوشته ها
    6
    امتیاز
    817
    سطح
    15
    Points: 817, Level: 15
    Level completed: 17%, Points required for next Level: 83
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered500 Experience Points
    تشکرها
    3

    تشکرشده 3 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array

    سردرگمی

    سلام خدمت شما
    من یه دختر 23 ساله هستم که دچار مشکل شدم.من یکسالونیم پیش بنا به یه اتفاق و به خاطر تشابه شماره با یک نفر آشنا شدم که بنظرم پسر خوبی اومد اویلش نمیخواستم این آشنایی ادامه پیدا کنه چون میترسیدم مثل بقیه دوستی هام(که کوتاه بودن و فقط از طریق تلفن و پیامک بودن) بشه.پیشنهاد داد که دوست بشیم ولی رد کردم یک روز گفت اگر بگی دوست میشم اینجا جشن میگیرم منم که تنها بودم و اصرارشو دیدم باهاش دوست شدم.اون اسمشو گفت و این که چند سالشه بعد هم از من سوال کرد منم با صداقت گفتم هم اسم و هم سنمو گفتم بعدش گفت منم 21 سالمه بعد تو حرفا گفت که اسمش چیز دیگس و سنشم همون 18 بوده.با اینکه حرفش دوتا شده بود و اینکه سنش ازم کمتر بود ولی قبول کردم که دوست بشم پیش خودم گفتم فقط باهاش دوستم دیگه بعد جدا میشم.حتی درموردش بمادرم هم گفته بودم تا در جریان دوستیمون قرار بگیره و در طی دوستی راهنمای ام کنه چون من دختری نبودم که آزاد و راحت باشم.روز به روز به او وابسته تر میشدم و اون هم بمن بیشتر واسه اینکه بهم گفته بود که پسر شهیده و پسره چشم و دل پاکیه و غیرتی.تا اینکه بهم گفت که میخواد منو ببینه ولی من مخالفت کردم و بهش گفتم چون شهرمون کوچیکه امکانش هست آشنایی منو با اون ببینه و اونم گفت اینکه نمیشه من تورو نبینم تو حداقل عکسمو داری ولی من تورو ندیدم آدم حداقل یبارم که شده دوستشو میبینه و این شد که قرار ملاقاتی تو خونه ما گذاشتیم و در حضور مادرم باهم روبرو شدیم که اون منو پسندید خلاصه کلام اینکه دوستیمون ادامه دار شد.و کم کم خودمونی شدیم و بهم ابراز علاقه کرد گفت دختری مثل من ندیده و تابحال هم با کسی نبوده من تنها کسی هستم که باهاش دوست شده اما بعضی حرفاش بنظر دروغ میاد ولی اون میگه که من هیچوقت بتو دروغ نمیگم یکی از کارهایی که باعث آزارم میشه کلاس گذاشتن اونه مثلا میگه رفتم کتاب خواهرمو فیزیکه هسته ایشو گرفتم هنگ کردم و مانند اینا جوری این جمکله رو پیامک میکنه که آدم احساس میکنه داره طاقچه بالا میزاره بارها بهش گفتم که من از کلاس گذاشتن متنفرم ولی اون اینا رو کلاس گذاشتن نمیبینه.بارها با خواهر و مادرش تلفنی صحبت کردم و حتی خانوادش داییش عموهاش هم باخبرن که میخواد بامن ازدواج کنه ولی من تردید دارم و بقولی از آیندم بیم دارم.بارها باهاش قهر کردم و بهش گفتم که ما بهم نمیخوریم ولی اون برعکس من فکر میکنه و میگه خیلیم بهم میخوریم.الان شماره مادرم جز مخاطبینشه و به محض خاموشی گوشیم بمادرم پیام میده و خطاب بمن میخواد که برگردم.خلاصه کلام 4 روزه که دوباره جدا شدم و اونم پیام میده که برگردم خواستار ادامه دوستیه.الان موندم چکار کنم!آیا به این جدایی ادامه بدم یا نه؟گیج شدم.

  2. #2
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    یکشنبه 11 بهمن 94 [ 04:40]
    تاریخ عضویت
    1389-3-25
    نوشته ها
    2,890
    امتیاز
    27,971
    سطح
    98
    Points: 27,971, Level: 98
    Level completed: 63%, Points required for next Level: 379
    Overall activity: 13.0%
    دستاوردها:
    VeteranSocial25000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    15,041

    تشکرشده 10,678 در 2,786 پست

    حالت من
    Moteajeb
    Rep Power
    339
    Array

    RE: سردرگمی

    همدردی در مورد دوستی مشاوره نمی ده.شما به جدایی ادامه بده از مادرتم بخواه دیگه اس ام اس های عنوان نکنه.

    الآن تو سن ازدواجی خودتو با دوستی بی اعتبار نکن.

    عنوان تاپیک مبهمه.یک عنوان مرتبط با موضوع پیشنهاد بده.

  3. 5 کاربر از پست مفید فرهنگ 27 تشکرکرده اند .

    فرهنگ 27 (شنبه 22 بهمن 90)

  4. #3
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 10 اسفند 90 [ 23:00]
    تاریخ عضویت
    1390-11-17
    نوشته ها
    38
    امتیاز
    857
    سطح
    15
    Points: 857, Level: 15
    Level completed: 57%, Points required for next Level: 43
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered500 Experience Points
    تشکرها
    138

    تشکرشده 129 در 37 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: سردرگمی

    سلام گلم
    اول تکلیفت رو با خودت روشن کن
    همه چیز رو سبک سنگین کن شیوه آشنایتون، کوچک بودن سن اون آقاو...
    اگر واقعا خواستار زندگی با توست دیدار بعدی شما در جلسه خواستگاریست واین آخرین پیام از طریق مادرتون به عرض این اقا می رسه!
    البته این تنها نظر من هست و شما خودتون مختارید هرطور صلاح می دونید رفتار کنید
    موفق باشین

  5. 4 کاربر از پست مفید behesht تشکرکرده اند .

    behesht (یکشنبه 23 بهمن 90)

  6. #4
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 29 اردیبهشت 91 [ 00:18]
    تاریخ عضویت
    1390-10-17
    نوشته ها
    84
    امتیاز
    1,079
    سطح
    17
    Points: 1,079, Level: 17
    Level completed: 79%, Points required for next Level: 21
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    132

    تشکرشده 132 در 64 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: سردرگمی

    سلام خدمت خواهر گرامی،

    در این سنی که شما عرض کردید،یعنی 18 سالگی در پسران مانند 15 سالگی در دختران(اگه اشتباه میکنم دوستان لطف کنن سن دقیق رو تو پست های بعدی ارائه بدهند) به شدت احساسی و عاطفی هستند!
    بر این مبنا به شما اطمینان میدم ایشون کاملا" عاشق شما هستند ولی از جهت دیگه میتونم بهتون اطمینان بدم که طی 1 یا دو سال آینده اگر به رابطه با ایشان ادامه بدهید اولین سرکوفت این آقا پسر سنتون خواهد بود...!


    من کاری به دوستی های قبل از ازدواج و اثراتش ندارم،ولی چه خوب شد مادرتون رو در جریان گذاشتید.


    در ضمن در رابطه های کوتاه به نظر من اثری که بعد از یه مدت ایجاد میشه تعویق در ازدواج و دور شدن از ارزش ها و خواسته ها و پایبندی به اونهاست.

    در ضمن من فقط یکی دو سال از این آقا پسر بزرگترم پس بهتره یکم راجع به چیزی که گفتم فکر کنید،احتمالا" دوستان دیگر هم نظراتی خواهند داد،با همشون اتفاق نظر ندارم ولی:


    ما همه برای کمک به شما و کسب تجربه اینجا حضور داریم و تلاش میکنیم بیشترین کمک رو به شما بدیم. موفق باشید.
    من ا... توفیق

  7. 4 کاربر از پست مفید mosaferan تشکرکرده اند .

    mosaferan (شنبه 22 بهمن 90)

  8. #5
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 04 فروردین 91 [ 11:18]
    تاریخ عضویت
    1390-11-07
    نوشته ها
    44
    امتیاز
    866
    سطح
    15
    Points: 866, Level: 15
    Level completed: 66%, Points required for next Level: 34
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered500 Experience Points
    تشکرها
    119

    تشکرشده 118 در 36 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: سردرگمی

    سلام .
    اگر واقعاهم به شما فکر میکند امکان دارد که طرز فکرش کاملا اشتباه باشد.
    ایا میتواند تعهد هم بدهد؟
    با توجه به اینکه به نظر میرسد ایشان وضعیت شغلی و سربازیش هنوز مشخص نشده.
    در اینصورت تعهدش هم بدون پیگیری خواهد بود.اگر بزرگترهای فامیلش میدانند برای خواستگاری رسمی اقدام کنند.
    آیا پدر خودتون در قید حیات است یا با شما زندگی میکند؟


  9. 2 کاربر از پست مفید دکتر حسابی تشکرکرده اند .

    دکتر حسابی (یکشنبه 23 بهمن 90)

  10. #6
    سرپرست سایت

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,056
    امتیاز
    146,983
    سطح
    100
    Points: 146,983, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,661

    تشکرشده 36,001 در 7,404 پست

    Rep Power
    1092
    Array

    RE: سردرگمی

    sepideh 2 عزیز و نازنین

    ورودت به تالار همدردی را خوش آمد گفته و عضو خانواده همدردی شدن را بهت تبریک می گویم


    عزیزجان این ارتباط حتی با وجود اطلاع داشتن مادر شما ، سنجیده و درست نیست . ایشون در این شرایط هم مطمئناً شرایط ازدواج را ندارند . اگر حتی شرایط شما دو نفر از نظر سنی و دیگر موارد برای ازدواج هم مناسب بود مشخصه که از جهاتی با هم سنخیت ندارید .

    پس قاطعانه و محکم این رابطه را قطع کنید ، راه های ارتباطی را ببندید و منطقی به مادرتون هم بگویید هیچ جوابی به وی ندهد و کلاً هم از اینگونه ارتباطها بپرهیزید .


    موقع بسیار خوبی برای دریافت راهنمایی اقدام کردید. چون هنوز آسیب های جدی روحی و شخصیتی وارد نشده و در ابتدای آسیب پذیری اقدام به دریافت راهنمایی و مشاوره کرده اید که تحسین برانگیز است

    جدی و محکم رابطه را قطع کنید و به خاطر این قاطعیت و جدیت به خودتون ببالید .


    .





    .

  11. 4 کاربر از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده اند .

    فرشته مهربان (دوشنبه 24 بهمن 90)

  12. #7
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 29 بهمن 02 [ 14:38]
    تاریخ عضویت
    1390-2-14
    نوشته ها
    1,633
    امتیاز
    42,408
    سطح
    100
    Points: 42,408, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialOverdriveVeteranTagger First Class25000 Experience Points
    تشکرها
    5,992

    تشکرشده 8,207 در 1,574 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    366
    Array

    RE: سردرگمی

    سپیده جان ،خیلی خوشحال شدم وقتی دیدم در این جمعی که تو را احاطه کرده عاقل ترین هستی.

    مایه افتخار است که دختران ما انقدر با فهم وشعور هستند وراه درست و غلط را ازهم تشخیص می دهند .

    بارها به اشتباهی انتخابت شک کرده ای اما متاسف شدم که اطرافیانت تو را در شک هایی که کرده ای به یک تصمیم قطعی و محکم و درست هدایت نکرده اند.

    اما کمی که فکر می کنم می بینم هیچ جای نگرانی نیست چون تو دوستان همدردی را پیدا کرده ای واین از هر جواهری با ارزش تر است.

    سپیده جان ، در تو صفا و سادگی وجود داره که هر کسی با تو روبرو بشه مجذوب تو خواهد شد. پس بدان بسیار پر بها و با ارزش هستی و تو لایق بهترین ها هستی .

    هنوز در ابتدای راهی و فرصت های زیادی در اینده خواهی داشت که با کسب آگاهی یکی پس از دیگری باید اونها را نصیب خودت کنی.



  13. 4 کاربر از پست مفید بی نهایت تشکرکرده اند .

    بی نهایت (دوشنبه 24 بهمن 90)

  14. #8
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    جمعه 01 تیر 97 [ 15:49]
    تاریخ عضویت
    1390-2-11
    نوشته ها
    1,002
    امتیاز
    17,617
    سطح
    84
    Points: 17,617, Level: 84
    Level completed: 54%, Points required for next Level: 233
    Overall activity: 18.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran10000 Experience PointsTagger Second Class
    تشکرها
    3,189

    تشکرشده 3,297 در 818 پست

    Rep Power
    113
    Array

    RE: سردرگمی

    منم با حامد دانشجو موافقم.تو این سن احتمال اینکه پسره سر کارت بذاره کمه ولی احتمال 99درصد این احساسش فروکش می کنه.

  15. کاربر روبرو از پست مفید رایحه عشق تشکرکرده است .

    رایحه عشق (یکشنبه 23 بهمن 90)

  16. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 29 بهمن 90 [ 23:16]
    تاریخ عضویت
    1390-11-21
    نوشته ها
    6
    امتیاز
    817
    سطح
    15
    Points: 817, Level: 15
    Level completed: 17%, Points required for next Level: 83
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered500 Experience Points
    تشکرها
    3

    تشکرشده 3 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: سردرگمی

    سلامی دوباره خیلی ممنونم ازتون که راهنمایی ام کردید میخوام قضیه رو بیشتر باز کنم چون خیلی پیچیدس طوری که خودمم حسابی گیج شدم و همونطور که تو عنوان نوشتم سردرگم این تاپیکی که مینویسم شاید دو سوم مشکلم باشه.اون وقتی که اصرار کرد من باهاش دوست بشم میگفت 18 سالمه دوم دبیرستانم من بهش گفتم ازت بزرگترم دانشجوام باهم جور در نمیایم و وقتی بهش گفتم من دوس ندارم با کوچکتر از خودم ازدواج کنم(در راستای فرمایش آقا حامد به جهت ترس از حرفهای آینده)و همیشه دلم میخواسته طرف مقابلم از من بزرگتر یا حداقل همسن باشیم اونم میگفت که سن مهم نیست عشق و علاقه مهمه،تو فامیلای ما چند نمونه رو دیدم که همینطوری بودن آقا از خانمه کوچکتر بوده و الان زندگی شیرین و عاشقانه و لوکسی دارنمن هم میخوام همچین زندگی برات بسازم.از طرفی از بعضی رفتاراش خوشم میامد و همش میگفتم پیش خودم با چه پسر خوبی دوستم تو پیامکاش منو شما خطاب میکرد با ادبانه رفتار میکردالبته گاهی یه چیزایی میگفت که خوشم نمیامد و نظرم برمیگشت مثلا میگفت غریبه چرا جواب نمیدی!نکنه میترسی از برادرت یا پدرت و اینا.ولی به این حرفاش اهمیت نمیدادم پیش خودم میگفتم هنوز منو نمیشناسه بعدها که بشناسه اخلاقش تغییر میکنه و همونی میشه که من دوس دارم .قبلیا هم که بهم وفا نکردن شاید این وفا کنه و از این حرفا.اوایل من با شارژ خودم پیامک میدادم و اصلا زنگ نمیزدیم بعد یروز بهش گفتم من شارژ نمیتونم تا یه هفته بخرم تا اونموقع خداحافظ اونم میگفت نه یکاریش بکن دیگه،من طاقت ندارم و دق میکنم تا اونموقع گفتم چاره ای نداریم گفت کاش ائنجا بودم یا حداقل میتونستم شارژ برات بفرستم منم گفتم خب میتونی ولی اگر میخوای اجباری نیست نمیخوام منتی سرم باشه اونم گفت نه به میل خودمه میخوام باهات در ارتباط باشم منت چیه نه اصل.منتتو دارم.اوایل فقط مادرم میدونست ولی از طرف اون کسی نمیدونست تا اینکه بواسطه شارژ خریدن خانوادش متوجه میشن و ازش مسپرسن به کی شارژ میده و اونم میگه با یه دختر دوستم بعدشم درموردم میگه اینکه چجور دختری ام و کجایی ام،از حق نگذریم منم بهش کمی علاقه داشتم ولی همیشه طرز رفتارش و تفکراتش باعث بدبینی و بحثمون میشد ولی همیشه سعی میکردم خوبیاشو در نظر داشته باشم و دوس نداشتم برم چون دوستی های قبلیم منجر به جدایی شده بودن افسردگی گرفته بودم (چون آدم خیلی احساساتی هستمو دلرحم و زود رنج و در عین حال عاقل) و دوستی باهاش منو از هجوم فکرهای آزار دهنده جدایی های قبلیم نجات میداد و بقولی قلبمو آروم میکرداز یه طرفی وابستگی من بهش روز به روز بیشتر میشد میترسیدم بدلیل اینکه سنش 18 بود.یک شب گفت میخوام یه واقعیتو بهت بگم من سن و سال تو ام من اینجوری کردم ببینم که وقتی عشق و علاقه بینمون هست سنمون برات مهمه که دیدم بله و بارها هم بخاطر این موضوع ترکم کردی و دوباره من برگردوندمت به دوستیالان که میدونی همسنیم پس دیگه دلیلی برا جدایی نباید داشته باشی،گفتم چرا دروغ گفتی اگه دوست داشتی باهات باشم این همه مدت پنهانش نمیکردی تو دروغ میگی.گفت موقع ازدواج بهت میگفتم گفتم اگه اونموقع بخاطر کتمان و دروغگوییت رد میکردم چی؟اونم گفت رد نمیکردی گرچه بارها رفتی ولی ما همو دوس داریم سن نباید مانع سر راهمون باشه. من تورو همینجوری راحت بدست نیاوردم که راحت از دستت بدم و کس دیگه بیاد تورو ببره.وقتی درمورد تحصیلات حرف میزدیم اون میگفت من ترک تحصیل کرده بودم نه اینکه درسم ضعیف باشم نه بازیگوش بودم وگرنه اگر ادامه داده بودم الان مثل تو دانشجو بودم.درمورد سنش که براتون گفتم با مادرش تماس گرفته بوده بقول خودش مادرش پشت تلفن سکوت میکنه و گوشی رو قطع میکنه بعدش هم بهش میگه چرا گفتی سنته!ولی من دلیلشو نمیفهمیدم ازش پرسیدم آخه چرا؟دلیل مادرت چی بوده؟ولی اون ذلیل منطقی برای من نمی آورد و فقط این حرفو تکرار میکرداونم خیلی جدی بیانش میکرد جوری که من با اینکه شک داشتم ولی راستی و درستی رو تو حرفاش حس میکردم و ناگزیر هم باورش میکردم و گاهی هم بدبین میشدم.مادر و خواهراش بامن تلفنی چندین بار صحبت کرده بودن.حتی مادرش منو پشت گوشی عروس گلم خطاب میکرد و میگفت که پسرش بهم علاقه داره اگر موبایلو ازش بگیره گریه میکنه و از درسش میفته و حتی بهم گفته بود که اگر برای پسرش اتفاقی بیفته(یعنی بواسطه رفتن من) از چشم من میبینه گفت ما می ایم خواستگاریت عزیزم با پدرت صحبت میکنیم اگر قبول نکرد پسر منم از اون آدماش نیست که زیادی اصرار کنه.اونموقع ها یعنی اواسط دوستیمون خیلی مکامله داشتیم در طول روز جوری که مادرم خیلی ناراحت بود و میگفت چرا هی میری باهاش مکالمهمیکنی!دوستین نامزد که نیستین!بهش بگو از این به بعد شبها مکالمه داشته باشین!وقتی پدرت هست خونه مکالمه نباید بکنی بی احترامیه!منم اینارو بهش میگفتم ولی اون میگفت ما که کاری نمیکنیم نظر مادرت برام مهمه ولی دوستیم دیگه حالا از مادرت خواهش کن یکم صحبت کنیم باهم.یه مدت کلافه شده بودم از بس میپرسید بامن ازدواج میکنی؟به کسی بله نمیگی؟خواستگار اومد ردش میکنی؟بپای من میمونی؟و منم باید به همه سوالاش جواب مثبت میدادم چون اگه غیر این بود بهش بر میخورد ناراحت میشد منم چون نمیخواستم قلبشو بشکنم میگفتم باشه عزیزم،یا انشالله .یبار بخاطر جرو بحثی که بین ما شد اون پیداش نشد و قبلش گفته بود که اگه باز اینطور بکنی بامن خودمو میکشم چون زندگی بدون تورو نمیخوام بعدش من پیام داد تماس گرفتم ولی خبری ازش نشد ترسیدم واقعا بلایی سر خودش اورده باشه همه بدنم میلرزید تا دیدم گوشیم زنگ میخوره پشت گوشی یه ناشناس بود که خودشو همسایشون معرفی کرد و گفت فلانی خودشو چاقو زده الانم اورژانس انتقال داد بیمارستان نگران نباشین ولی دعا کنین زنده بمونه که من به اون آقا پیام دادم و جویای احوالش شدم تا اینکه اومد خونه و برام گفت ترکم نکن هیچوقت،تو عشقمی تو که بری من دلخوشی ندارم زندگی ندارم که بعدش کذب میکنه دوباره باز میگه نه واقعا اینکارو کردم و وقتی هم بهش میگم حرفات دو تا میشه میگه نه درکم کن من برای اینکه سد راه رفتن تو بشم هرکاری میکنم.از مسایل جنسی حرف میزد دوس داشت منم احساسی نسبت بهشون داشته باشم وقتی مخالفت میکردم میگفتم گناهه میگفت جوونیم بزار جوونی کنیم من تورو برا ازدواج میخوام وگرنه من پسر هرزه ای نیستم یه عاشقم .بعدشم تو اخرش مال من میشی پس گناه نیست تازه مجازیه واقعی که نیستمادرم هم موضوع رو فهمید و باهاش صحبت کرد و غیر مستقیم بهش گفت که گناهه پسر جان.ما نماز میخونیم این حرفا نباید بزنی شما حتی به عقد هم در نیامدین اونم میگفت مادر من هرزه نیستم ولی دخترتونو میخوام برام نگهش دارین.قبل جدایی هم حرفاشو میزد و مخالفت که میکردم ناراحت میشد و میگفت محبتتو بمن قطع نکن تو خیلی عوض شدی مثل سابق بهم محبت نمیکنی با عاشقت اینجور نکن .قبلا مادرم هرچی میگفت هیچ رقمه قانع نمیشد. الانم بگوشی مادرم مرتب اس میده و خطاب بمن خواهش میکنه که برگردم و میگه اگر برنگردم نفرینم میکنه تا همیشه مجرد میمونه و ازم نمیگذره،البته بارها تو جدایی اینا رو پیامک میزد.الان هم من هم مادرم موندیم که چه کنیم؟ واقعا کلافم .نمیدونم سنشو درست گفته یا نه.نمیدونم دوستش دارم یا نه.ذهنم خیلی درگیره.چه باهاشم چه جدا هستیم .ببخشید سرتونو درد آوردم
    ممنون که به حرفام گوش کردین،و ممنون از پاسخگویی بسیار سریعتون

  17. کاربر روبرو از پست مفید sepideh 2 تشکرکرده است .

    sepideh 2 (یکشنبه 23 بهمن 90)

  18. #10
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    جمعه 01 تیر 97 [ 15:49]
    تاریخ عضویت
    1390-2-11
    نوشته ها
    1,002
    امتیاز
    17,617
    سطح
    84
    Points: 17,617, Level: 84
    Level completed: 54%, Points required for next Level: 233
    Overall activity: 18.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran10000 Experience PointsTagger Second Class
    تشکرها
    3,189

    تشکرشده 3,297 در 818 پست

    Rep Power
    113
    Array

    RE: سردرگمی

    مطمئن باش تمومش کنی به نفع اون هم هست.

  19. 2 کاربر از پست مفید رایحه عشق تشکرکرده اند .

    رایحه عشق (دوشنبه 24 بهمن 90)


 
صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 21:17 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.