سلام خدمت همه عزیزانی که این مطلب رو می خونن
از سال دوم دانشگاه سال 86 از یکی از همکلاسی هام خوشم اومد اما با توجه به اینکه سن کمی داشتم و به هیچ وجه شرایط ازدواج رو هم نداشتم هیچ اقدامی نکردم ولی همیشه سعی میکردم حالا به هر ترتیبی خبر از ایشون داشته باشم بعد از پایان دانشگاه مشغول به کار شدم و ایشون هم در شرکتی که ما از اونجا خرید میکردیم مشغول به کار شدند و به این ترتیب باز رابطه باهم پیدا کردیم و من روز به روز علاقم به ایشون بیشتر میشد گذشت تا اینکه ایشون بعد از یک سال پیشنهاد تاسیس یه شرکت مستقل و شروع کار با یکدیگر رو به من دادن شروع به کار کردیم خیلی خوب پیشرفت کردیم و باز من روز به روز علاقمند تر می شدم و رفتار ایشون با من صمیمی تر تا اینکه بعد از 5 ماه کار مشترک با هم به ایشون پیشنهاد ازدواج دادم در جواب گفت که الآن قصد ازدواج نداره بعدش باید طرف مقابلو خوب بشناسه و ... و من هم گفتم که مسلما شناخت متقابل طرفین خیلی ضروری هست و اینکه من گفتم برای اجازه شروع همین شناخت بوده و اینکه از دستت ندم و اونم گفت که تاثیری روی کارمون نداشته باشه - شرایط خیلی خوب پیش میرفت بهش فشار نیاوردم که بیا شروع کنیم به صحبت درباره ازدواج تا اینکه خودش شروع کرد و ی سری موضوعاتی که باید من ازش خبر داشته باشم رو بهم گفت چند بار براش کادو و گل گرفتم که با کمال میل پذیرفت تا اینکه چند روز پیش روی صفحه فیسبوکش وضعیت تاهلش رو عوض کرد و وقتی ازش خواستم که برام توضیح بده گفت که دلیلی نمیبینم که توضیح بدم و همه چیز تمومه!
دو روز هیچ چیزی نگفتم تا اسم کسی رو هم که گفته بود رو فسبوک گذاشت اونجا بود که خیلی ناراحت شدم و فکرم به این سمت رفت که چه احتیاجی بوده که از اول به من اینجوری بگه در اصل دروغ بگه و الآن بدون هیچ توضیحی همه چیز رو بهم بزنه باز چیزی نگفتم تا اینکه شب برای کار زنگ زد بعد چندتا زنگ جواب دادم و گفت که دیگه نمیخوای کار کنی که گفتم نه چرا نخوام کار کنم؟بلاخره کاری بهم گفت که انجام بدم و اون هم از شانس بد نشد
از طرفی نتونستم دیگه تحمل کنم و گفتم که از نظر روحی خوب نیستم و نمیتونم روی کارم تمرکز کنم درجواب گفت که این قرارمون نبوده و تا کی می خوای اینجوری کنی؟که گفتم قرار ماهم این نبود که دروغ بگیم و تا زمانی که ی جواب قانع کننده برای رفتاری که باهم شده داده نشه همینجوریه
که دیگه سریع زنگ زد و با توپ پر که من دروغی بهت نگفتم و تو گفتی به من هم فکر کنم و تو نباید در این مدت اینجوری فکر میکردی که من دیگه مال تو ام و... و گفت که اون ی شوخی بیشتر نبوده و وقتی آخرشو ببینی سخت از رفتارت پشیمون میشی (و واقعا هم اینجوری بود) و در آخر هم گفت دیگه به من فکر نکن احساسات با کار جور درنمیاد یا کار یا هیجی دیگه اصلا فراموش کن که به من پیشنهاد دادی. من گفتم که نمیتونم اینجوری فکر کنم و این علاقه مال الآن نیست و خیلی قدیمیه که گفت ی طرفس چه فایده؟؟؟؟؟
حالا سوالم اینه تحلیلتون از رفتارش چیه؟من اشتباه کردم که این عکس العمل رو نشون دادم؟از اینکه گفته دیگه فکر نکن چیه؟یعنی واقعا تمام فقط بخاطر ی رفتار؟من چه کاری باید انجام بدم که دوباره بتونم ترمیم کنم رابطه رو؟چون خیلی دوستش دارم و واقعا با منطق این انتخاب رو کردم و پا پیش گذاشتم!
و رابطه کاری هنوز ادامه داره و یک ماه از روزی که من به ایشون پیشنهاد ازدواج دادم میگذره
خواهش می کنم که حتما جوابم رو بدید ممنونم
علاقه مندی ها (Bookmarks)