به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 8 , از مجموع 8
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 30 دی 90 [ 12:36]
    تاریخ عضویت
    1390-9-25
    نوشته ها
    4
    امتیاز
    900
    سطح
    15
    Points: 900, Level: 15
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 100
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered500 Experience Points
    تشکرها
    1
    تشکرشده 1 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array

    فشار زیاد خانواده ...

    سلام عرض می کنم خدمت دوستان گلم.

    راستش من متولد 1370 ستم و دوست دخترم یا بهتر بگم کسی که باهاش قرار شده ازدواج کنم متولد 1369.. میدونم 1 سالبزرگتره ولی اصلا این بزرگتر بودنش نشون نمیده و در مقابل من کوچیکتر نشون میده چون من همیشه با بزرگتر از خودم گشتم و طرز فکرم با بچه های هم سنم کمی متفاوته.
    راستش ما به هم علاقه مند شدیم و شناخت کاملی از هم داریم اما توی این رابطه ی 6 ماهه هیچ گونه گناهی نبوده و از همه جهات { بخصوص شرع و دین } کمک گرفتیم و استخاره هایی هم گرفتیم که خیلی خوب در امدن .
    اما چند روزه خاستگار براش امده و خانواده شدیدا بهش فشار میاره و اون شخص هم { دوست دخترم } کم کم بی تفاوت داره میشه ولی بهش گفتم بی تفاوت نیستی و فقط داری تظاهر میکنی و اینکه پدرش خیلی بهشون فشار میاره و حتی استخاره هم که با حضور مادرشون گرفت خیلی بد در امد اما اسراری که خانواده کردن و ترس ایشون از مبارزه در برابر خانواده باعث شده اون اینطوری بشه و حاظر هم نیست که به طرف مقابل بگه که من با یکی دیگه عهد بستم ... بخاطر حفظ ابرو.
    حالا چیکار کنیم ؟؟ بیشتر نظرات و کمک ها رو برای اون می خوام.
    من دارم تلاش می کنم و اگه خدا بخواد و صبر کنهو خانواده اش بزارند سال دیگه میرم جلو { کمتر از 1 سال } .
    تا با هم عثد کنیم و درس بخونیم ولی فعلا اسرار خانواده باعث شده ایشون تسلیم بشوند و الان هم چند باری از طریق ایمیل با اون شخص ارتباط داشته تا بشناستش ... بهم گفته دنبال بهونه هستم ولی از یک طرف یهو میگه برام مهم نیست و هر چی خانواده بخواد !!!

    ما هیچ مشکلی داشتیم و من میترسم اسرار خانواده اش باعث ازدواج وی بشه و اونوقت عواقب بدش سراغ من و اون بره { چون بلاخره یک روز حرفش رو میزنه و میگه که من رو میخواسته... } اگر هم نگه فشار زندگی هر دومون رو داغون میکنه...چیکار کنیم ؟!

    لازم شد اینا رو هم بگم :
    ما از کوچیکترین اسرار هم خبر داریم و اینکه اصلا از روزی ظاهر عاشق هم نشدیم و همش بخاطر اخلاق بود ...
    و اینکه از هم دور هستیم اما ترم بعد نزدیک میشیم.

    چون هیچ مشکلی با هم و عقاید هم نداشتیم مطمعا هستم فراموش نمی کنیم و همیشه زیر فشار این رابطه خواهیم موند هر دو .
    بهش هم گفتم من حتی نمیتونم کنار کسی راه برم و فکرم پیش تو نباشه ...
    اونم همینطوره ... ولی انقدر فشار روش زیاده که تسلیم داره میشه .
    و البته اینم بگم که این رابطه باعث شده من به خدا نزدیکتر بشم و نماز و بقیه کارها رو انجام بدم حتی نماز شب هم میخونم هفته ای 2 بار...{ البته نه اینکه بخاطر ایشون یهو رفته باشم تو کار نمیاز ، نه ... من میخوندم ولی یهو 1 ماه نمی خوندم و بعد 3 ماه دوباره میخوندم ولی از وقتی با ایشون بودم بهتر شدم و همیشه میخونم ... }
    داریم مشکلات رو برطرف میکنیم ولی فعلا که مشکل پدرشونه...
    خیلی این روزها برای هردومون سخته .

    راستی اینم جا داره بگم که اصلا رابطه ی ما مثل دوست پسر و دختر های این روزا نیست و پایه اساس ما ازدواج بوده و هست و اینکه سه بار قرار گذاشتیم و حضوری حرف زدیم و کوچیکترین گناهی نکردیم توی این رابطه ...

  2. #2
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 30 دی 90 [ 12:36]
    تاریخ عضویت
    1390-9-25
    نوشته ها
    4
    امتیاز
    900
    سطح
    15
    Points: 900, Level: 15
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 100
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered500 Experience Points
    تشکرها
    1
    تشکرشده 1 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array

    RE: فشار زیاد خانواده ...

    ببخشید یک مشکل دیگه هم این وسط هست که میترسم اونم اینه چون ما بدون مشکل هستیم و عوامل خارجی مثل خانواده اش شاید ما رو جدا کنند و به اسرار شوهرشون بدن مطمعا هستم بعدا بحث قیاس کردن در هر دوی ما پیش میاد و فکر میکنیم که مثلا من از این بهترم...
    یعنی شک ندارم به این مسئله ...
    اگر خدایی نکرده از دستم بره ، به علت فشار خانواده... چیکار کنم ؟؟ بد بخت میشم ..زندگیم تباه میشه...
    مادرم فهمیده خیلی تغیرر کردم این چند روزه و رنگم عوض شده و غذا رو نمیخورم و بازی میکنم...
    حتی وقتی دیشب به مادرم گفتم 1 ماه نماز شب میخونم جمله ام تمام نشده گریه ام گرفت و به دروغ گفتم دوستم مشکل براش اینجاد شده در حالی که من جلوی هیچ کسی اشک نریختم...
    انقدر استرس گرفتم که توی خونموت این دو روزه 10 گیلومتر راه رفتم...
    اولین بارمم بوده که با یکی انقدر رابطه عاطفی داشتم و همینطور ایشون...
    و همیشه به هم افتخار میکردیم که گناهی نکردیم در این رابطه و داریم تلاش میکنیم بهتر بشیم و ازدواج کنیم...

  3. #3
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 23 دی 91 [ 22:42]
    تاریخ عضویت
    1390-5-07
    نوشته ها
    148
    امتیاز
    1,840
    سطح
    25
    Points: 1,840, Level: 25
    Level completed: 40%, Points required for next Level: 60
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    284

    تشکرشده 284 در 111 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: فشار زیاد خانواده ...

    سلام

    باید بهتون بگم که شما هر دو سنتون پایینه و دچار احساسات شدید هستید .
    برادر من شما با خونواده تون جدی در مورد این رابطه صحبت کردید ؟ از کجا معلوم که چند سال دیگه یا حتی سال دیگه چه شرایطی داشته باشید ؟ اصلا شاید خونواده اون موقع مخالفت کنند حالا به هر دلیلی .

    به نظر من اجازه بدید دختر خانم منطقی تصمیم بگیرند . (من در این شرایط بودم و متاسفانه ضربه شو خوردم ) . http://www.hamdardi.net/thread-17375.html
    اگه اون خانم واقعا شما رو دوست داشته باشند و شما هم شرایط ازدواج داشته باشید مطمئنا کسی نمیتونه مجبورش کنه که با کس دیگری ازدواج کنه .
    امیدوارم تصمیم درستی بگیرید هر دو تون .

  4. 2 کاربر از پست مفید matin_alone تشکرکرده اند .

    matin_alone (شنبه 26 آذر 90)

  5. #4
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    جمعه 19 تیر 94 [ 19:52]
    تاریخ عضویت
    1390-7-30
    نوشته ها
    1,886
    امتیاز
    17,095
    سطح
    83
    Points: 17,095, Level: 83
    Level completed: 49%, Points required for next Level: 255
    Overall activity: 61.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocial1000 Experience Points10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    9,194

    تشکرشده 9,663 در 1,930 پست

    Rep Power
    212
    Array

    RE: فشار زیاد خانواده ...

    با 3بار ملاقات حضوری نمیشه فهمید طرف مقابل مناسبمون هست یانه.همین طور استخاره شرایطی داره.
    ازدواج کردن مقدماتی میخواد که اولیش اینه که خود شخص ازنظر فکری و احساسی بالغ شده باشه.من نمیدونم شما از این نظر در چه حدی هستین اما تعریف های مطلقی که کردین مثلا ما مطمئنا با هم خوشبخت میشیم نشون میده به پختگی لازم نرسیدین و بین تو و اون دختر وابستگی احساسی بوجود اومده.
    تنها نظری که میتونم بدم اینه که از همین الان رابطه رو cut کرده و خونوادتون رو در جریان بذارین و تنها کاری که شما میتونین بکنین اینه که هر دو خونواده حضورا با هم اشنا بشن و بعد با در نظر گرفتن همه شرایط تصمیم بگیرن.
    ضمنا تصور نمیکنم پدری دخترش رو به زور شوهر بده مگر در موارد خاص،و حتما خود دختر حداقل رضایت نسبی رو داشته.
    اگر با خونواده رفتین ولی اون دختر کس دیگه ای رو انتخاب کرد مطمئن باشید نظر خودش هم بوده.

  6. 3 کاربر از پست مفید بهار.زندگی تشکرکرده اند .

    بهار.زندگی (شنبه 26 آذر 90)

  7. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 30 دی 90 [ 12:36]
    تاریخ عضویت
    1390-9-25
    نوشته ها
    4
    امتیاز
    900
    سطح
    15
    Points: 900, Level: 15
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 100
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered500 Experience Points
    تشکرها
    1
    تشکرشده 1 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array

    RE: فشار زیاد خانواده ...

    خب همون طور که گفتم قصد ازدواج و ادامه تحصیل رو داشتیم و بعدش کار ها رو انجام بدیم ...
    اما در مورد خانواده باید بگم که خاستگار فعلی ایشون نیز همین وضع من رو داره ولی خب خانواده میگه چون بچه ی خوبیه فعلا محرم بشید تا بعد ...
    و اینکه بیشتر بخاطر ترس از خانواده هست که دختر هیچ حرفی نمیزنه ...
    چندین بار گفته نه اما پدر بزرگش واسته شده و پدر ایشون هم بدون نظر خواستن به اونها گفته بیاید ببینیم چی میشه ...
    و راه داده اونها رو ..
    و اینکه درسته سنمون پایینه یکم ولی باید بگم تحت احساس نبوده که دل بستیم...چون مشکلات زیادی رو پشت سر گذاشتیم به هم علاقه مند شدیم .
    1 سالی هست همدیگه رو میشناسیم ولی 6 ماه است جدی و به قصد ازدواج حرف زدیم...
    منم منتظرم تا توی شرایط مناسب با خانواده در جریان بگذارم.
    الان بهم خبر داده که به مادرش از من گفته و مادرش خیل راحت با قضیه کنار امده و گفته این خاستگار رو یطوری رد کن تا اون سلیم { من } 1 سال دیگه بیاد .
    و اینکه الان مادرشون در جریان هستند.
    تعریف های مطلقی که کردین مثلا ما مطمئنا با هم خوشبخت میشیم نشون میده به پختگی لازم نرسیدین و بین تو و اون دختر وابستگی احساسی بوجود اومده.
    من همچین حرفی نزدم اما گفتم از خیلی جهات به هم میخوریم و از خیلی نظر ها مشترک هستیم .
    اینم میدونیم زندگی خیلی سخته و مشکلات داره اما خاستگاری که الان براش امده پدرش گفته با هم ازدواج کنیدو درس بخونید تا بعد با هم مشکلات رو رفع کنید .
    با مشکلات اشنا هستیم ولی همیشه با فکر و عقل باهاش کنار امدیم و رابطه ما با دوست دارم و عاشقتم شروع نشده و از گفتن این حرفا هم دست کشیدیم چون گناه هست !!!
    و اینکه اینشون دانشجوی روانشناسی و من مهندسی عمران هستم.
    از ریسکش اطلاع داریم ولی داریم تلاش میکنیم که برطرف بشه ...
    مادرشون هم امروز فهمیدن... و گفتند سال دیگه بیاد جلو ..: ایکس
    الان ذوق زده هستم ...

    راستی هدف ما ازدواج بود ولی نه توی این سن .
    بیشتر میخواستیم 1 سال صبر کنیم تا پا پیش بزارم و محرم شیم به هم و بعد گرفتن مدرک جشن ازدواج بگیریم و بعد سربازی هم وقتی مشغول به کار شدم عروسی کنیم..یعنی 3 سالی طول میکشید که اون موقع 24 ساله میشدم و شناخت بهتری هم از هم بدست می اوردیم.
    از اینکه 3 بار قرار حضوری گذاشتیم بخاطر دین و شرع بود که کمتر هم رو ببینیم تا یک وقت اشتباهی سر نزنه ...
    نه چیز دیگه ای .
    خیلی ها هستند که این کار رو میکنند.فعلا محرم میشند ولی بعد درس با هم ازدواج میکنند و جشن میگیرند.
    بهتر زندگی رو درک میکنند و قدر تلاششون رو 2 طرف میدونند .
    اینطور نیست ؟!!

  8. کاربر روبرو از پست مفید s-a-l-i-m تشکرکرده است .

    s-a-l-i-m (شنبه 26 آذر 90)

  9. #6
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    جمعه 19 تیر 94 [ 19:52]
    تاریخ عضویت
    1390-7-30
    نوشته ها
    1,886
    امتیاز
    17,095
    سطح
    83
    Points: 17,095, Level: 83
    Level completed: 49%, Points required for next Level: 255
    Overall activity: 61.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocial1000 Experience Points10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    9,194

    تشکرشده 9,663 در 1,930 پست

    Rep Power
    212
    Array

    RE: فشار زیاد خانواده ...

    اگه قصدتون ازدواجه همین الان پا پیش بذارین.نه یک سال بعد.این یک سال رابطه پنهانی میتونه خطرات و عوارض زیادی داشته باشه.
    با تعاریفی که کردین پدرش با محرم شدن و بعد جور کردن شرایط مشکلی نداره.وقتی هم از وجود شما بی اطلاعه چه جور انتظار دارین اون خواستگار رو بخاطر شما رد کنه.حداقل مزیت اون خواستگار نسبت به شما اینه که رسمی رفته جلو.
    ضمنا پدرها هیچ از پسری که با دخترشون طرح دوستی یا اشنایی پنهانی ریخته خوششون نمیاد.پس فقط رسمی

  10. 3 کاربر از پست مفید بهار.زندگی تشکرکرده اند .

    بهار.زندگی (شنبه 26 آذر 90)

  11. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 30 دی 90 [ 12:36]
    تاریخ عضویت
    1390-9-25
    نوشته ها
    4
    امتیاز
    900
    سطح
    15
    Points: 900, Level: 15
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 100
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered500 Experience Points
    تشکرها
    1
    تشکرشده 1 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array

    RE: فشار زیاد خانواده ...

    نه من و نه ایشون مشکلی از جهت خانواده نداریم.
    ولی مشکلمون اینه که فعلا نمیتونیم بگیم چطور اشنا شدیم.
    اخه من توی یک سفر و در طی یک سری مراحل اشنا شدم باهاشون ... و بیشتر نسبت بهشون شناخت پیدا کردم ...
    قراره من ترم بعد یا ترم بعدیش که مهر ماه هست به اونجا نقل مکان کنم و بعد اون ترم به خانواده هامون بگیم.
    و اینکه مادر ایشون از من اطلاع داره ولی نمیدونه شماره های همدیگر رو داریم ولی میدونه من وجود خارجی دارم و اخلاقیاتم رو و همین طور عکسمم دیده ...
    ولی فعلا مشکلمون همین نوع اشناییمون هست...
    و البته پدر ایشون هم سخت گیر هستند برای همینه که نمیتونیم فعلا بیان کنیم این مسئله رو.

  12. #8
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 26 آذر 90 [ 17:48]
    تاریخ عضویت
    1389-10-08
    نوشته ها
    17
    امتیاز
    1,756
    سطح
    24
    Points: 1,756, Level: 24
    Level completed: 56%, Points required for next Level: 44
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    23

    تشکرشده 23 در 11 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: فشار زیاد خانواده ...

    به نظر من باید به ایشون فرصت انتخاب بدی
    خودش انتخاب کنه صبرکنه یا به همون شخص جواب بده
    ولی اگه میتونستی پاپیش بذاری ،فقط برای اینکه از قصدت مطمعن شه عالی میشد

  13. کاربر روبرو از پست مفید mahtaab تشکرکرده است .

    mahtaab (یکشنبه 27 آذر 90)


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 54
    آخرين نوشته: چهارشنبه 17 تیر 94, 18:47
  2. سرد شدن نسبت به همسر بدلیل مشکلات زیاد
    توسط سناریا در انجمن سایر مشکلات خانواده
    پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: شنبه 16 خرداد 94, 18:34
  3. از اینکه خیلی زیاد عاشق شوهرمم خسته شدم چون مشکلات زیادی برام ایجاد کرده
    توسط مهشید93 در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: پنجشنبه 11 دی 93, 15:23
  4. پاسخ ها: 12
    آخرين نوشته: یکشنبه 11 خرداد 93, 10:55
  5. استرس شدید -تنبلی زیاد -بی حوصلگی زیاد باعث شده همه اش بخورم
    توسط پونه در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 10
    آخرين نوشته: چهارشنبه 11 دی 92, 23:06

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 17:49 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.