به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 16
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 22 شهریور 94 [ 13:11]
    تاریخ عضویت
    1391-8-11
    نوشته ها
    14
    امتیاز
    2,246
    سطح
    28
    Points: 2,246, Level: 28
    Level completed: 64%, Points required for next Level: 54
    Overall activity: 4.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    9

    تشکرشده 19 در 12 پست

    Rep Power
    0
    Array

    کم رویی و اضطراب شدید در موقعیت های اجتماعی

    با سلام خدمت شما دوستان عزیز،

    خوشحالم بعد از اینکه سالیان سال از این مشکلاتی که درون خودم دارم بالاخره عزمی رو پیدا کردم که بتونم بیام در این انجمن و اون نقص های بزرگی در رفتار خودم میبینم رو برای شما عزیزان بازگو کنم.

    ببینید دوستان قبل از هرچیز میخوام یه بیوگرافی مختصر از خودم ارائه بدم من 22 سالم هست و تازه لیسانسم رو تو رشته کارشناسی نرم افزار گرفتم. دوستان من خیلی مسائل و مشکلات دارم که یک عمر با من هستن و همیشه کیفیت زندگیم رو کاهش دادن. من از اضطراب اجتماعی رنج میبرم ولی نه در حد بسیار شدید همیشه از بچگی از دیدار با بقیه و یا مهمونی ها فرار میکردم هیچ وقت نتونستم با هیچ کس به اون صورت جدی ارتباط برقرار کنم به خدا دیگه دارم دیوونه میشم از این وضعیت زندگی هرجا که میرم مخصوصا اگه جمعیت زیاد باشه و من تو معرض دید قرار بگیرم به قدری ضربان قلبم میره بالا که میخوام سکته کنم و همینطور دستام یخ میکنه. حتی دانشگاه وقتی استاد ازم سوال میکرد بریده بریده جوبش رو میدادم بعد یه مشکل دیگه اینه که تن صدام هر دفعه یه مدل میشه و یه جور حالت ضایع شدن برام بوجود میاد طوری که اون لحظه دوست دارم بمیرم خدا شاهده بدجوری تو فشار این زندگی هستم یکبار برای درس شیوه رفتم ارائه بدم با جود اینکه از چندهفته جلوترش خودم رو آماده کردم برم اونحا و تو این مدت هم حسابی اضطرابم زیاد شده وقتی رفتم جلوی بچه ها که البته تعدادشون 5 نفر هم نبود کلی استرس گرفتم طوری که استاد دیگه فهمید و من هنوز حرف نزدم گفت بیا بشین که ابرومون رو بردی.

    باور کنید اصلا تو این دنیا زندگی نمیکنم روزی هزار بار آرزوی مرگ دارم از خدا و اگه جرات خودکشی داشتم و نمیترسم تا الان خودم رو خلاص کرده بودم. بخدا دیگه خسته شدم تو صحبت کردن با تلفن خیلی مشکل دارم بجز تعداد کمی از بچه های دانشگاه و یه نفر از فامیلمون تا حالا با کسی تلفنی صحبت نکردم همیشه زبونم بند میره بعضی جاها البته قبل از اینکه برم دانشگاه وضعیتم خیلی بحرانی بود ولی یه درصد کمی بهتر شدم ولی هنوز احساس میکنم اگه یه روز پدر و مادر عزیزم بالای سرم نباشن من حتما میمیرم هیچ کاری رو نمیتونم انجام بدم حتی رفتن به بیرون و خرید کردن بخاطر همین اضطراب لعنتی و وقتی تو اون موقعیت ها میرم نمیتونم درست صحبت کنم و دوست دارم زودتر این موقعیت ها رو ترک کنم. دوستان من با وجود اینکه علاقه زیادی به اجتماعی بودن و نشون دادن خودم تو جمع ها دارم ولی با این حال باید بزور تنها باشم تا اینکه فشاری بهم وارد نشه.

    من حتی اینقدر پست و ضعیفم که قدرت اینو ندارم که این مشکل و به کسی بگم البته گذشته از همه این حرفا دیگه خونوادم میدونن من دیگه چطور آدمی هستم و الان دیگه باهام کاری ندارن بعضی موقعها بهشون گفتم بابا تو رو خدا یه فکری برا من بکنید من چطوری میخوام بعدا تو یه اجتماع زندگی کنم میگن تو خودت نمیخوای باید بری بیرون خرید کنی تا عادت کنی ولی بخدا نمیتونم این راه حلش نیست یه چندبار رفتم بدجور حالم گرفته شد و خاطره بدی دارم. کلا از زندگی فقط نفس کشیدن برام مونده همین و اینکه صبح تا شب بخورم و بخوابم و همین وضعیت لعنتی ادامه داره. باید بگم که وضعیت مالیمون هم زیاد خوب نیست و بزور مادرم نون شبمون رو در میاره همه اینا تو روحیم تاثیر داشته از بچگی. مادرم مشکلات زیادی رو داره و یکسری بیماری های جسمی خرج زندگی رو دوشش هست هر روز دعوا و هزارتا مشکل که شما فکرش رو بکنید با پدرم یا برادرم داریم طوری که بعضی موقع ها اینقدر بغض گلوم رو میگیره که چرا من باید تو این دنیا عذاب بکشم. من یه آدمی هستم دوست ندارم هیچ کسی ازم دلخور بشه حتی بارها از طرف بچه های دانشگاه اون اوایل و دبیرستان به پایین مسخره شدم همه میگفتن تو یه منگل هستی و بی عرضه و هیچکاری و من در جوابشون فقط خوندم رو از تو نابود میکردم. خیلی اوضام خرابه دوستان باور کنید الان با دو نفر که یه سالی میشه که دوست هستم از طریق اینترنت و ما اینقدر با هم صمیمی شدیم که حد نداشت اما اونا اصرار میکردن بیا تهران یه روز که از نزدیک ببینیمت ولی من همیشه با آوردن دلایل از رفتن فرار میکردم میدونید چون بخاطر اینکه این اضطراب شدید همه کارام رو مختل کرده تا سر کوچمون که میرم بخوام با کسی صحبت کنم حالم بد میشه چه برسه مسافرت تو یه شهر غریب با اینکه خیلی دوست دارم خودم برم بیام و این مشکل رو حل کنم و ناتوانم و هیچ کاری از دستم بر نمیاد. همین چندروز پیش برای آخرین بار بهم گفتن باید دیگه این دفعه بیای وگه نه دیگه ارتباطی با هم نخواهیم داشت بخدا میخواستم خودکشی دیگه نتونستم برم تهران و اون رابطه خوب دوستی که داشتیم پرید. البته در اون حدی نبودن که من بتونم راحت این مشکل رو بهشون بگم چون نمیفهمیدن و میگفتن تو دیوانه ای و از این حرفا و خلاصه هیچ تاثیری نداشت. خیلی حسه بدیه دوستی که مدت زیادیه باهاش در ارتباطی هر روز البته بصورت اینترنتی رو از دست بدی. البته چندین بار هم بهم زنگ زدن ولی من پشت تلفن هول شدم و یه جوری مکالمه رو تموم کردم که خیلی ناجور هم شد.

    خواهش میکنم از شما دوستان عزیز کمکم کنید من دیگه چیزی تا مرگ فاصله ندارم از این اضطراب کوفتی و به طبعش کم رویی آخرش میمیرم نمیخوام خجالت بکشم و کم رو باشم. دوست دارم یه آدم اجتماعی با مهارت های عالی گفتاری باشم و همینطور با هر کس متناسب خودش بتونم حرف بزنم نه اینکه مثل الان از همه برسم و تو سری بخورم. دوستان این مشکل به حدی برام جدی شده که حتی به طرف مقابل نمیتونم نه بگم تو تلفن که نگید میگم با کسی زیاد صحبت ندارم فقط با دوستام اونا هم اگه بگن باید پروژه منو انجام بدی چون ترس میاد سراغم مجبورم بگم آره و مشکلی نیست. من متاسفانه اگه کسی حقم رو هم بخوره با وجود اینکه از تو عذاب میکشم ولی چون نمیتونم صحبت کنم باید از طرف تشکر هم بکنم تازه که بهش برنخوره.

    دیگه فکر کنم خودتون در جریان قرار گرفتید که چقدر وضعیتم داغونه تو رو خدا اسم روانپزشک و روانشناس و اینا رو هم نیارید چون در درجه اول ما تو یه شهرستان کوچیک هستیم که دکتر عمومیش هم چیزی نمیفهمه و بعد اینکه من تو صحبت کردن با کسی راحت نیستم و همینطور تو خیلی از مطالب اینترنتی خوندم که اضطراب اجتماعی با رواندرمانی نمیشه کامل برطرفش کرد و این تا آخر عمر گاهی باقی میمونه با آدم فقط یه سری داروها گویا هست که البته منم تصمیم ندارم بخورم مثل سرترالین که میگن تا وقتی که بخوری حالت خوبه و وقتی بری تو موقعیت های اجتماعی حالت بد نمیشه مثل اینکه تو خونه نشستی ولی وقتی بزاری کنار دوباره اون ترس لعنتی میاد سراغت و بیچارت میکنه.

    در مورد تلفن زدن هم یه چندتا مورد رو بگم که تا حالا به اعضای خونواده و یه نفر از فامیل که دو سال از من سنش کمتره شخصا به کسی زنگ نزدم میدونم این خیلی وحشتناکه ولی خب چکار میشه کرد دوست ندارم اون استرس بیاد و خجالتم معلوم بشه. نمیتونم محکم صحبت کنم اگه هم زیاد تلاش کنم و تمرکز بدم رو این مسئله نتیجه عکس میده. آخرش هم پشت تلفن ذهنم بپره مجبور بشم هذیون بگم یا سکوت کنم که آخرش هم طرف میفهمه و هیچی دیگه. تا حالا هم بقیه بهم زنگ زدن از بچه های دانشگاه که البته تو صحبت کردن با اونها نسبتا راحتم و مشکلی نیست و خیلی خوب و راحت حرف میزنیم ولی اگه چیزی ازم بخوان نمیتونم نه بیارم همین. تلفنمم گذاشتم رو حالت سایلنت چون از اینکه صداش جلوی بقیه در بیاد وحشت دارم. اینا مشکلا رو هم کم و بیش دارم: صحبت کردن با یه نفر بصورت تلفنی در جلوی جمع دیگه اون طرف رو نمیشناسن و یا غذا خوردن با کسایی که زیاد نمیشناسمشون. کلا مشکل اول و اصلیم همون صحبت کردنه و بعضی موقعها که حرف میزنم میبینم تن صدام عوض شده خودمم این مسئله رو فهمیدم. تو صحبت کردن خیلی وقتها حتی با بهترین دوست دانشگاه بصورت تلفنی ذهنم قفل کرده و اون چیزایی رو هم که میخوام بگم بهش یادم میره اینه که مجبوریم خداحافظی کنیم و اگه بعدش دوباره به ذهنم بیاد جرات نمیکنم به دوستم زنگ بزنم. شاید تعجب کنید ولی بعضی موقع ها تو جواب احوال پرسی و اینا هم چرت و پرت تحویل میدم اون لحظه میخواد قلبم بزنه بیرون از بدنم.

    خب این فعلا یه درصد زیادی از مسائل بود که خدا رو شکر به ذهنم رسید و براتون بازگو کرد اگه بازم تونستم و حالم خوب بود و بدور از استرس باقی چیزا رو هم براتون توضیح میدم.

    دوستان فقط عاجزانه ازتون تقاضای راهنمایی دارم لطفا کمکم کنید این وضعیت آخرش منو به کشتن میده به هر حال الان اینقدر دارم عذاب میکشم وای به حال اینکه یک روز بخوام مستقل زندگی کنم تکلیفم چیه از سر کار رفتن هم وحشت دارم و همینطور کارایی که ارتباط زیادی با دیگران احتیاج داشته باشه.

    ممنون از همه عزیزان....


    راستی این نکته خیلی مهم رو هم بگم پدرمم تا حد زیادی این مشکلات رو داره ولی اون هیچ وقت خودش اعتراف نکرده و نخواهد کرد مثلا هیچ وقت تلفنش رو جواب نمیده یا بعضی جاها هول میشه و جمع مهمونی ها رو فرار میکنه. ولی من یه مقدار باز از اون بهترم. وقتی فهمیدم بصورت ژنتیکی گرفتار این مشکل شدم بیشتر عذاب کشیدم چون نقصی که ذاتی بوجود بیاد عمرا بشه درستش کرد خیلی ها هم نظرشون اینه. پس با این حساب اگه این مشکل من کامل درمان نمیشه بی بربرگرد بهم بگید این جمله ها رو هزار بار شنیدم که میگن برو اعتماد به نفست رو زیاد کن یا توکل بر خدا و ... اینا ببینید منطقی حساب کنیم تلقینه حالا نمیدونم کارشناسان اهل فن بهتر خودشون میدونن

  2. 3 کاربر از پست مفید ali1369 تشکرکرده اند .

    ali1369 (پنجشنبه 11 آبان 91), moustafa (سه شنبه 07 آبان 92), Parsa-MB (پنجشنبه 12 آذر 94)

  3. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 20 اردیبهشت 93 [ 10:47]
    تاریخ عضویت
    1391-5-28
    نوشته ها
    93
    امتیاز
    1,541
    سطح
    22
    Points: 1,541, Level: 22
    Level completed: 41%, Points required for next Level: 59
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    503

    تشکرشده 496 در 107 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: کم رویی و اضطراب شدید در موقعیت های اجتماعی

    سلام دوست عزیز

    اول از همه یک نکته ای رو بهتون بگم
    بیشتر اتفاقاتی که برای شما میفته به خاطر اینه که خودتون پیشاپیش اون اتفاقات رو رخ داده فرض میکنید

    من فکر نمیکنم که ربطی به ژنتیک داشته باشه ولی ربط به نوع تربیت داره
    اجتماعی بودن و چگونه حرف زدن تو اجتماع چیزیه که بچه ها تو سنین پایین از پدر و مادر و خواهر و برادر بزرگتر الگو میگیرن
    برای یاد گرفتن این رفتارها تئوری بافی کافی نیست
    نیاز به یه الگو هست ، حالا شما تو خونواده تون این الگوی خوب رو نداشتید ولی میتونید این الگو رو بیرون از خونواده داشته باشید به رفتارهای دوستاتون دقت کنید
    به "نه" گفتناشون ، به نوع حرف زدن و شوخی و خنده هاشون، به مرزی که در فداکاری برای دیگران دارن

    قبل از اون سعی کنید که کمتر تو افکارتون خودتون رو تحقیر کنید
    کاملا درک میکنم که براتون چقدر سخته که خودتون رو یکی هم طراز با دیگران بدونید
    اینو با گوشت و پوست و استخونم درک میکنم
    ولی بدونید که مهارت رفتار کردن توی اجتماع هم یه مهارته مثل بقیۀ مهارتهایی که شما دارید و و دیگران ندارند
    آیا اونا رو برای نداشتن اون مهارتها کمتر از خودتون میدونید؟؟

    مهارت رفتار توی اجتماع چیزی نیست که ذاتی و ارثی باشه دوست من!!!
    مبرهنه که کسانی که توی خونواده هایی بزرگ میشن که اجتماعی ترن از بقیه یه مقدار جلوترن ولی یادتون باشه که شما هم خیلی راحت میتونید از این جهت خودتون رو ارتقا بدین

    پس به عنوان گام اول:

    سعی کنید که در ذهنتون خودتون رو تحقیر نکنید
    سعی کنید که از مهارتهای دیگری که دارید استفاده کنید تا دیگران رو به دوستی با خودتون ترغیب کنید
    ولی به عنوان یه فرد نیازمند به رابطه ای وارد نشید این اعتماد به نفستون رو کاهش میده
    در وهلۀ بعدی سعی کنید که از رفتار دوستاتون الگو بگیرید بهشون نگاه کنید ببینید که چی کار میکنن
    یادتون باشه که این خود شما هستید که با فکری که در مورد خودتون میکنید باعث میشید که استرستون خیلی بالا بره و بدنتون ضعف نشون بده و مثلا تن صداتون بالا پایین بشه چون عضلات بدنتون همه در حالت دفاعی قرار دارن

    داداش من سعی کن روی رفتارای منفی خودت تمرکز نکنی سریع فراموششون کن
    ولی وقتی یه کار مثبت انجام میدی توی روابطت (مثلا وقتی که "نه" ی قاطع میگی) به خودت پاداش بده

    بازم میام و براتون مینویسم
    خیـــــــــــــلی دوست دارم که بتونم کمکت کنم که یه روز به این تفکر که مشکلت ارثی و غیر قابل درمان بوده بخندی

    میدونی چه مزه ای میده که آدم توی جمع هم مثل خلوت خودش آروم و مطمئن باشه؟
    امیدوارم برای تجربه کردنش تلاش کنی

  4. 2 کاربر از پست مفید unknownGirl تشکرکرده اند .

    unknownGirl (پنجشنبه 11 آبان 91)

  5. #3
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 15 بهمن 91 [ 21:16]
    تاریخ عضویت
    1390-8-08
    نوشته ها
    225
    امتیاز
    1,705
    سطح
    24
    Points: 1,705, Level: 24
    Level completed: 5%, Points required for next Level: 95
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    599

    تشکرشده 601 در 179 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: کم رویی و اضطراب شدید در موقعیت های اجتماعی

    تاحالا پیش مشاور رفتی؟
    مطمئنم خیلیییییی میتونه کمکت کنه :)

    شاید با یک سری قرص آرامبخش اول وارد اجتماع بشی، و ببینی که بدون این علایم وارد شدی تا این ذهنیت ازتون پاک شه. بعد از مدتی دیگه لازم نیست قرص رو مصرف کنی و دیگه خودت به صورت عادی در اون اجتماع ظاهر میشی "چون ذهنیتت چنین شکل گرفته که مشکلاتت در اون سطح حل شده"

  6. کاربر روبرو از پست مفید roze-zard تشکرکرده است .

    roze-zard (جمعه 12 آبان 91)

  7. #4
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 17 بهمن 91 [ 08:06]
    تاریخ عضویت
    1391-1-08
    نوشته ها
    72
    امتیاز
    923
    سطح
    16
    Points: 923, Level: 16
    Level completed: 23%, Points required for next Level: 77
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    84

    تشکرشده 84 در 38 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: کم رویی و اضطراب شدید در موقعیت های اجتماعی

    به نظر من شما حتماً به درمان دارویی احتیاج داری و البته در کنارش هم باید رو خودت کار کنی
    به نظرم هرجور که شده پیش روان پزشک برو

  8. کاربر روبرو از پست مفید میثاق تشکرکرده است .

    میثاق (جمعه 12 آبان 91)

  9. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 22 شهریور 94 [ 13:11]
    تاریخ عضویت
    1391-8-11
    نوشته ها
    14
    امتیاز
    2,246
    سطح
    28
    Points: 2,246, Level: 28
    Level completed: 64%, Points required for next Level: 54
    Overall activity: 4.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    9

    تشکرشده 19 در 12 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: کم رویی و اضطراب شدید در موقعیت های اجتماعی

    جناب unknownGirl خیلی ممنون درسته با نظراتتون تا حد زیادی موافقم ببینید من خودم خواستار این تغییرات هستم. درسته من از بچگی هیچ وقت فرصت ابراز وجود بهم داده نشده حتی یادم میاد خیلی وقت ها تو جمع های مختلفی با خونواده بودیم اصلا اجازه حرف زدن به من داده نمیشده و همیشه بهم میگفتن تو هیچی نمیفهمی الان درک نداری باید بزرگ بشی و از این حرفا و من میدونم بخاطر این چیزها ظلم بزرگی بهم شد و هم اینکه همیشه همه چیزها رو حاظر و آماده گذاشتم جلوم اینها مهارت های اجتماعی هست که متاسفانه تو من نهادینه نشده حتی شاید به نظر همه مسخره بیاد ولی خب وضعیت قبلا طوری بود حتی کسی چیزی بهم تعارف میکرد نمیدونستم چطوری ازش تشکر کنم تا مدت زیادی هرکس هرکاری برام میکرد هی فقط میگفتم مرسی مرسی تا آخرش وقتی رفتم دبیرستان و یه مقدار ارتباطاتم بیشتر تا حد زیادی حداقل با همون دوستای نزدیکم راه افتادم که چطوری برخورد کنم و یه آرامش نسبی رسیدم ولی الان حدودا 6 ماهه دیگه دانشگاه تموم شده و منم مدرک رو گرفتم و هرچی ارتباط داشتم همه قطع شدن یه جور حالت بدی از افسردگی بهم دست داده حتی برای ارشد هم هیچ انگیزه ای ندارم بخونم ببینید محیط هم تا حد زیادی رو آدم تاثیر میزاره ولی منکر مسائل ژنتیکی هم نمیشه شد وراژت تو هر ویژگی یا نقصی امری طبیعیه و بعضی مواقع هم درمان میشه بعضی شرایط هم طبیعتا نه ولی خب متاسفانه چون هنوز بصورت علمی دلیل بروز این ناهنجاری های شخصیتی مشخص نشده همه میگن باید بری دنبال درمان دیگه جواب میده یا نه.

    در مورد افکار منفی هم درسته من بارها شده خواستم یه کاری رو مثلا تو جمع انجام بدم یا حتی سوار تاکسی بشم اون اوایل اونقدر برا خودم قبلش بزرگش میکردم که گریم میگرفت ولی الان خوشبختانه یه مقدار این مسائل کمتر شده. ببینید وضعیت مالی هم تو روحیه آدم تاثیر داره شاید اگه من یه مقدار استقلال مالی داشتم و تو خونوادمون هم هر روز اینقدر جنگ اعصاب به پا نمیشد شاید الان یه فرد کاملا اجتماعی با اهداف جمعی بودم. حتی چندوقت پیش یه خبری دادن که ممکن بود زندگیمون رو برای همیشه در جهت مثبت تغییر بده حدودا دو هفته این حالت رو داشتم شاید باور نکنید دوستم زنگ میزد خونه اینقدر خوب و روون باهاش صحبت میکردم که دیگه خودش میموند که من چطور اینقدر عوض شدم یا حتی صحبت کردن تو اینترنت طرف یه جواب سلام منو که میداد با هم داستان رستم و سهراب تعریف میکردیم یه جور انرژی خاصی گرفته بودم و میدونم هرکسی که خبر خوبی بهش داده بشه کل زندگیش رو تحت تاثیر قرار میده. اما متاسفانه این مدت گذشت و ما دیدیم اون اتفاق که منتظرش بودیم نیافتاد و گویا به تاریخ پیوست این عامل خیلی خیلی اعصابم رو به هم ریخت حتی از قبلنم بدتر شدم تا جایی بهم میگفتن بلند شو از خواب بخدا دیگه حوصله نداشتم و الانم وضعیتم همینطوره دوست ندارم حتی یک ثانیه چیزی از این زندگی رو حس کنم. من بیشتر وقتم رو تو فیس بوک میگذروندم با اون دوستانی که در موردشون صحبت کردم وقتی اونا هم دیگه نظرشون در مورد من عوض شد و منو یه دیونه فرض کردن بی نهایت عذاب کشیدم شاید ندونید دقیقا مثل کسی بزارنش رو صندلی الکتریکی و هی بهش شک بدن بدجوری اذیت شدم و خیلی از مسائلم رو هم تحت تاثیر قرار داد رفتارم برنامه ریزی هام و از همه مهمتر صحبت کردنم که الان شبیه این افرادی که لکنت دارن شدم.

    بعد این بحث اضطراب رو دست خودم نیست مثلا من الان میخوام یه جایی برم یا یه کاری رو انجام بدون اینکه حتی اصلا بهش فکر کنم تمام وجودم پر از ترس میشه و هرچی به زمان انجام دادن اون نزدیک تر میشم بیشتر اذیت میشم خیلی بخدا زجر میکشم از این مسائل و مهمتر از اون که هیچ کس من رو تو زندگی درک نکرده و همه فکر میکنن وقتی طرف سرما خورد نیاز به درمان داره. از بچگی من این مشکلات کم رویی و اینا رو داشتم حالا یه مقدار شاید بهتر شده باشه ولی عین یه بار اضافی و محدود کننده زندگی جلوم سبز میشه. ببینید من علاقه زیادی به موسیقی الکترونیک دارم و اینکه بعدا توش پیشرفت کنم و اسمی رو تو اجتماع بگیرم ولی با این وضعیت آرزوش رو باید به گور برد از خودم بدم میاد و اینکه یه جسم اضافی هستم و فقط دارم بزور زندگی میکنم و هر روزم پر از استرس و فشاره هر جوری هم به خودم تلقین مثبت میدم فوقش موقتیه و دوباره همه چیز برمیگرده به حالت اولش.

    باور کنید من خودم نمیخوام حس منفی درم ایجاد بشه ولی از طرفی هم نمیشه آدم خودش رو گول بزنه من دلم به هیچ چیز تو این زندگی خوش نیست دوستامم که از دست دادم فقط همین اینترنت برام مونده این وضعیت حتی یه آدم سالم رو هم از پا در میاره چه برسه من که اضطراب زیادی هم دارم. از طرفی از اینکه دوستان یا اطرافیان بخاطر همین کم رویی برداشت های بد ازم میکنن یا برچسب دیوانگی و یا بعضی مواقع مغروری بهم میزنن بی نهایت عذاب میکشم بخدا حق من این نیست.

    همین استرس لعنتی باعث شده خیلی ضعف شخصیتی پیدا کنم و از همه تو سری بخورم و در جوابش به همه محبت بکنم حتی اونایی که لیاقتشون نیست.

    در مورد روانپزشک و اینا هم یه سری مسائل هست بارها از طرف خیلی ها مطرح شده ببینید روانشناس بخصوص باید امتحان خودش رو پس داده باشه و اونم تو این شهرستان ما که هیچ دکتری خوبی تقریبا نیست رو حساب تجربه دارم میگم از طرفی بخاطر این مشکلات اصلا نمیتونم خودم از در خونه برم بیرون چه برسه اینکه برم دکتر مثلا شهرهای دیگه بعد کسی هم واقعا خبره باشه و بتونه مشکل من رو حل کنه فقط در اون صورت میشه مشکلاتم و کل زندگیم رو براش بازگو کنم چون اگه نتیجه نگیرم و یا تغییر مثبتی درم ایجاد نشه وضعیتم دیگه خیلی بدتر از این میشه.

    در مورد روش های هم مطالعه کردم غرقه سازی یا ریلکسیشن و ببینید تقریبا هرجا رفتم نظر همه این بوده که این رفتاردرمانی فقط در کنار خوردن دارو میتونه تاثیر داشته باشه و یه جورایی مکمل روش دارویی هست حالا خودم در مورد صحت این مسئله اطلاعات زیادی ندارم.

    دوستان من فقط همین انجمن رو دارم و هر چیزی که به ذهنم میرسه اینجا میگم بخدا حاظرم حتی دار و ندارم و حتی این کامپیوترم بفروشم ولی حداقل بشم یه آدم اجتماعی از اینکه خودم هستم و با هیچ کس رابطه ای ندارم اونم بخاطر ضعف هام و اینکه هیچ وقت حتی اگه استعدادی هم داشته باشم بخاطر ترس نمیتونم بروز بدم خیلی ناراحت میشم باور کنید.

    یه نکته دیگه رو هم بگم اینکه من تو اینترنت و چت و اینا خیلی راحت هستم و پر حرفی میکنم البته مواقعی که حالم خوب باشه ولی خیلی وقته که تو همه چیز افت کردم دوستان حتی من قبلا تو یه سایت بازی ترجمه خبر میزاشتم ولی بخاطر این مشکلات دیگه انگیزم برای همه کاری حتی اون چیزایی که بهشون علاقه داشتم رفت و دیگه نتونستم ادامه بدم.

    شرمنده اگه صحبت هام زیاد شد خواستم هر اون چیزی که هست شما هم در جریانش باشید بلکه شاید با کمک همدیگه من تونستم خودم رو نجات بدم از این وضعیت به امید خدا عجله ای هم نیست ولی هرچه زودتر بتونم درمان بشم بهتره بعدادیگه ناچارا هم که شده باید یه زندگی مجزا برا خودم داشته باشم که با این وضعیت حتی یک درصد هم نمیشه بهش فکر کرد.

    ممنون از همه دوستان و اونایی که نظر دادن.

  10. کاربر روبرو از پست مفید ali1369 تشکرکرده است .

    ali1369 (جمعه 12 آبان 91)

  11. #6
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 15 بهمن 91 [ 21:16]
    تاریخ عضویت
    1390-8-08
    نوشته ها
    225
    امتیاز
    1,705
    سطح
    24
    Points: 1,705, Level: 24
    Level completed: 5%, Points required for next Level: 95
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    599

    تشکرشده 601 در 179 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: کم رویی و اضطراب شدید در موقعیت های اجتماعی

    دوست عزیز، برای قدم اول بهتون پیشنهاد میکنم از شنبه ای که میاد برید یک کلاس ورزشی ثبت نام کنید.

    جدا از اثرات مثبتش روی روحیتون به خاطر هورمون های شادی که در بدنتون ترشح میشه، کمکتون هم میکنه به اهدافتون در زمینه اجتماعی برسید.

    بعد برای خودتون برنامه ریزی کنید.

    مثلا روز اول فقط در حد مکالمه با مربی برای یاد گرفتن استفاده از دستگاه ها، یا کارهای اولیه
    وقتی رسیدید خونه، چند سوال رو از مربی در ذهن بسپارید. مثلا یه سوال در مورد فلان دستگاه یا .... و به خودتون "قول" بدهید که این سوال رو بپرسید (فعلا روی معقوله نحوه پرسیدن و اینا کار نداشته باشید. فعلا فقط هدف پرسیدن هست)
    روز دوم این سوال رو بپرسید. وقتی پرسیدید، باید برای خودتون جایزه بخرید. در روز دوم روی افراد توی ورزشگاه دقت کنید و یکی رو انتخاب کنید که سر صحبت رو باهاش باز کنید. فقط انتخاب کنید.

    روز سوم و چهارم فرصت دارید که سر صحبت رو باهاش باز کنید، حتی در حد یک سلام! اگر احساس میکنید اصلا حرفی به ذهنتون نمیرسه برای صحبت، یک سوال در مورد یکی از دستگاهها یا نوع ورزش رو در ذهن بسپارید و برید ازش بپرسید .....

    خلاصه که قدم به قدم پیش برو.


    پیشنهاد دوم من، استفاده از فرهنگسرا ها هست. به فرهنگسرای شهرتون سر بزن و در برنامه های جمعی شرکت کن. توی این برنامه ها یک نفر صحبت میکنه و بقیه گوش میدن، پس تو استرس خاصی نداری. اما چیزی که مفیده 1) بودن توی جمع و دقت روی صحبتهای بقیه برای یاد گرفتن نحوه باز کردن صحبت با دیگری 2) اصولا برنامه های روانشناسی هست. مثلا در مورد "مهارت اجتماعی" یا ... میان صحبت میکنن. پس بسیار مفیده.


    اینها روش های قدم به قدم بود که من خودم سعی کردم در زندگیم اجرا کنم.

    در برخوردها و صحبت ها، گاها چیزی که ما رو ناراحت میکنه، واقعیت نیست. بلکه توهمی هست که من از واقعیت دارم.

    مثلا من در ذهنم میگم روابط اجتماعی خوبی ندارم=> وقتی از کسی سوالی میپرسم، احساس میکنم بد پرسیدم و طرف با سردی جواب داد.
    در صورتی که در واقعیت چنین نیست و طرف اصلا هم با سردی جواب نداده و حتی من هم بد نپرسیدم.
    پس گاهی من توهم میزنم نسبت به واقعیت.

    برای همین فعلا تمرکزت رو از روی عملکرد خودت بردار، و فعلا فقط هدفت حضور در جامعه و حرف زدن باشه (جدا از اینکه به نظر خودت خوب حرف میزنی یا بد)

    اگر گاها از عکس العمل ها ناراحت شدی، با کسی در میون بگذار. طبق تجربه من خیلی اوقات این ناراحتی فقط احساس من هست و در واقعیت چنین چیزی اتفاق نیافتاده.
    احساس من هم از عدم اعتماد به نفس نشات میگیره.

  12. 2 کاربر از پست مفید roze-zard تشکرکرده اند .

    roze-zard (جمعه 12 آبان 91)

  13. #7
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 20 اردیبهشت 93 [ 10:47]
    تاریخ عضویت
    1391-5-28
    نوشته ها
    93
    امتیاز
    1,541
    سطح
    22
    Points: 1,541, Level: 22
    Level completed: 41%, Points required for next Level: 59
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    503

    تشکرشده 496 در 107 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: کم رویی و اضطراب شدید در موقعیت های اجتماعی

    نقل قول نوشته اصلی توسط ali1369
    جناب unknownGirl خیلی ممنون درسته با نظراتتون تا حد زیادی موافقم ببینید من خودم خواستار این تغییرات هستم. درسته من از بچگی هیچ وقت فرصت ابراز وجود بهم داده نشده حتی یادم میاد خیلی وقت ها تو جمع های مختلفی با خونواده بودیم اصلا اجازه حرف زدن به من داده نمیشده و همیشه بهم میگفتن تو هیچی نمیفهمی الان درک نداری باید بزرگ بشی و از این حرفا و من میدونم بخاطر این چیزها ظلم بزرگی بهم شد و هم اینکه همیشه همه چیزها رو حاظر و آماده گذاشتم جلوم اینها مهارت های اجتماعی هست که متاسفانه تو من نهادینه نشده

    همون طوری که گفتید پدر شما خودشون مهارتهای اجتماعی ضعیفی دارن پس کار اشتباهیه که روی دید اونا به خودتون خیلی حساب باز کنید و حس کنید که درسته
    باید سعی کنید که متقاعدشون کنید که شما بزرگ و ارزشمند هستید
    ولی در قدم اول باید اینو به خودتون ثابت کنید


    حتی شاید به نظر همه مسخره بیاد ولی خب وضعیت قبلا طوری بود حتی کسی چیزی بهم تعارف میکرد نمیدونستم چطوری ازش تشکر کنم تا مدت زیادی هرکس هرکاری برام میکرد هی فقط میگفتم مرسی مرسی تا آخرش وقتی رفتم دبیرستان و یه مقدار ارتباطاتم بیشتر تا حد زیادی حداقل با همون دوستای نزدیکم راه افتادم که چطوری برخورد کنم و یه آرامش نسبی رسیدم ولی الان حدودا 6 ماهه دیگه دانشگاه تموم شده و منم مدرک رو گرفتم و هرچی ارتباط داشتم همه قطع شدن یه جور حالت بدی از افسردگی بهم دست داده حتی برای ارشد هم هیچ انگیزه ای ندارم بخونم ببینید محیط هم تا حد زیادی رو آدم تاثیر میزاره ولی منکر مسائل ژنتیکی هم نمیشه شد وراژت تو هر ویژگی یا نقصی امری طبیعیه و بعضی مواقع هم درمان میشه بعضی شرایط هم طبیعتا نه ولی خب متاسفانه چون هنوز بصورت علمی دلیل بروز این ناهنجاری های شخصیتی مشخص نشده همه میگن باید بری دنبال درمان دیگه جواب میده یا نه.

    ببینید که تونستید بهتر بشید!! پس نشدنی نیست وقتی که تونستید یه خرده تغییر ایجاد کنید بیشترش هم شدنیه ... اگه این مشکل شما ارثی و غیر قابل بهبود بودش شما با نزدیکانتون هم نمیتونستید حرف بزنید
    ولی در واقع اینجوریه که مغز شما آلارم میده که این آدم آشنا نیست و بعد این آلارم به این پیش زمینۀ فکری متصل میشه که هر کی آشنا نباشه حرف زدن باهاش سخته بعدش این فکر به همۀ اعضای بدن شما حکم میکنه که خودشون رو برای یه دعوای سخت آماده کنند و این میشه که دستتون میلرزه و زبونتون میگیره

    اتفاقا به نظر من شما باید روی ارشدتون وقت بذارید و با چیزایی که گفتید به نظر من درستون خوب هستش چون گفتید که دیگران از شما میخوان که براشون پروژه هاشونو بنویسید
    ارشد هم که دروس تخصصی میشه کسانی موفق ترن که درسشونو عمقی تر فهمیده باشن اینو براساس تجربۀ خودم و دوستانم میگما
    شما اگه روی ارشد وقت بذاری و بری دانشگاه بازم میری توی جامعه و میتونی با دیگران در رابطه باشی و این یه درمان موقت میتونه باشه


    در مورد افکار منفی هم درسته من بارها شده خواستم یه کاری رو مثلا تو جمع انجام بدم یا حتی سوار تاکسی بشم اون اوایل اونقدر برا خودم قبلش بزرگش میکردم که گریم میگرفت ولی الان خوشبختانه یه مقدار این مسائل کمتر شده.

    بله قطعا کمتر شده ولی بازم توی صحبتاتون افکار منفی موج میزنه و این باعث میشه که خودتون رو ناامید کنید
    راه مقابله با افکار منفی دو مرحله داره که باید در راستای هم انجام بشن
    اول تحلیل اون افکار
    مثلا اینکه وقتی که این فکر (یا در واقع چیزی که من اسمشو موج فکری میذارم) میاد تو ذهنتون که من از دیگران پایین ترم بشینید این فکر رو تحلیل کنید و ببینید که دیگران چه چیزی از شما بیشتر دارند
    مرحلۀ بعدی اینه که سعی کنید که این موج رو پس بزنید و جلوش یه سد بسازید
    هر بار که اومد تو ذهنتون به یه چیز دیگه فکر کنید و به اصطلاح تمرکز زدایی کنید خیلی کار سختی نیست
    البته منکر نمیشم که اون فکر بازم یه رد منفی به جا میذاره ولی کم کم این اثر کمتر میشه



    ببینید وضعیت مالی هم تو روحیه آدم تاثیر داره شاید اگه من یه مقدار استقلال مالی داشتم و تو خونوادمون هم هر روز اینقدر جنگ اعصاب به پا نمیشد شاید الان یه فرد کاملا اجتماعی با اهداف جمعی بودم. حتی چندوقت پیش یه خبری دادن که ممکن بود زندگیمون رو برای همیشه در جهت مثبت تغییر بده حدودا دو هفته این حالت رو داشتم شاید باور نکنید دوستم زنگ میزد خونه اینقدر خوب و روون باهاش صحبت میکردم که دیگه خودش میموند که من چطور اینقدر عوض شدم یا حتی صحبت کردن تو اینترنت طرف یه جواب سلام منو که میداد با هم داستان رستم و سهراب تعریف میکردیم یه جور انرژی خاصی گرفته بودم و میدونم هرکسی که خبر خوبی بهش داده بشه کل زندگیش رو تحت تاثیر قرار میده. اما متاسفانه این مدت گذشت و ما دیدیم اون اتفاق که منتظرش بودیم نیافتاد و گویا به تاریخ پیوست این عامل خیلی خیلی اعصابم رو به هم ریخت حتی از قبلنم بدتر شدم تا جایی بهم میگفتن بلند شو از خواب بخدا دیگه حوصله نداشتم و الانم وضعیتم همینطوره دوست ندارم حتی یک ثانیه چیزی از این زندگی رو حس کنم. من بیشتر وقتم رو تو فیس بوک میگذروندم با اون دوستانی که در موردشون صحبت کردم وقتی اونا هم دیگه نظرشون در مورد من عوض شد و منو یه دیونه فرض کردن بی نهایت عذاب کشیدم شاید ندونید دقیقا مثل کسی بزارنش رو صندلی الکتریکی و هی بهش شک بدن بدجوری اذیت شدم و خیلی از مسائلم رو هم تحت تاثیر قرار داد رفتارم برنامه ریزی هام و از همه مهمتر صحبت کردنم که الان شبیه این افرادی که لکنت دارن شدم.

    این حرفتون رو شدیدا قبول دارم
    به عنوان یه انسان و خصوصا به عنوان یه پسر شما نیاز دارید که استقلال مالی داشته باشید
    این روی دید خونواده روی توانایی های شما هم اثر داره
    و میبینید که چقدرم زود تونسته شما رو بهبود بده
    پس قبل از هر چیزی سعی کنید که کار پیدا کنید
    درس رو میتونید حالا ادامه ندید ولی کار چیزیه که روی روحیه تون به طرز تکان دهنده ای اثر مثبت میذاره
    در مورد ارشد گفتم که درمان موقت چون بازم که درستون تموم بشه همین وضع رو خواهید داشت
    چون دیگران تا زمانی کنار شما میمونن که خودشون بخوان و شرایط اقتضا کنه چون شما فعلا قدرت اینو نداری که اونایی رو که خودت دوست داری کنار خودت نگهداری
    حالا کم کم این قدرت رو هم پیدا میکنی
    ولی تو محیط کاری به طور دائم تا سالها یه عالمه روابط متعدد میتونی داشته باشی
    خدا رو شکر رشتۀ ما یه جوریه که نیازی به مدرک بالایی هم برای کار پیدا کردن نداره فقط نیاز به مهارت داره میتونید طراحی سایت انجام بدین میتونید تو زمینۀ شبکه کار کنید که الان واقعا نیازش تو بازار حس میشه
    مخصوصا تو شهرای کوچیک
    چه زبان برنامه نویسی رو کار کردید؟؟ تو چه زمینه ای حرفه ای هستید؟
    تو همین نت یه عالمه شغل برای یک برنامه نویس هست
    یکی از آشناهای من به صورت نتی کار میکنه و خودش درآمد خیلی زیادی از راه طراحی سایت با php داره


    بعد این بحث اضطراب رو دست خودم نیست مثلا من الان میخوام یه جایی برم یا یه کاری رو انجام بدون اینکه حتی اصلا بهش فکر کنم تمام وجودم پر از ترس میشه و هرچی به زمان انجام دادن اون نزدیک تر میشم بیشتر اذیت میشم خیلی بخدا زجر میکشم از این مسائل و مهمتر از اون که هیچ کس من رو تو زندگی درک نکرده و همه فکر میکنن وقتی طرف سرما خورد نیاز به درمان داره. از بچگی من این مشکلات کم رویی و اینا رو داشتم حالا یه مقدار شاید بهتر شده باشه ولی عین یه بار اضافی و محدود کننده زندگی جلوم سبز میشه. ببینید من علاقه زیادی به موسیقی الکترونیک دارم و اینکه بعدا توش پیشرفت کنم و اسمی رو تو اجتماع بگیرم ولی با این وضعیت آرزوش رو باید به گور برد از خودم بدم میاد و اینکه یه جسم اضافی هستم و فقط دارم بزور زندگی میکنم و هر روزم پر از استرس و فشاره هر جوری هم به خودم تلقین مثبت میدم فوقش موقتیه و دوباره همه چیز برمیگرده به حالت اولش.

    ببینید یه سری افکار هست که ما خودمون میدونیم تو ذهنمونه مثلا وقتی که دارید به یه آدم خاصی فکر میکنید
    ولی یه سری افکارم هست که برای ما تبدیل شده به بک گراند فکریمون و باید کم کم اونا رو بیرون کشید و تحلیلشون کرد و تغییرشون داد و این خیلی زیاد وقت میبره
    ولی این یه حقیقته که اون اضطراب شما از این افکار منتج میشه که در شما نهادینه شده از بچگی، نه یه مشکل ارثی و غیر قابل تغییر
    همین افکار رو هم کم کم میشه بیرون ریخت
    من و خیلی های دیگه شدیدا میتونیم وضع شما رو درک کنیم کی گفته که کسی درک نمیکنه؟!؟ فقط شاید خونواده تون درک نمیکنن
    معلومه که تلقین موقتیه !
    باید تلقین همراه با تحلیل افکار باشه تا اثر رو دائمی کنه
    مثل در آوردن یه غده از بدن
    همین که طرف رو بیهوش کنن که خوب نمیشه که !! باید در حین بیهوشی عملش کنن
    شما باید ببینی که چه چیزایی اذیتت میکنه و اونا رو ارزیابی کنی و عوضشون کنی
    مثلا اینکه چرا فکر میکنی که این مشکلت حل نشدنیه


    باور کنید من خودم نمیخوام حس منفی درم ایجاد بشه ولی از طرفی هم نمیشه آدم خودش رو گول بزنه من دلم به هیچ چیز تو این زندگی خوش نیست دوستامم که از دست دادم فقط همین اینترنت برام مونده این وضعیت حتی یه آدم سالم رو هم از پا در میاره چه برسه من که اضطراب زیادی هم دارم. از طرفی از اینکه دوستان یا اطرافیان بخاطر همین کم رویی برداشت های بد ازم میکنن یا برچسب دیوانگی و یا بعضی مواقع مغروری بهم میزنن بی نهایت عذاب میکشم بخدا حق من این نیست.

    ببین دوست من ما یه سری مشکل داریم و دیگرانم یه مشکل دیگه ای دارن
    سعی کن خیلی مشکل خودتو متفاوت ندونی و حس نکنی که دیگرانم این مشکلات رو ندارن


    اتفاقا نت میتونه روابط انسان رو خرابتر هم بکنه
    چون آدم به روابط مجازی عادت میکنه و توانایی هندل کردن روابط واقعی رو از دست میده
    نت برای آدمایی که در شرایط شما هستن تا همین حد خوبه که امکان صحبت با دیگران رو میده که بدونی آدمای دیگه هم تو کاملا شبیه شما هستن و فرقی با شما ندارن
    بعدش باید دنبال روابط واقعی باشی
    رابطه با کسایی که بتونی باهاشون بری گردش و باهاشون حرف بزنی و ذره ذره خودتو بهبود بدی
    حتی سعی کن که روابط مجازی رو هم به روابط واقعی تبدیل کنی
    مثلا وقتی یکی میخواد شما رو ببینه باهاش قرار بذارید فوقش اینه که از شما بدش میاد
    آسمون که به زمین نمیاد که
    بذار یه آدمم از شما بدش بیاد
    ولی در واقعش اینه که آدما خیلی به ندرت به دیگرن فکر میکنن چون همه درگیر دنیای خودشونن و بیشتر به خودشون فکر میکنن


    همین استرس لعنتی باعث شده خیلی ضعف شخصیتی پیدا کنم و از همه تو سری بخورم و در جوابش به همه محبت بکنم حتی اونایی که لیاقتشون نیست.

    اینو درک میکنم کاملا، شما تو روابطت به دیگران باج میدی چون بک گراند فکریت اینه که اونا قدرت بیشتری دارن و شما ضعیف تری
    این مسئله هم کم کم حل میشه
    ببین فقط بسته به زمانی که شما در جهت تحلیل افکارت و در راستای اون تلقینات مثبت صرف کنی درمانت تسریع میشه


    در مورد روانپزشک و اینا هم یه سری مسائل هست بارها از طرف خیلی ها مطرح شده ببینید روانشناس بخصوص باید امتحان خودش رو پس داده باشه و اونم تو این شهرستان ما که هیچ دکتری خوبی تقریبا نیست رو حساب تجربه دارم میگم از طرفی بخاطر این مشکلات اصلا نمیتونم خودم از در خونه برم بیرون چه برسه اینکه برم دکتر مثلا شهرهای دیگه بعد کسی هم واقعا خبره باشه و بتونه مشکل من رو حل کنه فقط در اون صورت میشه مشکلاتم و کل زندگیم رو براش بازگو کنم چون اگه نتیجه نگیرم و یا تغییر مثبتی درم ایجاد نشه وضعیتم دیگه خیلی بدتر از این میشه.

    بهترین مشاور برای شما خودتی
    چون تا خودت نخوای براندن هم نمیتونه شما رو بهبود بده
    البته روانشناس به شما ایده میده
    تو همین نت هم میتونی کلی ایده بگیری
    مهم اینه که شما بخوای خودتو درمان کنی و به خودت تلقین کنی که میتونی این کار رو بکنی
    روانشناس که معجزه نمیکنه مثل ما بهت ایده و راهکار میده حالا این ایده ها میتونه عملی بشه میتونه نشه به خود شما بستگی داره


    در مورد روش های هم مطالعه کردم غرقه سازی یا ریلکسیشن و ببینید تقریبا هرجا رفتم نظر همه این بوده که این رفتاردرمانی فقط در کنار خوردن دارو میتونه تاثیر داشته باشه و یه جورایی مکمل روش دارویی هست حالا خودم در مورد صحت این مسئله اطلاعات زیادی ندارم.

    من به جای شما بودم خودمو درگیر دارو خوردن نمیکردم چون اثراتش اصلا مشخص نیست که چی باشه


    دوستان من فقط همین انجمن رو دارم و هر چیزی که به ذهنم میرسه اینجا میگم بخدا حاظرم حتی دار و ندارم و حتی این کامپیوترم بفروشم ولی حداقل بشم یه آدم اجتماعی از اینکه خودم هستم و با هیچ کس رابطه ای ندارم اونم بخاطر ضعف هام و اینکه هیچ وقت حتی اگه استعدادی هم داشته باشم بخاطر ترس نمیتونم بروز بدم خیلی ناراحت میشم باور کنید.

    شما فقط خودت رو داری و بس
    نه این انجمن و نه جای دیگه درمان نیست
    فقط ایده ست و شمایی که از این ایده ها باید استفاده کنی


    یه نکته دیگه رو هم بگم اینکه من تو اینترنت و چت و اینا خیلی راحت هستم و پر حرفی میکنم البته مواقعی که حالم خوب باشه ولی خیلی وقته که تو همه چیز افت کردم دوستان حتی من قبلا تو یه سایت بازی ترجمه خبر میزاشتم ولی بخاطر این مشکلات دیگه انگیزم برای همه کاری حتی اون چیزایی که بهشون علاقه داشتم رفت و دیگه نتونستم ادامه بدم.

    این به خاطر همون تلقیناته
    شما از طریق خونواده این دید بهت تزریق شده که تو جامعه نمیتونی رفتار خوبی داشته باشی و جوری رفتار میکنی که این انتظار "والد" خودت رو برآورده کنی
    ولی تو جامعۀ مجازی تلقین منفی ای از کسی دریافت نکردی پس خیلی راحت و سالم میتونی رفتار کنی
    اگه تو جامعۀ واقعی هم این تلقینات نبود شما همینطور سالم و راحت رفتار میکردی
    پس میبینید که اثرات این تلقینات و بک گراندهای تاریک ذهنی تا چه حد هست؟؟


    شرمنده اگه صحبت هام زیاد شد خواستم هر اون چیزی که هست شما هم در جریانش باشید بلکه شاید با کمک همدیگه من تونستم خودم رو نجات بدم از این وضعیت به امید خدا عجله ای هم نیست ولی هرچه زودتر بتونم درمان بشم بهتره بعدادیگه ناچارا هم که شده باید یه زندگی مجزا برا خودم داشته باشم که با این وضعیت حتی یک درصد هم نمیشه بهش فکر کرد.

    من این قدرت رو در شما میبینم که خودت رو نجات بدی چون میگی که کم کم پیشرفت کرده بودی
    از مشکلاتت یه کوهی نساز که قدرت شکستنشون رو نداشته باشی
    مشکل شما چیزیه که اگه بزرگش کنی خیلی بزرگ خواهد بود ولی اگه دست کم بگیریش رنگ میبازه و میمیره کم کم


    ممنون از همه دوستان و اونایی که نظر دادن.
    راستی خواهرم یه ترم شیوه ارائه درس میداد و هر بار که تعریف میکرد میگفت که بچه ها چقدددددددرررررر هول میشدن و چه دست و پاشونو گم میکردن
    من خودمم با این درس یه مقدار مشکل داشتم خب اولشه دیگه
    آدم دستش میلرزه
    صداش میلرزه
    من میخواستم یه کلمه ای رو بگم 4 یا 5 بار سعی کردم که بگمش ولی اصلا نمیومد هنوزم با بچه ها به اون قضیه میخندیم
    تازه مهم نیست که مخاطبینت چند نفر باشن همین که یه استاد نشسته و شما داری ارائه میدی آدم رو هول میکنه



  14. کاربر روبرو از پست مفید unknownGirl تشکرکرده است .

    unknownGirl (شنبه 13 آبان 91)

  15. #8
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 07 تیر 92 [ 11:23]
    تاریخ عضویت
    1391-2-03
    نوشته ها
    141
    امتیاز
    1,341
    سطح
    20
    Points: 1,341, Level: 20
    Level completed: 41%, Points required for next Level: 59
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    299

    تشکرشده 333 در 115 پست

    Rep Power
    26
    Array

    RE: کم رویی و اضطراب شدید در موقعیت های اجتماعی

    دوست عزیز پیشنهاد من فقط در حد این چند قدمه که بهت قول میدم صد در صد کارگر می افته (من خودم یکی بودم عین تو)

    اول خودت قبول کن که این جوری هستی و تنها کاری که می توونی انجام بدی اینه که توی یه مسیری قدم برداری که این موضوعو حل کنی...خودتو آماده کن ...مثل یه مبارزه بزرگ که در پیش داری که آهسته آهسته و با هدف انجام بدی

    دوم از اینکه بقیه بفهمن این جوری هستی نترس و اتفاقا بخواه که همه بفهمن...وقتی توونستی اینو قبول کنی که همه باید تورو همون جوری که هستی بپذیرن و بخوان مطمئن باش که بیشتر از نصف راهو رفتی

    سوم بروووو بیرون...خودتو بنداز وسط ماجرا...و هــــــــول کن...سوتی بده...یه کاری کن همه بهت بخندن...همه تو دلشون بگن چه آدم بی عرضه ی داغونی!
    باور نمی کنی که وقتی این اتفاق چندین و چند بار پشت سر هم توی موقعیت هایی که ازش می ترسی افتاد چه بار بزرگی از رو دوشت برداشته میشه...عالیـــــــــــه این حس

    چهارم توانایی هایی که می دونی داری و می توونی توش عالی باشیو پیدا کن و برو دنبالش و معلوماتتو توش زیاد کن

    پنجم بعد از اینکه همه این مرحله هارو گذروندی حالا برو دنبال اینکه به همه ثابت کنی که نه آقا اشتباه میکردین من اون آدم بی عرضه ای که فکر میکردینم نیستم...حالا وقتشه که خودتو به همه ثابت کنی و ذهنیت همه را اصلاح کنی

    جواب میده مطمئن باش...فقط با خودت صادق باش...هر چیزی یه بهایی داره...و مرحله سوم بهای یه عمر نفس راحت کشیدنه........باور کن منم یکی بودم مثل تو!

  16. 4 کاربر از پست مفید اندیشه 22 تشکرکرده اند .

    moustafa (سه شنبه 07 آبان 92), اندیشه 22 (چهارشنبه 17 آبان 91)

  17. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 22 شهریور 94 [ 13:11]
    تاریخ عضویت
    1391-8-11
    نوشته ها
    14
    امتیاز
    2,246
    سطح
    28
    Points: 2,246, Level: 28
    Level completed: 64%, Points required for next Level: 54
    Overall activity: 4.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    9

    تشکرشده 19 در 12 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: کم رویی و اضطراب شدید در موقعیت های اجتماعی

    ممنون از همه عزیزانی که راهنمایی کردن، ببینید همه چیزهایی که بهش اشاره کردید درسته ولی من هرکاری میکنم به اون قدرت تغییر نمیرسم یا اگه تصمیمی هم بخوام بگیرم همه باهام مخالفت میکنن در ضمن از طرف خونواده هم نسبت به انجام خیلی کارها محدود هستم ببینید خیلی داستان مفصل هست شاید تا فردا صبح هم اینجا بنویسم کم باشه خیلی مشکلات از همه طرف بهم فشار آورده و نتیجش شده این وضعیتی که الان باهاش مواجه هستم یعنی دوری از اجتماع و مشکلات متفرقه ای که به اون اضافه شده.

    بخدا افسردگی شدید گرفتم حوصله انجام هیچ کاری برام نیست از صبح تا شب تو خونه هستم دیگه حوصله ندارم یه آدم بی مصرف به درد نخور این راه حل ها رو من نمیتونم انجام بدم همین دوستام که باهاشون دو سال بود ارتباط داشتم تو فیس بوک خواستم ازشون بخاطر اینکه نتونستم برم دیدنشون معذرت خواهی کنم ولی اونا گفتن دیگه باهات کاری نداریم و روت حساب نمیکنیم باور کنید دوست داشتم همون لحظه بمیرم. من خیلی از تو داغونم نگید الان برو بیرون و پر رو بازی در بیار در توانم نیست. دفعه قبلی همین یک هفته پیش میشد خواستم دیگه برم تهران با وجود اینکه اضطراب از رفتن داشت بیچارم میکرد ولی تصمیم گرفتم اینکار رو انجام بدم ولی خونوادم شدیدا باهام مخالفت کردن ببینید خیلی رو من حساسیت به خرج میدن نمیزارن هیچ کاری رو انجام بدم این همون محدودیتهاییه که گفتم اون بالا. میگن میری یه بلایی سرت میارن اصلا دوستات کیا هستند اگه یه مسئله ای پیش بیاد چه کار میکنی و اجتماع خیلی خرابه و روزی هزارتا جنایت تو این مملکت میشه و از اینجور چیزها همین حرفای اینا بیشتر به ترس من اضافه کرد و کلی بحثمون شد ولی من چون دیگه 22 ساله دارم بحث میکنم زود حرفم رو تموم کردم. بخدا اونایی که منو به این وضعیت انداختن که یک عمر اضطراب بکشم و هیچ وقت نتونم به اون چیزهایی که علاقه دارم برسم رو هیچ وقت نمیبخشم. ببینید مشکل ذاتی بوده و به منم منتقل شده حالا هم که با هزار جور ترس میخوام یه ذره به خودم کمک کنم بقیه نمیزارن الان هم دیگه فایده ای نداره چون من دوستام رو از دست دادم اونایی که دو سال روز و شب با هم بودیم خیلی خیلی برام درد آور بود.

    الان هم اینقدر حالم بده که شبها تا صبح خودم رو با اینترنت و تلویزیون مشغول میکنم و از اون ور هم که نمیفهمم کی خوابم میبره بخدا اصلا دوست ندارم بیدار بشم. الان وضعیتم طوری شده یکسره قلبم تند تند میزنه و اون ارامشی که حتی دو سه هفته پیش داشتم از درونم رفت دیگه کاری از دست من بر نمیاد وقتی محیط هم با من همکاری نمیکنه و به مشکلاتم اضافه میکنه من نمیتونم خودم رو نجات بدم ولی به هر حال همیشه یک امیدواری دو درصدی بر مبنای توهمات برای خودم در نظر گرفتم ولی میدونم که هیچ وقت دیگه وضعیت درست نمیشه بخدا اگه یه مقداری پول داشتم برای همیشه از این شهر فرار میکردم ببینید ما تو لرستان هستیم اینجا اصلا امکاناتی نیست نه دوستی نه مکان تفریحی هیچی ببخشید نمیخوام به مردمش هم توهین بشه ولی اونایی که من باهاشون در ارتباط بودم باید یه گرگ باهاشون طرف بشه تا بتونه حرفش رو بزنه نه یه آدم ترسو و بزدلی مثل من که حتی بلد نیست از طرف مقابلش هم تشکر کنه. در مورد فامیلهامون هم تقریبا بجز یک نفر من هیچ ارتباطی با هیچکدومشون ندارم چون ذاتا در درجه اول تا با خونواده ما رابطه خوبی ندارن و اگه هم این شرط برقرار باشه من رو جز آدم به حساب نمیارن به همین خاطر از این لحاظ خیلی تا الان اذیت شدم انگار یک دیواری بین خودم و همه هست.

    الان داشتم تاپیکهای بعضی از دوستان رو در مورد افسردگی و عدم تمایل به زندگی میخوندم انگار بعضی هاش داستان زندگی خودم در حال حاظر بود اون اضطراب و کم رویی مسبب مشکلات دیگه ای هم شده شاید بعضی مسائل دیگه هم مانع تغییر رفتار من میشن ولی چون من شاید اطلاعاتی نسبت به ماهیتشون ندارم نمیدونم چی هستن که براتون تعریف کنم و گاهی این عوامل به اضطراب نسبت داده میشه در صورتی که ریشه اصلی دیگه ای هم برای خودش داره.

    در مورد ورزش هم اشاره کردید یه کلاس بدنسازی بود با فامیلمون داشتیم میرفتیم و خودم هم احساس میکنم وقتی آدم به لحاظ جسمانی رو خودش کار کنه و قوی بشه روحیه اش رو هم قوی تر میکنه ولی ببینید جایی که رفتم اصلا شروع خوبی برام نبود در درجه اول مربی تو اون باشگاه وجود نداشت بعد برای استفاده از هر دستگاه باید نیم ساعت وایمستادی و از همه مهمتر برنامه خیلی خیلی مشکلی که بزور یه نفر برای هممون نوشته بود و اصلا من نمیتونستم انجامش بدم و زود خسته میشدم و بعد هم در کنار اون مشکلات روحی وقتی برمیگشتم خونه ضعف جسمی هم داشتم به همین خاطر بعد از دو هفته گذاشتمش کنار یعنی در توانم نبود و اون انرژی که مصرف میکردم اونجا جبران نمیشد. ضمنا محیط اکثر باشگاههای اینجا اصلا خوب نیست البته شاید نگرش منفی من یه مقدار این مسئله رو بزرگتر کرده.

    این هم یه سری دیگه از مسائل بود که به ذهنم رسید خواهش میکنم با در نظر گرفتن این مسائل راهنمایی بهم بدید بخدا خیلی خواستار تغییر هستم ولی امکانش رو نمیتونم تصور کنم با این وضعیت فعلی.

  18. کاربر روبرو از پست مفید ali1369 تشکرکرده است .

    ali1369 (چهارشنبه 17 آبان 91)

  19. #10
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 26 دی 91 [ 10:22]
    تاریخ عضویت
    1390-8-16
    نوشته ها
    94
    امتیاز
    1,508
    سطح
    22
    Points: 1,508, Level: 22
    Level completed: 8%, Points required for next Level: 92
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    52

    تشکرشده 53 در 34 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: کم رویی و اضطراب شدید در موقعیت های اجتماعی

    من هم ادمی بودم که از وارد اجتماع شدن میترسیدم و از دیگران فاصله میگرفتم و در عمرم یک دوست هم نداشتم و یک ادم بی خاصیت شده بودم از حرف زدن معمولی میترسیدم تنها چیزی که تونست من رو نجات بده غرقه سازی بود که زیر نظر یک روانشناس برای من انجام شداگه این اتفاق برام پیش نمی اومد بقیه عمرم رو با بدبختی و بزدلی سپری میشد که خدا رو شکر با غرقه سازی و مواجه شدن با ترس هایم مشکلم حل شد . خیلی از وضعیتتون متاسف شدم خیلی بد هست که اطرافیان و خانواده ادم ازش حمایت نکنن و جلوی پیشرفتش رو بگیرن واقعا اسف بار هست باید یه جوری فکرشون رو باز کنی.

    باید با ترس هات مواجه بشی و ازشون فرار نکنی فوقش چندبار نه چندین بار مسخره بشی بالاخره باید این ترس ها از بین برن وقتی ترس هات از بین رفت میبینی که اثری از اون همه حقارت دیگه در تو نیست و با دیگران هیچ فرقی نداری . من هم مثل تو بودم (البته تنها تفاوتمون در خانواده من هست که همیشه خواستار پیشرفت من بودند) و اینها تجربیات من هست از وقتی که تغییر کردم.

  20. 2 کاربر از پست مفید s@h@r تشکرکرده اند .

    moustafa (سه شنبه 07 آبان 92), s@h@r (چهارشنبه 17 آبان 91)


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 25
    آخرين نوشته: سه شنبه 23 آبان 96, 15:00
  2. چطور معیارام رو بهینه کنم از وضعیت سطحی به وضعیت عمقی
    توسط poorhashem در انجمن سایر سئوالات مربوط به ازدواج
    پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: چهارشنبه 13 دی 91, 00:18

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 16:54 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.