نوشته اصلی توسط
ali1369
جناب unknownGirl خیلی ممنون درسته با نظراتتون تا حد زیادی موافقم ببینید من خودم خواستار این تغییرات هستم. درسته من از بچگی هیچ وقت فرصت ابراز وجود بهم داده نشده حتی یادم میاد خیلی وقت ها تو جمع های مختلفی با خونواده بودیم اصلا اجازه حرف زدن به من داده نمیشده و همیشه بهم میگفتن تو هیچی نمیفهمی الان درک نداری باید بزرگ بشی و از این حرفا و من میدونم بخاطر این چیزها ظلم بزرگی بهم شد و هم اینکه همیشه همه چیزها رو حاظر و آماده گذاشتم جلوم اینها مهارت های اجتماعی هست که متاسفانه تو من نهادینه نشده
همون طوری که گفتید پدر شما خودشون مهارتهای اجتماعی ضعیفی دارن پس کار اشتباهیه که روی دید اونا به خودتون خیلی حساب باز کنید و حس کنید که درسته
باید سعی کنید که متقاعدشون کنید که شما بزرگ و ارزشمند هستید
ولی در قدم اول باید اینو به خودتون ثابت کنید
حتی شاید به نظر همه مسخره بیاد ولی خب وضعیت قبلا طوری بود حتی کسی چیزی بهم تعارف میکرد نمیدونستم چطوری ازش تشکر کنم تا مدت زیادی هرکس هرکاری برام میکرد هی فقط میگفتم مرسی مرسی تا آخرش وقتی رفتم دبیرستان و یه مقدار ارتباطاتم بیشتر تا حد زیادی حداقل با همون دوستای نزدیکم راه افتادم که چطوری برخورد کنم و یه آرامش نسبی رسیدم ولی الان حدودا 6 ماهه دیگه دانشگاه تموم شده و منم مدرک رو گرفتم و هرچی ارتباط داشتم همه قطع شدن یه جور حالت بدی از افسردگی بهم دست داده حتی برای ارشد هم هیچ انگیزه ای ندارم بخونم ببینید محیط هم تا حد زیادی رو آدم تاثیر میزاره ولی منکر مسائل ژنتیکی هم نمیشه شد وراژت تو هر ویژگی یا نقصی امری طبیعیه و بعضی مواقع هم درمان میشه بعضی شرایط هم طبیعتا نه ولی خب متاسفانه چون هنوز بصورت علمی دلیل بروز این ناهنجاری های شخصیتی مشخص نشده همه میگن باید بری دنبال درمان دیگه جواب میده یا نه.
ببینید که تونستید بهتر بشید!! پس نشدنی نیست وقتی که تونستید یه خرده تغییر ایجاد کنید بیشترش هم شدنیه ... اگه این مشکل شما ارثی و غیر قابل بهبود بودش شما با نزدیکانتون هم نمیتونستید حرف بزنید
ولی در واقع اینجوریه که مغز شما آلارم میده که این آدم آشنا نیست و بعد این آلارم به این پیش زمینۀ فکری متصل میشه که هر کی آشنا نباشه حرف زدن باهاش سخته بعدش این فکر به همۀ اعضای بدن شما حکم میکنه که خودشون رو برای یه دعوای سخت آماده کنند و این میشه که دستتون میلرزه و زبونتون میگیره
اتفاقا به نظر من شما باید روی ارشدتون وقت بذارید و با چیزایی که گفتید به نظر من درستون خوب هستش چون گفتید که دیگران از شما میخوان که براشون پروژه هاشونو بنویسید
ارشد هم که دروس تخصصی میشه کسانی موفق ترن که درسشونو عمقی تر فهمیده باشن اینو براساس تجربۀ خودم و دوستانم میگما
شما اگه روی ارشد وقت بذاری و بری دانشگاه بازم میری توی جامعه و میتونی با دیگران در رابطه باشی و این یه درمان موقت میتونه باشه
در مورد افکار منفی هم درسته من بارها شده خواستم یه کاری رو مثلا تو جمع انجام بدم یا حتی سوار تاکسی بشم اون اوایل اونقدر برا خودم قبلش بزرگش میکردم که گریم میگرفت ولی الان خوشبختانه یه مقدار این مسائل کمتر شده.
بله قطعا کمتر شده ولی بازم توی صحبتاتون افکار منفی موج میزنه و این باعث میشه که خودتون رو ناامید کنید
راه مقابله با افکار منفی دو مرحله داره که باید در راستای هم انجام بشن
اول تحلیل اون افکار
مثلا اینکه وقتی که این فکر (یا در واقع چیزی که من اسمشو موج فکری میذارم) میاد تو ذهنتون که من از دیگران پایین ترم بشینید این فکر رو تحلیل کنید و ببینید که دیگران چه چیزی از شما بیشتر دارند
مرحلۀ بعدی اینه که سعی کنید که این موج رو پس بزنید و جلوش یه سد بسازید
هر بار که اومد تو ذهنتون به یه چیز دیگه فکر کنید و به اصطلاح تمرکز زدایی کنید خیلی کار سختی نیست
البته منکر نمیشم که اون فکر بازم یه رد منفی به جا میذاره ولی کم کم این اثر کمتر میشه
ببینید وضعیت مالی هم تو روحیه آدم تاثیر داره شاید اگه من یه مقدار استقلال مالی داشتم و تو خونوادمون هم هر روز اینقدر جنگ اعصاب به پا نمیشد شاید الان یه فرد کاملا اجتماعی با اهداف جمعی بودم. حتی چندوقت پیش یه خبری دادن که ممکن بود زندگیمون رو برای همیشه در جهت مثبت تغییر بده حدودا دو هفته این حالت رو داشتم شاید باور نکنید دوستم زنگ میزد خونه اینقدر خوب و روون باهاش صحبت میکردم که دیگه خودش میموند که من چطور اینقدر عوض شدم یا حتی صحبت کردن تو اینترنت طرف یه جواب سلام منو که میداد با هم داستان رستم و سهراب تعریف میکردیم یه جور انرژی خاصی گرفته بودم و میدونم هرکسی که خبر خوبی بهش داده بشه کل زندگیش رو تحت تاثیر قرار میده. اما متاسفانه این مدت گذشت و ما دیدیم اون اتفاق که منتظرش بودیم نیافتاد و گویا به تاریخ پیوست این عامل خیلی خیلی اعصابم رو به هم ریخت حتی از قبلنم بدتر شدم تا جایی بهم میگفتن بلند شو از خواب بخدا دیگه حوصله نداشتم و الانم وضعیتم همینطوره دوست ندارم حتی یک ثانیه چیزی از این زندگی رو حس کنم. من بیشتر وقتم رو تو فیس بوک میگذروندم با اون دوستانی که در موردشون صحبت کردم وقتی اونا هم دیگه نظرشون در مورد من عوض شد و منو یه دیونه فرض کردن بی نهایت عذاب کشیدم شاید ندونید دقیقا مثل کسی بزارنش رو صندلی الکتریکی و هی بهش شک بدن بدجوری اذیت شدم و خیلی از مسائلم رو هم تحت تاثیر قرار داد رفتارم برنامه ریزی هام و از همه مهمتر صحبت کردنم که الان شبیه این افرادی که لکنت دارن شدم.
این حرفتون رو شدیدا قبول دارم
به عنوان یه انسان و خصوصا به عنوان یه پسر شما نیاز دارید که استقلال مالی داشته باشید
این روی دید خونواده روی توانایی های شما هم اثر داره
و میبینید که چقدرم زود تونسته شما رو بهبود بده
پس قبل از هر چیزی سعی کنید که کار پیدا کنید
درس رو میتونید حالا ادامه ندید ولی کار چیزیه که روی روحیه تون به طرز تکان دهنده ای اثر مثبت میذاره
در مورد ارشد گفتم که درمان موقت چون بازم که درستون تموم بشه همین وضع رو خواهید داشت
چون دیگران تا زمانی کنار شما میمونن که خودشون بخوان و شرایط اقتضا کنه چون شما فعلا قدرت اینو نداری که اونایی رو که خودت دوست داری کنار خودت نگهداری
حالا کم کم این قدرت رو هم پیدا میکنی
ولی تو محیط کاری به طور دائم تا سالها یه عالمه روابط متعدد میتونی داشته باشی
خدا رو شکر رشتۀ ما یه جوریه که نیازی به مدرک بالایی هم برای کار پیدا کردن نداره فقط نیاز به مهارت داره میتونید طراحی سایت انجام بدین میتونید تو زمینۀ شبکه کار کنید که الان واقعا نیازش تو بازار حس میشه
مخصوصا تو شهرای کوچیک
چه زبان برنامه نویسی رو کار کردید؟؟ تو چه زمینه ای حرفه ای هستید؟
تو همین نت یه عالمه شغل برای یک برنامه نویس هست
یکی از آشناهای من به صورت نتی کار میکنه و خودش درآمد خیلی زیادی از راه طراحی سایت با php داره
بعد این بحث اضطراب رو دست خودم نیست مثلا من الان میخوام یه جایی برم یا یه کاری رو انجام بدون اینکه حتی اصلا بهش فکر کنم تمام وجودم پر از ترس میشه و هرچی به زمان انجام دادن اون نزدیک تر میشم بیشتر اذیت میشم خیلی بخدا زجر میکشم از این مسائل و مهمتر از اون که هیچ کس من رو تو زندگی درک نکرده و همه فکر میکنن وقتی طرف سرما خورد نیاز به درمان داره. از بچگی من این مشکلات کم رویی و اینا رو داشتم حالا یه مقدار شاید بهتر شده باشه ولی عین یه بار اضافی و محدود کننده زندگی جلوم سبز میشه. ببینید من علاقه زیادی به موسیقی الکترونیک دارم و اینکه بعدا توش پیشرفت کنم و اسمی رو تو اجتماع بگیرم ولی با این وضعیت آرزوش رو باید به گور برد از خودم بدم میاد و اینکه یه جسم اضافی هستم و فقط دارم بزور زندگی میکنم و هر روزم پر از استرس و فشاره هر جوری هم به خودم تلقین مثبت میدم فوقش موقتیه و دوباره همه چیز برمیگرده به حالت اولش.
ببینید یه سری افکار هست که ما خودمون میدونیم تو ذهنمونه مثلا وقتی که دارید به یه آدم خاصی فکر میکنید
ولی یه سری افکارم هست که برای ما تبدیل شده به بک گراند فکریمون و باید کم کم اونا رو بیرون کشید و تحلیلشون کرد و تغییرشون داد و این خیلی زیاد وقت میبره
ولی این یه حقیقته که اون اضطراب شما از این افکار منتج میشه که در شما نهادینه شده از بچگی، نه یه مشکل ارثی و غیر قابل تغییر
همین افکار رو هم کم کم میشه بیرون ریخت
من و خیلی های دیگه شدیدا میتونیم وضع شما رو درک کنیم کی گفته که کسی درک نمیکنه؟!؟ فقط شاید خونواده تون درک نمیکنن
معلومه که تلقین موقتیه !
باید تلقین همراه با تحلیل افکار باشه تا اثر رو دائمی کنه
مثل در آوردن یه غده از بدن
همین که طرف رو بیهوش کنن که خوب نمیشه که !! باید در حین بیهوشی عملش کنن
شما باید ببینی که چه چیزایی اذیتت میکنه و اونا رو ارزیابی کنی و عوضشون کنی
مثلا اینکه چرا فکر میکنی که این مشکلت حل نشدنیه
باور کنید من خودم نمیخوام حس منفی درم ایجاد بشه ولی از طرفی هم نمیشه آدم خودش رو گول بزنه من دلم به هیچ چیز تو این زندگی خوش نیست دوستامم که از دست دادم فقط همین اینترنت برام مونده این وضعیت حتی یه آدم سالم رو هم از پا در میاره چه برسه من که اضطراب زیادی هم دارم. از طرفی از اینکه دوستان یا اطرافیان بخاطر همین کم رویی برداشت های بد ازم میکنن یا برچسب دیوانگی و یا بعضی مواقع مغروری بهم میزنن بی نهایت عذاب میکشم بخدا حق من این نیست.
ببین دوست من ما یه سری مشکل داریم و دیگرانم یه مشکل دیگه ای دارن
سعی کن خیلی مشکل خودتو متفاوت ندونی و حس نکنی که دیگرانم این مشکلات رو ندارن
اتفاقا نت میتونه روابط انسان رو خرابتر هم بکنه
چون آدم به روابط مجازی عادت میکنه و توانایی هندل کردن روابط واقعی رو از دست میده
نت برای آدمایی که در شرایط شما هستن تا همین حد خوبه که امکان صحبت با دیگران رو میده که بدونی آدمای دیگه هم تو کاملا شبیه شما هستن و فرقی با شما ندارن
بعدش باید دنبال روابط واقعی باشی
رابطه با کسایی که بتونی باهاشون بری گردش و باهاشون حرف بزنی و ذره ذره خودتو بهبود بدی
حتی سعی کن که روابط مجازی رو هم به روابط واقعی تبدیل کنی
مثلا وقتی یکی میخواد شما رو ببینه باهاش قرار بذارید فوقش اینه که از شما بدش میاد
آسمون که به زمین نمیاد که
بذار یه آدمم از شما بدش بیاد
ولی در واقعش اینه که آدما خیلی به ندرت به دیگرن فکر میکنن چون همه درگیر دنیای خودشونن و بیشتر به خودشون فکر میکنن
همین استرس لعنتی باعث شده خیلی ضعف شخصیتی پیدا کنم و از همه تو سری بخورم و در جوابش به همه محبت بکنم حتی اونایی که لیاقتشون نیست.
اینو درک میکنم کاملا، شما تو روابطت به دیگران باج میدی چون بک گراند فکریت اینه که اونا قدرت بیشتری دارن و شما ضعیف تری
این مسئله هم کم کم حل میشه
ببین فقط بسته به زمانی که شما در جهت تحلیل افکارت و در راستای اون تلقینات مثبت صرف کنی درمانت تسریع میشه
در مورد روانپزشک و اینا هم یه سری مسائل هست بارها از طرف خیلی ها مطرح شده ببینید روانشناس بخصوص باید امتحان خودش رو پس داده باشه و اونم تو این شهرستان ما که هیچ دکتری خوبی تقریبا نیست رو حساب تجربه دارم میگم از طرفی بخاطر این مشکلات اصلا نمیتونم خودم از در خونه برم بیرون چه برسه اینکه برم دکتر مثلا شهرهای دیگه بعد کسی هم واقعا خبره باشه و بتونه مشکل من رو حل کنه فقط در اون صورت میشه مشکلاتم و کل زندگیم رو براش بازگو کنم چون اگه نتیجه نگیرم و یا تغییر مثبتی درم ایجاد نشه وضعیتم دیگه خیلی بدتر از این میشه.
بهترین مشاور برای شما خودتی
چون تا خودت نخوای براندن هم نمیتونه شما رو بهبود بده
البته روانشناس به شما ایده میده
تو همین نت هم میتونی کلی ایده بگیری
مهم اینه که شما بخوای خودتو درمان کنی و به خودت تلقین کنی که میتونی این کار رو بکنی
روانشناس که معجزه نمیکنه مثل ما بهت ایده و راهکار میده حالا این ایده ها میتونه عملی بشه میتونه نشه به خود شما بستگی داره
در مورد روش های هم مطالعه کردم غرقه سازی یا ریلکسیشن و ببینید تقریبا هرجا رفتم نظر همه این بوده که این رفتاردرمانی فقط در کنار خوردن دارو میتونه تاثیر داشته باشه و یه جورایی مکمل روش دارویی هست حالا خودم در مورد صحت این مسئله اطلاعات زیادی ندارم.
من به جای شما بودم خودمو درگیر دارو خوردن نمیکردم چون اثراتش اصلا مشخص نیست که چی باشه
دوستان من فقط همین انجمن رو دارم و هر چیزی که به ذهنم میرسه اینجا میگم بخدا حاظرم حتی دار و ندارم و حتی این کامپیوترم بفروشم ولی حداقل بشم یه آدم اجتماعی از اینکه خودم هستم و با هیچ کس رابطه ای ندارم اونم بخاطر ضعف هام و اینکه هیچ وقت حتی اگه استعدادی هم داشته باشم بخاطر ترس نمیتونم بروز بدم خیلی ناراحت میشم باور کنید.
شما فقط خودت رو داری و بس
نه این انجمن و نه جای دیگه درمان نیست
فقط ایده ست و شمایی که از این ایده ها باید استفاده کنی
یه نکته دیگه رو هم بگم اینکه من تو اینترنت و چت و اینا خیلی راحت هستم و پر حرفی میکنم البته مواقعی که حالم خوب باشه ولی خیلی وقته که تو همه چیز افت کردم دوستان حتی من قبلا تو یه سایت بازی ترجمه خبر میزاشتم ولی بخاطر این مشکلات دیگه انگیزم برای همه کاری حتی اون چیزایی که بهشون علاقه داشتم رفت و دیگه نتونستم ادامه بدم.
این به خاطر همون تلقیناته
شما از طریق خونواده این دید بهت تزریق شده که تو جامعه نمیتونی رفتار خوبی داشته باشی و جوری رفتار میکنی که این انتظار "والد" خودت رو برآورده کنی
ولی تو جامعۀ مجازی تلقین منفی ای از کسی دریافت نکردی پس خیلی راحت و سالم میتونی رفتار کنی
اگه تو جامعۀ واقعی هم این تلقینات نبود شما همینطور سالم و راحت رفتار میکردی
پس میبینید که اثرات این تلقینات و بک گراندهای تاریک ذهنی تا چه حد هست؟؟
شرمنده اگه صحبت هام زیاد شد خواستم هر اون چیزی که هست شما هم در جریانش باشید بلکه شاید با کمک همدیگه من تونستم خودم رو نجات بدم از این وضعیت به امید خدا عجله ای هم نیست ولی هرچه زودتر بتونم درمان بشم بهتره بعدادیگه ناچارا هم که شده باید یه زندگی مجزا برا خودم داشته باشم که با این وضعیت حتی یک درصد هم نمیشه بهش فکر کرد.
من این قدرت رو در شما میبینم که خودت رو نجات بدی چون میگی که کم کم پیشرفت کرده بودی
از مشکلاتت یه کوهی نساز که قدرت شکستنشون رو نداشته باشی
مشکل شما چیزیه که اگه بزرگش کنی خیلی بزرگ خواهد بود ولی اگه دست کم بگیریش رنگ میبازه و میمیره کم کم
ممنون از همه دوستان و اونایی که نظر دادن.
علاقه مندی ها (Bookmarks)