به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 26
  1. #1
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 23 دی 93 [ 13:21]
    تاریخ عضویت
    1388-8-13
    نوشته ها
    302
    امتیاز
    6,606
    سطح
    53
    Points: 6,606, Level: 53
    Level completed: 28%, Points required for next Level: 144
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second Class5000 Experience Points
    تشکرها
    396

    تشکرشده 407 در 170 پست

    Rep Power
    45
    Array

    کمک براي گرفتن يک تصميم جدي؟؟؟

    سلام دوستان،پيرو تايپيک قبلي ام يعني "نامه اي به همسر" که طولاني شد اين تايپيک جديد رو باز کردم تا در جريان باشيد.
    بايد بگم زندگي ام تغيير چنداني نکرده و من حس ميکنم خيلي از همسرم دور هستم،دوستش دارم و اون هم دوستم داره ولي افسوس که همچنان لج بازه،به هيچ وجه تو ناراحتي ها کوتاه نمياد،فقط و فقط خودش رو ميبينه،همش من بايد کوتاه بيام همش من بايد پا پيش بذارم،همچنان از ترس اينکه دعوا بيخ پيدا نکنه من بايد جلو برم وگرنه کار به ناسزا گفتن همسرم و فحش و کتک کاري ختم ميشه،من تا حالا يک بار هم نشده ناراحت بشم و اون بياد سراغم تازه طلبکار هم شده که چرا ناراحت شدم همه چيز رو ازم گرفته،خيلي عصبي تر شدم،يه روز خوبه روز ديگه يه چيز مسخره ميشه بهانه براش البته بماند که منو هم ناراحت ميکنه و حق رو هم به خودش ميده،بارها و بارها گريه کردم باهاش حرف زدم اول قبول نميکنه ولي آخر سر قبول ميکنه که اون هم تقصير داشته ولي چه فايده انگار نه انگار دوباره همون طوري ميکنه،خسته شدم ازش،کلافه شدم ازش،باور کنيد تصميم ميگيرم ازش جدا بشم ولي تنها چيز که مانع ميشه آبروم و حرف مردم بخصوص الان که خواهرم هم طلاق گرفته هستش،بابا و مامانم دق ميکنن،جالبه از نظر ظاهر به نظر آدم خيلي موجهي مياد ولي تو خونه اخلاقش گنده و اعصاب خورد کن،چندين بار بهش گفتم بريم پيش مشاور ولي ميگه من خودم تو محل کار جزو کسايي هستم که مشاور ميدم اون موقع تو کار خودم موندم اين برام خيلي سخت مياد به يچ وجه حاضر نيست،باور کنيد از دستش رواني شدم.
    کارم شده گريه کردن و نفرين کردن،آخه اين هم شد زندگي يه روز خوب و يه روز بد،زندگي رو برام جهنم کرده،خيلي کينه توزه خيلي،انگار اون موقع فقط ميخواد زهرش رو بريزه،خودش هم از اين وضعيت کلافه شده.اون هم ديگه از اين وضعيت زندگي خسته شده ولي نميخواد يه کم ملايمت تو اختلافات پيش آمده داشته باشه،بعضي وقتها به حدي از دستش کفري ميشم که دلم ميخواد جراتش رو داشتم خفش کنم.يا دلم ميخواد بره و برنگرده ولي همينکه باهام خوب ميشه از اين کارم پشيمون ميشم.
    خودش هم حس کرده که انگاري برام شمربن ذل جوشنه.
    ميدونه ته دلم باهاش صاف نيست و اين ما رو از هم دور ميکنه،حرف حق رو قبول نميکنه،از اين ادمهاي پدر سوخته عوضيه که وقتي عصبانيه با هرچي کتک،تهديد،فحش خودش رو خالي ميکنه.ديگه واقعا حس ميکنم زندگي باهاش برام جهنم شده،ديگه طاقت اداهاش رو ندارم،کلافه ام از دستش،خدا پدر و مادر و خودش رو لعنت کنه و گرفتار ظالمي کنه که نه راه پيش داشته باشن نه راه پس،من هر چي ميخوام تو زندگي خوش باشيم يه کاري يه حرفي ميزنه که تا ته وجودم رو ميسوزونه ولي خوب نميتونم ناراحت بشم چون آقا قبل من ناراحت ميشه در واقع دست پيش ميگيره تا پس نيفته و کار منم قبول نداره.

    حالا ميخوام کمکم کنيد تا يه تصميم درست بگيرم،وقتي فکر ميکنم با اين وضعيت اگه بچمون هم بخواد بشه اين فقط منهم که مطمئنا از دستش رواني ميشم چرا که الان هم دست کمي ندارم

  2. کاربر روبرو از پست مفید مي مي تشکرکرده است .

    مي مي (یکشنبه 25 مهر 89)

  3. #2
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 23 دی 93 [ 13:21]
    تاریخ عضویت
    1388-8-13
    نوشته ها
    302
    امتیاز
    6,606
    سطح
    53
    Points: 6,606, Level: 53
    Level completed: 28%, Points required for next Level: 144
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second Class5000 Experience Points
    تشکرها
    396

    تشکرشده 407 در 170 پست

    Rep Power
    45
    Array

    RE: کمک براي گرفتن يک تصميم جدي؟؟؟

    ميخواستم از همه دوستان خواهش کنم کمکم کنند و نظر بدن،آيا جدا شدن من کار درستيه؟من همسرم رو دوست دارم اونهم منو دوست داره،ولي من از اين وضعيت خسته شدم از حساسيتهاش،از سختگيري بيش از حدش،از اينکه هر حرفي رو به زبون مياره و فکر نميکنه من ممکنه ناراحت بشم،از اينکه نميذاره من ناراحت بشم و فقط حق رو به خودش ميده،از اينکه خواسته هاي خوراک و پوشاکم رو نميخواد تامين کنه و در همه حال اين يه جمله رو هميشه ميگه که:ميخواي چيکار بخري؟ميخوايم چيکار بخريم؟به چه دردمون ميخوره؟حالا نخريم که آسمون به زمين نمياد،طوري شده که من نه از خورد و خوراکم راضي ام و نه از ظاهر و پوششم تو اداره تو خونه تو مهموني تو همه جا،انگاري گدام،نگيد ممکنه نداشته باشه نه،چون بيشتر از نصف حقوقمون هر ماه ميره پس انداز باورتون ميشه؟در صورتي که من اگه چيزي لازم داشته باشم بايد کلي توجيحش کنم تا راضي بشه اون هم چطوري اونقدر ميگرده تا ارزونترش رو بخره،مثلا من از وقتي ازدواج کردم يدونه کفش خوب نخريدم همشون ارزون که يا درست و حسابي نبوده براي پوشيدن يا هم معلوم بوده که که جنس ارزونه،يا مثلا ادارمون سرويس اياب و ذهاب رو حذف کرد و همکاران خودشون سرويس گرفتن،با اينکه براي ما سخت نيست پرداخت پول سرويس ولي اجازه نمده منهم از سرويس استفاده کنم و ميگه خودم ميبرم و ميارمت،ولي چه جوري با مصيبت،صبح تا نصفه راه رو مياره و برميگرده تا براي خودش هم دير نشه.

  4. #3
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 08 آذر 90 [ 12:06]
    تاریخ عضویت
    1389-6-30
    نوشته ها
    56
    امتیاز
    2,305
    سطح
    29
    Points: 2,305, Level: 29
    Level completed: 4%, Points required for next Level: 145
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    85

    تشکرشده 89 در 33 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: کمک براي گرفتن يک تصميم جدي؟؟؟

    عزیرم
    نوشتی که کارمندی خوب چرا خودت واسه خودت خرج نمی کنی ؟
    چرا با حقوق خودت پول سرویس رو نم یدی ؟
    تایپیک من رو بخون

    من هم مشکلاتم مثل شما بود

    نمی دونم چی بهت بگم
    ولی فکر می کنم یه مدت از هم دور باشد البته نه با حالت قهر، بزار اون یه مدت نتها باشه و تو تنهایی فکر کنه که تو رو می خواد یا نه ، اگه می خواد باید بیاد پیش مشاور ، روانشناس و...
    بگو تحمل این زندگی برات سخته ، یه مدت تنهاش بزار تا نبودنت رو حس کنه شاید درست بشه

    دقیقا درک می کنم تمام حرفها و احساست رو

    اما اینکه مدام شما کوتاه بیای اون بدتر م یشه باید جلوش وایسی
    بگی این وضعیت برات سخته ، بزار بفهمه اگه این زندگی رو می خواد باید تغییر کنه

    شاید سخت باشه اما حداقل تکلیفت با خودت روشن می شه که می خواد تغییر کنه یا نه

    یه عمر که نم یتونی کوتاه بیای بالاخره م یبری عزیزم

    خوب فکر کن باید یه با ر جلوش وایسی یا درست می شه یا نه ، اون وقت تکلیفت با خودت مشخص می شه که بمونی یا بری

  5. کاربر روبرو از پست مفید negaar تشکرکرده است .

    negaar (دوشنبه 26 مهر 89)

  6. #4
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 23 دی 93 [ 13:21]
    تاریخ عضویت
    1388-8-13
    نوشته ها
    302
    امتیاز
    6,606
    سطح
    53
    Points: 6,606, Level: 53
    Level completed: 28%, Points required for next Level: 144
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second Class5000 Experience Points
    تشکرها
    396

    تشکرشده 407 در 170 پست

    Rep Power
    45
    Array

    RE: کمک براي گرفتن يک تصميم جدي؟؟؟

    نميدونم چيکار کنم؟
    ميدونيد چرا چون اصلا معلوم نيست چيکار داره ميکنه؟
    شما ميگيد از حقوقت براي خودت خرج کن،مگه به اين راحتيه؟من حقوقم را سر ماه ميارم خونه مثل اون ميذاريم تو کشو و بعد چيزي خواستيم بخريم با هماهنگي هم بايد باشه،شما راحت ميگيد ولي کار خيلي مشکليه من بدون اجازه براي خودم چيزي بخرم؟از نظر اون محاله،ممکنه چيز کوچيکي براي خودم بخرم مثلا کش سري،گل سري،ولي چيزي مثل کفش يا لباس محاله،از نظر شما انجامش راحته ولي از نظر من نه،مطمئنا با دعوا همراه خواهد بود و بهتره تايپيکهاي منو بخونيد و منظورم از دعوا رو کالا حس کنيد جر و بحث معمولي که پيش نمياد تا حل بشه،از طرفي ديگه ميگيد جدا باشيد چند روزي رو،چطوري؟اون فکر خواهد کرد که من ديگه نميخوامش و ممکنه تو دنده لج بيفته،چرا که پريروز هم سر چيز بيخود و اون اينکه ما دو هفته است از مسافرت اومديم و سوغاتي ،جيل گرفته بوديم خانوادش هيچ کس نيومدن پيشمون ولي خانواده من چرا اومدن و البته بي چاره ها هميشه دست پر ميان،من پريشب از اون آجيل که رو ميز بود يه کم برداشتم و خوردم گفت:نخور بذار بمونه ديگه،بعد برگشت و گفت:چون فاميلهاي خودت اومدن داري تموم ميکني؟منم خنديدم و گفتم:وا اين چه حرفيه!فاميلهات ديگه نميان،(واقعا هم راست ميگفتم*گفت:از کجا ميدوني؟ديروز تو خونه خواهرم اينا گفتن ميخواستن بيان ولي ما خونه نبوديم و بعدا شايد اومدن،گفتم:خوب پس چرا مثل بچه ها رفتار ميکني؟سکوت حکمفرما شد من حرف ديگه اي نزدم و بعد از مدتي به خواب رفتيم،صبح کمي دلخور بود،تو ادره هم ساعت 12 ظهر چند بار بهش زنگ زدم به بهانه ديگه ولي نميخواستم کدورتي پيش بياد اما اصلا جوابم رو نداد،نزديک ساعت 5/1 هم زنگ زدم جواب نداد،چون من کلاس داشتم و نزيدک خونه مامانم اينا بود بايد ميرفتم خونه اونها و هميشه به همين منوال بود وقتي رسيدم خونه زنگ زدم که رسيدم ولي باز جواب نداد،تو کلاس بهش اس.ام.اس دادم که کي بياد دنبالم ولي جواب نداد،از کلاس دراومدم و بهش کلي زنگ زدم جواب نداد،رسيدم خونه مامان اينا باز چند بار زنگ زدم جواب نداد،مجبور شدم قضيه رو به مامانم بگم و مامانم خيلي ناراحت شد و با تعجب گفت:وا اين مرد که ديونه است!بعد به بهانه ماموريت رفتن شوهرم از دادشم خواستم منو برسونه خونه و برد،رفتم خونه با تعجب ديدم دراز کشيده و داره تلويزيون ميبينه و البته اخمهاش تو همه،نخواستم با ناراحتي دعوا پيش بياد که مطمئنا عادت داره دست روم بلند کنه و فحش بده،با شوخي گفتم:از صبح کجايي؟نگران شدم؟1 ساعت طول کشيد تا دو کلمه حرف بزنه،ولي باز چيزي نگفت،فقط گفت:دير اومدم خونه موبايلم تو ادره بود،براي هر کدوم يه بهانه خشک و خال و الکي آورد که بعد اون هم رفتم باشگاه فوتبال و بعد اون هم اومدم خونه،خسته بودم و نتونستم جوابت رو بدم.
    به همين راحتي آيا من حق ناراحت شدن ندارم؟خاک بر سر من کنن با اين شوهرم،من فقط اونکارا رو کردم تا دعوا نشه همين ولي اون انگار نه انگار .
    گاهي وقتها حس ميکنم با يه مرد رواني ازدواج کردم و هيچ چاره اي ندارم....

  7. #5
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 14 شهریور 90 [ 13:55]
    تاریخ عضویت
    1389-7-17
    نوشته ها
    62
    امتیاز
    1,964
    سطح
    26
    Points: 1,964, Level: 26
    Level completed: 64%, Points required for next Level: 36
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    78

    تشکرشده 78 در 34 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: کمک براي گرفتن يک تصميم جدي؟؟؟

    سلام مي مي جان من تاپيكهاي قبليتو همه را خوندم اصلن نميدونم توباهمچين آدم رواني چه طوري داري زندگي ميكني به نظر من هم بايد يك تصميم خيلي جدي بگيري

  8. #6
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 23 دی 93 [ 13:21]
    تاریخ عضویت
    1388-8-13
    نوشته ها
    302
    امتیاز
    6,606
    سطح
    53
    Points: 6,606, Level: 53
    Level completed: 28%, Points required for next Level: 144
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second Class5000 Experience Points
    تشکرها
    396

    تشکرشده 407 در 170 پست

    Rep Power
    45
    Array

    RE: کمک براي گرفتن يک تصميم جدي؟؟؟

    دوست عزيز اينجورها هم نيست،نميدونم ديگه واقعا نميدونم خدا کمکم کنه و هر چي صلاحه کمک کنه تا انجام بديم.

    خدا جونم خسته ام،خسته شدم اينقدر ناشکري کردم،خسته شدم اينقدر ناله و نفرين کردم،خسته شدم چيزهايي ديدم و شنيدم که باورم نميشه،خدايا واقعا اين حق منه،چرا؟ميخواي امتحان کني؟منکه از اول گفتم اگه شوهرم بد باشه طاقت امتحانت رو ندارم،اگه گناه کردم و دارم مکافاتش رو ميدم تا کي؟چقدر؟مگه نگفتي توبه رو قبول ميکني؟دليل و حکمت اين کار رو نميدونم،نميتونم بفهمم،آخه يه آدم چقدر تحمل داره و ميتونه تحمل کنه،خدا جونم کمکم کن ديگه طاقت ندارم،مگه من بدي کسي رو خواستم،پس کي بدي منو خواست،خدايا اگه در حق کسي بدي کردم منو ببخش،خدايا طاقت ندارم،دارم ديونه ميشم،کجا برم،چيکار کنم،يه نظري،رحمتي.ميدونم هيچ وقت دريغ نکردي اينبار هم دريغ نکن،خدا جونم کمکم کن،نميخوام خدا قهرش بگيره ولي نا اميدم و دلشکسته از زمونه.

  9. کاربر روبرو از پست مفید مي مي تشکرکرده است .

    مي مي (پنجشنبه 11 فروردین 90)

  10. #7
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 01 اسفند 95 [ 19:50]
    تاریخ عضویت
    1389-3-16
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    792
    امتیاز
    10,009
    سطح
    66
    Points: 10,009, Level: 66
    Level completed: 90%, Points required for next Level: 41
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second Class10000 Experience Points
    تشکرها
    4,528

    تشکرشده 4,871 در 817 پست

    Rep Power
    94
    Array

    RE: کمک براي گرفتن يک تصميم جدي؟؟؟

    lمي مي جان تو كه با يه تاپيك دويست سيصد پستي به نتيجه رسيدي الان اينا رو نوشتي كه به چي برسي؟ اول از همه اينكه جدا و واقعا شجاعت مطرح كردن قضيه طلاق رو نداري. فقط يه راه جلوي پات مي ذاري...سوختن و ساختن. خب انتظار بهبود داري؟ اينهمه دوستان راهنمايي كردن ديگه فكر مي كنم هركي تو چنته اش هرچي داشت براي شما در طبق اخلاص گذاشت بخدا! يه كمي هم خودت بايد چشمهاتو بشوري و جور ديگر ببيني.
    امروز يك دفترچه بخر و همه انتظاراتي كه از شوهرت داري توي اون بنويس. زندگي آينده ات رو اونجور كه مي خواهي تصور كن. دركنار همسرت با محبت با زيبايي... بعد نوشتن اينا هرچي فكر منفي توي ذهنت هست بريز بيرون و فقط و فقط به زيباييها فكر كن. نذار هيچ چيزي فكر تو رو از زيبا فكر كردن باز بداره... حداقلش اينه كه فعلا به خودت انرژي مثبت مي دي. بعدش بشين يه فكر اساسي براي خودت بكن. براي زندگيت. ببين چي مي خواي چي نمي خواي اولويتهات شادي عشق شوهر داشتن زندگي چي برات از همه مهمتره. صرف اينكه خواهرت طلاق گرفته كه تو نبايد انقدر بترسي و خودتو با اين شوهر نه چندان نرمالت رواني كني. هيييييچچچچ كس بجز خودت نمي تونه به دادت برسه. حتي خدا! اين كار خود خودته. يه چيزي هم داخل پرانتز بهت مي گم. مطمئن باش شوهرتم باندازه خودت از طلاق مي ترسه فقط از غرورشه كه نمي ذاره تو بفهمي. نترس شايد توي اين راه به جاهاي بهتري رسيدي. بهر حال هرراهي يه ريسكهايي هم داره.
    از خودت مراقبت كن

  11. 2 کاربر از پست مفید سرافراز تشکرکرده اند .

    سرافراز (سه شنبه 27 مهر 89)

  12. #8
    سرپرست سایت

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,051
    امتیاز
    146,648
    سطح
    100
    Points: 146,648, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.3%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,651

    تشکرشده 35,973 در 7,399 پست

    Rep Power
    1091
    Array

    RE: کمک براي گرفتن يک تصميم جدي؟؟؟

    می می جان

    عنوان تاپیکت رو خیلی بجا انتخاب کردی . در این شرایط مهمترین کار شما تصمیم گیریه . شما دقیقاً تو این زمینه نیاز داری مهارت کسب کنی و قوی بشی .

    بهتره بدور از احساسات و ملاحظات حاشیه ای خوب زندگیت رو تجزیه تحلیل کنی ، خواسته ها و نیازهای خودت و شوهرت و میزان آرامشی که می تونید به هم بدهید و بهداشت روانی در زندگی را بررسی کنی و با آنالیز دقیق وضعیت ، تصمیم بگیری به ادامه یا کات ، و وقتی به طور قاطع و جدی تصمیم گرفتی در عملی کردنش محکم باشی و هزینه های هر جهت تصمیم رو پیش بینی کنی و بپذیری .

    بهترین کمی که من می تونم در مسیر تصمیم گیری بهت بکنم اینه که توصیه اکید داشته باشم که لینک زیر رو خوب مطالعه کنی و اگر تونستی کتاب منبعش رو خریداری کنی و بخونی :


    بهترین شکل تصمیم گیری

    برات موفقیت را آرزو می کنم عزیزم


    .

  13. کاربر روبرو از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده است .

    فرشته مهربان (سه شنبه 27 مهر 89)

  14. #9
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 23 دی 93 [ 13:21]
    تاریخ عضویت
    1388-8-13
    نوشته ها
    302
    امتیاز
    6,606
    سطح
    53
    Points: 6,606, Level: 53
    Level completed: 28%, Points required for next Level: 144
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second Class5000 Experience Points
    تشکرها
    396

    تشکرشده 407 در 170 پست

    Rep Power
    45
    Array

    RE: کمک براي گرفتن يک تصميم جدي؟؟؟

    دوستان سلام
    راستش من همسرم رو دوست دارم و اون هم منو،مشکلات زيادي داريم ميدونم،هر دومون عيبهاي زيادي داريم اون هم ميدونم،اختلاف نظر هاي زيادي داريم ولي اينها مشکل نيست مشکل وقتي هست که نميتونم انتظارات همديگرو هضم کنيم،از نظر من بعضي از انتظارات اون يا نا بجاست يا اونقدر اهميت نداره و شايد هم حق با من باشه يعني ممکنه بعضيهاشون بجا نباشه ولي خوب همسرم انتظار داره،در مورد منهم همينطوره،خيلي موقع ها من ازش انتظار دارم ولي به نظرش مهم نيست و يا بجا نيست و توقع من بي جاست و بعضي هاشون هم اهميت نشون نميده،همه اينها دست به دست هو ميده تا کدورت پيش بياد و دعوا بشه.مثلا اون انتظار داره من زن خيلي خيلي قانعي باشم ولي من فکر ميکنم اون خسيسه و نميخواد خرج کنه شايد هر کي از بيرون از زندگيمون نگاه کنه همين نتيجه رو بگيره که همسر من خسيسه و به زنش اهميت نميده ولي اون اين موضوع رو سرسري ميگيره و تو اولويت نيست و يکسري چيزهاي ديگه رو تو اولويت گذاشته و خرج کردن براي من در درجه سوم و يا چهرم و يا خيلي اون ور تر باشه،براي من هم همينطور،اولا که از ابتدا فکر ميکنم زندگي مشترک براي من يعني مورد ظلم واقع شدن و برآورده نشدن احتياجات و خواسته ها،دائم اين حس رو دارم که اين فقط منم که مورد ظلم واقع ميشم اون هم چون زنم.
    ديروز حالم خيلي بد بود خيلي،شوهرم تلفن هام رو جواب نميداد طبق معمول که ناراحت ميشه،مرخصي گرفتم و با يکي از دوستهام که باهاش خيلي راحتم خواستم درد دل کنم،رفتيم تو پارک زار زار براش گريه کردم و همه چيز رو بهش گفتم البته در جريان زندگيم بود و ميدونست دوست خيلي خوبيه و البته چون با حرفهايي که با هم ميزديم شوهر اون هم يکسري خصوصيات شبيه به همسر منو داره و انصافا خوب بهم کمک ميکرد،خيلي ناراحت شد و برعکس يکطرفه قضاوت نکرد که همين باعث ميشد من بيشتر بهش اطميان کنم.بهم گفت:ببين حيف زندگيته که اينجور ميکني من نميگم همه تقيرها گردن توه همسر تو هم يکسري ايرادها داره ولي 50% قضيه تويي،پس اونو بساز،بي چاره شوهرت گناه داره اينقدر ناشکري نکن،اويل زندگي براي بعضي ها سخت ميشه آدمهايي مثل تو و همسرت که هر دوتاتون حساسيد منو و همسرم هم اينجوري بوديم ولي الان که 5،6 سال ميگذره برام بي اهميت شده و چقدر برام مسخره مياد که سر چه چيزهايي بحثمون ميشد،گفت:ببين همونطور که ميگي مشاور بهت گفته آدم حساسي هستي اينقدر رو نکات منفي همسرت زوم نکن،ببين از وقتي نشستي و داري حرف ميزني همش از همسرت بدي گفتي،ببين همسرت چه نکات مثبتي داره اونها رو بزرگ کن،بي چاره آدم خوش گذرانيه اون هم با دوستاش؟آدم چشم چرانيه؟از اين مرداييه که نميشه جم و جورش کرد؟آدم بي خيال براي تو وزندگيته؟بي چاره که به فکر تو و آينده ست که اينقدر داره حساسيت به خرج ميده خونه خوب،ماشين خوب و زندگي خوب داشته باشيد.
    گفت:ببين قبول دارم تو زندگي زن بيشتر از مرد فداکاري ميکنه،عيب نداره تو بايد تو زندگيت يه کم صبر و تحملت زيادتر بشه،تصميم بگير از همين امروز کمتر عيبهاي همسرت رو ببيني و بيشتر نکات مثبتش رو تو روش بگي،باور کن هم گفتهات و افتخار کردن بهش سنگ رو هم آب ميکنه،متاسفنه ماها ياد نگرفتيم که به همسرمون محبت درست بديم،مرد ازدواج ميکنه تا کنار همسرش به آرامش برسه س اگه اون هم مشکلي داره نذار اين آرامش از بين بره.
    گفت:ببين از نظر من مردها دو دسته اند،يکي رو با تهديد و ترس ميشه آروم کرد،يه دسته رو هم با محبت و آرامش و خوش رويي و تهديد و ترس و لج کردن و دهن به دهن شدن جواب نميده،گفت:از نظر من شوهر تو و من جزو اونهايي هستن که با محبت و زبون بايد به راه آورد کاري کرد که غرورشون و افتخار ما به اونها وسط بياد،بعضيها رو ميبيني براي همسرشون چه زبوني ميريزن تو هم اونجور باش،اگه مثلا انتظار داري مامانت اينا ميان خونتون احترام بذاره و حداقل دو نوع ميوه رو بخره که اينها رو براي خانواده خودش ميکنه با ناراحتي نگو واي آبرو رفت بهش بگو:عزيزم اگه ميشه دو نوع ميوه بگير،ممکنه پولمون نرسه ولي من ميخوام پيش مامانم اينا سربلند باشم و فکر کنن همسر من به من اهميت ميده و شوهر خوبي هستي،اگه کمي باشه از چشم من نمي بينن،بلکه ممکنه در مورد تو اشتباه قضاوت کنن و من اينو نميخوام.
    دوستم بهم گفت:ازت خواهش ميکنم به عنوان يه دوست کمتر به چيزهايي که حساسي حساسيت نشون بده و در عوض مثبتهاش رو بزرگ کن تا بتوني منفيهاش رو هم آروم آروم رفع کني.اگه ميبيني نميخره خوب بگو من دلم نميخواد منو با اين وضعيت ببينن چون فکر ميکنن تو برام مايه نميذاري،يا بگو ببين اگه فلان چيز رو نخريم براي مامانم اينا بد ميشه چون اونها چند سري خريدن و ما هم بايد در عوضش بگيريم و اگه نگيريم من نميخوام از چشم تو ببينن.در مورد چيزهاي مثبتش هم بهش بگو و بهش افتخار کن بذار حس غرور داشته باشه که زنش رو تونسته راضي کنه مثلا بگو:واي اگه تو فلان کار برام نميکردي من چيکار ميتونستم بکنم،افتخار ميکنم که تو همسرم هستي و پيشم هستي.
    خيلي حرف زديم و وقتي حرف ميزد منم حس ميکردم که خيلي اشتباهات دارم ولي بلد نيستم که راه درست رو چطور برم،اون نياز به تاييد داره،نياز به اين داره که من مثبتهاش رو بهش بگم و بهش افتخار کنم،دائم شده کارم از بديهاش گفتن،از کارهايي که برام نکرده(به قول دوست اگه خودش و خانوادش کاري رو کا انتظار داشتي نکردن يا از روي عمد بوده که مطمئن باش خدا عوضش رو ميده و اگه از روي عمد نبوده کاريش نميشه کرد فرهنگشون اونجوري بوده که در هر دو صورت مطمئن باش غر زدن و همش گفتنهاي تو هيچ دردي رو دوا نميکنه جز اينکه همش دعوا بشه و فقط خودت حرص بخوري)پس اين رو هم بذار کنار و سعي کن از يادت ببري با اينکه سخته ولي کينه نداشته باش،حرفاش خيلي آرومم کرد خيلي خدا کمکم کنه تا درست قدم بردارم و به نتيجه اي برسم...

  15. #10
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 23 دی 93 [ 13:21]
    تاریخ عضویت
    1388-8-13
    نوشته ها
    302
    امتیاز
    6,606
    سطح
    53
    Points: 6,606, Level: 53
    Level completed: 28%, Points required for next Level: 144
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second Class5000 Experience Points
    تشکرها
    396

    تشکرشده 407 در 170 پست

    Rep Power
    45
    Array

    RE: کمک براي گرفتن يک تصميم جدي؟؟؟

    نميدونم چرا ديگه حضور دوستان کم رنگ شده،من به کمکتون احتياج دارم پس کجاييد؟ديگه ما بي اهميت شديم و مهم نيست چي به سرمون بياد؟


 
صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. تصمیم به طلاق گرفتم درسته تصمیمم؟
    توسط amir59 در انجمن متارکه و طلاق
    پاسخ ها: 15
    آخرين نوشته: چهارشنبه 21 مهر 95, 22:38
  2. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: پنجشنبه 13 شهریور 93, 18:36
  3. دلايل عيني ميخواهي؟؟؟ منم!
    توسط naghashi در انجمن ادبیات و عرفان
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: چهارشنبه 27 اردیبهشت 91, 02:42
  4. فقط بحث ارتباط دخترو پسر؟؟ من مشكلات فردي چي؟؟؟
    توسط sol1 در انجمن پیشنهادات ،انتقادات و مشکلات تالار
    پاسخ ها: 6
    آخرين نوشته: سه شنبه 20 دی 90, 00:41
  5. راهنمايي در يك تصميم گيري؟؟؟
    توسط نگار عليزاده در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 18
    آخرين نوشته: یکشنبه 23 فروردین 88, 10:44

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 17:30 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.