سلام دوستان،پيرو تايپيک قبلي ام يعني "نامه اي به همسر" که طولاني شد اين تايپيک جديد رو باز کردم تا در جريان باشيد.
بايد بگم زندگي ام تغيير چنداني نکرده و من حس ميکنم خيلي از همسرم دور هستم،دوستش دارم و اون هم دوستم داره ولي افسوس که همچنان لج بازه،به هيچ وجه تو ناراحتي ها کوتاه نمياد،فقط و فقط خودش رو ميبينه،همش من بايد کوتاه بيام همش من بايد پا پيش بذارم،همچنان از ترس اينکه دعوا بيخ پيدا نکنه من بايد جلو برم وگرنه کار به ناسزا گفتن همسرم و فحش و کتک کاري ختم ميشه،من تا حالا يک بار هم نشده ناراحت بشم و اون بياد سراغم تازه طلبکار هم شده که چرا ناراحت شدم همه چيز رو ازم گرفته،خيلي عصبي تر شدم،يه روز خوبه روز ديگه يه چيز مسخره ميشه بهانه براش البته بماند که منو هم ناراحت ميکنه و حق رو هم به خودش ميده،بارها و بارها گريه کردم باهاش حرف زدم اول قبول نميکنه ولي آخر سر قبول ميکنه که اون هم تقصير داشته ولي چه فايده انگار نه انگار دوباره همون طوري ميکنه،خسته شدم ازش،کلافه شدم ازش،باور کنيد تصميم ميگيرم ازش جدا بشم ولي تنها چيز که مانع ميشه آبروم و حرف مردم بخصوص الان که خواهرم هم طلاق گرفته هستش،بابا و مامانم دق ميکنن،جالبه از نظر ظاهر به نظر آدم خيلي موجهي مياد ولي تو خونه اخلاقش گنده و اعصاب خورد کن،چندين بار بهش گفتم بريم پيش مشاور ولي ميگه من خودم تو محل کار جزو کسايي هستم که مشاور ميدم اون موقع تو کار خودم موندم اين برام خيلي سخت مياد به يچ وجه حاضر نيست،باور کنيد از دستش رواني شدم.
کارم شده گريه کردن و نفرين کردن،آخه اين هم شد زندگي يه روز خوب و يه روز بد،زندگي رو برام جهنم کرده،خيلي کينه توزه خيلي،انگار اون موقع فقط ميخواد زهرش رو بريزه،خودش هم از اين وضعيت کلافه شده.اون هم ديگه از اين وضعيت زندگي خسته شده ولي نميخواد يه کم ملايمت تو اختلافات پيش آمده داشته باشه،بعضي وقتها به حدي از دستش کفري ميشم که دلم ميخواد جراتش رو داشتم خفش کنم.يا دلم ميخواد بره و برنگرده ولي همينکه باهام خوب ميشه از اين کارم پشيمون ميشم.
خودش هم حس کرده که انگاري برام شمربن ذل جوشنه.
ميدونه ته دلم باهاش صاف نيست و اين ما رو از هم دور ميکنه،حرف حق رو قبول نميکنه،از اين ادمهاي پدر سوخته عوضيه که وقتي عصبانيه با هرچي کتک،تهديد،فحش خودش رو خالي ميکنه.ديگه واقعا حس ميکنم زندگي باهاش برام جهنم شده،ديگه طاقت اداهاش رو ندارم،کلافه ام از دستش،خدا پدر و مادر و خودش رو لعنت کنه و گرفتار ظالمي کنه که نه راه پيش داشته باشن نه راه پس،من هر چي ميخوام تو زندگي خوش باشيم يه کاري يه حرفي ميزنه که تا ته وجودم رو ميسوزونه ولي خوب نميتونم ناراحت بشم چون آقا قبل من ناراحت ميشه در واقع دست پيش ميگيره تا پس نيفته و کار منم قبول نداره.
حالا ميخوام کمکم کنيد تا يه تصميم درست بگيرم،وقتي فکر ميکنم با اين وضعيت اگه بچمون هم بخواد بشه اين فقط منهم که مطمئنا از دستش رواني ميشم چرا که الان هم دست کمي ندارم
علاقه مندی ها (Bookmarks)