به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 2 , از مجموع 2
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 14 دی 87 [ 00:22]
    تاریخ عضویت
    1387-6-02
    نوشته ها
    5
    امتیاز
    3,351
    سطح
    36
    Points: 3,351, Level: 36
    Level completed: 1%, Points required for next Level: 149
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    0
    تشکرشده 1 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array

    بی خبریه پدر خانواد دختر(لطف کنید کمکم کنید)

    سلام به دوستان و مشاوران عزیز
    آرین هستم 25 ساله که با دختر خانمی در آذر 86 آشنا شدم و یه رابطه خیلی متعارف و پایبند به اصول اسلامی شکل گرفت. البته این آشنایی به صورتی بود که ما به تور ناخواهسته سر راه هم قرار گرفتیم یعنی از سر هوس بازی نبود. البته هر دو خانواده با ازدواج های که با دوستی شکل بگیره مخالفن و من تو این مدت بارها به هر دو خانواده تاکید کردم که لااقل انگ دوستی به این آشنایی نچسبه. من بعد از هفته اول آشنایی موضوع رو با خانواتده خودم در میان گذاشتم و با برخورد تند پدرم مواجه شدم و وقتی که ماجرارو خوب توضیح دادم متوجه شدن که من به بیراهه نرفتم و همیه چیز اتفاقی بودهء من حدودا 5 بار با این خانم ملاقات داشتم و بهش گفتم من با خانواده ام این موضوع رو در میان گذاشتم بهتر شما هم به خانوادت بگی . و در طی این 5 جلسه تمامی اطلاعاتی که از زندگیشون میخواستم ازش پرسیدم که با معیارهای خانواده خودم بسنجم ایشون هم کوتاهی نکرد و همه اطلاعات ضروری رو به من داد و بعد از این دیدار مادر ایشون متوجه شد و با من تماس گرفت و برخورد کرد که دلیل شما واسه آشنایی چیه و کلی حرفها که بهداز متوجه شدن خانواده ها مطرح میکنن و به من گفتن ایشون باید کنکور بدن و تحصیلات رو ادامه بدن و من در طی این صحبت عنوان کردم که خانواده من از این موضوع خبر دارن و تصمیم دادرن با شما تماس بگیرن که مارد ایشون مخالفت کرد و گوشی تلفن قطع کرد منتهی چون این دختر خانم تلفن همراه داشت که من بعدها فهمیدم که خانوادش نیمیدونن البته این تلفن همراه تو خونشون بلااستفاده بوده که ایشون بدون اجازه برداشته بود و با همین موبایل با من در تماس بود. انقدر اینروزا بهم ریختم که فراموش کردم از خودم بگم ( من2 ماهه وارد 25 سال شدمم دانشجوی سخت افزار کامپیوتر مقطع کارشناسی و فرزند اول خانواده که واسه من مخصوصا ازدواجم آرزو ها دارن. پدرم مهندس عمران هستند و رویی پروژه های عمرانی کار میکنند و دارای شرکت ساختمانی هستند من هم در این شرکت دارای 50٪ سهام هستم و با پدر روی پروژها کار میکنیم و تو هر کاری سرمایی گذاری میکنم و با دسترنج خودم حتی یه مغازه در بهترین نقطه شهر خریدم و از نظر مالی و تحصیلات فکر میکنم چیزی کم نداشته باشم و همیشه دوست داشتم در کنار درس کار هم بکنم و بر خلاف رشته تحصیلیم کار پدرم رو انتخاب کردم و قصد دارم ادامه بدم و خانواده هم موافق هستن خانواده من متدین و مذهبی اما به قول معروف 2 آتیشه نیستن و این دختر خانم 19 ساله هستن و پدر مادر ایشون هردو کارمند بیمارستان و از نظر اقتصادی قابل قبول هستن و این خانم یه خواهر بزرگتر از خودش با اختلاف 1 سال دارن ) و با صحبتی که با خودش داشتم قرار شد مادر من بعد از کنکور با مادرشون تماس بگیرن و این رابطه ادامه پیدا کردو من هروز بابت این گوشی تلفن همراه بهش تذکر میدادم که به مادرت بگو که اگر یه روز این تلفن رو دستت ببینن کار خراب میشه حتی میگفت یه خاله دارم که باهش راحتم یعنی بعضی حرفهایی که مامانم مخالفت میکنه از طریقه خاله عنوان میکنم من هم بهش گفتم خب از طریق خالت میتونی حرفه دلتو به ماردت بگی خلاصه این موضوع رو همیشه و هر روز میگفتم که یه جوری به مامانت بگو. خلاصه سال نو شد و روز 10 عید مادر ایشون موبایلو پیدا میکنه و این دختر خانم به من با یه حاله پریشون خبر داد و من با مادرش تماس و بعداز عذر خواهی همه چیزو گردن گرفتم و گفتم شما باید پیگیری میکردین مواظب میبودید و من به دخترتون زیاد گفتم که به شما بگه حلا از هر طریقی که شده به هر حال خانم عزیز من خواستگار دخترتون هستم و اگر در این بین اشتباهی صورت گرفته مقصر خانواده شما هستن که باید از دل دخترتون خبردار میبودبد نه اینکه سرکوبش کنید چون به قول خودشون خانواده تحصیل کرده ای هستند و سنتی فکر نمیکنند .ومادر ایشون به من گقتن شما چه طوری با هم اشنا شدید من هم موضوع رو تعریف کردم که کاملا اتفاقی بوده من فکر میکردم که 3 ماهو نیم پیش متوجه رابطه من با دخترشون شدن حتما میدونن چطور با هم آشنا شدیم (یعنی از آذر ماه سال قبل تا 10 عید امسال) ولی با کمال تعجب دیدم این خانم از ترسش موضوع رو طور دیگه عنوان کرده و گفته من تو خیابون دنبالش راه افتادم و شماره دادم که وقتی من موضوعو گفتم گفتن این از ترسش راستشو نگفته چون هیچ وقت تنها و بی دلیل نمیذاشتیم بره بیرون . و به مادر ایشون هم گفتم که حلا اگه شما بگید این رابطه تموم بشه حرفی نیست تمومش میکنم و در جواب من این خانم گفتند ‍)پس دل دختر من این وسط چی میشه مگر من میذارم مگر دل دختر من بازیچست که تمومش کنی) و من هم گفتم من مادرم حتما با شما تماس میگیرن و دخترتون رو خواستگاری میکنن وکلی حرف دیگه زده شد که تایپش وقتگیره و نمیخوام سرتونو درد بیارم. بعداز این تماس دوباره این دختر خانم به علت دلتنگی و وابستگی با گوشی مادرش sms میزد و من هم بهش تذکر میدادم که این کارو نکن صبور باش تا مادر من با خانوادت تماس بگیرن و با این کارت کارو خرابتر نکنی به هر حال گذشتو خانواده من یه تحقیق از خانواده ایشون کردن یعنی به محل کار پدر و مادر ش رفتن که از قضا از آشنایان ما هم در بیمارستانی که پدر مادر اشون کار میکردن شاغل بودن و دورادور یه بازدید کردندند البته پدر مادر در یه بیمارستان نیستند و محل کارشون جداست. در خرداد امسال مادر من اولین تماسو با مادر ایشون برقرار کرد که بیشتر جنبه به آشنایی مادر من با این خانم رو داشت و تقریبا هفته بعد دوبار مادرم تماس گرفت و موضوع رو مطرح کرد که با مخالفت سطحی این خانم روبرو شد و حرف این خانم این بود که میگفت دختر من هنوز بچست و باید درسشو ادامه بده و یه خواهر بزرگتر هم داره با 1 سال اختلاف سنی و مادر من هم میگفتن درس که مهم نیست میتونه بعداز ازدواج هم ادامه بده و با خواهرش هم که زیاد اختلاف سنی نداره ( در ضمن این خانواده فقط 3 فرزند دختر دارن که فرزند اول رو در سن 26 سالگی عروس کردن و این خانم هم فرزند آخره) به هر حال یه سری حرفهایی هم زده شد که جای امیدواری بود بعد از یه هفته که گذشت مادر من به همراه من رفتیم محل کار مادر ایشون تا از نزذیک صحبت کنن البته من جلو نرفتم و خودمونشون ندادم و بعد از 1 ساعت و نیم مادر من برگشت با لبخند و گفت مبارک باشه از مادرش خیلی خوشم امد و حرفایی که خانم ها در وصف همدیکه میگن و قرار شده بود این خانم با همسرش صحبت کنه و بعد از کنکور مادر من تماس بگیره که برن این دختر خانمو ببینن و مادر من هم به این خانم گفته بودن که بعد از این دیدار من جهت احوال پرسی 10 روز دیگه یه تماس دیگه با شما میگیرم .و در همین حین این دختر خانم خبر هارو از من میگرفت و خبرهای خودشونو به من میداد حتی میگفت مادرم به تمام خاله و دایی هام و مادر بزرگم این موضوعو مطرح کرده و همه هم میگفتن اگر پسر و خانوادش خوبن عروسش کن مخالفت نکنید که در حق دختر بزرگت هم بی انصافی کردی که تا اون سن خواستگاراشو رد میکردی و بین این و خواهرش اختلاف سنی زیادی نیست که سخت میگیرد.خلاصه با این تعریف هایی که این خانم از حال و هوای خانوادش تعریف میکرد دیگه جای نگرانی نبود. بعداز 10 روز طبق قرار مادر من جهت احوال پرسی با مادر ایشون تماس گرفتن که با کمال تعجب با مخالفت این خانم مواجه شد و این خانم از دامادشون میگفت که دستش تو جیبه خودش میره و مادر من هم میگفت پسر من هم دستش تو جیب خودش میره منتهی با پدرش با هم کار میکنن ( قابل به ذکر که داماد این خانواده 29 سالست مهندس عمرانه اما فعال نیست و در یکی از دانشگاههای غیرانتفاعی شهر به صورت ساعتی و حق التدریسی زبان تدریس میکنه) وکلی حرفه دیکه که در نهایت این خانم گفتن من با پدرش صحبت کردم و کلا با این ازدواج موخالفه .مادر من هم بعد از این تماس اصلا باورش نمیشد که این خانم با اون همه قولو قرار که با هم گذاشتن و حتی در آخر حرفاشون رویه همدیگرو هم بوسیده بودن این طوربرخورد کنه. من با این خبر شوکه شدم و این دختر خانم هم مثل قبل خبرها رو از من میگرفت بهرحال من تسلیم نشدم و مادرمو که از این برخورد بدش اومده بود و پدرو هم که گفته بود دیگه با این خانواده تماس نگیرید و پسرجان تو هم فراموشش کن .ولی مگر میشد فراموش کرد و در نهایت من دوباره نظر خانواده رو مساعد کردم که بعداز کنکور دوباره تماس بگیرن در این بین هم این دختر خانم همچنان با من با موبایل خواهرش و مادرش و دختر خالش با من در تماس بود تا اینه بعداز کنور یه 15 روز هم که گذشت مادر من با پافشاریه من دوباره با این خانم تماس گرفت که دوباره با همون واکنش روبه رو شدن و این خانم میگفتن پدرش با این ازدواج مخالفه و باز هم بعداز کلی صحبت مادر من همچنان با مخالفت این خانم روبرو می شد که بلاخره مکالمه تموم شدو مادر من گفت دیگه صحبتشو نکن. من همون روز بعلت فشارهای روانی که داشتم سکته عصبی کردم و بعداز 2 روز که تو بیمارستان بودم مرخص شدم و دست چپم 40٪ درصد توانه حرکتی داشت که با فیزیوتراپی و دارو بهتر شده. بعد از این اتفاق که حدودا 40 روز پیش واسه من افتاد پدرم در مورد این مسئله کاملا سکوت کرده ولی مادرم میگن اگر تو میخوای من بازم حاضرم بازم باهشون تماس بگیرم ولی من هنوز جوابی ندادم. و این دختر خانم از اتفاقی هم که به خاطر برخوردی که مادرشون انجام دادن برای من افتاده باخبره ولی خانوادش از این اتفاق بی خبرن. من هفته پیش یه دیدار با این خانم داشتم و عنوان کردم که من قصد دارم تا برم پیش پدرت و باهش صحبت کنم ولی این خانم با هزار قسم و آیه از من خواست این کارو نکنم که یه آشوببه پا میشه چون مادر ایشون از موضوع به پدرشون چیزی نگفتن فقط مادر این خانم انطور پیش پدرش بازگو کرده که خواستگار داره که پدرشون گفتن فعلا نه و باید درسشو بخونه یعنی اینکه همین فامیلاشون از رفتو آمد خانواده من با این خانواده خبر دارن و موضوع اشنایی ما رو هم میدونن الا پدرشون و اصلا از این موضوع با خبر نیست. همین منو خیلی آشفته کرده و من و این خانم خیلی به هم علاقه داریم ولی با این کاری که مادر ایشون انجام داده چه چیزیو میخواسته ثابت کنه نمی دونم شاید هم بامن سر لج داره .مگر ازدواج یکی از بزرگترین رخدادهای زندگی نیست که با احساس من و دخترش و خانواده من بازی کردن مگر پدر و سرپرست یه خانواده حق نداره از اتفاقهایی که تو زندگیش میفته اونم یه اتفاق و امر مهمی مثل ازدواج برای فرزندش از امور باخبر باشه . مگر مادرش نمیدونه که دخترش شماره منو داره و اگه تنهاش بذاره یا با دخترهای فامیلشون که تلفن همراه دارن و میتونه با من ارتباط برقرار کنه میفرستش بیرون یا مکانهای تفریحی مادرش که دخترشو از من بهتر میشناسه. ببخشید خیلی طولانی شد . به خدا از کارو زندگی واموندم خودمو حبس یه اتاق کردم خانوادمو هم اسیر خودم حتی امتحانات آخر ترمم هم ندادم و تزم جدید هم میخوام مرخصی بگیرم چون واقعا توان هیچ کاریو ندارم و درمونده شدم .منو ببخشید سعی کردم تا جای که میشه غمناک توضیح ندم .تقاضای یه مشاوره و راه حل داشتم لطفا کمکم کنید. متشکرم

  2. #2
    ((( مشاور خانواده )))

    آخرین بازدید
    دیروز [ 12:04]
    تاریخ عضویت
    1386-6-25
    نوشته ها
    9,411
    امتیاز
    286,450
    سطح
    100
    Points: 286,450, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.4%
    دستاوردها:
    VeteranCreated Blog entryTagger First ClassSocial50000 Experience Points
    نوشته های وبلاگ
    7
    تشکرها
    23,556

    تشکرشده 37,046 در 6,993 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    0
    Array

    RE: بی خبریه پدر خانواد دختر(لطف کنید کمکم کنید)

    سلام Ariyan
    به تالار همدردی خوش آمدید
    ضمن تشکر از توضیح مبسوطی که ارائه کردید، من وضعیت فشارزای شما را به خوبی درک می کنم.
    وقتی ما درزندگی دست به انتخاب می زنیم هرچقدر آگاهانه و با توجه به همه ابعاد باشد مشکلاتمان کمتر و قابل پیش بینی خواهد بود. همچنین در انتخاب هر چقدر منطق محور باشیم بهتر می توانیم به هدف نزدیکتر شویم.
    اگر شما دختری را انتخاب می کنید (طبق آنچه ما در مقالات بخش آموزشی مشاوره ازدواج شرح داده ایم)، باید با کل شرایطش ارزیابی کنید.
    یعنی این دختر+مادرش+خواهرش+دامادشون+ پدرش+فرهنگشون+نحوه ارتباطی درون خانواده اشان+.... و صدها مسئله دیگر
    پس شما با جمعبندی همه این مسائل باید دختری را قبول یا رد کنید.
    شما نمی توانید به یک باغی وارد شوید و بگوئید من همین شاخه درخت را می پسندم و انتظار داشته باشید که بشکیند و با خود ببرید. بلکه این شاخه روی این درخت و در همین باغ با همه مزایا و معایب خودش هست.
    وقتی ما از طرف احساسی قضیه وارد می شویم غافل از همه اینها فقط طالبیم که به طرفمون برسیم. بدون اینکه سایر ساختارهای فرهنگی و ارتباطی آن خانواده را درک کنیم.
    در واقع همان انتقادی که به مادر این دختر خانم دارید که با احساسات شما بازی کرده و دروغ گفته و ... ، همین انتقاد شاید شدیدترش به همین دختر خانم هم وارد هست که شما عاشقش هستید(ولی الان از فرط عشق و محبت به درستی نمی بینید)، یعنی اینکه این دختر خانم هم مانند مادرش برای اینکه آسیبی نبیند به راحتی به خانواده اش و حتی شما دروغ می گوید و می گوید شما دنبالش افتادید و شماره گرفته اید. مادرش هم به نوعی دیگر دروغ می گوید.
    یعنی یک ترسی در این خانواده بر افرادش حاکم هست که به خاطر آن حرفها را از هم می پوشانند و یا به نوع دیگری تحویل هم می دهند.

    از طرف دیگر شما بیشتر از حد انتظار و افراطی احساسی هستید و این همان آفت شناخت ازدواج است. چرا باید وقت جواب رد می شنوید سکته کنید یا ....
    این امتیازی نیست.

    خلاصه:
    لطفا مقالات بخش ازدواج مخصوصا مقاله «اگر چنین هستید ، صبر کنید ازدواج نکنید» ومعیارهای ازدواج را به دقت مطالعه کنید.
    بعد برای اینکه معیارهای خودتون را در ازدواج بهتر درک کنید، حتما با یک مشاور خانواده به صورت حضوری صحبت کنید. تا متوجه بشوید اگر می خواهید با این دختر خانم ازدواج کنید باید همه شرایط خانوادگی آنها را به راحتی تحمل کنید حتی این دروغها و این نوع ارتباطهای درون خانوادگی آنها را

    همچنین توصیه می کنم دخالت مستقیمی در ارتباط خانوادگی آنها نکنید چون ممکن است این گره کور تر شود.

    اما شما اگر این دختر و رفتارش را می پسندید می توانید مستقیما با او حرف آخر را بزنید و از او بخواهید واقعییات را با پدرش شخصا مطرح کند و اگر علاقمند به شما هست ، زمینه ارتباط خانواده شما و پدرش را آماده کند. اگر او چنین نکرد، یعنی او مانند مادرش هست. و تصور می کنم شما با چنین فردی مشکلات زیادی در آینده خواهید داشت.

    در ضمن:
    خواهش می کنم فقط در یک موضوع سئوال خود را پیگیری کنید و از زدن تاپیک های متعدد پرهیز کنید.


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 06:38 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.