نارسیس همه روزه برای دیدن زیبایی خود به دریاچه آبهای شیرین در وسط جنگل میرفت.
آنچنان شتابان از میان مردم می گریخت که مبادا کسی او را ببیند و از زیبایی اش لذت ببرد,
شتابان از میان درختان می گریخت که مبادا اوریاد ها ـ الهه های جنگل ـ او را ببیند و از زیبایی اش لذت ببرند.
وقتی به دریاچه می رسید آرام می گرفت و ساعتها در سکوت دریاچه محو زیبایی خود می شد.
روزی چنان شیفته خود شده بود که به درون دریاچه افتاد و غرق شد . در جایی که به آب افتاده بود گلی رویید که "نرگس" نامیدندش .
دریاچه همه روزه برای برای نارسیس می گریست تا اینکه روزی اوریادها به کنار دریاچه آمدند که از یک دریاچه ی آب شیرین ، به کوزه ای سرشار از اشکهای شور استحاله یافته بود.
اوریادها پرسیدند : " چرا می گریی؟"
دریاچه گفت : " برای نارسیس می گریم "
اوریادها گفتند : " آه ... این شگفت آور نیست که برای نارسیس می گریی ..." و ادامه دادند : " هرچه بود ، با آن که همه ی ما همواره در جنگل در پی اش می شتافتیم ، تنها تو فرصت داشتی از نزدیک زیباییش را تماشا کنی " .
دریاچه اشکهایش را پاک کرد و پرسید: مگر, نارسیس زیبا هم بود؟!
اوریادها با تعجبی دو چندان پاسخ دادند: آری , او زیبا بود, زیبا ترین بود ولی چگونه ممکن است که تو این را ندانی ؟!
تو او را از هر کسی بیشتر دیده بودی, از خودش هم بیشتر; تو تنها کسی بودی که او را می دیدی چگونه ممکن است که ندیده باشی او زیباست؟!
دریاچه پاسخ داد: "نارسیس همه روزه ساعت ها بر حاشیه من می نشست اما من هرگز نفهمیدم او زیباست ;
برای نارسیس می گریم چون هر بار از فراز کناره ام به رویم خم می شد ، می توانستم در اعماق دیدگانش ، بازتاب زیبایی خودم را ببینم "
"رمان کیمیاگر، اثر پائولو کوئلیو"
=======================================
همواره برای از دست دادن کسانی که ما رو دوست داشتن غمگین میشیم.
اما چقدر فکر کردیم که از این ناراحت میشیم که آینه خودمون رو از دست دادیم ؟
دوستش داشتم ، چون عاشقم بود
دوستش داشتم ، چون می گفت کدبانوترین خانم روی زمینی
دوستش داشتم ، چون می گفت چشمای قشنگی داری
دوستش داشتم ، چون می گفت خیلی با شعوری
دوستش داشتم ، چون می گفت زیباترین دختری هستی که تا حالا دیدم
دوستش داشتم ، چون فقط اون منو درک می کرد
دوست داشتن هایی که علت دارند. چون ما رو به خودمون می شناسونند. چون آینه ما هستن . آینه رو از دست میدیم . یه ماه ، یه سال ، دو سال ، چند سال غمگینیم ....
اما این روند ادامه پیدا نمی کنه ، کسی وارد زندگیمون میشه باز . کسی که این بار میگه از سکوتت خوشم اومد ، عاشق خنده هات شدم ، تو خیلی باهوشی ، .... و این یه آینه دیگه ست .
آینه ای که خوبی های ما رو بهمون نشون میده . خودمون رو بهمون نشون میده و ما باز هم عاشق میشیم. عاشق اون آینه . وابسته میشیم . بعد از رفتن آینه ، بعد از شکستن آینه ، ما هم می شکنیم . غافل از اینکه همه چیز پابرجاست . فقط نیازه آینه ای بیاد که دائمی باشه ، آینه ای بیاد که راستگو باشه . چرا صبور نباشیم ؟
تا حالا به دوست داشتن از این دیدگاه نگاه کردید ؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)