به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 20

موضوع: تنهاترين

  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 22 مهر 87 [ 18:12]
    تاریخ عضویت
    1387-1-03
    نوشته ها
    31
    امتیاز
    3,919
    سطح
    39
    Points: 3,919, Level: 39
    Level completed: 80%, Points required for next Level: 31
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    3

    تشکرشده 3 در 3 پست

    Rep Power
    0
    Array

    تنهاترين

    با سلام به همه ي عزيزاني كه لطف كردن و منو به عنوان دوست پذيرفتن با سپاس از setereh عزيز به خاطر حرفاي زيبايش
    اما من دردم اين نيست كه اين چيزارو نمي دونم مشكل من چيزاي ديگه هست من خونواده اي دارم پر جمعيت كه در جاي خودش مشكلات زيادي داره اما از اول توي خونمون اين قانون بود كه چه كوچك چه بزرگ به من احترام خاصي بگذارند خيلي بهم توجه ميشه هر چي از دستشون بر بياد البته در حد وضعيت اقتصاديشون كه من كمبودي حس نكنم گر چه اگه وضعمون بهتربود من مشكلاتم خيلي كمتر بود حداقل در بچگي ميشد معالجه بشم اما حيف ... گر چه كوتاهي از طرف خونوادم بوده اما من هيچي اعتراضي پيش اونا نمي كنم متاسفانه سطح سواد در خونواده ما خيلي پايين بوده پدر مادرم بي سوادن 9تا بچه هستيم كه بچه5ام و اولين دخترم و اولين كسي هستم كه به علاقه خودم و زحماتم نشون دادم كه توانايي درس هنر وفن را دارم در جايي بزرگ شدم كه امكانات خيلي اندكي برا درس خوندن داشتم كسي توي خونه نبود راهنماييم كنه اما من از اول دبستان خود ساخته و مستقل بار اومدم چه در درس چه در زندگي دوست نداشتم كسي تو كارم دخالت كنه راهنمايي دبيرستان تيزهوشان بودم توي استان كسي نبود كه از من سرترباشه تو المپادهاي فيزيك شيمي رياضي همه دروسم عالي بود اما كم كم حس مي كردم دشمن اطرافم زياد شده انگار همه تو كمين هستن كه بهم خنجر بزنن حتي عزيزترين و نزديكترين كسا م دوستام اقوامم روزي چيزي ميشنيدم اميدم عشقم همه چيزم درسم بود كار به كار هچكي نداشتم به فكر همه بودم دلم واسه شهرم استانم مي سوخت ميخواستم به جايي برسم كه سهم كوچكي داشته باشم براي شاد كردن دل همه ي اونهايي كه نابودم كردن متاسفانه 3 دبيرستان مريضي سختي اومد سراغم كه علاوه بر سلامتي جسمي و روحيم همه اميد و عشقمو از دست دادم نتونستم تو مرحله كشوري المپادهايي كه با جون دل زحمت كشيده بودم شركت كنم حتي تمام امتحاناتمو شهريور دادم ديگه از اون روز دلم به طرف درس نرفت همش به فكر ارتباط با جنس مخالفم بودم كسيو داشتم كه تمام چيزم بود روز به روز وابسته اش ميشدم اما او كم كم بي توجهي مي كرد و من افسرده تر در همين حال به فكر دوستاي ديگه ايي افتادم با همه رابطه تلفني داشتم همه واسه سو استفاده ميخواستن من ديگه به اين كار عادت كردم كنكور دولتي پذيرفته نشدم در حاليكه همه همكلاسي هام كه خيلي از همه شون سرتر بودم قبول شدن اما در كنكور آزاد در رشته خوبي توي يه شهر بزرگ پذيرفته شدم بعد از رفتن به دانشگاه اعتراض همه شروع شد كه اين ديگه اوني نميشه كه بوده از عهده درس بر نمياد الكي براش خرج نكنيد اما بابام به همه بي توجهي كرد چون از بچگي علاقه داشت دكتر بشم رفتم با وجود معلوليتم زندگيو توي شهر غريب تو خوابگاه آغاز كردم گر چه خيلي برام سخت اما به عشق بابام دوام مي آوردم دوست داشتم به همه ثابت كنم باز هم مي تونم اما واقعا نتونستم ترم پيش(3) باز مريضي روحي اومد سراغم مجبور شدم 15 واحد از درسامو حذف كنم كه سببش يكي از دوستان دوران دبيرستان بهتر بگم اقوامم بود كه بهم خنجر زد ديگه واقعا بريدم از طرفي خونواده ام بم زخم زبون ميزنن كه عرضه ندارم از طرفي همه دارن جاي خالي ميدن كم كم خودم بايد تو فكر كار كردن باشم چون دوست ندارم براي ادامه زندگي منت كسيو بكشم از طرفي دلم مي سوزه به هيچ كدوم از اهداف و آرزوهام نرسيدم و بايد در 20 سالگي با اين وضعيت هم مرد باشم هم درس بخونم دلم ميخواد دوباره زنده بشم به همه ثابت كنم من ميتونم اما هر وقت اراده مي كنم يه بلايي سرم مياد هر چقد پيش خدا ضجه زدم فرياد زدم يا كريم گفتم جوابمو نداد متاسفانه از بس افسرده و گوشه گير شده ام باعث شده دست به گناهاني بزنم كه خودم حالم از خودم به هم مي خوره من كسي بودم كه نيمه هاي شب از خواب بلند ميشدم و روي جانماز برا خوشبختي عزيزانم مردمم و حل گرفتارياشون و هدايت جوونا دعا مي كردم اما الان دلم به طرفم جا نماز نميره دلم ميسوزه كه خدا چي خواست واسم اون وقت شما بگيد حكمتي هست ديگه از اين جمله حالم بهم ميخوره اي زندگي رهايم كن خسته ام از نفس كشيدن خسته ام از اين همه رسوايي از اين همه منت از اين همه طعنه اگه شما دوستان من هستيد شمارو به هموني كه مي پرستيد به هموني كه عزيزترينتونه قسم تون ميدم تو دعاهاتون خيلي واسم دعا كنيد كه زود بميرم از اين دغدغه غم بدبختي آزاد شم به خدا خسته ام بيا اين جون و اين جسم بي مصرفمو ازم بگير

  2. #2
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 22 مهر 87 [ 18:12]
    تاریخ عضویت
    1387-1-03
    نوشته ها
    31
    امتیاز
    3,919
    سطح
    39
    Points: 3,919, Level: 39
    Level completed: 80%, Points required for next Level: 31
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    3

    تشکرشده 3 در 3 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: تنهاترين

    اصلا دلم به طرف درس نمي ره ترس از آينده مبهمي كه جلو چشامه فشار زندگي واينكه جواب بابامو چي بدم داره ديونم مي كنم از طرفي ميخوام بدون آگاهي خونوادم درسمو ترك كنم و بچسبم به كار چون بسياري از بدبختيام از اقتصاد سر چشمه ميگيره موندم چكار كنم به كمكتون نياز دارم دوستان ازتون ميخوام راهنماييم كنيد تا بشم هموني كه بودم

  3. #3
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 16 دی 00 [ 13:32]
    تاریخ عضویت
    1386-11-26
    محل سکونت
    تهران بزرگ
    نوشته ها
    1,452
    امتیاز
    50,483
    سطح
    100
    Points: 50,483, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranCreated Blog entryTagger First Class50000 Experience Points
    نوشته های وبلاگ
    1
    تشکرها
    2,842

    تشکرشده 3,286 در 817 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    0
    Array

    RE: تنهاترين

    سلام
    نمیدونم از کجا سر حرفو باز کنم اما ما جوان ها همیشه بالا و پایین تو زندگی زیاد داریم شاید هم به خاطره نیروی جوانیمونیه .
    دانشگاه رو تجربه کردم و الان هم دارم درس میخونم مثل شما ترم قبلی رو با یه مکافاتی پاس کردم که خدا میدونه حالا باز کردنش زیاد مهم نیست اما میخوام این هارو بگم دانشگاه من دولتیه اما توی شهر غریب قبول شدنم هم کاره خدا بود حالا چطورش هم بماند .
    میخوام حالا که از اول همه چیزو گفتی منم بگم . پس خوب خوب گوش کن

    دوران ابتدایی تمام 20
    دوران راهنمایی تیز هوشان
    دوران دبیرستان بهترین دبیرستان تهران
    پیش دانشگاهی غیرانتفاعی
    اما حالا چی ؟ من میخواستم و دوست داشتم اوا دکتری بعد مهندسی پزشکی یا مهندسی هسته ای بخونم اما همش ختم شد به کامپیوتر ( نرم افزار) .
    تو زندگیم فهمیدم باید به همه چیز دقت کرد هم دقت نکرد حالا این یعنی چی ؟
    من خوب درس میخوندم اما نشد پس هم دقت کردم اما وقتی نشد دیگه دقت نکردم .
    خدا همیشه هست توی قرآن هم هست میگه من از رگ گردن به شما نزدیکتر هستم . این یعنی چی ؟
    شما فکر میکنی فقط توی این دنیا آی شمایی که تمام مشکلاتش رو جمع کرده و برای شما به ارث گذاشته ؟ هان ؟
    من خوابگاه بودم میدونم یعنی چی ؟ آدماشون . حرفاشون . کاراشون. رفتارهاشون .
    دانشگاه هم میدونم چیه ؟ پس صرف تموم کرن درس باید به اون جا نگاه کنی ! الان مدرسه راهنمایی شما کو ؟ معلماشون کجان ؟ پس فقط هدف . یهنی همه اون آدما همه اون استاد و ... فقط یه وسیله هستن که شما به نتیجه برسی همین . حالا 8 ترم بشه 10 ترم فدای سرت اما مواظب باش از توی جاده خارج نشی یه دفعه به خودت بیای ببینی که ....
    یه چیزی بگم خالی از لطف نیست : پول چیه ؟ چه جوری بدست میاد ؟ پول حلال و حرام چیه ؟ پول پول پول ؟
    من توی این چند سالی که توی این دنیا زندگی کرمو شنیدمو خوندمو گوش کردم اینو فهمیدم که پول رو اگر به کسانی داده باشن شما که ندارید از اون حسرت نخورید چون خدا میخواد که بعضی از بنده فقط سر گرم این دنیا باشن ؟ پس مواظب باش پول دیگران فکر تورو به هم نریزه .
    تا حالا دقت کردی خیلی آدما سرشون پایینه ؟ میفهمی چی مگم یعنی هیچ وقت بالا رو نگاه نمیکنن خدا رو نمیبینند صداش نمیکنن .
    همیشه من به خانواده ام دوستانم و .. میگم اگه مشکل نداشتید خدارو شکر کنید اگر مشکل داشتید خدارو بیشتر شکر کنید میدونی چرا ؟ چون وقتی مشکل نداری خدا داره نگاهت میکنه اما وقتی مشکل دار شدی دوتا دستشو خدا باز کرده آغوش گرمش باز بازه و منتظر رفتن بنده تو آغوششه پس اگر میبینی چیزی هست بدون خدا دستاش بازه پس منتظرش نذار برو که وقتی بری قشنگ لمس میکنی که بت چه گرمی و حرارتی در آغوش میگرتت . یه نکته فراموش نشدنی : خدای ما از اون خدا خوباست
    پس سعی کن بشی همون خانمی که بودی یا نه اونی که میخوای باشی
    یه شعری رو پدربزرگ خدا بیامرزم برام به ارث گذاشت منم به شما میگم هیچ وقت یادت نره :
    کارساز ما به فکر کار ماست
    فکر ما در کار ما آزار ماست .

    خیلی روده درازی کردم شرمنده .

    یا حق

  4. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 22 مهر 87 [ 18:12]
    تاریخ عضویت
    1387-1-03
    نوشته ها
    31
    امتیاز
    3,919
    سطح
    39
    Points: 3,919, Level: 39
    Level completed: 80%, Points required for next Level: 31
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    3

    تشکرشده 3 در 3 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: تنهاترين

    با سلام به دوستان عزيز lord.hamed از اينكه به مطلبم جواب دادي سپاسگذارم
    اولا من فكر نمي كنم كه تمام مشكلات دنيا پيشه منه اما مشكلاتم به حدي بهم فشار آورده كه اين حرفارو روي اين صفحه آوردم تا شايد كمي آروم شم و كسي راه حلي بم ياد بده به حدي خسته ام از اين مشكلات كه دارم اينجوري فرياد ميزنم بسياري از موارد هست كه من نمي تونم اينجا بگم درد من فقط اون چيزهايي نيست كه روي وب اومده هزاران درد ديگه پشتش پنهونه اگه كسي منو ببينه اون وقت مي فهمه چه غمي تو وجودم پنهونه و من چيزي در مورد پول حرام و اسراف نگفتم نمي خواستم اينو بگم اما خيلي وقتا من در شبانه روز گرسنگي و تحمل مي كنم با پوشاكي سر كلاس حاضر ميشم كه خودم خجالت ميكشم فكر كنم الان منظورم وگرفته باشيد من اگه مي خوام كار كنم در حد اينكه بتونم جوابگوي خوراك و پوشاكم باشم نه بيشترلابد مي پرسي كه چطور دانشگاه آزادم (هزينه درسمو دولت پرداخت مي كنه) و درسته كه مشكلات باعث ميشه كه خدا رو بيشتر ياد كنيم اما مشكل هم حدي داره هر بنده ايي ظرفيتي داره فكر نمي كنم ظرفيت اين همه مشكل رو داشته باشم خدا بيش از ظرفيتم بهم درد داده كه دارم از يئس به كفر مي رسم اين روزا اگه كسي چيزي در مورد ظرفيت حكمت و اميد چيزي بم بگه از بس بم فشار اومده مجبور ميشم بگم من كسيو به نام خدا نمي شناسم در حاليكه هر چي سختي هست اون به من داده ولي كاش در حدي بود كه ميتونستم تحمل كنم نمي دونم شايد حرفام قابل هضم و قابل درك نباشه اما من در عذابم خودم هم از اين وضع خسته ام اما موندم چي كار كنم به خدا خسته ام كاش يكي دل سوزانه كمكم كنه كاش راهي بم نشون بديد كه از اين درياي نا اميدي برسم به ساحل زيباي اميد و به آغوش مهربان همون خدايي كه شماميگيد

  5. #5
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 16 دی 00 [ 13:32]
    تاریخ عضویت
    1386-11-26
    محل سکونت
    تهران بزرگ
    نوشته ها
    1,452
    امتیاز
    50,483
    سطح
    100
    Points: 50,483, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranCreated Blog entryTagger First Class50000 Experience Points
    نوشته های وبلاگ
    1
    تشکرها
    2,842

    تشکرشده 3,286 در 817 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    0
    Array

    RE: تنهاترين

    سلام .
    خدمت شما عرض کنم که اینقدر گفتن من مشکل دارم من اینجوریم و ... اصلا خوب نیست .
    شما توی این چند سالی که زندگی کردی با توجه به حرف های خودتون انسان موفقی بودید پس به خاطر این مدت نمیشه همه ی اون سال ها رو نادیده گرفت .
    از نظر روان شناسی انسان موفق انسانی که در مواقع سختی میتونی بهترین کار رو انجام بده .
    زندگی ما آدما تقریبا مثل بازی شطرنج میمونه باید این مهره ها رو با فکر جا به جا کنی نه این که زود تصمیم بگیری .
    پس با فکر و درایت به کارهاتون بپردازید سعی کنید ابتدا تمام راه هایی که برای یک مشکل وجود داره رو روی یک کاغذ یادداشت کنید بعد به هر کدوم امتیاز بدید و در آخر ببینید کدوم روش برای حل مشکل شما مناسب تره .
    اگر ایزد ز حکمت ببندد دری
    ز رحمت گشاید در دیگری
    پس بدونید همیشه زندگی جاریست این ما هستیم که کاری میکنیم این دنیا با این بزرگی برای کوچک میاد .
    پس باید به جنگش رفت اما با فکر .
    امیدوارم با این دانش محدود کوچک جوابی به سوال شما داده باشم .

  6. #6
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 16 دی 92 [ 13:12]
    تاریخ عضویت
    1386-12-06
    نوشته ها
    203
    امتیاز
    5,805
    سطح
    49
    Points: 5,805, Level: 49
    Level completed: 28%, Points required for next Level: 145
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    181

    تشکرشده 204 در 87 پست

    Rep Power
    37
    Array

    RE: تنهاترين

    ما جوان ها همیشه بالا و پایین تو زندگی زیاد داریم شاید هم به خاطره نیروی جوانیمونیه .
    دانشگاه رو تجربه کردم و الان هم دارم درس میخونم مثل شما ترم قبلی رو با یه مکافاتی پاس کردم که خدا میدونه حالا باز کردنش زیاد مهم نیست اما میخوام این هارو بگم دانشگاه من دولتیه اما توی شهر غریب قبول شدنم هم کاره خدا بود حالا چطورش هم بماند .
    میخوام حالا که از اول همه چیزو گفتی منم بگم . پس خوب خوب گوش کن

    دوران ابتدایی تمام 20
    دوران راهنمایی تیز هوشان
    دوران دبیرستان بهترین دبیرستان تهران
    پیش دانشگاهی غیرانتفاعی
    اما حالا چی ؟ من میخواستم و دوست داشتم اوا دکتری بعد مهندسی پزشکی یا مهندسی هسته ای بخونم اما همش ختم شد به کامپیوتر ( نرم افزار) .
    تو زندگیم فهمیدم باید به همه چیز دقت کرد هم دقت نکرد حالا این یعنی چی ؟
    من خوب درس میخوندم اما نشد پس هم دقت کردم اما وقتی نشد دیگه دقت نکردم
    انگار رسم روزگاره،گهی پشت به زین و گهی زین به پشت
    دیروز توی تاکسی نشسته بودم که راننده باصفایی داشت این نقل قول رو از اون شنیدم بعلاوه اشعار و حرفهایی که خیلی تاثیرگذار و لذت بخش بود
    از امام علی پرسیدند که خدا را چگونه شناختی:فرمود از آنجا که هر چه من خواستم نشد،هر چه او خواست شد....

  7. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 22 مهر 87 [ 18:12]
    تاریخ عضویت
    1387-1-03
    نوشته ها
    31
    امتیاز
    3,919
    سطح
    39
    Points: 3,919, Level: 39
    Level completed: 80%, Points required for next Level: 31
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    3

    تشکرشده 3 در 3 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: تنهاترين

    سلام به همه ي همراهان سايت
    يادم مياد توي آخرين مطلبي كه آورده بودم (كاش يكي دل سوزانه كمكم كنه) نه اينكه انقد سرد پاسخ منو بديد درياي دردم اي خدا هر در مي زنم بي پاسخ است ببخشيد lord.hamed شما گفتيد كه ابتدا تمام راه هايي كه براي يك مشكل وجود داره روي يك كاغذ بنويسم اما كدوم راه حل از كجا راه حل بيارم مگه من ننوشتم كاش راهي بم نشون بديد كه از درياي نا اميدي نجات پيدا كنم درد من يكي نيست كه دنبال راه حل بگردم هزاران درد وجود داره كه شايد بعد مرگم حل بشن من خودم دارم فرياد مي زنم راه هارو رفتم به هيچ پاسخي نرسيدم پيش 100ها روان پزشك و روان كاو رفتم كه هر كسي از رو دانش روان پزشكي بم چيزي مي گفتن متاسفانه به جايي كه نرسيدم نا اميديم بيشتر شد چون هيچ كدوم مشكل منو اون طوري كه بود درك نكردن كه راه درستو بم نشون بدن من برا خودم متاسفم ما آدما ياد گرفتيم وقتي كه به اون نتايجي كه ميخوايم نمي رسيم همه چيزو مي چسبونيم به خدا درسته كه خدا سرنوشت بنده هاشو تعيين مي كنه ولي عقل تفكري كه باعث شده انسان اشرف كاينات و مخلوقات بشه كجا مي ره بله فلج شدم از بچگي بم گفتن حكمتي توشه و تو استعداد فوق العاده اي داري وقتي درس و استعدادم نابود شد اين لابد حكمتي هست به قول شما. من اميدم عشقم سرگرميم همدمم دوستم محبوبم همين كتاب و قلم بود مگه چه گناهي كرده بودم كه اينجوري بخواد جواب منو بده وتا امروز ادامه داشته باشه و من توي عذابش بسوزم من مقام پول جايگاه پست هيچي نمي خوام فقط ميخوام كاغذ و قلمم بهم برگرده و دوباره دلم به غير از خودش و كتاب و قلم نتپه ديگه خودم گول نزنم كاشكي يكي پيدا بشه منو دركم كنه كه چي ميگم خدا هيچي به من نداد جز يه استعداد تو علم و درس خواندن آه دارم مي سوزم كه اينو ازم گرفت بم حق بديد كه اينجوري بنالم هيچ دل خوشي توي دنيا ندارم هيچي نه دوستي كه اون طور كه بايد دركم كنه نه عشقي كه به خاطرش زنده باشم نه چيزي كه سرگرمش باشم
    فك نكنم اينجا كسي درد منو ببينه آقاي مدير مگه شما نگفتيد بمونم و حرف بزنم پس چرا حتي شما راهنماييم نمي كنيد مگه نگفتيد خوب جايي اومدم همه دوستاي من هستن پس چرا كسي اينجا دل سوزانه راهي بهم نشون نميده همه حرفاشون برا من مبهمه آقاي مدير من روحيمو بد جور باختم از بس به اين درو اون در زدم و جواب نگرفتم واقعا برا خودم دلم ميسوزه كه اينقدر بيچاره هستم حتي اين جا هم جايي واسه من و امثالم نيست ممنون از دوستاني كه لطف كردن جواب منو دادن ولي كاش يه كم مسائلو بيشتر برام باز كنن چون من عقلم اين روزا درست كار نمي كنه

  8. #8
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 18 آذر 87 [ 13:41]
    تاریخ عضویت
    1386-11-24
    نوشته ها
    125
    امتیاز
    5,050
    سطح
    45
    Points: 5,050, Level: 45
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 100
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    99

    تشکرشده 99 در 49 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: تنهاترين

    سلام
    صبر کن جوون صبر کن چرا اینقدر عجله داری چرا اینقدر پریشونی هر کی خودش را بزاره جای شما حالت را درک میکنه اگه نفهمه تو چی میگی پس ...
    به خدا توکل کن با مطالبی که نوشتی معلومه که معنای توکل را هنوز نفهمیدی بسیارند کسانی که مشکل تو را دارند بسیارند کسانی که با حتی مشکلات بیشتر از تو تونستند موفق بشن و راهشان را ادامه دادند فکر نکن خدا صدای تو را نمی فهمه فکر نکن نگاهت نمی کنه به این فکر کن که خدا در همه حال با توست خدا بنده هاشو دوست داره حتی بیشتر از اونی که ما فکرش را بکنیم خدا هیچ وقت تنهات نمی زاره چرا ناامید شدی هیچ کس به اندازه اون نمی تونه به تو کمک کنه البته اگه توکل داشته باشی توکل یعنی هیچ گونه شکی در کار خدا نداشته باشی توکل یعنی یقین داشته باشی که خدا به تو کمک میکنه فقط باید صبر کنی و به راهت ادامه بدی و اون هم راه درست.
    تو یکی از اشناهامون 4 تا خواهر و برادرند که از بچگی پدر و مادرشون را از دست دادند مسولیت اون ها به مادر بزرگ پیرشون افتاد که اون هم 3 سال بعد عمرشو داد به شما . فکر میکنی تکلیف اون ها چی شد . دنیا به اخر نرسید
    اون ها به راهشون ادامه دادند اون ها تونستند بر بازی روزگار پیروز شوند .هم درس خوندند و هم کار کردند
    الان یکیشون گفتار درمانه تو کاشان
    دومیش درجه دار ارتشه تو اصفهان
    سومی و چهارمی استاد دانشگاهن در تهران
    پس فقط توکل کن به اونی که تو را افرید و هیچ وقت ناامید از اون نشو خدا هیچ وقت بنده هاشو تنها نمی زاره این را بفهم و درک کن و در وجودت هضمش کن که من خدایی دارم و اون با ماست .

  9. #9
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 16 دی 92 [ 13:12]
    تاریخ عضویت
    1386-12-06
    نوشته ها
    203
    امتیاز
    5,805
    سطح
    49
    Points: 5,805, Level: 49
    Level completed: 28%, Points required for next Level: 145
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    181

    تشکرشده 204 در 87 پست

    Rep Power
    37
    Array

    RE: تنهاترين

    ببخشید شاید من هنوز خیلی مشکلت رو نفهمیدم
    مشکل سوم دبیرستان شما که بیماری جسمی اگه بوده دست خودتون نبوده،مانعی بوده مثل موانع زیادی که تو زندگی برای هرکسی پیش می یاد
    علاقه به ارتباط با جنس مخالف و مسائل عاطفی که در ارتباطاتتون پیش اومد که یه تجربه بود برای خیلی ها در این سنین اتفاق می افته.مهم اینه که ازش درس بگیری و سعی کنی اثرات نامطلوب عاطفی شو فراموش کنی و پیش بری
    ترم 3 چه مشکل عاطفی داشتی ؟نگفتی.
    نگفتی چرا تو درسات موفق نمی شی.ببین چند دلیل ممکنه وجود داشته باشه.عدم تمرکز باعث می شه هر چی بخونی نتیجه نده.عدم انگیزه عدم تمرکز می یاره.مشکلات خانوادگی روحی عدم تمرکز می یاره.و ارتباط با جنس مخالف معمولا عدم تمرکز می یاره.باید این مشکلات رو بررسی کنی و یه جوری از شرشون خلاص شی.بعضی مشکلات رو باید نادیده بگیری بعضی ها هم با تلاش خودت حل می شن.
    ببین زخم زبون اطرافیان و فشارهای روحی اونا هست،باید قوی باشی و اعتنا نکنی.بقول خودت اگه رشد کنی دشمن پیدا می کنی و هر کس دلش می خواد یه جوری بهت ضربه بزنه
    در مورد مشکل اقتصادی هم یه کاری دست و پا کن.تو شهرهای بزرگ پیدا کردن کار نیمه وقت مشکل نیست هست؟نمی دونم ولی فکر نمی کنم معلولیتی که داری در این مورد مانع بزرگی باشه.یه کاری مثل ترجمه یا خودت بهتر می دونی چه تواناییهایی داری.درستو ول نکن.به خاطر پدرت که به تواناییهات اعتماد کرد.وبه خاطر خودت،که پتانسیل زیادی برای رشد داری.
    تو بیست سالگی باید مرد باشی؟مگه مردا چی دارن که ما نداریم.ما هم می تونیم محکم باشیم ما هم می تونیم کوله باری از مشکلات رو به دوش بکشیم و هنوز لبخند بزنیم.
    می دونم مشکلاتت خیلی طاقت فرساست.ولی پیشنهادم اینه که روی خودت فقط تمرکز کنی.روی تواناییهات. جنس مخالف،حرفای فامیل،ضربه ی نارفیق،همه رو بگذار یه طرف.فقط خودت باش و خدا.فکر کن ببین چی تو دسترست هست؟چه کاری برای بهبود وضعیتت می تونی بکنی.اول تمرکزت رو بگذار روی درس بعد هم یه کار کوچیک که بتونی یه چیزی در بیاری.همین.اگه فقط یه درآمد کوچیک داشته باشی و تو درست هم موفقیتهای کوچیکی کسب کنی مطمئنم اونقدر اعتماد بنفس پیدا می کنی که قویتر جلو بری.
    پیشنهاد می کنم در حال حاضر دنبال دوست صمیمی،همدم،شوهر،bfو این مسائل نباشی. الان وقت ساختن زندگیته.جهت تمرکزت رو که عوض کنی نیازها قابل کنترل تر می شن.
    امیدوارم حرفام مفید باشه.برای خودم همیشه شروع خیلی سخت بوده ولی وقتی شروع کردم جلو رفتنم آسونتر شده.خدا کمک می کنه نترس.ایمان داشته باش .یا علی بگو و پاشو .

  10. #10
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 22 مهر 87 [ 18:12]
    تاریخ عضویت
    1387-1-03
    نوشته ها
    31
    امتیاز
    3,919
    سطح
    39
    Points: 3,919, Level: 39
    Level completed: 80%, Points required for next Level: 31
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    3

    تشکرشده 3 در 3 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: تنهاترين

    سلام
    از hasty وno1 متشكرم كه راهنماييم كردند درسته خودم هم قبول دارم و ديدم خيلي ها رو با وضعيت بدتر از من به جايگاه هاي بالا رسيدن عزيزم مشكل من از روزي منو به اين فاجعه رسوند كه به هيچ چيز ديگه ايي نگاه نمي كردم و براي حل دردم از هيچ كس ديگه ايي جز خدا كمك نمي خواستم ضجه مي زدم وبه درگاهش متوسل شده بودم كه جواب درد هامو اون بده ولي جلو رو خودم خيلي ها جواب مي گرفتن و من هميشه دست خالي بر مي گشتم در اين كه اون عادل مطلقه شكي نيست اما من از اين در آزارم كه اين جواب ندادناي اون داره منو توي دره ميندازه دره ي كفر دره ي گناه وقتي داره ميبينه كه روز به روز بر گناهان من افزوده ميشه نا اميد تر ميشم چرا بخواد بازم امتحانم كنه؟ چرا خواهرم من خودم از گناه خسته ام از كفر گفتن خسته ام از دوري روز افزون از درگاهش در عذابم اما نمي تونم .خيلي اعتماد و توكل كردم اما كو جواب به من حق بديد كه انقد بنالم به خدا از كودكي اصلا اهل شكوه نبودم اما الان دارم نابود ميشم يعني خودم دارم خودمو نابود مي كنم عزيزم من نمي تونم توكل كنم؟اصلا توكل چيه؟ من نمي دونم كه چيه و چطوري خودمو زندگيمو به خدا بسپارم نه من نمي تونم چون خيلي وقتا از اين كارا كردم و نتيجه ايي نگرفتم اگه من دارم اين حرفارو مي زنم مال امروزو ديروز نيست اگه من نخبه بودم مال چندين سال پيشه اما سالهاست كه من در اين بلا گرفتارم و هر چه دستو پا مي زنم حتي خدا دستمو نمي گيره من تا روزگارم عوض نشه محاله بتونم توكل كنم كاملا عوض شدم هر چه سعي مي كنم مقداري تلنگر ايجاد بشه تا بتونم برگردم ودستامو بش بسپارم اما بازم نميشه بعد يه هفته ميشه روز اول و ميشم همون نا اميدي كه بودم متاسفانه من فقط به اسم كسيو به نام خدا رو بر زبان مي آورم و در دلم چيزي نيست از بس بم فشار اومده كه ايمانم صفره كسي كه به اينجا رسيده hasty چطور مي تونه توكل كنه؟ چطور؟
    no عزيز ازت به خاطر راهنماييات ممنونم من دانشجو شهر ي هستم كه 20 ساعت از شهر محل زندگيم فاصله داره و شهري ست كه هيچ دوست و آشنايي اونجا نداريم من ترم 1 به خاطر اين كه خيلي شرايط برام سخت بود و خوابگاه از دانشگاه فاصله طولاني داشت كه بچه هاي ديگه با سرويس دانشگاه رفت وآمد مي كردن اما من به خاطر وضعيت جسمي نمي تونم سوار شم و وضعيت اقتصاديم كفاف نمي كرد سرويس خصوصي بگيرم رفتم به يه شهر ديگه ايي مهماني گرفتم كه دكتر پام هم اونجاست ترم اول خيلي برام سخت تموم شد متاسفانه واحد هاي كمي را پاس كردم اما ترم دوم برگشتم به همون جاي اولم و با كلي مشكلات تونستم 20 واحدمو پاس كنم اما ترم پيش واقعا تصميم گرفته بودم درس بخونم يكي از دوستام كه با هم فاميل نزديكيم با همراهي شوهرش پسر عمه اش رو آورد وسط ميدان كه ابراز عشق كنه اون مي گفت و من باور مي كردم حتي موضوع رو پيش خونواده ها مطرح كردن اما موقع امتحاناي ميان ترمم كه رسيد يه دفعه جاي خالي داد و توسط دختر داييش بم گفت كه هيچ وقت منو دوست نداشته و برا سرگرمي اومده جلو من تازه فهميدم كه چه بازي وحشتناكي رو شروع كردم وقتي به خودم اومدم من موندمو يه دنيا اشك و حق حق و يه عالمه قرص روان بخش و هزاران دردو دكتر روان پزشك تحت درمان روحي بودم كه امتحاناي ترم شروع شد دكترم دستور حذف ترم داد تمام دروسم تخصصي و ترمم بسيار حساس بود دنيا رو سرم مي چرخيد و مي گفتم من بايد امتحان بدم اما زور آقاي دكتر بيشتر بود و نامه ي حذف ترممو در دايره امتحانات دانشگاه زيارت كردم اين موضوع خانواده مو به من بي اعتماد كرد فكر كردن كه من از رو عمد حذف كردم به همين خاطر بابام گفت ديگه انتظاري از من نداشته باش به همين خاطر افسرده تر از قبل شدم وترم جديد كه شروع شد ديدم بازم دلم به طرف درس نمي ره هر چه به خودم فشار ميارم مي بينم كه نمي تونم من توي خوابگاه خيلي مشكل دارم به خاطر پله هاي زياد نتونستم برم خوابگاه دانشگاه و الان خوابگاه خصوصي هستم خيلي زجر مي بينم مشكلات اخلاقي بقيه داره آزارم ميده چيزهايي هست كه شرم دارم روي صفحه بيارم اين ترم هم 20 واحد دارم كه با وضعيت فعلي كه دارم بعيد نيست اين ترم هم دست گل به آب بدم متاسفانه حتي جايي براي آرامش و تمركز و تفكر ندارم هر روز يكي از همسا يه ها مياد به خاطر دست گل هاي بچه ها يه اخطاري ميده خسته شدم دارم از بوي سيگار اون محيط خفه ميشم از بوي مواد از كارهاي بسيار بسيار ناشايست ديگه در همچين جايي هستم و خيلي جلوي خودمو گرفتم توي منجلاب نيفتم متاسفانه حتي جايي براي استراحت ندارم شبا به خدا خواب ندارم اما هر چي به خونواده ام ميگم باور نمي كنن فكر ميكنن بهانه الكي مي گيرم من بهشون حق ميدم اما دست خودم نيست كه نمي تونم درسمو بخونم يه جورايي از درس دانشگاه خسته ام ديگه مغزم كشش درسو نداره هر چي مي خونم توي مغزم نمي ره حتي فرمول آسون دبيرستان در ذهنم نمي مونه مسائل روزانه يادم نمياد خيلي دچار فراموشي ميشم . خيلي دلم مي خواد دست از جنس مخالف بكشم اما شايد عادت كردم يا شايدم اينطوري كمي از كمبودهامو جبران مي كنم روزي فكرم درگير كس خاصيه كه هيچ كدوم هيچ نفعي برام نداشتن جز مشغول كردن افكارم منحرف شدن ذهنم از مسير اصلي البته ارتباط حضوري ندارم موبايل لعنتي كه حالم ازش بهم مي خوره معتاد موبايل شدم چند بار خطمو عوض كردم اما باز هم نتونستم طاقت بيارم باز هم روز از نو روزي از نو . با خونواده هم ارتباط درستي ندارم هر از چند گاهي كه زنگ ميزنن هميشه با دعوا گوشيو قطع مي كنم و متاسفانه مشكلات شخصي خيلي داره بم فشار مياره و افسردگيمو افزونتر مي كنه عزيزان كم آوردم بد جور كم آوردم خودم موندم چه كنم به خدا خيلي دلم مي خواد مثل بقيه بگم بخندم و به زندگي اميدوار باشم اما نمي تونم داااااااااااااااااااااااا ااااااااااارم از درررررررررررررررررررررررد مي ميييييييييييييييييييييييي ييييييييييييييييييييييييي يرم


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 10:55 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.