به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 3 از 12 نخستنخست 123456789101112 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 115
  1. #21
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 15 آبان 87 [ 11:49]
    تاریخ عضویت
    1386-12-09
    نوشته ها
    55
    امتیاز
    3,975
    سطح
    40
    Points: 3,975, Level: 40
    Level completed: 13%, Points required for next Level: 175
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    52

    تشکرشده 53 در 32 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: جواد عزیزم میدونی چقدر دلم برات تنگ شده؟!

    غریب آشنا هراز چند گاهی پای حرف ها ودرد ودل های تو وجوادت میشینم حرف نادی وآهو رو قبول ندارم که جوادی نیست توی این دوره زمونه یاکمه دیدن جواد وامثال جواد یه جفت فقط چشم میخواد جواد شاید روح زنگار نرفته ما باشه جواد شاید خود من باشم همون من فراموش شده ای که فقط یه تلنگر کوچیک میخواد ده بالا وده پایین واین حرفا فقط بهونه ی ما آدماس من جواد وتو وجود خودم میبینم چقدر اینطوری دنیا قشنگه:72:

  2. 4 کاربر از پست مفید laya تشکرکرده اند .

    laya (سه شنبه 27 فروردین 87)

  3. #22
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 05 آبان 99 [ 11:26]
    تاریخ عضویت
    1386-12-06
    نوشته ها
    198
    امتیاز
    25,868
    سطح
    96
    Points: 25,868, Level: 96
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 482
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second Class25000 Experience Points
    تشکرها
    743

    تشکرشده 1,065 در 185 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: جواد عزیزم میدونی چقدر دلم برات تنگ شده؟!

    سلام به همه دوستان؛ همچنین تشکر می کنم از laya خانم به خاطر توجه قشنگشون و درستشون به جواد.
    می خواهم باز هم جواد را دعوت کنم.
    شاید خودش بهتر بهمون بگوید که کیه...

    جواد باکمال تواضع، ازت سپاسگزارم که این همه سکوت کردی و صبورانه حرفهای مرا شنیدی، آنهم حرفهایی که روبروی تو نشستم و با همه وجود با صدای بلند فریاد کردم.
    تو که یک عمردرگمنامی می درخشیدی و خورشید عالمتابت آنقدر عیان بود که عادی خلائق شده بود، اکنون من جسورانه مطرحت کردم. و تو خلوصت به این نبودکه خود را بپوشانی ، و کسی نیستی که دست ازخیری بکشی برای آنکه احتیاط کرده باشی که ریا نشود.
    تو هر آنچه درست می پنداشتی عمل می کردی و نگران قضاوت خیر و شر دیگران نمی شدی.
    و اکنون هم مثل همیشه مهربان نگاهم می کنی و با لبخندت بازهم به من اجازه می دهی ، آزادانه فعالیت خود را بکنم.
    اگر چه همیشه مواظبی، و همیشه دلسوزانه از مسیری که احتمال تحریف در آنست بازمان میداری. اما هیچ وقت دخالت مستقیم و توهین آمیز نکرده ای...

    جواد همیشه از وجودت «آهنگ امید به فردا» و «نگاه به روشنایی» به گوش می رسید. تو منکر زخمهای کهنه دیروز ما نبودی اما برای فردا بالهایمان را تشویق می کردی که :

    زندگی تکرار زخم کهنه دیروز نیست،
    بالهای خسته ات را رو به فردا باز کن.


    جواد، من که تو را از لابلای خطوط خاطرات و کتابهایم نیافته ام.
    جواد، من که تو را از اغراق افراد مقدس ساز به کف نیاورده ام.
    جواد، من که تو را از مرید و مراد بازی های مرسوم جاه طلبانه و صوفی گرایانه نیافته ام.
    جواد، من که تو را در ذهن خود نبافته ام.
    جواد، من که تو را هیچ وقت از خدا جدا ندیده ام.
    جواد، من که تو را از منظر کلامت و شعارهایت ندیده ام.
    جواد، من که تو را به لحاظ سود و زیانهای احساسی، مادی و لذت طلبانه به دستت نیاورده ام.
    جواد، من که همیشه با تو زندگی کرده ام و شناختم نسبت به تو، منحصر به لحظه های با هم بودن نبوده است.
    جواد، من که با تو بوده ام، هستم و خواهم بود.

    پس ای جواد، خودت بیا جلو، تا همه تو را بی واسط من بشناسند.
    جواد می دانی که قلمم نارساست
    جواد می دانی که این ناخالص وجودم، نمی تواند خلوص تو را منعکس کند.
    جواد می دانی که بیان آنچه تو بودی و هستی و خواهی بود، از کسی مثل من هرگز برنمی آید.
    جواد می دانی که هنوز هم تو مشتاق داری.
    جواد می دانی که گوهری تک دانه ای، و باید خودت را عرضه کنی. بی واسطه


    پس جواد
    خودت بگو چگونه روزها را به شب و شب ها را به روز می رساندی؟
    خودت بگو که جدای این حرفها، در عمل چه می کردی.؟
    هر حادثه ای، هر اتفاقی ، هرکاری را چگونه انجام می دادی؟ اگر ما بخواهیم شروع کنیم، مثل خودت چه کنیم؟!

    باز هم محجوب، و لبان ساکت و چشمهای شلوغ....
    باز هم رسالت سنگین نوشتن و این همه خجالت از ضعف بیان و نقص قلم در به تصویر کشیدن تو

    جواد باید بگویم که تو به همان سادگی که بودی زندگی می کردی. همین
    فقط حساب و کتابت با دیگران تفاوت داشت. ملاک و معیارهایت را خودت به دست آورده بودی و از محیط و جامعه گدایی نکرده بودی. و از طرفی هم با هیچ هنجار جامعه یاغی وار در جنگ نمی شدی و جالب اینکه هرگز به ناهنجاری های به ظاهر هنجار جامعه کرنش نمی کردی و قاطعانه و متعصبانه در محتوا با آنها مبارزه می کردی ولی شیوه منعطف و دلربایانه تو بسیار کارساز بود.
    جواد کاش بیایی به میان ما تا سادگی ات ، صمیمیتت و سخت کوشی ات را عریان همه می دیدند
    .


    جواد می گویم، اما ای همیشه وفادار تو در کنارم بمان.
    تو را لذتهایت، هدایتت نمی کنند. معیارها و اهدافت به تو، جهت و انرژی می بخشند.
    نگاه تو، تو را به دنبال خود و لذتهایش نمی کشند، وجود تو نگاهت را به هر آنچه می پسندیدی می کشانند.
    نه به دنبال لذت ناشی از نگاه به خوبرویی هستی، نه به دنبال نگاه وسوسه کننده ای برای آرزویی .
    مستقیم، قاطع و بی بهانه و فول کنترل بود این چشمهایت.
    و نسخه ساده و قدیمی بابا طاهر را عین علاج تنشها، نگرانیها ، اضطرابها و دلتنگی های فرزندان آدم می دانستی که می گفت:
    زدست دیده و دل هر دو فریاد .............. که هر آنچه دیده بینه دل کنه یاد
    بسازم خنجری نیشش ز فولاد............... زنم بر دیده تا دل گردد آزاد

    بسیار ساده. بی بهونه، و شجاعانه چنین نسخه ای را قویا در دستور کار داشتی.
    هرگز نمی گفتی دست خودم نیست. هرگز جبرگرا نبودی. عجب اعتماد به نفسی.

    تو هیچ زرق و برقی را نمی دیدی، تو زیبایی را در همه نعمتها می یافتی از گل و بلبل تا روی والدین و دوستان، تا کوه و دشت و دریا ، تا آسمان و زمین و ....،

    تو هرگز سرطان وار نگاهت را اسیر یک شخصی یا شی لذت بخش نمی کنی و آن را تومور وار رشد نمی دهی. و عدالت حتی در چشمهای تو هم موج می زند. هیچ کس سهم بیشتری از نگاهت نمی برد.

    مردمک چشمهایت هر کسی را جذب می کند، اما هرگزهیچکس جز او، چشمون سیاهت راجذب نکرد..

    تو معنای پای در زمین و سر در آسمان هستی.

    تو خیلی چشمون خودت را گرون خریده ای. و به هیچ قیمتی و به هیچ عشوه ای نمی فروشی.

    بهای چشمهایت به خاطر اشکهای شبانه ات افزایش یافته بود.
    دیده ترت با خون جگر و اشک روانت آرایش شده بود.
    چنین چشمان مخموری که برای هر ثانیه اش ، از تمام سلولهای وجودت مایه گذاشته بودی نمی توانستی به ثمن بحس به حراج بگذاری.

    تو می گفتی قیمت چشمانت را هر روز می افزایی. هر آنچه که زینت چشم بود را تو به آن آویخته بودی.
    چشمانت مالامال عشق به پدر ومادر پیرت بود. و وقتی آنها نگاهت را می دیدند، شوق همه وجودشان را پر می ساخت.


    چشمانت مالامال همراهی و ملازمت دوستانت بود.
    چشمانت غمین بی کسان می شد.
    چشمانت معنی تواضع و گمنامی بود.
    چشمانت همراه خطوط قرآن و اشک ریزان مناجات و دعاهای عاشقانه ات می شدند.
    چشمانت غضب آلود ظلم ها را می دید و جسورانه عصیانها را رد می کرد.
    چشمانت عشوه هایش را برای همسرآینده ات ، چون دردانه ای در گاوصندوق خود محافظت می کرد.
    چشمانت حجب و حیایی باور نکردنی در برابر هر دختر و زنی داشت.
    چشمانت خسته از مطالعات پیوسته ات بود.
    رود کارون مبهوت اشکهای تو بود.
    عمق چشمونت متحیرافکار تو بود.
    چشمانت همیشه به دنبال بهترینها و خالص ترین گوهرهای آفرینش پرسه می زد.
    چشمانت به دنبال کسب فیض و پیدا کردن راه از پیشروندگان بود.
    پلکهایت مجنون وار چشمانت در آرزوی رسیدن به آغوش هم و تو تنها مانع هماغوشی پلکهایت. چشمت باز و سوی جاودانگی داشت.
    بی خوابی های مثال زدنی ات تمرین سخت دیگری برای این چشمها بود.

    تو چه شعبده ها با این چشمانت می کنی.
    تو چه نازها و رازهایی در این چشمانت داری.
    چقدر این مرواریدهای سیاه برای تو عزیز و برای ما دست نیافتنی می نماید.
    بی جهت نیست که چنین سختگیرانه از چشمانت محافظت می کنی و وسواس گونه فقط به حریم امن می کشانی.


    تو به کجا رسیدی...

    جایی که نسخه بابا طاهر عریان را نیز ارتقاء دادی. تو نیکوترین آپدیت این شعر بابا طاهر بودی.

    زدست دیده و دل هر دو فریاد .............. که هر آنچه دیده بینه دل کنه یاد
    بسازم خنجری نیشش ز فولاد............... زنم بر دیده تا دل گردد آزاد

    با این نسخه جدیدت:
    تو دیگر نه فریادی از دل داشتی نه از دیده
    چون هر آنچه که دیده می دید و دل یاد می کرد، همان بود که تو می خواستی، و تو عزیز می شماردی این دیده بین و این دل یاد کن را.
    هرگز چشم تو منفعل و ذلیل نبود که به هر جا رود.
    تو نسخه جدیدی برای همه ما بودی.
    و به دیده و دل هر دو عشق می ورزیدی
    چرا که دیده می دید هر آنچه که در برنامه دل و عقلت بود
    و دلت با این دیده بینا و بصیر بود.
    و تو آزاد از هر آنچه رنج آفرین و درد زا بود.

    جواد؛ چه چشمانی ساختی.
    ای کاش می توانستم از منظر دیده تو به جهان بنگرم.
    چه زیبا باید باشد.
    چه دیدنی باید باشد.
    چه مطبوع و دلارام باید باشد.
    تو چشمهایت را خیلی گران خریدی
    لذا هرگز نمی توانستی که ارزان دهی.
    هیچ وقت کاخ چشمانت را نمی توانستی آخور خوکان کنی.
    تو عجب کلاسی داری
    تو آخر پرستیژ هستی.
    فقط کاخ پر ابهت چشمونت به همه دنیا می ارزه، و پاکی و تمیزی چنین چشمی آروزی همه هست.

    واقعا در این چشمون ، نیازی نیست که ماه و بزاری و ستاره بارونش کنی.
    چنین چشمانی خودش خورشید عالمتابه.

    جواد تو همیشه مزد این سخت کاری ها و هنر نمایی ها و زحماتت را چندین برابر می گیری.
    در حالیکه اصلا نگاه به مزد نداری و فکر به سود و زیان نبسته ای.
    واقعا جواد، تو چقدر کار را، بر ما ساده کردی. اگر نبودی و نمی کردی این کارها را ، باور نداشتم که انسان می تواند چنین محسود فرشتگاه گردد.


    جواد تو افسانه نیستی.
    جواد تو شعر نیستی.
    جواد تو یک توهم فانتزی نیستی.
    جواد تو هر روز صبح قبل از سپیده برمی خیزی و با ما زندگی می کنی.
    شک ندارم که تو آدم هستی، نه فرشته ای جدا بافته.
    تو خسته می شدی،
    تو هم میل به راحت طلبی داشتی،
    تو هم می توانستی بی مسئولیت و بی تعهد باشی. تو ....
    اما در میان ما، نا باورانه خلاف جهت شنا می کردی... و تا سرچشمه بدون مکث، بدون خستگی و بدون یاس حرکت کردی...


    هزار جهد بکردم که یار من باشی ** مراد بخش دل بیقرار من باشی
    چراغ دیده شب زنده دار من گردی ** انیس خاطر امیدوار من باشی
    چو خسروان ملاحت به بند گان نازند ** تودر میانه خداوند گار من باشی
    ازآن عقیق که خونین دلم زعشوه او ** اگرکنم گله ای رازدار من باشی
    شبی به کلبه احزان عاشقا ن آیی ** دمی انیس دل غم خوار من باشی
    من این مراد ببینم به خود که نیم شبی ** به جای اشک روان در کنارمن باشی
    من ارچه حافظ شهرم جوی نمی ارزم ** مگر تو از کرم خویش یار من باشی

  4. 10 کاربر از پست مفید غریب آشنا تشکرکرده اند .

    taraneh89 (سه شنبه 24 اردیبهشت 92), گیسو کمند (شنبه 14 شهریور 94), من می دونم (پنجشنبه 01 خرداد 93), غریب آشنا (چهارشنبه 13 دی 91)

  5. #23
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 05 آبان 99 [ 11:26]
    تاریخ عضویت
    1386-12-06
    نوشته ها
    198
    امتیاز
    25,868
    سطح
    96
    Points: 25,868, Level: 96
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 482
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second Class25000 Experience Points
    تشکرها
    743

    تشکرشده 1,065 در 185 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: جواد عزیزم میدونی چقدر دلم برات تنگ شده؟!

    این فصل را با من بخوان، باقی فسانه است
    این فصل را بسیار خواندم، عاشقانه است


    جواد نمی گفتی، اما من هنوز هم لطافت احساست را در وجودم احساس می کنم که چنین بی صدا می نالیدی:
    وقتی به آرامی و بی سرو صدا در تاروپود خودم فرو می روم، ضربان قلبم را هماهنگ با طپش قلب همه شما حس می کنم.
    حال مامایی دارم که با هر مادری او نیز دردمندانه فارغ می شود. حال پزشکی که با درد هر بیمارش بیهوش می شود.



    جواد برای ساعت 18:30 امروز می خوام دوباره بیام به خانه ات. خواهش می کنم، جایی نرو. بمون خیلی حرفا دارم که بهت بزنم.
    ای کاش ما را فرصت زیر و بمی بود
    چون نی به شرح عشقبازیمان، دمی بود
    همه دیگه تو را شناختند که خساست می کنی و مهمون توی خونه ات راه نمی دهی.
    اما مرا هم شناخته اند که به درخانه ات هم قانع ام. فقط همین که در خونه منو تحویل می گیری، به همه هستی می ارزه...
    منم که شهره شدم ....

    جواد، همه می دونند که تو لبخند لبانت پایانی نبود. اما خودت می دونی که اشکهای خلوتت هم بی پایان بود. پس ازم نخواه که با این درد هجران و فراغ در خلوت خودم ننالم.
    بار فراغ دوستان ، بس که نشسته بر دلم
    می روم و نمی رود ، ناقه به زیر محملم
    بار بیفکند شتر ، چون برسد به منزلی
    بار دل است و همچنان ، ور به هزاران منزلم

    جواد تو خوب می فهمی که چه می گویم، تو تجربه سوختن در هجران را هر لحظه با همه وجود حس می کردی. و غربت من غریب را هم ببین.
    عاشقی و سوختن، واژه های همه فهمی نیست. که قیاس هر کس به میزان فهم اوست. اما تو می دانی تک دانه معشوق چیست و روی پنهان کردن شاهد به چیست:
    دل از من برد و روی از من نــهان کرد
    خدا را با که اين بازی توان کرد

    شــــــب تنهاييم در قصـــــــــــد جان بود
    خيــــالش لطف‌های بی‌کران کرد

    چرا چون لاله خونـــــــــــــين دل نباشم
    که با ما نـرگس او سرگران کرد

    که را گويم که با اين درد جـــــــان سوز
    طبيبم قصــــــــد جان ناتوان کرد

    بدان سان سوخت چون شمعم که بر من
    صراحی گريه و بربط فغان کرد

    صبا گر چاره داری وقــــت وقت است
    که درد اشتياقم قصـــــد جان کرد

    ميــــــــــــان مـهـربانان کــی توان گفت
    که يار ما چنين گفت و چنان کرد

    عدو با جـــان حافـــــــــــــظ آن نکردی
    که تيــــــر چشم آن ابروکمان کرد

    می بینی جواد، دیگر افسار زبان از دستم خارج است. ترسم که غمم پرده در شود، ترسم که چهره از راز درون پرده بردارد.

    ترسم که اشک در غم ما پرده در شود
    وين راز سر به مهر به عالم سمر شود

    گويند سنگ لعل شود در مقام صبر
    آري شود وليک به خون جگر شود

    خواهم شدن به ميکده گريان و دادخواه
    کز دست غم خلاص من آن جا مگر شود

    از هر کرانه تير دعا کرده‌ام روان
    باشد که زآن ميانه يکي کارگر شود

    اي جان حديث ما بر دلدار بازگو
    ليکن چنان مگو که صبا را خبر شود

    از کيمياي مهر تو زر گشت روي من
    آري به يمن لطف شما خاک زر شود

    در تنگناي حيرتم از نخوت رقيب
    يا رب مباد آن که گدا معتبر شود

    بس نکته غير حسن ببايد که تا کسي
    مقبول طبع مردم صاحب نظر شود

    اين سرکشي که کنگره کاخ وصل راست
    سرها بر آستانه او خاک در شود

    حافظ چو نافه سر زلفش به دست توست
    دم درکش ار نه باد صبا را خبر شود


    جواد، این حلق و نای من عجب حال وهوایی داره امشب. این ناز تو شیرین زبانی داره امشب
    اين‌ ني‌ عجب‌ شيرين‌ زباني‌ ياد دارد
    تقرير اسرار نهاني‌ ياد دارد

    در غصه‌هايش‌ قصهِ‌ پنهان‌ بسي‌ هست‌
    در دمدمهِ‌ او عطر دم‌هاي‌ كسي‌ هست‌

    خود معرفت‌ موقوف‌ پيمانه‌ است‌ گويي‌
    وين‌ خاكدان‌ بيغوله‌ مي‌خانه‌ است‌ گويي‌

    تقدير ميخانه‌ است‌ با مطرب‌ تنيدن‌
    از ناي‌ شكر جستن‌ و از دف‌ شنيدن‌

    و آن‌ ناي‌ را دم‌ مي‌دهد مطرب‌ كه‌ مستم‌
    وز شور خود بر دف‌ زند سيلي‌ كه‌ هستم‌
    اي‌ كاش‌ ما را رخصت‌ زير و بمي‌ بود
    چون‌ ني‌ به‌ شرح‌ عشقبازيمان‌ دمي‌ بود


    جوادجون ببین که کجایی .... خوش به حال معشوق نوازت.می بینی که که عزیزش چه نوازشها ازت کرد و می کند ، و دل زخمی خونین من ، هر دم به نمک هجر و فراغش می سوزد.

    لكن‌ مرا استاد نايي‌ دف‌ تراشيد
    ني‌ را نوازش‌ كرد و من‌ را دل‌ خراشيد

    زان‌ زخم‌ها رنگ‌ فراموشي‌ است‌ با من‌
    در نغمه‌ام‌ جاويد و خاموشي‌ است‌ با من‌

    جواد دارم میام به خونتون....
    صدایت در گوشم هست که باز هم مهربانه می خوانی مرا.
    تو شیرین فرهاد خواه و لیلی مجنون دوست منی...
    چه خوشبختم...






    وقتی گریبان عدم
    با دست خلقت می درید
    وقتی ابد چشم تو را
    پیش از ازل می آفرید
    وقتی زمین ناز تو را
    در آسمانها می کشید
    وقتی عطش طعم تو را
    با اشکهایم می چشید
    من عاشق چشمت شدم
    نه عقل بود ونه دلی
    چیزی نمی دانم از این
    دیوانگی و عاقلی
    یک آن شد این عاشق شدن
    دنیا همان یک لحظه بود
    آن دم که چشمانش مرا
    از عمق چشمانم ربود
    وقتی که من عاشق شدم
    شیطان به نامم سجده کرد
    آدم زمینی تر شد و
    عالم به آدم سجده کرد
    من بودم و چشمان تو
    نه آتشی و نه گلی
    چیزی نمی دانم از این
    دیوانگی و عاقلی
    فایل های پیوست شده
    • نوع فایل: wma madar.wma (9.4 کیلو بایت, 68 نمایش)

  6. 6 کاربر از پست مفید غریب آشنا تشکرکرده اند .

    taraneh89 (سه شنبه 24 اردیبهشت 92), من می دونم (پنجشنبه 01 خرداد 93), غریب آشنا (پنجشنبه 30 شهریور 91)

  7. #24
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 21 مهر 87 [ 11:26]
    تاریخ عضویت
    1386-11-01
    نوشته ها
    185
    امتیاز
    5,213
    سطح
    46
    Points: 5,213, Level: 46
    Level completed: 32%, Points required for next Level: 137
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    229

    تشکرشده 239 در 119 پست

    Rep Power
    35
    Array

    RE: جواد عزیزم میدونی چقدر دلم برات تنگ شده؟!

    سلام
    ببخشید ولی من هنوز جواب سوالم رو به طور روشن و واضح نگرفتم.

  8. کاربر روبرو از پست مفید نادیا تشکرکرده است .

    نادیا (پنجشنبه 19 اردیبهشت 87)

  9. #25
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 05 آبان 99 [ 11:26]
    تاریخ عضویت
    1386-12-06
    نوشته ها
    198
    امتیاز
    25,868
    سطح
    96
    Points: 25,868, Level: 96
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 482
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second Class25000 Experience Points
    تشکرها
    743

    تشکرشده 1,065 در 185 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: جواد عزیزم میدونی چقدر دلم برات تنگ شده؟!

    از صداي سخن عشق نديدم خوشتر........ يادگاري كه در اين گنبد دوار بماند

    سلام به شما عزیزان
    نادیا خانم سئوال داشتید:
    {{ من از وقتی نوشته های فشنگه شما رو خوندم احساس عجیبی پیدا کردم این نوشته ها کشش عجیبی داره
    من فکر می کنم جواد شما یا حتی خود شما با آدمهای اطرافم خیلی فرق می کنید نوع نگاه و طرز زندگی کردن شما ها خیلی برام جالبه ولی نمی دونم چه طوری می شه تو این دنیای کنونی با این همه مسائل و مشکلات عجیب و غریب چنین نگاهی پیدا کرد.
    مطمئنم در درجه اول ایمان واقعی و مخلصانه به خداست خیلی دلم می خواد ایمانم را قوی کنم و نگاهم رو به زندگی تغییر بدم ولی نمی دونم چه طوری می شه به این نتیجه رسید ؟ }}


    خانم لعیا قشنگ گفته بود.
    راستش، جواد بودن، خیلی ساده تر از اونی هست که فکرشو می کنید. اما گفتنش خیلی سخت و شاید غیر ممکن.
    می بینی که من مرتب دارم از جواد می گویم. سعی می کنم همه کارهایش را، باورهاش را، اعتقاداتش را و حالهاییش را تصویر کنم.
    اگر آنها را بخوانید، متوجه می شوید که او چگونه جواد شده است.
    او مذهبی بودن را از درون و مغز آن ، شروع کرده بود. بعد به پوسته اش رسیده بود.

    من باز هم از جواد می گویم.
    میدانم که سعی ام کم نتیجه است. اما دوست جواد نباید فکرش همش به نتیجه باشه. باید منش و روش درست را پیش بگیره.

    جواد فکرهایش قشنگ بود. و بعد عملی که انجام می داد به دنبال همون نگاهش و فکرش بود.

    بگذار از نحوه نگاه جواد به زندگی و وجود خودش بگویم. بعد ببین با این نگاه او چه کارها می کرد:

    چقدر خوبه من توی دنیام.
    یعنی من آفریده شدم.
    یعنی ارزش آفریده شدن داشتم.
    خدا چه احترامی به من گذاشته.
    چه کرامتی به من بخشیده.
    محسود فرشتگانم و نور چشم آن یگانه ام.
    عجب نظری به من کرد که خلقم نمود.
    و این کشش بی نهایتی که دررونمان قرار داد به طرف خودش، همان چیزی بود که فرشتگان فهم نمی کردند. اسمائی از او یاد گرفتیم که مپرس.
    گرچه :
    من ملک بودم و فردوس برین جایم بود
    آدم آورد در این دیر خراب آبادم


    اما خوشحالم که او این عشق و این «کشش به بی نهایت» را از ما نگرفت. و دست خالی به این خاک هبوط نکردیم.
    آری اگر آن تک عشق پایدار را حس کنیم هیچ مهر بتی را در درونمان به اشتباه جایگزین عشق نخواهیم کرد.

    سلطان ازل گنج غم عشق بما داد
    تا روی درین منــزل ویرانه نهـــــادیم

    ما درس سحر بر سر میخانه نهادیم
    محصول دعا در ره جانانه نهادیم

    در خرمن صد زاهد عاقل زند اتش
    این داغ که ما بر دل دیوانه نهادیم

    سلطان ازل گنج غم عشق به ما داد
    تا روی درین منزل ویرانه نهادیم

    در دل ندهم ره پس ازین مهر بتانرا
    مهر لب او بر در این خانه نهادیم

    در خرقه ازین بیش منافق بتوان بود
    بنیاد ازین شیوه ی رندانه نهادیم

    چون میرود این کشتی سرگشته که اخر
    جان در سر آن گوهر یکدانه نهادیم


    جواد می گوید اگر به فکر و دلت رجوع کنی یا به هر کتاب آسمانی ، این عشق را که میل به همه خوبی ها و بی نهایت معشوق هست در آن ساده خواهی دید.

    لذت وجود داشتن و درک عشق، نعمتی است که همه نعمت های دیگر را تحت الشعاع خود قرار داده.

    او می سوزاند ما را و میسازد ما را، اما باید این سوختن و ساختن را حس کنیم.
    دردهایمان را قدر بدانیم.
    اگر این جهان چون بهشت بود و ما چون فرشتگان ، آن وقت چه کسی مفسر عشق می شد.
    و چه کسی تجربه عالی سوختن در هجر معشوق را درک می کرد.

    در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد
    عشق پیدا شد و آتش به هم عالم زد


    این همه بهانه برای عشق را که می بینی و این هم عطش سیر نشدنی نسبت به عشق، همه ، فقط و فقط به او اشاره دارد.

    جواد دلش می سوخت برای کسی که عشقش شعله ور نمی شد، یا بعد از شعله ور شدن به خطا می رفت.

    معشوق کجاست؟
    جواد جایی خالی از معشوق را نمی دید.
    جواد عقیده داشت باید با همه هستی ات عشق را تجربه کنی و در هجران بسوزی تا بفهمی عشق چیست. عشق آموزش دادنی نیست.
    عشق تجربه درونی و مختص آدمیست.
    نباید چشمت را به روی عشق ببندی.
    بذر عشق را باید پرورش دهی. تا بی نهایت.
    اگر عشق داشتی می فهمی در راه معشوق هر چه بدهی فربه تر می شوی
    هر چه زجر بکشی شاد تر می شوی
    هر چه گریه کنی، رونق می گیری
    هرچی راز و نیاز کنی، امیدوار تر می شوی
    چه هجرانش که می سوزاند چه وصلش که می سازدت، هر دو رشدت می دهد.
    آنقدر غم شیرین عشق بزرگ است، که جمله غمها را به جز یاد معشوق را می سوزاند.

    عشق آن شعله است كو چو برفروخت
    هرچه جز معشوق، باقى جمله سوخت


    روز و شب با یاد او بودن و در عطش نظر او سوختن فکر و روان جواد هست.
    و وقتی چنین شیدایی به سراغ کسی می آید. و جز معشوق را نمی بیند. جهت دهنده اش فقط حضرت دوست می گردد.

    جواد همه جا بو می کشد تا او را بهتر بیابد. او همه جا سرک می کشد تا از او بشنود.
    و با این باورها و نگرش ها جواد به راحتی می داند ، سپیده که از خواب بر می خیزد چه کارهایی را باید بکند و چه کارهای را نکند.
    او احترام مادرش را نمی گرفت ، چون مجبور بود.
    او مثلا اگر تندی از مادرش می دید، گذشت نمی کرد، چون روحیه اش اینطور بود. یا در پی ثواب بود. نه !
    جواد همه وجودش در مسیر او بود. او بخشنده بود چون «عاشق الرحمن الرحیم» بود.
    او عیب های دوستان را می پوساند و جار نمی زد ، «چون دلبرش ستار» بود.
    او اشتباهات دیگران را نادیده گرفته و می بخشید، چون «محبوبش غفار بود»، نه اینکه به خودش فشار بیاورد تا تحملش بالا برود یا خود را خوب جلوه دهد. هرگز جواد در بند این حرفها نبود.
    او سوره نور و آیات مرتبط به ارتباط با نامحرم را معنا می بخشید، نه به خاطر اینکه جهنم نرود، یا ثوابی از بهشت ببرد. و یا اینکه آبرویش نرود، یا ....، نه ابدا!
    او شیفته و دیوانه وار ، خود را به پیش هر آیه ای ذبح می کرد. و با ولع بسیار همیشه به دنبال این بود که دلبر چه می گوید، دلستان چه می خواهد، شاهد باقی به چه امر می کند. او عاشق بود. او هوس هر هوسی را به راحتی از دل بیرون می کرد تا همیشه قلبی پاک و آماده برای ورود او داشته باشه.
    او هرگز برای لذت خود تبصره به حرفهای آن نازنین نمی زد.
    نیت او ، عمل او بود، عمل او نیتش بود. کلامش در رفتارش بود، و رفتارش عین کلامش
    او حتی اگر فرضی داشت که معشوق به چی نظر داره... خوابش نمی برد تا آن را پیگیری کنه.
    او چه دلربایانه نیایش می کرد.
    او چه محجوبانه زندگی می کرد.
    او نه قیامش ، نه رکوعش ، نه سجودش فعالیتی سخت برای کسب ثواب نبود.
    او دلشده بود.
    و دلشدگان را خبر از خویش نیست.
    و همه عمر را مست وار به دنبال اوست. او می گوید عشق من قبل از خاک من آفریده شده. او معشوق جاودانی هست که هرگز کاهش و افول در او راه ندارد.
    جواد همیشه غزلخوانه:

    همه عمر برندارم سر از این خمار مستی
    که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی

    تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد
    دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی

    چه حکایت از فراقت که نداشتم ولیکن
    تو چو روی باز کردی در ماجرا ببستی

    نظری به دوستان کن که هزار بار از آن به
    که تحیتی نویسی و هدیتی فرستی

    دل دردمند ما را که اسیر توست یارا
    به وصال مرهمی نه چو به انتظار خستی

    نه عجب که قلب دشمن شکنی به روز هیجا
    تو که قلب دوستان را به مفارقت شکستی

    برو ای فقیه دانا به خدای بخش ما را
    تو و زهد و پارسایی من و عاشقی و مستی

    دل هوشمند باید که به دلبری سپاری
    که چو قبله ایت باشد به از آن که خود پرستی

    چو زمام بخت و دولت نه به دست جهد باشد
    چه کنند اگر زبونی نکنند و زیردستی

    گله از فراق یاران و جفای روزگاران
    نه طریق توست سعدی کم خویش گیر و رستی


    حرامترین چیز برای جواد ، یک لحظه خالی شدن از این حال و هوای عاشقیه:

    یک لحظه زکوی دوست دوری
    در مکتب عاشقان حرام است



    می بینی که فاصله اندیشه های جواد با حالهای عاشقانه اش و رفتاری که می کند آنقدر کم است که نمی توان آنها را جدا کرد.
    او اینگونه زندگی می کنه.
    لبخند می زنه، فعالیت می کنه، رنج می کشه، ارتباط برقرار میکنه، حقوق دیگران را ادا می کنه، بلکه از حقوق دیگران دفاع می کنه، کار می کنه، سخت کار می کنه، کم می خوابه، با انرژی تلاش می کنه ، اما این فقط ظاهر کارهای اوست. او در واقع فقط عشقبازی می کنه. لذا هیچ کدام از این کارها خسته اش نمیکنه. کسلش نمی کنه.
    نا امیدش نمی کنه. عصبانیش نمی کنه، غمناکش نمی کنه، تکراریش نمی کنه. و به عکس همیشه و همه جا محبوبش می کنه.

    من درد تورا زدست آسان ندهم ..........دل برنکنم زدوست تا جان ندهم
    ازدوست به یادگار دردی دارم.......... کآن درد به صد هزار درمان ندهم



    عاشق هر چی خالص تر دوست داشتنی تر، معشوق هر چه قدر عظیم تر، عاشق سرافراز تر.
    و جواد همیشه دوست داشتنی و سرافراز است که عشق درونمایه وجودی اوست و انرژیبخش همه کردارش. آنهم عشق به بی همتای بی نیاز.
    جواد آن آهوی وحشی است که خودش در به در به دنبال صید شدن هست. و عاقبت هم صید شد و وجودش از همه چی آرام گرفت و فقط سراسر نآرامی دلبر شد.

    هر که دلارام دید از دلش آرام رفت
    چشم ندارد خلاص هرکه در این دام رفت
    گر به همه عمر خویش با تو برآرم دمی
    حاصل عمر آن دم است باقی ایام رفت

  10. 12 کاربر از پست مفید غریب آشنا تشکرکرده اند .

    taraneh89 (پنجشنبه 26 اردیبهشت 92), گیسو کمند (شنبه 14 شهریور 94), من می دونم (پنجشنبه 01 خرداد 93), غریب آشنا (چهارشنبه 13 دی 91)

  11. #26
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 05 آبان 99 [ 11:26]
    تاریخ عضویت
    1386-12-06
    نوشته ها
    198
    امتیاز
    25,868
    سطح
    96
    Points: 25,868, Level: 96
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 482
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second Class25000 Experience Points
    تشکرها
    743

    تشکرشده 1,065 در 185 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: جواد عزیزم میدونی چقدر دلم برات تنگ شده؟!



    سلام برهمه شما همراهان

    دگر شو شد كه تا جونم بسوزه
    گريبان تا به دامونم بسوزه
    براي كفر زلفت ای پری رخ
    همی ترسم كه ايمونم بسوزه

    الهی آتش عشقم به جان زن
    شرر زان شعله‌ام بر استخوان زن
    چو شمعم برفروز از آتش عشق
    بر آن آتش دلم پروانه‌سان زن

    دو زلفونت بود تار ربابم
    چه می‌خواهی از اين حال خرابم
    تو كه با ما سر ياری نداری
    چرا هر نيمه شو آيی به خوابم

    خداوندا به فرياد دلم رس
    كس بی‌كس تويی مو مانده بی‌كس

    تو كه نوشم نه‌ای نيشم چرايی
    تو يارم نه‌ای پيشم چرايی
    تو كه مرهم نه‌ای بر زخم ريشم
    نمك پاش دل ريشم چرايی

    دلي ديرم خريدار محبت
    كز او گرم است بازار محبت
    لباسی بافتم بر قامت دل
    ز پود محنت و تار محبت


    روش و منش تو جواد، دوست داشتنی و تحسین برانگیزه
    یه جور خالی شدن و پرشدن.
    یه نوع حال نگفتنی از گم شدن
    یه توصیف از ندیدنی ها
    یه ابهام شیرین و مقدس از انسانی بودن.
    جواد خودت بهتر میدونی همه سعی ام را دارم میکنم.
    نمی گم که خنگ و تنبلم، اما باور کن نسخه های تو خیلی سختند. و اگر ندیده بودم که تو این نسخه ها را با کردار خود به ما نشان داده ای، هرگز به این نسخه ناممکن گونه ات نظر نمی کردم.
    بعضی وقتها این فکر در سرم خود به خود می چرخد که آیا تو یک آدم معمولی هستی.
    دست در دستانت می گذارم، گرمای دستت جواب مثبت به من می دهد، نگاه در نگاهت می کنم ، غرق شرمندگی این فکرها در سرم می شوم، و وقتی کلام دلنشینت را می شنوم مصمم می شوم که با انسانی چون تو همراه شوم و نسخه های آزموده شده خوشبختی ات را هر شب مشق کنم.
    تو می گویی که از خودمون خالی شویم.
    تو می گویی که خودمون را ته صف بگذاریم.
    تو می گویی عبور از خودمان را هر روز و هر ساعت و هر دقیقه و هر ثانیه تمرین کنیم.
    جواد وای که چقدر سخت می گویی.
    می دانم که تو همه این کارها را می کنی.
    اما باید برای کم هوشی چون من تکرار کنی، بازهم به زبان دیگر با من حرف بزن.


    چگونه از خودم خالی شوم؟
    من از کودکی یاد گرفته ام که خودم را از همه چیز پر کنم.
    من که از بچگی یاد گرفته ام که خودم را محور بگیرم و همه چیز را با خود مقایسه کنم.
    من که از بچگی خواستن و لذت بردن را آموخته ام.
    من که از کودکی سعی کردم که از دیگران بگیرم و بر خود بیفزایم
    چگونه حالا عکس این کار را بکنم.


    یعنی تو می خواهی که من به دیگران هم توجه کنم.
    یعنی بتوانم آنها را هم درک کنم.
    رنجهایشان را بفهمم.
    تنهایی هایشان را شاهد باشم.
    خودم را نادیده بگیرم تا فرصت دگر نوع دیدن را تمرین کنم.
    جواد چگونه چنین کارهای سخت را عملی کنم. میدانم که تو همه اینهایی، اما از کجا شروع کنیم؟
    باز هم لبخند شکرینت و باز نگاه پرمعنایت مرا غرق خود می کند.
    می شود به سادگی فهمید که چه می گویی:
    از همین نزدیکی شروع کنیم.
    از مادر، پدر، خواهر، برادر، همسر، فرزند، دوست، همکار و همشهری
    مادرم چه دوست داری؟
    مادرم چه چیز من به تو آرامش می دهد؟
    مادرم از خودت برام بگو؟
    مادرم همیشه ازم شنیدی؟ حالا می خواهم ازت بشنوم؟
    آرزوهایت، غمهایت و دردهایت را ؟
    نگرانی هایت را درک می کنم، برایم نجوا کن.
    مادر اجازه بده این همیشه سالهای بی مرخصی ات را امروز تبصره کنم.
    می خواهم امروز آزاد باشی. نمی خواهد امروز مسئولیت صبحانه داشته باشی. اتاقها را می روبم و ظرفها را می شویم، سبزی ها را پاک می کنم و وسایل را جمع می کنم و رختها را میشویم و لباس خواهر و برادر کوچکم را به آنها می پوشانم و بر تکالیف مدرسه اشان نظارت می کنم، خریدهای منزل را انجام می دهم، غذا برای ناهار تدارک می بینم و ....
    اما مادر نمی توانم در کنار این کارها به جای تو اخم ها و غرغرهای پدر را تحمل کنم، نمی توانم خواهش ها و انتظارات بقیه خانواده را بی خیال بشوم، نمی توانم مانند تو، مثل پروانه دور هم اعضای خانواده به چرخم که همه تامین باشند، نمی تونم برای هم دل بسوزانم در حالیکه هیچکس دل غمگین تنهایم را نمی فهمد. نمی تونم فرشته ای باشم که با همه این مهرهایش و مسئولیت هایش نادیده گرفته می شود. حقیر شمرده می شود، مورد ظلم واقع می شود، ضرب و شتم می شود، و ناقص العقل می خوانندش، وای مادر... مادر ... مادر. مادرخوبم.
    مادر چگونه این همه کارها را بی شکایت و غر غر انجام می دهی. و چنین احساسات ظریف را داری و در وجود منجمد و خشک ما می ریزی.
    مادر منو ببخش که حتی یک روز در همه عمرت نمی توانم همه رسالتهایت را ، همه مسئولیت هایت را ، همه مهربانی هایت را و همه صفاتت را به دوش بکشم و یک روز تو را به مرخصی ببرم. تو در سفر و در حضر همیشه نقش مستخدم بازی می کنی.
    مادر مرا ببخش


    جواد گفته بود که از خودم خالی شوم.
    جواد گفته بود که از نزدیکترین عزیزانم شروع کنم و چندگاهی را خودم نباشم. تا آنها را ببینم و آنها را درک کنم. و اکنون می بینم که چه رسالت سنگینی است این آدم بودن و این انسان بودن. جواد تو کجایی و من کجا.
    حالا می فهمم که منظورت چیست و می خواهی که مرا متوجه چه حقایقی کنی؟!
    یعنی تا وقتی خالی از خودم نشوم و بدنبال لذت و رفاه و آسودگی خودم هستم، پر هستم از خودم. پر هستم از نیازهایم، پر هستم از خواهش های سیری ناپذیرم، پس حتی عزیزترین کسانم را چون مادرم، نمی بینم، درک نمی کنم. به مانند رباط خدمتگزاری می بینم که برای تیمار ما آفریده شده است. فاقد نگاه انسانی می شوم.
    حالا که از خودم خالی می شوم، از خودم بیرون می آیم، و خودم را ته صف قرار می دهم. نوبت به عزیزانم می رسد. مثل مادرم.
    پس تو اینگونه شعارهایت را عملی می کنی.
    به جای طرح انتظارت متعدد از یک مادر خسته ....
    خودت را از خودت خالی می کنی، و به دنبال به عهده گرفتن مسئولیتهایی از خودت می شوی که قبلا به گردن مادر افتاده بود.
    حال می فهمم که چرا در خانه آرام نمی نشستی. شستن ظروف آشپزخانه بهایی بود که برای انسان بودن می پرداختی، جارو کشی و انجام کارهای منزل هزینه ای بود که تو برای جواد بودن می پرداختی.
    آری مادرت چقدر باید مترصد می نشست که شاید بتواند سریعتر از تو ظرفها را بشوید، یا کاری را در منزل انجام دهد. چه افتخاری می کنه این مادر به پسر 19 ساله اش.

    جالب تر اینکه مادرت تنها کسی نبود که در کنار تو به آرامش می رسید. پدرت هم سربلند بود. دیگر فهمیدم ، نیاز به تکرار نیست. تو یاور پدر هم بودی، وای که تو چقدر مسئولیت پذیری.
    جواد تو عملگرا هستی. خیلی قشنگ با من صحبت می کنی. من تو را بیشتر از همیشه می فهمم.
    حالا دیگر لذتها را پس می زنی به نفع مادر، پدر، برادر ،خواهر، دوست، فامیل و جامعه
    حالا محور خودت نیستی.
    حالا خودت را از خودت خالی کردی.
    جواد تو از همه وجودت، توانمندی و عقل و احساست برای نورباران کردن همه ما بهره می جویی.
    گویا تو هیچ وقت در بند خود نبوده ای، تو خودت را ذبح کردی. تو کشته ای آن خودت را که افسار داشت. و آزاد کرده ای وجودت را.
    همیشه شادیت مبارک


    جوادم در وجودم بمان، بی تو نیستم، میدونم که استحقاقش رو ندارم. اما به همین بهانه هایی که در کنارت می نشینم اکنون بوی تو را گرفته ام. چقدر معطری!
    چقدر همنشین شدن با «کسی که خودش نیست» دلنشینه.
    هم خودت آزادی هم آزاد کننده
    هم خودت خوشبختی هم خوشبخت کننده
    وای چه بد می شد اگر با چنین شگردهایی آشنایمان نمی کردی.
    جواد نمی توانم ازت دل بکنم و خداحافظی کنم.
    تا دل هرزه گرد من رفت به چین زلف تو.... زان سفر دراز خود میل وطن نمی کند

    اما با تو ،چه زود صبح می شود. واقعا چه قشنگ گفته اند که
    شب عاشقان بیدل چه شبی دراز باشد.....تو بیا کز اول شب در صبح باز باشد.

    جواد منو ببخش که مزاحم راز و نیازهایت شدم. هر شب تو اشک می ریختی برایش و امشب اجازه دادی که ما اشک بریزیم برای خودمان.
    خوشحالم که یادم دادی که گوهر اشکم را برای هر چیز بی ارزشی از دست ندهم.
    خوشحالم که ارزش اشکهایم را فهمیدم.
    خوشحالم که این دردانه های اشک را فقط از برای عشق مصرف کنم. که جز معشوق ناز آفرینمان ، هیچ چیز و هیچ کس ارزش ندارد که اشکهایمان را صاحب شود.
    چنین اشکهایی آرامش بخشند. رهای بخشند و شکوفا کننده.
    ای رحیما، اشکهایمان را منحصرا به تو پیشکش می کنیم. از ما قبول فرما.



    روان شد اشک یاقوتی ز راه دیدگان اینک
    ز عشق بینشان آمد نشان بینشان اینک


    ببین در رنگ معشوقان نگر در رنگ مشتاقان
    که آمد این دو رنگ خوش از آن بیرنگ جان اینک


    فلک مر خاک را هر دم هزاران رنگ میبخشد
    که نی رنگ زمین دارد نه رنگ آسمان اینک


    چو اصل رنگ بیرنگست و اصل نقش بینقشست
    چو اصل حرف بیحرفست چو اصل نقد کان اینک


    تویی عاشق تویی معشوق تویی جویان این هر دو
    ولی تو توی بر تویی ز رشک این و آن اینک


    تو مشک آب حیوانی ولی رشکت دهان بندد
    دهان خاموش و جان نالان ز عشق بیامان اینک


    سحرگه ناله مرغان رسولی از خموشانست
    جهان خامش نالان نشانش در دهان اینک


    ز ذوقش گر ببالیدی چرا از هجر نالیدی
    تو منکر میشوی لیکن هزاران ترجمان اینک


    اگر نه صید یاری تو بگو چون بیقراری تو
    چو دیدی آسیا گردان بدان آب روان اینک


    اشارت میکند جانم که خامش که مرنجانم
    خموشم بنده فرمانم رها کردم بیان اینک

  12. 11 کاربر از پست مفید غریب آشنا تشکرکرده اند .

    taraneh89 (پنجشنبه 26 اردیبهشت 92), گیسو کمند (شنبه 14 شهریور 94), من می دونم (پنجشنبه 01 خرداد 93), غریب آشنا (چهارشنبه 13 دی 91)

  13. #27
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 05 آبان 99 [ 11:26]
    تاریخ عضویت
    1386-12-06
    نوشته ها
    198
    امتیاز
    25,868
    سطح
    96
    Points: 25,868, Level: 96
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 482
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second Class25000 Experience Points
    تشکرها
    743

    تشکرشده 1,065 در 185 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: جواد عزیزم میدونی چقدر دلم برات تنگ شده؟!

    سلام دوستان خوب من
    امروز داشتم به این فکر می کردم که چرا گاهی اینقدر پیامهای مختلفی به قلبمون می آد.
    و از درون احساس خاصی را می یابیم که هر چه فریاد کنیم، در بیرون کسی نمی شنود.

    بزارید ساده تر بگم.
    واقعیت اینه که چند وقتی هست که خیلی به جواد نزدیکتر شدم. یعنی جواد به من بیشتر نزدیکتر شده. هوامو خیلی داره. خیلی خیلی. نمی زاره اشتباه کنم. یه جورایی همیشه مواظبمه.
    جالب اینکه هم موظب دلمه، هم مواظب فکرم و هم مواظب اعضاء و جوارح بدنم.
    یه جورایی چشمش توی چشممه، گوشش توی گوشم، و قلبش توی قلبم.
    آنقدر هم سخت گیره، یک مثقال اشتباه رو نمی تونه تحمل کنه. جواد با این سعه صدر بالاش ، نسبت به من خیلی سخت می گیره. (البته خودم هم خیلی از این سخت گیری هاش خوشم می آد). جواد از زبانم سخن می گوید، محکم و سنگین. لطیف و آهنگین.
    نمیدونید چقدر قشنگه وقتی اون در وجودم میشینه.
    اما چیزی که این روزها قلبم را میشکنه، حسی که جواد در درون من میکنه. راستی چرا هرچی خوبتر میشی، غیر قابل درک تر می شی. چرا دلهای صاف تر بیشتر باید بشکنند. چرا زبانهای صادق باید منزوی باشند و قلبهای محجوب باید مجروح باشند.
    به خدا تا قبل از اینکه جواد اینطوری منو محرم بدونه و به درونم بیاید چنین تجربه ای را به این سنگینی هرگز نداشتم. و اینقدر دیگران نامهربونی بام نداشتند.

    آدما مثل اینکه عادت به تزویر دارند.
    آدما شاید تصور می کنند باید همه همانطور که آنها درست میدونند و رسمه عمل کنند.
    چقدر دوست دارند جوادهای درونمون را منزوی کنند.
    آنها ناباورند به اینکه اصلا جوادی بتواند درون ما نفس بکشه.
    آنقدر آنها جواد نما دیده اند، که جواد مهجوره.

    شاید به خاطر اینه که اینقدر من به جواد نزدیک شدم.- ببخشید دوباره اشتباه کردم- جواد به من نزدیک شد. چون فهمیدم جواد بهتره که درون خودش و تنها باشه.
    هر کس می خواهد جواد باشه باید اینقدر بزرگ باشه که فقط از درون شارژ پیوسته باشه.
    نباید طرد ها را جدی بگیره.
    شاید همین تنها بودن ها ، قشنگی وجود جواد در درون ما باشه.
    غمهای شیرینی که جدا از شادیهای سراب گونه دیگران است.
    غمهایی را که حاضر نیستیم با شادی عالم عوض کنیم.
    غم هجر و عطش وصالش.

    اما هر روز که میگذره، بازم این جواد برایم شگفت انگیزتر جلوه می کنه. تنهایی هایش را حالا که به هم نزدیکتریم ، بیشتر حس می کنم، دل شکسته رو بهتر می فهمم. مناجاتش برام یک خواستن بی نهایته.
    جواد حالا می فهمم که چرا نمی تونستی حرف بزنی، بغضت رو نمی تونستی باز کنی!! آخه چی می گفتی؟ تو فهمیده بودی که درک شدنی نیستی.
    ما آدمها با مترهای خودمون اندازه ات می گرفتیم، واحد ارزشهای تو از ارزشهای ماها که اسیر شهوت و شهرت بودیم متفاوت بود. چه میزانی برای سنجیدن تو داشتیم.
    جواد، تو باید هم این ایده هایت را درون خود می ریختی ، و لبخند می زدی.
    کمک کن من هم از خامی در آیم. و انتظار درک شدن نداشته باشم.
    کمک کن من هم مثل تو بی صدا در درون بسوزم. و بر این سوختن شکیبا باشم.
    کمک کن من هم با «آهنگ دلنشین شکستن پیوسته قلبم»، عشقم را ارتقاء بخشم.
    وای که اگر قلب به زبان می آمد. و بدون منت زبان ناله سر می داد.
    ای خدای من، این چه بار سنگینی است که بر دوشمان قرار دادی. چه در سجده بگویم که رنج خمیده شدنم را در زیر این بار عیان سازد.
    چگونه این هجر را ناله بزنم.
    هیچ ندارم که تحفه کنم پیش چشم سیاه و زلف پریشونت
    چه به پایت بریزم. جز بی صدا شکستن و در سکوت سوختنم را.
    خبرت هست كه بي روي تو آرامم نيست *** طاقت بار فراق اين همه ايامم نيست


    اما خدایا منو ببخش. جواد تو هم منو ببخش
    دوست ندارم خلاصم کنی. اگر یار این همه آشفتگی و سوختنم را طالب است، پس آرامم و می سوزم و عشق می ورزم.
    جواد منو ببخش که جزع و فزع زیادی راه انداختم.
    آخه تو خیلی تند تند وارد من شدی.
    باور نمی کردم که اینقدر سریع به خواهی عقب ماندگیهایم را جبران کنی.
    تو لطف کردی.
    خطا گفتم.
    من ظرفیت زیاد دارم. یعنی پیدا می کنم. یعنی انشاء الله پیدا می کنم.
    اگر او به تو توان داد که برای انجام وظایفت، نیمه شب به درون استخری بروی که یخش را بزور شکسته اند، اگر تو می توانی تشنگی های طولانی را تحمل کنی، اگر تو اینقدر شکستن ها و سوختن ها را تحمل می کنی. پس اگر از او بخواهی ، حتما نعمت سوختن در هجرش را به ما هم ارزانی خواهد کرد.
    جواد جون، به آن نازنین بگو که بدنمان ضعیفه و خودش بهتر می دونه، به او بگو که تنهاییم و خودش بهتر می دونه، به او بگو که سخت دلتنگش هستیم و خودش می دونه، به او بگو هر ثانیه در دوریش یک عمر می گذره و خودش می دونه، به او بگو که دیریست که از ترس جهنم و هوس بهشت به شوق دیدنش گذشته ایم و خودش می دونه.
    به او بگو که خاضعیم و ذلیلش و خودش می دونه.
    به او بگو که هر جا خواهی ما را بکشان ای هفت گردون مست تو، و خودش میدونه


    جواد تو رو خدا کم از درون من ، عاشقانه با وجود عزیزش زمزمه کن، تو رو خدا کم از زبان من با او نیایش کن. میدانی که هنوز ضعیف و ذلیل تر از درک مفاهیم بلندی هستم که تو با او راز و نیاز می کنی.
    اما خوشحالم که منو وسیله کردی و این حرفها رو اینجا منتشر می کنی. فقط خدا نکنه کسی به اشتباه تو رو با من اشتباه بگیره. آخه این چه کاری هست که تو می کنی؟! همیشه عادت داری کارها و حرفهایت را در سایه دیگران بزنی.
    اما من شفات تر از آنی هستم که تو را بپوشانم و دیده نشوی. هر کس هرچه ناشی هم باشد، تو را می بیند و تو را می شنود، و می بیند که من چون عروسکی صامت و ساکت در دستان قشنگ تو هستم.
    یقین بدان تو عیان تر از آنی که خود را در قالب نوشتار من و کلمات من پنهان سازی. جواد تو که نگران ریا نمی شدی، پس بیا و اقرار کن به همه این نوشته هایت. اگرچه تمام محتوای کلامت ، خودش گواه بر وجود جواد شاهد زیبامنش است.
    جواد به خاطر بیان این مطالبت نیز از تو تشکر می کنم. دعایمان کن.

  14. 12 کاربر از پست مفید غریب آشنا تشکرکرده اند .

    taraneh89 (پنجشنبه 26 اردیبهشت 92), گیسو کمند (شنبه 14 شهریور 94), من می دونم (پنجشنبه 01 خرداد 93), غریب آشنا (چهارشنبه 13 دی 91)

  15. #28
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 05 آبان 99 [ 11:26]
    تاریخ عضویت
    1386-12-06
    نوشته ها
    198
    امتیاز
    25,868
    سطح
    96
    Points: 25,868, Level: 96
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 482
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second Class25000 Experience Points
    تشکرها
    743

    تشکرشده 1,065 در 185 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: جواد عزیزم میدونی چقدر دلم برات تنگ شده؟!

    سلام
    امروز نمی خواهم زیاد بنویسم. نمی خواهم خسته اتان بکنم.
    حتی نمی خواهم از جواد بگویم.
    فقط می خواهم بگویم. جواد ای تکه تکه مجروح وجودم، دوستت دارم و هرگز تنهایت نمی گذارم.
    می دونم که سخته تو را با خودم حفظ کنم. ولی اینجاست که دلدادگی و جان دادگی مصداق پیدا می کند. و من تو را که نمادین خوبترین بخش من هستی از کف نمی دهم. تو هم کمکم کن.

  16. 11 کاربر از پست مفید غریب آشنا تشکرکرده اند .

    taraneh89 (پنجشنبه 26 اردیبهشت 92), گیسو کمند (شنبه 14 شهریور 94), من می دونم (پنجشنبه 01 خرداد 93), غریب آشنا (پنجشنبه 30 شهریور 91)

  17. #29
    ((( مشاور خانواده )))

    آخرین بازدید
    سه شنبه 18 اردیبهشت 03 [ 12:42]
    تاریخ عضویت
    1386-6-25
    نوشته ها
    9,426
    امتیاز
    287,538
    سطح
    100
    Points: 287,538, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.4%
    دستاوردها:
    VeteranCreated Blog entryTagger First ClassSocial50000 Experience Points
    نوشته های وبلاگ
    7
    تشکرها
    23,593

    تشکرشده 37,095 در 7,008 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    0
    Array

    RE: جواد عزیزم میدونی چقدر دلم برات تنگ شده؟!

    سلام غریب آشنا
    آنچه از جواد گفتی، همانی هست که اکنون در ما فراموش شده است. بی جهت نیست که چنین آشفته هستیم.
    واقعا باید قدر این جواد ها را دانست.
    بدینوسیله از اینکه ما را با چنین انسانهای کمیاب و بزرگی آشنا کردید از شما تشکر می کنم. و امیدوارم همواره در این تالار همدردی، مانند گذشته فعالیت کنید.

  18. 9 کاربر از پست مفید مدیرهمدردی تشکرکرده اند .

    گیسو کمند (شنبه 14 شهریور 94), من می دونم (پنجشنبه 01 خرداد 93), مدیرهمدردی (پنجشنبه 30 شهریور 91)

  19. #30
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 05 آبان 99 [ 11:26]
    تاریخ عضویت
    1386-12-06
    نوشته ها
    198
    امتیاز
    25,868
    سطح
    96
    Points: 25,868, Level: 96
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 482
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second Class25000 Experience Points
    تشکرها
    743

    تشکرشده 1,065 در 185 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: جواد عزیزم میدونی چقدر دلم برات تنگ شده؟!

    سلام عزیزانم
    جوادم دیروز هم مثل سایر روزها درس جدیدی از صفحه زندگی را مرور کردیم.
    حالا که صمیمی تر از همیشه روبرویم دلبری می کنی. با تو چه چیزهای نادیده را می بینم و چه حکمتهای ناشنیده را می شنوم و چه روحی را در نفس زندگی احساس می کنم.
    جواد، از سکوتت صدای امیدبخش را می شنوم، پس باز هم متواضعانه از برداشتهایت بگویم، بگذار درس دیروزت را هم برای دوستان باز پس دهم.
    دیروز قسمت شد که به اتفاق یکی از دوستان قدیمی را ببینم. آیا شما هم شده ناگهان از درون کشش و شوری برای یک فعالیت مثبت حس کنید. حتما شده.
    آیا با بیماری ms آشنا هستید.
    آیا می دانید یک جوانی چون عبدالله با همه انرژی و ذوق و شوق و هنرش چه شکلی میشه؟
    آیا باورتان میشود که کسیکه دستگیر عالم و آدمه، یکباره باید مادرش زیر بغلش رو بگیره. و آنقدر ناتوان بشوی که تنفس کردن هم برایت بار گرانی بشه.
    یکبار کلیه ات به هم بریزد، یکبار قلبت، یکبار معده ات و یکبار.... یعنی همه وجودت در هم بریزد و ماهیچه هایت تحلیل روند.
    فقط یک روماتولوژیست می تواند ما را توجیه کند که اینها با چه نابسامانی هایی در تنشان و بعد در روانشان روبرو می شوند. و فقط یک فرد با بیماری ms باید باشد تا ما این بیماری را بفهمیم.
    وقتی عود می کند، دنیا چقدر تیره و تار میشه.
    همین بخش فیزیکی ما، همین جسممون که چون حمالی ما را به این سو و آن سو می کشاند، حالا چنان ما را زمین گیر می کند که همه آرزوها و امیدهای ما، حتی گشت زدن ساده در یک پارک برایمان مانند افسانه ای باور نکردنی می شود.
    عبدالله لبخند می زد ، جواد عجب همراه هایی داره...
    عبدالله آنچنان نمکین و آرام شکر می گفت. که می شد صدای لیبک حضرت حق را در جوابش شنید. از ته دل اظهار رضایت به وضعیتش می کرد. می خندید و می گفت با این وضعم بیشتر باهاشم...
    مگر چقدر میشود بغضمان را در گلو نگه داریم ....
    امید و توکل....
    عبدالله هر وقت که عود بیماریش کاهش پیدا می کنه، با همه توانش سعی می کنه خودش را به سوی محل کارش بکشاند...
    عبدالله به تنهایی خودش هزار هزارتا تالار همدردیه.... باور کنید .
    فقط یک لحظه دیدنش و آن حال خوشش ، منجر میشه جهان بینی هایمان عوض بشه.
    دنیا از پشت پلکهایش خیلی زیباست.

    جواد بازم منو از خودم بیرون بکش...
    با خودت بیشتر همسفرم کن.
    دنیای تو خیلی خواستنیه
    و با همه رنجهایش آرامش بخش و رشد دادنی
    وقتی که به همه جهات نگاه می کنم. می بینم که دنیا و آفرینش محدود به «من» و «تعلق های من» نیست. دنیا وقتی لذت بخشی اش شروع می شود که تعلق به آن پایان می پذیرد.

  20. 10 کاربر از پست مفید غریب آشنا تشکرکرده اند .

    taraneh89 (پنجشنبه 26 اردیبهشت 92), گیسو کمند (شنبه 14 شهریور 94), من می دونم (پنجشنبه 01 خرداد 93), غریب آشنا (پنجشنبه 26 اردیبهشت 87)


 
صفحه 3 از 12 نخستنخست 123456789101112 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 48
    آخرين نوشته: یکشنبه 07 اردیبهشت 93, 13:35
  2. عزیزم به من نزدیک نشو!
    توسط قاصدکی در باد در انجمن مقالات و مطالب آموزشی در مورد خانواده
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: چهارشنبه 15 خرداد 92, 15:09
  3. شوهر عزیزم ! من به این کلمات آلرژی دارم...!
    توسط maryam123 در انجمن مقالات و مطالب آموزشی در مورد خانواده
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: چهارشنبه 21 تیر 91, 09:19

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 01:03 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.