به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 5 , از مجموع 5
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 14 فروردین 02 [ 20:48]
    تاریخ عضویت
    1392-11-15
    نوشته ها
    132
    امتیاز
    8,905
    سطح
    63
    Points: 8,905, Level: 63
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 145
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    8

    تشکرشده 124 در 65 پست

    Rep Power
    26
    Array

    همسرم نمیخواد من شاد باشم

    سلام جناب دکتر و دوستان عزیز من همون مادری هستم که درگیر اعتیاد بودم و به لطف خدا تونستم بذارمش کنار
    حال روحیم خیلی خوبه و الان درگیر مشکلاتم با همسرم هستم مشاوره هم میرم نظرات مشاور رو اینجا میذارم خواستم اگر ممکنه شمام نظراتتون رو بگید ممنون میشم
    حقیقتش همسرم آدم عجیبیه گذشته سختی داشته و خانواده به ‌شدت سمی و اصلا با کسی ارتباطی نداره تو خونه ام اصلا با من حرف نمیزنه
    دیشب حرفی زد که دلم خیلی شکست پسرم چند روزه خونه نیست و منم تو این چند روز اصلا باهاش حرف نزدم نه که قهر باشیم نه فقط میدونستم اینجوری شاید راحت تره
    رفت استخر (روز درمیون میره استخر و گاهی ماساژ) برگشت خیلی حالش خوب بود منم طبق معمول همیشه یک گوشه دراز کشیده بودمو ساکت بودم یهو اومد گفت من خیلی راضیم همیشه همینجوری باشیم اصلا کاری به کار هم نداشته باشیم هر کس مشغول خودش باشه زندگی کنیم کم اون لحظه زبونم بند اومد چند دقیقه حرف زدو رفت بعدش اونقدر بغض داشتم که رفتم یکم آب بخورم چشام پر از اشک بود بهش گفتم ازین شرایط راضی ای؟ گفت خیلی گفتم یعنی دوست نداری یکی بغلت کنه نوازشت کنه رابطه ج ن س ی داشته باشی کنار آروم بشی باهات درد دل کنه؟ بعدش اشکام همینطور می‌ریخت اونم هیچ جوابی نداد اومدم تو اتاق تا خود صبح داشتم گریه میکردم.
    شاید مثل مشاورم یا هر کس دیگه ای بگید خب توام شاد باش با دوستات خوش بگذرون ورزش کن یا هر کاری که حالتو عوض میکنه انجام بده
    باید بگم نمیتونم یعنی نمیذاره نمیخواد من شاد باشم
    یک توضیحی میدم مثلا من هر وقت شب یا روز ها جایی بخوام میرم و ازین نظر مشکلی نداره اما اگر اون بیرون رفتن باعث بشه با حال خوش برگردم خونه سریعا جلوشو میگیره مثلا باشگاه میرفتم دید دارم از لاکم خارج میشم و شاد برمیگردم خونه جلسه سوم بود داشتم میرفتم گفت خودم میبرمت از کجا معلوم بری باشگاه! یعنی میتونست بگه خودم میبرمت چون بیرونم کار دارم تا هم من ناراحت نشم هم خیال خودش اگر ناراحته راحت بشه ولی اینو نگفت چیزی گفت که منو بهم بریزه و میدونست اگر چنین چیزی بهم بگه حالم گرفته میشه و من دیگه نرفتم باشگاه حتی سعی هم نکرد منو بفرسته چون اصلا قصدش این بود کاری کنه که نرم یا مثلا بعد مدت ها با دوستام میرم بیرون بله استثنا طبق روال تمام این سالها تا پام برسه خونه دعوا راه میندازه به بهانه های کوچک و الکی
    اونقدر این مساله برام تکرار شده که از بیرون رفتن و شاد برگشتن تو خونه میترسم و میدونم قطعا یک اتفاقی میوفته تو مناسبت ها هم همینطور مثلا میدونست من پسرخالم برام مثل برادرم میمونه خیلی زیاد دوستش دارم و برای عروسیش حتی بیشتر از خودش ذوق دارم ولی کاری کرد که حتی نتونستم شب عروسیش کنارش باشم از یک هفته قبلش دعواهای بدی رو شروع کرد و بهانه های بیخود مثل گم شدن دکمه لباسش و... رو وسط می‌کشید و شدید ترین واکنش هارو نشون میداد
    همه اینا و هزاران مثال دیگه باعث شده حسم این بشه که نمیخواد من شاد باشم مشاورم در این زمینه و با توجه به گذشته ای که همسرم داره میگه این آدم همیشه منزوی تر و افسرده تر و غمگین تر از آدم های اطرافش بوده الان مثلا میره باشگاه یا استخر فکر نکن خیلی بهش خوش میگذره نه در حد یک آدم معمولی یک روز معمولی رو میگذرونه ولی وقتی برمیگرده تو خونه یک آدم غمگین تر از خودش میبینه احساس قدرت میکنه حس میکنه برنده شده و دیگه این بار اون آدم قابل ترحم اون نیست یکی دیگه ست
    حرف مشاورم ب عقل من جور درمیومد و احساس کردم کاملا درست میگه هر چند هیچ آدم سالمی همچین چیزی رو نمیخواد
    مثلا من چطور میتونم خوشحال به تفریحاتم برسم در حالیکه جلو همسرم رو میگیرم و نمی‌ذارم اونم به اندازه من خوشحال باشه ولی خب تو شرایطی که همسرم داره به نظرم مشاورم درست میگه حالا میخوام از شما بپرسم نظرتون چیه؟
    من از مشاورم در مورد راه حل پرسیدم به من گفت تا جایی که میتونی ازین آدم فاصله بگیر تو اون حس حمایت و عاطفه ای که مد نظرته ازین آدم نمیگیری این آدم خیلی ضعیف تر از اونیه که بتونی بهش تکیه کنی، نظر شما چیه؟

    - - - Updated - - -

    من میدونم همسرم افسردگی و مشکلات شدید روحی داره دوست داشتم دیشب بگه میدونم ناراحتی منم وضعیتم خوب نیست ولی نمیتونم برای حلش کاری کنم
    اگر اینطوری میگفت من کاملا درک میکردم
    ولی دیدن چهره شادش و اون حرفا منو خیلی بهم ریخت مثل شکنجه گری بود که تو صورتت میخنده و میگه تا آخر عمرت از شکنجه دادنت لذت میبرم تا خودم حالم خوب بمونه

  2. #2
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 14 فروردین 02 [ 20:48]
    تاریخ عضویت
    1392-11-15
    نوشته ها
    132
    امتیاز
    8,905
    سطح
    63
    Points: 8,905, Level: 63
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 145
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    8

    تشکرشده 124 در 65 پست

    Rep Power
    26
    Array
    اینم خواستم اضافه کنم که بزرگ ترین انگیزه من برای ازدواج داشتن مردی بود که بتونم بهش تکیه کنم و بتونه روی من حساب کنه دوست داشتم حتی اگر عاشقم نیست حداقل دوستم داشته باشه برام چیزهای خوب بخواد کنارش آرامش داشته باشم و تمام تلاشمون رو برای آرامش هم انجام بدیم
    برای من که با این انگیزه وارد زندگی و ازدواج شدم خیلی سخته دیدن همچین روزهایی ما قبلا هم همینطور بودیم یعنی تو بیش از ده سال زندگی همیشه من تکیه گاه‌ش بودم من کمکش کردم خیلی پای حرف ها و درد دل هاش نشستم به امید اینکه روزی نوبت منم بشه تا حرف بزنم تا درددل کنم ولی هیچ وقت اون روز نرسید متاسفانه با کسی ازدواج کردم که خودش اونقدر درگیره اونقدر مشکلات روحی داره که نمیتونم هیچ انتظاری ازش داشته باشم و بخاطرش اونو مقصر نمیدونم ولی اینکه حداقل نمیذاره خودم مرحم درد خودم بشم و حالمو خوب کنم و یکم شاد باشم منو اذیت میکنه نمیدونم چکار باید بکنم
    و اینم بگم که به هیچ وجه مشاوره نمیاد و منشا مشکلاتش رو جسمی میدونه تا روحی مثلا میگه یک رگم از پشت پا تا کمرم اومده و مسدود شده اگر بتونم اونو درست کنم تمام مشکلاتمون حل میشه و یک آدم عادی میشم کلا تو هر زمینه ای انگار قدرت استدلال نداره برای هر مساله دور از ذهن ترین و اشتباه ترین راه حل رو مد نظرش قرار میده
    ویرایش توسط tommy : دوشنبه 14 فروردین 02 در ساعت 02:07

  3. کاربر روبرو از پست مفید tommy تشکرکرده است .

    MimiBahar (دوشنبه 14 فروردین 02)

  4. #3
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    شنبه 14 بهمن 02 [ 11:21]
    تاریخ عضویت
    1398-4-16
    نوشته ها
    1,559
    امتیاز
    27,432
    سطح
    98
    Points: 27,432, Level: 98
    Level completed: 9%, Points required for next Level: 918
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    OverdriveVeteranTagger Second Class25000 Experience Points
    تشکرها
    1,379

    تشکرشده 2,636 در 1,206 پست

    Rep Power
    291
    Array
    سلام، سال نو مبارکتون باشه

    واقعیت هایی که وجود دارن و ایده آل هایی که ما ساختیم. مسئله اینه!

    وقتی واقعیت ها با خواسته ها یا ایده آل های ما جور هستن شادیم و وقتی از هم فاصله دارن مطمئنا غمگین میشیم و همین منبعی برای رنج کشیدنمون خواهد شد، ما در واقع تلاش میکنیم هر چیزی غیر از اونی باشه، که هست.

    دردها در زندگی واقعی هستن؛ مثل بیماری ، مثل جدایی، مثل مرگ، مثل بیکاری و ... . اما رنج کشیدن مثل اندوه مداوم، نشخوار ذهنی و ... اختیاریه و دو مسئله جدان که لازمه بینشون خط بکشیم. ما ناچارا درد رو به اشکال گوناگون تجربه میکنیم ، اما لزوما مجبور به تحمل رنج نیستیم.

    با مرور خلاصه ی تاپیک های شما از سال ۹۲ تاکنون میشه فهمید با تمرکز روی افراد یا مسائلی با اهمیت پایین، نقص آگاهی و عدم واکنش صحیح در برابر موقعیت ها سهم قابل توجهی در حال بد خودتون داشتین.

    نقل قول نوشته اصلی توسط tommy نمایش پست ها
    مثلا امروز رفته بودیم بیرون من خیلی شاد بودم ولی...
    توی اون جمع هیچکس به جز شوهرم نه منو تحویل میگرفت نه به حرفام گوش میداد نه جوابمو میداد.
    نقل قول نوشته اصلی توسط tommy نمایش پست ها
    حس نمیکنم این بچه منه...حس مادرانه ندارم...همه میگن اصلا بهت نمیاد حتی ازدواج کرده باشی.
    نقل قول نوشته اصلی توسط tommy نمایش پست ها
    حس میکنم از وقتی این بچه اومده زشت شدم و دیگه برای پدرو مادرو همسرم مهم نیستم.
    نقل قول نوشته اصلی توسط tommy نمایش پست ها
    من و جاریم شخصیت های فوق العاده متفاوت داریم و همش سعی میکنیم خودمونو بهتر نشون بدیم هم من هم اون.
    نقل قول نوشته اصلی توسط tommy نمایش پست ها
    برادر شوهرم به شدت به خانومش توجه میکنه، اونقدر بهش توجه میکنه که بقیه از جمله همسر منم توجهشون جلب میشه.
    نقل قول نوشته اصلی توسط tommy نمایش پست ها
    یک جوری برخورد میکنن انگار اون تازه عروسه و من 20 ساله عروسشونم!اصلا منو تحویل نمیگریرن.
    نقل قول نوشته اصلی توسط tommy نمایش پست ها
    اصلا تحمل کوچک ترین انتقادی رو ندارم.
    نقل قول نوشته اصلی توسط tommy نمایش پست ها
    وقتی عصبانی میشم وسایلو پرت میکنم در اتارو میکوبم حرف های زشت میزنم داد میزنم جیغ میکشم و گریه میکنم به شدت.
    تا مادری و همسری که گاهاً با حرفاشون، رفتارشون روی شما اثر منفی میگذارن و میتونن دلیل حال بد شما بشن.
    .......................

    شادی هم اصولی برای خودش داره؛

    ۱. شکرگزاری و توجه به مواهب الهی و نعمت ها ( به عنوان یک انسان چه نعماتی رو خدا از ابتدا به شما مرحمت کرده؟ )

    ۲. قدردانی ( قدردانی از اونهایی که حمایتتون کردن، همدلتون بودن، بهتون آگاهی دادن، کنارشون احساس آرامش پیدا کردین، یاریتون کردن و ... )

    ۳. خود آگاهی و پذیرش خود واقعی

    ۴. نگاه مشفقانه به خودتون ( یعنی با مهربانی نسبت به خودتون، ضعف هاتونم ببينيد )

    ۵. تمرین ذهن آگاهی

    ۶. توجه و تقویت، عزت نفس و اعتماد بنفس

    ۷. توسعه ی توانمندی هاتون

    ۸. تمرین مثبت نگری و یافتن معنی رنج ها در زندگی ( رنج ها عامل رشد یافتگی هستن )
    و ....

    ........................

    ✓ شادی و رضایت یک معنی درونی هست که به اون میرسیم.
    دوستان گرامی ؛

    لطفا، انجمن آموزش استفاده از تالار همدردی را مطالعه بفرمایید.
    ویرایش توسط سحر بهاری : دوشنبه 14 فروردین 02 در ساعت 15:40

  5. 2 کاربر از پست مفید سحر بهاری تشکرکرده اند .

    MimiBahar (جمعه 18 فروردین 02), مدیرهمدردی (سه شنبه 15 فروردین 02)

  6. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 14 فروردین 02 [ 20:48]
    تاریخ عضویت
    1392-11-15
    نوشته ها
    132
    امتیاز
    8,905
    سطح
    63
    Points: 8,905, Level: 63
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 145
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    8

    تشکرشده 124 در 65 پست

    Rep Power
    26
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط سحر بهاری نمایش پست ها
    سلام، سال نو مبارکتون باشه

    واقعیت هایی که وجود دارن و ایده آل هایی که ما ساختیم. مسئله اینه!

    وقتی واقعیت ها با خواسته ها یا ایده آل های ما جور هستن شادیم و وقتی از هم فاصله دارن مطمئنا غمگین میشیم و همین منبعی برای رنج کشیدنمون خواهد شد، ما در واقع تلاش میکنیم هر چیزی غیر از اونی باشه، که هست.

    دردها در زندگی واقعی هستن؛ مثل بیماری ، مثل جدایی، مثل مرگ، مثل بیکاری و ... . اما رنج کشیدن مثل اندوه مداوم، نشخوار ذهنی و ... اختیاریه و دو مسئله جدان که لازمه بینشون خط بکشیم. ما ناچارا درد رو به اشکال گوناگون تجربه میکنیم ، اما لزوما مجبور به تحمل رنج نیستیم.

    با مرور خلاصه ی تاپیک های شما از سال ۹۲ تاکنون میشه فهمید با تمرکز روی افراد یا مسائلی با اهمیت پایین، نقص آگاهی و عدم واکنش صحیح در برابر موقعیت ها سهم قابل توجهی در حال بد خودتون داشتین.










    تا مادری و همسری که گاهاً با حرفاشون، رفتارشون روی شما اثر منفی میگذارن و میتونن دلیل حال بد شما بشن.
    .......................

    شادی هم اصولی برای خودش داره؛

    ۱. شکرگزاری و توجه به مواهب الهی و نعمت ها ( به عنوان یک انسان چه نعماتی رو خدا از ابتدا به شما مرحمت کرده؟ )

    ۲. قدردانی ( قدردانی از اونهایی که حمایتتون کردن، همدلتون بودن، بهتون آگاهی دادن، کنارشون احساس آرامش پیدا کردین، یاریتون کردن و ... )

    ۳. خود آگاهی و پذیرش خود واقعی

    ۴. نگاه مشفقانه به خودتون ( یعنی با مهربانی نسبت به خودتون، ضعف هاتونم ببينيد )

    ۵. تمرین ذهن آگاهی

    ۶. توجه و تقویت، عزت نفس و اعتماد بنفس

    ۷. توسعه ی توانمندی هاتون

    ۸. تمرین مثبت نگری و یافتن معنی رنج ها در زندگی ( رنج ها عامل رشد یافتگی هستن )
    و ....

    ........................

    ✓ شادی و رضایت یک معنی درونی هست که به اون میرسیم.
    ممنون که مثل همیشه وقت گذاشتید من همیشه سعی میکنم پیام های شمارو چندین بار بخونم در مورد راه حل ها شکرگزاری چیزی بود که خیلی وقت بود رها کرده بودم با اینکه قبلا معجزات زیادی ازش دیدم ولی مدتی بود که اصلا یادم رفته بود حتما از الان دوباره انجامش میدم خیلی زیاد حالمو خوب میکنه
    خودم خوب میدونم از زمانیکه ازدواج کردم خیلی زیاد درگیر شدم اونقدر الان فرسوده و خسته ام که نمیدونم کدوم کار عقب موندم رو انجام بدم از لحاظ جسمی ام خیلی خسته ام و باز هم نمیدونم شاید اشتباه از منه تنش من همیشه با حرف زدن با آرامش با حس خوب گرفتن از یک آدم کنارم آروم میشه همه چیزی که من از زندگی با همسرم میخوام همینه نمیدونم چطور این خلا رو پر کنم تو خونه احساس خفگی دارم از اینکه اصلا حرف نمی‌زنیم احساس میکنم انرژیم خیلی گرفته میشه و صرف مکالمات ذهنی بی انتهایی میشه که روح و جسمم رو خسته کرده میدونم آدم برای خوب شدن حالش نباید منتظر اتفاقات بیرونی باشه ولی ما همه انسانیم احتیاج به زندگی جمعی داریم احتیاج به تعامل و حرف زدن با دیگران داریم احتیاج داریم درک کنیم درک بشیم هم صحبت هم بشیم همو آزار ندیم نمیدونم خیلی حس تنهایی میکنم که روی روحم و جسمم خیلی اثر گذاشته ذهنم پر از کارهاییه که دوست دارم انجام بدم ولی در عمل کل روز احساس خستگی دارم احتیاج دارم به خودم میرسم تحسین بشم میرم باشگاه تشویق بشم حداقل شنیده بشم نمیدونم چجوری بگم این نشنیده شدن ها خیلی از من انرژی میگیره و منو ناتوان میکنه
    اونقدر مستاصل و درمانده شدم که همش افکار منفی به ذهنم میاد مدام در حال گریه کردن یا با یک قیافه آویزون تو خونه نشستم دلم میخواد فقط یک بار بگه چی شده؟ بگه سخت نگیر باور کنید من به همین قانعم ولی اصلا انگار منو نمیبینه اصلا براش مهم نیست رختخوابش رو جدا کرده چون اونقدر قرص های رنگارنگ میخوره که هیچ میلی نداره پس من چی
    من واقعا به عنوان یک زن درگیرم از اول ازدواجم درگیر ابتدایی ترین نیازی هستم که یک آدم میخواد داشته باشه یک همراه و اینو ندارم و نمیدونم با وجود نداشتن همراه و وجود آدمی که مدام همه چیز منو سرکوب میکنه چطور حالمو خوب کنم نمیدونم آیا من انتظار زیادی دارم؟ آیا دارم اشتباه میکنم؟ بقیه تو زندگیشون اینطور خواسته هایی ندارن؟ همش اینا میاد تو ذهنم ولی نمیدونم چکار کنم آیا اشتباه میکنم یا نه

  7. 2 کاربر از پست مفید tommy تشکرکرده اند .

    مدیرهمدردی (سه شنبه 15 فروردین 02), سحر بهاری (سه شنبه 15 فروردین 02)

  8. #5
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    شنبه 14 بهمن 02 [ 11:21]
    تاریخ عضویت
    1398-4-16
    نوشته ها
    1,559
    امتیاز
    27,432
    سطح
    98
    Points: 27,432, Level: 98
    Level completed: 9%, Points required for next Level: 918
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    OverdriveVeteranTagger Second Class25000 Experience Points
    تشکرها
    1,379

    تشکرشده 2,636 در 1,206 پست

    Rep Power
    291
    Array
    بله متوجه مطلبتون هستم.

    برای تغییر شرایط ، بهتر هست صورت سوالات خودتون رو هم تغییر بدین، تا از این وضعیت خارج بشین‌ . این سوالاتی که پرسیدین میتونن پاسخ هایی داشته باشن که نسخه ی رابطه ی شما و همسرت نیست‌.

    آیا من انتظار زیادی دارم؟
    آیا دارم اشتباه میکنم؟
    بقیه تو زندگیشون اینطور خواسته هایی ندارن؟

    ↓↓↓
    ( تغییر سوالات )


    * چطور میتونم مهارت ارتباطی خودم رو تقویت کنم؟
    * چطور میتونم انتظارات درستی از یک رابطه داشته باشم؟
    * سهم من در بهبود رابطه ی عاطفی مون چقدر هست؟
    و ....


    وقتی شما از مردم میپرسین (آیا من انتظار زیادی دارم؟ ),‌احتمالا درصد بالایی میگن نه!
    این یعنی شما به حداقل ادراک راضی میشین ولی همچنان دردها میتازن.

    اما هر چه سوال بهتر، دقیق تر باشه، ذهن انسان آمادگی رویارویی درست با واقعیت ها رو خواهد داشت.
    ......................

    ما اینجا درباره واقعیت ها مینویسیم، ایده آل ذهنی مون یا مقایسه شرایط با دیگران تنها باعث تحمیل رنج بیشتر خواهد بود. واقعیت اینه هم شما، هم همسرت و هم رابطتتون مشکلاتی داره.


    چند مورد رو خدمتتون عرض میکنم؛

    _ دقت داشته باشین گاهی مشکلی در زندگی بوجود میاد، مثل مسئله ازدواج.

    این مسئله برای برخی دختران و پسران، تنها محدود به خود مسئله ازدواج میشه و گسترش به بخش های دیگر زندگی پیدا نمیکنه. او به پیشرفت های تحصیلی، شغلی، ارتباطی خودش ادامه میده، زندگیش جریان داره و از لذت های کوچک شاد میشه، خواه ازدواج بکند یا نه. اگر غم یا کاستی احساس بشه، به دلیل اینکه در محدوده ی خودش هست، به همون اندازه کوچک و محدود خواهد بود.

    اما برای دسته ی دیگری به مسئله ی بزرگی تبدیل میشه که تحصیل اونها، شغل اونها، ارتباطات اونها با سایرین، حتی تفریحات و ... همه رو تحت تاثیر قرار میده. مسئله ی بزرگی که مثل چتر روی روشنایی و گرمای زندگی اونها سایه میندازه.

    _ تکه هایی مختصر و گذری که از تاپیک های شما جدا کردم، مواردی بود که توجهتون رو میطلبه. شاید موارد دیگری هم بوده که از دید من مخفی باشه و خودتون طی جلسات متعدد بهتر به اونها واقفید.

    » ضعف مهارت ارتباطی _ مقایسه _ ضعف عزت نفس و اعتماد بنفس _ تحریک پذیری و عدم مدیریت خشم و ...

    در هر رابطه ای وقتی اینها وجود داشته باشن، به مرور زمان کیفیت رابطه افت میکنه.

    _ مواردی رو هم که در پست بالاتر در قالب شادی برای شما نوشتم حائز اهمیت هستن. علاوه بر خوانده شدن به اجرایی شدن نیازمندن.

    ....................

    اگر شما اینموارد رو مد نظر قرار بدید اونوقت یکسری راهکارها هم بهتون پیشنهاد میشه.

    ویرایش توسط سحر بهاری : سه شنبه 15 فروردین 02 در ساعت 10:16

  9. کاربر روبرو از پست مفید سحر بهاری تشکرکرده است .

    مدیرهمدردی (سه شنبه 15 فروردین 02)


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 14:59 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.