به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 8 , از مجموع 8
  1. #1
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 09 آبان 01 [ 22:46]
    تاریخ عضویت
    1394-3-19
    نوشته ها
    336
    امتیاز
    10,609
    سطح
    68
    Points: 10,609, Level: 68
    Level completed: 40%, Points required for next Level: 241
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    241

    تشکرشده 267 در 138 پست

    Rep Power
    55
    Array

    اختلاف با مادرم

    سلام وقت بخیر

    من بعد از ۱۰ سال باردار شدم و مامانم خبر دارن که چقدر پیگیر درمان برای بارداری بودم.
    الان که باردارم مامانم اصلا مثله وقتی که خواهرم باردار بود رعایت من رو نمیکنه و قبل از بارداری هم کل خانواده کرونا گرفتیم و مامانم از یکی یکی به خونه خواهرام رفت و ازشون پرستاری کرد ولی حتی یه سر به من نزد!!
    با اینکه من فرزند بزرگترم و همیشه وقتی برای مامانم مشکلی پیش میاد من و همسرم پیگیر کار و مریضیه مامانم هستیم ولی ایشون نسبت به من بی اهمیت هست و فقط گفت اصلا نشد بیام یه سر بهت بزنم و منم گفتم من حالم بهتره ممنون شما هم مریضی به خودت رسیدگی کن.ولی من بگم و اصلا انتظار پرستاری نداشتم ازش ولی حداقل یه سر بهم نزد
    الانم که باردارم همسرم کل کارهای منزل رو انجام میده و من چون بعد از سالها باردار شدم بیشتر استراحت میکنم. مامانم با اینکه این موضوع رو میدونه ولی انگار نه انگار که بیاد کمکی کنه طی این سه ماه فقط یبار اومده اونم خودم دعوتش کردم.

    برای خواهرام هم کلی کار انجام دادم چون خواهر بزرگتر بودم همیشه از من توی خانواده توقع زیاد بود.چند روز پیش که با مامانم رای دیدن سیسمونی رفتیم خیابون بهش گفتم مامان سرویس خواب بچه خیلی گرونه بیا پارچه بخریم مثله وقت سیسمونی خواهرم خودمون بدوزیم
    دلیلم برای این حرف این بود توی این شرایط به مامانم فشار مالی نیاد ولی مامانم گفت نه من نمی تونم دیگه تو هم که بارداری خواهراتم نمی تونن.مامانم خیلی جوان هستن و من خیلی ناراحت شدم گفتم یعنی چی خواهرام نمی تونن مگه وقت اونا من کمک نکردم برای کاراشون؟مگه من کوتاهی کردم که شما اینجور خودت و دخترات رو می کشی از کارای من کنار.اون لحظه واقعا حس تنهایی داشتم احساس میکردم منو تنها گذاشتن.
    مامانم گفت تو مگه براشون چیکار کردی؟!!!
    کلا منکر تمام کارایی شد که من برای خواهرام کردم و دیگه جرو بحثمون بالا گرفت و مامانم بی توجه به اینکه من باردارم اصلا رعایتم رو نکرد و هنوز اختلافاتی با خانواده شوهرم از قبل داشتم رو کشید وسط و میگفت تو آدم بدی هستی و برچسب بد بودن رو به پیشونیم میزد با اینکه میدید من توی ماشین دارم گریه میکنم و عصبی شدم و هرکی رد میشه نگاهم میکنه ولی بیشتر حرفایی میزد منو حرص بده منم دیگه رعایتش رو نکردم و حرفایی نباید بهش گفتم که الان از حرفام واقعا پشیمونم...

    منو برای رفتن به دکتر به شهر دیگه تنها گذاشت و دیروز خودم و همسرم رفتیم دکتر و امروز که با خواهرم حرف زدم و دید از شدت عصبی شدن دارم نفس نفس میزنم و گریه میکنم زنگ زده بود مامانم و مامانم بعد ۳ روز بهم پیام داده بیا آشتی و زنگ زد منم نرفتم

    الانم حس خیلی بدی دارم هم عذاب وجدان دارم برای رفتارم با مامانم با اینکه مقصر ایشون بود.هربار دعوا می کنم با مامانم همیشه روز اول ازش عذر خواهی میکنم حتی اگه مقصر باشه.ولی اینبار چون رعایت وضعیت بارداریم رو نکرده نمی تونم ببخشمش که گذاشته بعد از ۳ روز اونم بعد تماس خواهرم میگه بیا آشتی نسبت به من بی رحمه
    این روزا استرس بهم وارد کرده و من وقتی یاده حرفاش میوفتم گریه می کنم نمیدونم چیکار کنم واقعا موندم
    لطفا هم بهم راهکار بدین هم آرومم کنید به خاطر بچم میخوام آروم بشم ولی نمی تونم😭

  2. #2
    سرپرست سایت

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,057
    امتیاز
    147,222
    سطح
    100
    Points: 147,222, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,670

    تشکرشده 36,010 در 7,405 پست

    Rep Power
    1093
    Array
    سلام

    مبارک باشه
    ان شاءالله به سلامتی فرزندت بدنیا میاد

    بگذار اول از همه بگم نگران نباش... درکت می کنم البته بخاطر تغییرات هورمونی در این موقعیت زنان هم دل نازک میشند هم نیاز عاطفیشون بیشتر میشه... حدس میزنم قبلا این چیزها به چشمت نمی اومده و راحت از کنارش می گذشتی... اما حالا چون تغییرات هورمونی اتفاق افتاده و احساس نیاز داری گله مند میشی...
    حالا چند نکته میگم ان شاءالله به دردت بخوره:

    ۱_ چون همیشه قوی و توانمند جلوه کردی و در یاری دیگران پیشقدم بودی و خوب عمل کردی... اطرافیان شمارا توانمند در از پس خود برآمدن و بی نیاز از دیگران تصور می کنند و ماها کمتر در رابطه با افراد توانمند و موفق فکر می کنیم که آنها هم انسانند و نیازهای طبیعی دارند و حتی یک وقتهایی احتیاج به کمک دارند... اطرافیان شما هم نسبت به شما احتمالا چنین حسی دارند.

    ۲_ عطف به بند یک باید بگم ما در عین اینکه هنرمندیه اگر از دیگران هیچ توقعی نداشته باشیم اما در عین حال نیاز و درخواست کمک از آنها را در عین توقع برآورده شدن را نداشت بهتره شفاف و صادقانه و متواضعانه(نه طلبکارانه) بیان کنیم...(بیان عاطفی وتوجه به نقاط قوت و امکان یاری رسانی مخاطب در بیان درخواست و طلب حمایت مهم است... بخصوص در طلب حمایت عاطفی بیان عاطفی گویاتراست)
    ۳_ اینکه همسرتان حامی و همراه خوب شماست خدارا شکر کنید و حتما بازخورد مثبت بخصوص از نظر عاطفی نشان دهید.

    ۴_ لینکی براتون میگذارم که سعی کنید ازش استفاده کنید... البته انتظار ندارم باتوجه به شرایطتتان به راحتی هضمش کنید اما چون به نظرم خانم خودساخته ای میاید فکر میکنم بتونید ازش بهره برداری کنید. فقط این نکته را بگم برای تحقق آن کار روی لایه عاطفی بیشتر نیاز هست.

    برات آرزوی سلامتی و عافیت و فراغت از دوران بارداری در کمال آرامش و نشاط می کنم

  3. 2 کاربر از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده اند .

    *مونا* (دوشنبه 11 مهر 01), طنین باران (دوشنبه 18 مهر 01)

  4. #3
    سرپرست سایت

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,057
    امتیاز
    147,222
    سطح
    100
    Points: 147,222, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,670

    تشکرشده 36,010 در 7,405 پست

    Rep Power
    1093
    Array
    اینم لینک مد نظر برای مطالعه شما:
    http://www.hamdardi.net/showthread.p...l=1#post208270

  5. کاربر روبرو از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده است .

    *مونا* (دوشنبه 11 مهر 01)

  6. #4
    سرپرست سایت

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,057
    امتیاز
    147,222
    سطح
    100
    Points: 147,222, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,670

    تشکرشده 36,010 در 7,405 پست

    Rep Power
    1093
    Array

  7. کاربر روبرو از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده است .

    *مونا* (دوشنبه 11 مهر 01)

  8. #5
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 09 آبان 01 [ 22:46]
    تاریخ عضویت
    1394-3-19
    نوشته ها
    336
    امتیاز
    10,609
    سطح
    68
    Points: 10,609, Level: 68
    Level completed: 40%, Points required for next Level: 241
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    241

    تشکرشده 267 در 138 پست

    Rep Power
    55
    Array
    ممنونم از لطفتون فرشته مهربان خیلی خوشحال شدم که جواب دادین

    دقیقا درست می فرمایید من همیشه خواستم مامانم رو نگران خودم نکنم و اکثرا خودم از پس کارام براومدم و خیالش رو راحت کردم

    اما اینکه گفتین قبل از بارداری این چیزها برام مهم نبوده این طور نیست من قبل از بارداری هم متوجه میشدم و گاهی گذشت میکردم و گاهی گله می کردم.
    بارها هم درخواستم رو به مامانم بیان کردم گاهی انجام دادن وگاهی هم انجام ندادن

    مثلا من برای دکتر مجبورم به شهر دیگه برم که یک ساعت و نیم راهه
    و از مامانم خواستم باهام بیاد ولی مامانم گفتن که اون روز خواهرت میخواد بره شهرشون (خواهرم یک شهر دیگه هستن) و من باید باشم بدرقشون کنم.
    خواهرم سه هفته بود اینجا بود و مامانم می تونست صبح باهاشون خداحافظی کنه خواهرم انقدر درک داشت که بفهمه من دکتر باید برم
    ولی مامانم حتی بدرقه کردنشون رو از دکتر رفتن من مهم تر میدونست منم اون موقع ناراحت شدم و گریه کردم گفتم تو هیچ وقت به من اهمیت نمیدی با اینکه من فرزند بزرگترم ولی سعی میکنی احترام به بقیه بچه هات بیشتر بذاری و من اهمیتی ندارم.
    بعد که دید ناراحت شدم گفت باشه میام و منم نبردمش و خودم با همسرم رفتم ولی این بی مهریاش منو خیلی اذیت میکنه چون من پدرم فوت شدن و من از همون نوجوانی که پدرم رو از دست دادم حامیه مامانم بودم توی فامیل و کسی جرات نداشت وقتی من هستم به مامانم چیزی بگه حتی الانم همسرم اینو خوب میدونه که مادرم خط قرمزمه.ولی وقتی می بینم مامانم نسبت به من اینطور نیس دلم می شکنه

    حتی وقتی مجرد بودم یک همسایه داشتیم که خیلی رفت و آمد زیادی به خونمون داشت و از دستش آسایش نداشتیم و اون خانم نظر مامانم رو خیلی جلب کرده بود و حتی توی مسائل خانوادگیمون به خودش اجازه دخالت میداد مامانم بهش خیلی محبت میکرد انقدری به اون خانم محبت میکرد که به من اون محبت رو نمیکرد
    منم روی اون خانم خیلی حساس شدم و از مامانم میخواستم رفت رو آمدش رو کم کنه و گفتم من ازش خوشم نمیاد.مثلا یکی از کارهایی اون خانم میکرد این بود که حایی میرفتیم میخواستیم عکس بگیریم میومد با پرویی توی تمام عکسا بود می گفتیم برو میخوایم با مامانم عکس داشته باشیم میگفت نه منم باید با مامانت باشم خیلی کارهای لوسی میکرد و من از دستش خیلی حرص میخوردم و بارها سر اون با مامانم دعوا میکردم و همیشه مامانم از اون خانم دفاع میکرد

    وقتی اینها یادم میاد خیلی ناراحت میشم میگم اون زمان ما پدرمون رو تازه از دست داده بودیم و مامانم باید جلی اینکه به یه همسایه انقدر مجبت کنه به من که بچشم محبت میکرد.من محصل بودم درسام خیلی خوب بود و شاگرد ممتاز بودم ولی از وقتی سر این خانم فکرم درگیر شد همش با مامانم توی خونه بحث داشتیم و من استرس داشتم فک میکردم اونو از من بیشتر دوس داره و درسام خیلی افت کرد
    و میگفتم یعنی یک همسایه انقدر مهمه که به خاطرش حاضری من اذیت بشم

    الانم از دیروز که خواهرم با مامانم حرف زده مامانم همش پیام میده بیا آشتی کنیم و دلم برات تنگ شده ولی من اصلا دلم راضی نمیشه خیلی کاراش به دلم اومده و مطمینم بازم توی شرایط قرار بگیره نسبت به کارهای من بی اهمیت رد میشه و باز من اذیت میشم

  9. کاربر روبرو از پست مفید *مونا* تشکرکرده است .

    حیاط خلوت (سه شنبه 12 مهر 01)

  10. #6
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 16 اردیبهشت 03 [ 15:43]
    تاریخ عضویت
    1394-4-10
    نوشته ها
    498
    امتیاز
    11,820
    سطح
    71
    Points: 11,820, Level: 71
    Level completed: 43%, Points required for next Level: 230
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    120

    تشکرشده 542 در 278 پست

    Rep Power
    85
    Array
    سلام
    من حال شما رو خیلی خوب درک می کنم
    مامان من هم به بقیه بچه هاش خیلی بیشتر از من اهمیت میده
    همیشه براش در اولویت آخرم (البته حق داره کلا دختر دوست نداره و عاشق آدمهای خوشگله ....که من هم دخترم هم زشت)

    مثلا اگه مشکلی باشه به م نزنگ میزنه و میگه با خواهرات یا داداشت صحبت کن
    چون همیشه خیلی خوب بحث رو جمع می کنم و هردو رو طرف رو راضی

    اما وقتهای دیگه اصلا یادش نیست که منو داره یا نه
    دیروز به خاطر یه بیماری خیلی کوچیک خواهرم خودشو کشت و زنگ و گریه و....

    اما یه بار نشده برای بیماری من ( بیماری خاص دارم) یه ناله کنه یا حالمو اونجوری بپرسه
    همش بلده بهم بگه تقصیر خودته

    منم سر یه قضیه باهاش 10 روز قهر بودم و همه حق رو به من دادن
    ولی زنگ زدم از دلش درآوردم به هرحال مادره و احترامش واجب
    هرچند از اون روز واقعا افسرده شدم

    - - - Updated - - -

    سلام
    من حال شما رو خیلی خوب درک می کنم
    مامان من هم به بقیه بچه هاش خیلی بیشتر از من اهمیت میده
    همیشه براش در اولویت آخرم (البته حق داره کلا دختر دوست نداره و عاشق آدمهای خوشگله ....که من هم دخترم هم زشت)

    مثلا اگه مشکلی باشه به م نزنگ میزنه و میگه با خواهرات یا داداشت صحبت کن
    چون همیشه خیلی خوب بحث رو جمع می کنم و هردو رو طرف رو راضی

    اما وقتهای دیگه اصلا یادش نیست که منو داره یا نه
    دیروز به خاطر یه بیماری خیلی کوچیک خواهرم خودشو کشت و زنگ و گریه و....

    اما یه بار نشده برای بیماری من ( بیماری خاص دارم) یه ناله کنه یا حالمو اونجوری بپرسه
    همش بلده بهم بگه تقصیر خودته

    منم سر یه قضیه باهاش 10 روز قهر بودم و همه حق رو به من دادن
    ولی زنگ زدم از دلش درآوردم به هرحال مادره و احترامش واجب
    هرچند از اون روز واقعا افسرده شدم

  11. #7
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 09 آبان 01 [ 22:46]
    تاریخ عضویت
    1394-3-19
    نوشته ها
    336
    امتیاز
    10,609
    سطح
    68
    Points: 10,609, Level: 68
    Level completed: 40%, Points required for next Level: 241
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    241

    تشکرشده 267 در 138 پست

    Rep Power
    55
    Array
    ممنون حیاط خلوت عزیز که پیام گذاشتین

    انشاالله خدا بهت سلامتی بده عزیزم

    منم هربار با مامانم دعوا می کنم بعدش عذرخواهی میکنم حتی اگه مقصر باشه و فک می کنم برای همینم انقدر نسبت به من بی رحم شده
    نمیدونم....

    ولی اینبار چون شرایط من براش بی اهمیت بود و من رو حرص داد دلم باهاش صاف نمیشه و نمیرم ببینم خودش کی میاد بهم سر بزنه

    امروز یکم حالم بهتر بود چون دیشب به خودم قول دادم برای سلامتی بچه ی بی گناهم خودمو آروم کنم و امروز آروم بودم ولی یک ساعت پیش یهو یاده چیزایی افتادم که دوباره گریمبا رعایت احترام گرفت
    یاده وقتایی افتادم که مامانم کاری داشت حتی اجازه نمیدادم کوچیک بشه بخواد درخواست کنه از همسرم خودم میخواستم از همسرم و تمام کارای مامانم انجام میشد یادمه با زنداییم اختلاف داشتن عید رفتیم خونه داییم وقتی اومدیم بیرون جلو زنداییم خم شدم کفش مامانم جلو پاش گذاشتم همیشه همه جا بهش حرمت گذاشتم ولی اون نسبت به من بی رحمه.همسرم بارها خواست از مامانم کمک مالی بگیره اجازه نمیدادم با اینکه مامانم توانش رو داشت. همیشه خواستم خیالش از من راحت باشه

    یاده وقتایی افتادم که برای خواهرام مشکلی پیش میومد از ته دل می سوختم اگه با مامانم بحثشون میشد و مقصر مامانم بود خودشیرینی مامانم نمی کردم و میگفتم حق با خواهرمه و رابطشون درست میشد

    ولی خواهرای من خودشیرینن اصلا اهمیت نمیدن به غم من
    به عنوان یه خانم احساس غیرتم روی خانوادم زیاده و خیلی حساسم کسی بخواد چیزی بهشون بگه دفاع میکنم حتی به قیمت خراب شدنه خودم!!!

    ولی اونا اینطور نیستن با من
    تقصیر خودمه زیاد وابسته ام بهشون نمیدونم شاید این جریان پیش اومد که یکم وابستگیم رو بهشون کم کنم

    هر روز منتظرم مامانم زنگ درو بزنه و بیاد کارشو از دلم در بیاره

  12. #8
    سرپرست سایت

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,057
    امتیاز
    147,222
    سطح
    100
    Points: 147,222, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,670

    تشکرشده 36,010 در 7,405 پست

    Rep Power
    1093
    Array
    سلام
    در مورد مهرطلبی مطالعه کن... اگر علائم آنرا در خود می بینید روی تغییر در این زمینه متمرکز شوید به کمک مشاوره حضوری


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 23:04 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.