به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 8 , از مجموع 8
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 02 شهریور 01 [ 23:14]
    تاریخ عضویت
    1401-5-30
    نوشته ها
    4
    امتیاز
    269
    سطح
    5
    Points: 269, Level: 5
    Level completed: 38%, Points required for next Level: 31
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array

    مشکلات زندگی مشترک

    من و همسرم در محیط کار باهم اشنا شدیم و خیلی سنتی ازدواج کردیم چون من ادمی بودم که معتقد بودم ارامش میتونه از هرچیزی تو زندگی مهمتر باشه و همون اوایل تلاشمو می کردم طوری رفتار کنم که بریز به پاش کم بشه و پولامون جمع بشه که در اینده بتونیم باهاش خونه ای خریداری کنیم و همچنین هیچوقت ارزش یه زن و به مهریه بالاش و طلا زیادی که براش میخرن ندیدم وهمون موقع هم این عقاید داشتم برای همین زمانی که گفتن مهریه من مهریه خیلی کمی گفتم که الان پنجاه میلیون هم نمیشه و طلا هم نخواستم نامزدی خودم هزینه ارایشگاه دادم عقد هم خواهرشوهر ارایشم کرد برای عروسی هم مادرشوهر لباس عروس کهنه یکی از همکاراش آورد وحتی وقتی نپذیرفتم و رفتیم لباس عروس ببینیم یکی از اقوامشون اومده بود و مدام میگفت هرچی میپوشی زشته و در نهایت مجبورم کردن همون لباس کهنه همکار بپوشم که اصلا سلیقه من نبود بعد هم ارایشگاهی بردن منو که کامل موهامو سوزوند و من موهای که تا روی کمرم بود مجبور شدم بعدا کامل کوتاه کنم توی عروسی هم حتی میوه به اقوام ما نمی رسید شوهرم گفت ببشتر از بیست نفر دعوت نکن ولی وقتی رفتم دیدم خودشون سیصد نفرن اینا رو میگم که بگم این مشکلات بعدم حتی یه فیلمبردار درست حسابی نیاورده بودن یا یه خواننده خوب و ما فیلمی یا عکس اتلیه ای از ازدواجمون نداریم از اون طرف رو جهیزیه همسرم بهترین چیزارو میخواست و منم تهیه کردم از هرچیزی بهترینشو عالی ترینشو گرون ترین‌شو
    خلاصه اونموقع متوجه ظلمی که بهم میشد نبودم و دروغ چرا رو ابرا بودم چون به شدت دوستش داشتم
    قبول کردم خونه پدرومادر همسر زندگی کنیم که این اشتباه بزرگم بود هرکاری می گفت میکردم چون دوسش داشتم میترسیدم مخالفت کنم ازدواجمونو بهم بزنه
    تا اینکه رفتیم زیر یه سقف من آدم به شدت منزوی بودم همسر به شدت اهل مهمونی البته مهمونی با فامیل من نه فقط با فامیل و رفقای خودش
    هرمهمونی برای خونواده همسر میومد ما باید میرفتیم و حال من اصلا مهم نبود که مریضم کسالت دارم یا اصلا حوصله ندارم همسر سریع داد و بیداد راه مینداخت که ابرو منو بردی به پدرومادرم بی احترامی کردی دعوتمون کردن نرفتیم
    صبحش مادرشوهر جواب سلامم نمیداد
    هرکاری مادرش می گفت باید همونو می کردیم حتی سالگرد ازدواجمون تدارک دیده بودیم یه جشن دونفری بگيريم دقیقا تایمی که داشتیم میرفتیم بیرون مادرش اومد گفت داریم میریم مهمونی شمام بیاین و همسر بدون نظر پرسیدن از من قبول کرد و اونجا دعوا اول شدید جلو خونواده همسر انجام دادیم فهمیدن بخاطر وقت بی وقت مارو همراه خودشون همه جا کشیدن من مخالفم چون تو خونواده ما همیشه برای مهمونی رفتن باید قبلش اطلاع میدادیم به صاحبخونه بعد اگه شرایطشو داشتن میرفتیم ولی خونواده همسر همینجوری هوس می کردن یهو مثلا سرسفره خراب میشدن رو سر مردم من خیلی با این مخالف بودم و خجالت می کشیدم همراهشون میرفتم
    خلاصه اختلافات به قوت خودش باقی بود و همسر هرموقع جوابشو نمیدادم دستمو می گرفت میگفت باید برگردی خونه پدرت به زور میفرستادم خونه بابام
    تا اینکه جدا شدیم و با پولی که همسر جمع کرد و نخواستن ها و نخوردن های من البته بود تا اون پول جمع شد با کمک مادرش یه خونه رو خریدن و جدا شدیم
    ولی بازم دعوا سر مهمونی رفتن و هر چیزی که مادرش میگه باید همون بشه به قوت خودش باقی بود
    مادرشوهر ادم به ‌شدت خودخواه ریاست طلبی بود که هر حرفی که میزدن ایه منزل بود ما باید رعایت می کردیم مثلا من میگفتم فلان وسیله رو میخوام بخرم کلی نیشخند میزدن و متلک مینداختن که نه نخرید پول حروم کردن و خودشون میرفتن. همونو میخریدن بارها این موضوع تکرار شد نه یک بار که صدبار
    یا تو مهمونی ها خودش و دخترش به من فخر میفروختن باهام حرف نمیزدن و محلم نمیذاشتن یه جوری غیرطبیعی همو تحویل می گرفتن که چشم عروس کور کنن ولی همسر منو مجبور می کرد هربار در اون شرایط بی محلی بی احترامی قرار بگیرم و الانم بعد تقریبا شش سال زندگی مشترک همونه حتی مادرش مجوز نمیده بچه دار بشیم ما اجازه نداریم
    اخیرا بازم از اون مدل دعواهایی کردیم که من و میفرستاد خونه پدری با این تفاوت زنگ زد به مامانم بیا دخترتو ببر و مامان اومد دعواشون شد بعد من یه مدت خونه پدری بودم خلاصه دوباره عین همیشه برگشتم ولی خونواده ام دیگه صبرشون تموم ‌شده بود و وقتی اومد مامان خیلی حرفارو محترمانه بهش زد که دخترمو نمیخوای یه بار برای همیشه تمومش کن شش ساله داری اینجوری دخترمو اذیت می کنی من دیگه راضی نیستم و...اونم پا شد دست مامانمو بوسید و ما برگشتیم ولی از اون روز شروع کرده من خونه مادرت نمیام چون دخالت کرده به اون چه که دخالت زندگی مارو می کنه
    مادرش هم هرروز غذا می‌فرسته که خودشو ادم خوبه نشون بده و همسر هم اصرار که باید بریم خونه مادرم و منم نمیرم و بازم این دعوا جدید ما شده
    کلی هم مشاوره رفتیم همسر تله ترس از رهاشدگی داره چون پدرومادرش شاغل بودن و تو کودکی خیلی رها شده هرکاری می کنه که مادرش رهاش نکنه تمام زندگی ما تحت برنامه مادرو خواهرشه و من واقعا افسردگی گرفتم و بریدم
    اینا معایب همسر بود حسن هاش هم ادم به شدت کاری هست اقتصادی هست ولی خسیس نه پول داشته باشه خرج می کنه از اینکه استرس قسط قرض وام و...ندارم واقعا خوشحالم چون مدیریتش خوبه
    توی پیشرفت خودم خیلی ادم حامیه و تمام تلاششو میذاره که پیشرفت کنم
    دلم چیزی و بخواد تمام تلاششو می کنه فراهم کنه
    که البته بعدا سرکوفت هم میزنه من برای تو اینجوریم ولی تو به خواسته من احترام نمیذاری که همون مسافرت و مهمونی همیشگی با خونواده اش هست
    اینم بگم بخدا همه فامیلاشون پیش من با طعنه چشم و ابرو و...رسوندن از دستشون خسته شدن و حوصله اشونو ندارن الان کل فامیلاشون تقریبا باهاشون قطع ارتباط کردن و الان چسبیدن به غریبه ها و انتظار دارن ما هم بریم
    اگه مادرشوهر برنامه سفر بچینه همسر حتما مرخصی می گیره و میره ولی اگه من بگم میگه مرخصی نمیدن و در این شش سال یه سفر دونفره نرفتیم
    و اگه دوبار در سال مهمونی یا سفر با خونواده ام بیاد کل سال میکوبه سرم که من میام تو نمیایی واقعا نمیدونم چکار کنم اینم بگم من پاره وقت کار می کنم ولی اونقدری هست که قسط وام خودمو بدم یا دو تیکه لباس بخرم پول خیلی ناچیزیه و هیچ کمک اقتصادی به خونه نکردم فقط مایحتاج خودمو تامین می کنم که همسر اذیت نشه
    ولی خب پنج ساله میگه بخون برای استخدامی و تو حیفی و من راستش نخوندم عرضه اشو نداشتم و ایشون همیشه سرکوفت زدن که همه شرایط برات مهیا کردم عرضه نداری بخونی
    بعد اومدن گفتن بیا سرکار خودم دو هفته رفتم دیدم میخوان تو خونه هم همه کارا با من باشه پولمم می گفت کامل با من
    و خونه هم خریدیم و عوض کردیم به اسم مادرم
    منم از کار اومدم بیرون گفتم مگه سرم درد می کنه اینقدر سر هیچی اذیت بشم

  2. #2
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    شنبه 14 بهمن 02 [ 11:21]
    تاریخ عضویت
    1398-4-16
    نوشته ها
    1,559
    امتیاز
    27,432
    سطح
    98
    Points: 27,432, Level: 98
    Level completed: 9%, Points required for next Level: 918
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    OverdriveVeteranTagger Second Class25000 Experience Points
    تشکرها
    1,379

    تشکرشده 2,636 در 1,206 پست

    Rep Power
    291
    Array
    سلام ، خوش آمدین.
    ممنون از اینکه توضیح دادین.

    پس ذهن شما درگیر سه موضوع هست؛

    ۱. من از حقوق خودم گذشت کردم، ساده گرفتم، تحمل کردم اما بازخوردی که انتظار داشتم رو دریافت نکردم یا چیزی که انتظار داشتم اتفاق نیفتاد.

    ۲. مادر همسرم و یا خانوادش تو زندگی ما دخالت میکنن و اختیاری نداریم.

    ۳. احساس میکنم همسرم متوقع شده.

    اگر مسئله ی بیشتری هست، بفرمایین تا بررسی کنیم.

  3. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 02 شهریور 01 [ 23:14]
    تاریخ عضویت
    1401-5-30
    نوشته ها
    4
    امتیاز
    269
    سطح
    5
    Points: 269, Level: 5
    Level completed: 38%, Points required for next Level: 31
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ممنون از توجه شما
    بله در مورد اول که فرمودین من خیلی از حقوق مسلم خودم گذشتم چون عقیده داشتم کار خاصی نکردم و همون اول نباید تیشه برداشت زد به ریشه زندگی و میتونیم جای این بریز به پاش ها پولارو جمع کنیم و در آینده صاحب چیزی بشیم که متعلق به دونفرمون هست تنها چیزی که دوس داشتم لباس عروسی بود که هر ادمی یه بار می پوشه ولی اینو ازم دریغ کردن به بدجنسانه ترین حالت ممکن حتی بعدها به همون فامیلشون گفتم و گله کردم و گفتم من عروس بودم حتی بهم نمی اومد نباید اینجوری می گفتین در جواب گفت مجبورم کردن عزیزم
    خب این خیلی ظالمانه بود و بعدها ذهنیت منو عوض کرد در مورد خونواده همسر
    بعدها هم چیزی خریدیم همسر می گفت این نتیجه تلاش من بوده و حتی خونواده شوهر بارها گفتن ما برای شوهرت خریدیم و درحالی که نصف پول شوهرم داده بود و رفت خونه رو به اسم مادرش کرد این واقعا حس بدی به من داد عملا من در اون زندگی نقشی نداشتم در حالب که خرج پوشاکمو معمولا خودم میدادم یا وسیله ای برای خونه می خریدیم من میخریدم اون پولشو جمع می کرد که در نهایت هم من در خرید هیچی نقشی نداشتم و می گفتن زحمت همسره
    این حس حقارت بهم میداد
    و مورد دوم بله در هر موردی دخالت می کنن حتی بچه اوردن
    بدون اجاره من لپ تابم خونه اشون بود قرض داده بودن به فامیلشون وسیله ای به اون خصوصی رو ادمای با سوادی هم هستن کلا منو هیچی نمی دونن ماشین همسرمو مدتی برده بودن میگفتن مال خودمونه
    هر مهمونی هم بگن باید بریم بخدا رفتیم خونه طرف خود اون ادم مسنقیم گفته منتظر شما نبودیم خب منم ادمم خجالت می کشم شش ساله نتونستم اینو به همسرم بگم و توجیه اش کنم از هردری وارد شدم مشاوره زبون نرم با سیاست با دعوا هبچ جوره منقاعد نمیشه مرغش یه پا داره
    من همسرمو دوس دارم بارها شرایط طلاق پیش اومده منم که چیزی نمیتونم از اموالش بگیرم ولی دقیقا وقتی کارد به استخون میرسه میخوام جدا بشم خودش و خونواده اش نمیذارن
    نمیدونم چکار گنم این مشکل حل کنم

  4. #4
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    شنبه 14 بهمن 02 [ 11:21]
    تاریخ عضویت
    1398-4-16
    نوشته ها
    1,559
    امتیاز
    27,432
    سطح
    98
    Points: 27,432, Level: 98
    Level completed: 9%, Points required for next Level: 918
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    OverdriveVeteranTagger Second Class25000 Experience Points
    تشکرها
    1,379

    تشکرشده 2,636 در 1,206 پست

    Rep Power
    291
    Array
    ممنونم

    در خصوص مورد اول و سوم

    با دو مسئله مواجهیم ؛

    ۱. توقعات ما از دیگران
    ۲. توقعات دیگران از ما

    ..........
    » توقعات ما از دیگران
    من اون قسمتی از متن شما رو دوست داشتم که بدنبال حذف هزینه های اضافی یا غیر ضروری بودین و افکار مهمتری رو دنبال میکردین، اما توقعات انسان هست که سبب رنج کشیدن او میشه. من از فلان موارد گذشتم که؟ !
    اینکه در قبال رفتار خوب و درست شما، دیگری هم باید چنین رفتار کنه، تفکر غلطی هست.
    اگر در ذهن خودمون دنبال جبران باشیم، مثلا من طلامو میفروشم که امید اینکه همسرم از ملکی که میخره منو سهیم کنه، اگر نشه این من هستم که رنج میکشم و آرامشم از دست خواهد رفت.

    توقعات دیگران از ما
    بنظرم این خوبه که سختگیری نداشته باشیم، برنامه ها و اهداف بزرگتری رو دنبال کنیم، اما بمعنی گذشت کامل یا نادیده گرفتن نیازهای خودمون، ورود به نقش دیگری در کنار فقدان مهارت قاطعیت و جرات ورزی نیست.


    نقل قول نوشته اصلی توسط شیرین حمید نمایش پست ها
    در حالی که خرج پوشاکمو معمولا خودم میدادم یا وسیله ای برای خونه می خریدیم من میخریدم اون پولشو جمع می کرد .
    نقل قول نوشته اصلی توسط شیرین حمید نمایش پست ها
    نامزدی خودم هزینه ارایشگاه دادم عقد هم خواهرشوهر ارایشم کرد.
    نقل قول نوشته اصلی توسط شیرین حمید نمایش پست ها
    رفتیم لباس عروس ببینیم یکی از اقوامشون اومده بود و مدام میگفت هرچی میپوشی زشته و در نهایت مجبورم کردن همون لباس کهنه همکار بپوشم.
    این در خصوص بحث توقعات هست، تا راهکارهای اون و موارد دیگر رو هم بترتیب من یا دوستان برای شما بنویسیم.
    دوستان گرامی ؛

    لطفا، انجمن آموزش استفاده از تالار همدردی را مطالعه بفرمایید.

  5. #5
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    شنبه 14 بهمن 02 [ 11:21]
    تاریخ عضویت
    1398-4-16
    نوشته ها
    1,559
    امتیاز
    27,432
    سطح
    98
    Points: 27,432, Level: 98
    Level completed: 9%, Points required for next Level: 918
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    OverdriveVeteranTagger Second Class25000 Experience Points
    تشکرها
    1,379

    تشکرشده 2,636 در 1,206 پست

    Rep Power
    291
    Array
    شما بخش هایی از متنتون اشاره کردین ؛

    نقل قول نوشته اصلی توسط شیرین حمید نمایش پست ها
    تا اینکه رفتیم زیر یه سقف من آدم به شدت منزوی بودم.
    _ اینو توضیح بدین.

    نقل قول نوشته اصلی توسط شیرین حمید نمایش پست ها
    الانم بعد تقریبا شش سال زندگی مشترک همونه حتی مادرش مجوز نمیده بچه دار بشیم ما اجازه نداریم.
    _ مثلاً چرا گمان میکنین این دستور مادر همسرتونه؟
    آیا تابحال با همسرتون درموردش صحبت کردین؟ نظرش چیه؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط شیرین حمید نمایش پست ها
    مامان خیلی حرفارو محترمانه بهش زد که دخترمو نمیخوای یه بار برای همیشه تمومش کن شش ساله داری اینجوری دخترمو اذیت می کنی من دیگه راضی نیستم و...اونم پا شد دست مامانمو بوسید و ما برگشتیم.
    _ دلیل یا دلایل برگشتتون به خونه چی بود؟
    دوستان گرامی ؛

    لطفا، انجمن آموزش استفاده از تالار همدردی را مطالعه بفرمایید.

  6. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 02 شهریور 01 [ 23:14]
    تاریخ عضویت
    1401-5-30
    نوشته ها
    4
    امتیاز
    269
    سطح
    5
    Points: 269, Level: 5
    Level completed: 38%, Points required for next Level: 31
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array
    من اصولا تنهایی بیشتر دوست داشتم و حوصله مهمونی رو اصلا نداشتم کلا آدم تنهایی بودم حتی کل دوران زندگیم دوستام خیلی انگشت شمار بودن.عادت کرده بودم به تنهایی و سفر زیاد میرفتم مشاوره رفتم بعد ازدواج و تا حدود زیادی این مشکل رو حل کردم البته مشکل از دبد همسرم نه خودم
    همسرم برعکس من هستن
    در مورد سوال دوم چون بارها خودشون اینو عنوان کردن
    در مورد سوال سومتون چون دوسش دارم چون خونه زندگیمو دوس دارم چون حسن های داره که قبلا بهس اشاره کردم
    ممنون که وقت میذارید
    غفط در پاسخ به توقعات ما از دیگران بگم بدترین اخلاق همسرم همینه که چندماه یه یار شدید عصبانی میشه و میگه از زندگیم برو بیرون
    که خودش یه روز نرفته تمام زورشو میزنه برگردم و پشیمون میشه
    خونواده همسرم می گفتن خیلی ادم عصبی بوده کنار تو خیلی آروم تر شده

  7. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 02 شهریور 01 [ 23:14]
    تاریخ عضویت
    1401-5-30
    نوشته ها
    4
    امتیاز
    269
    سطح
    5
    Points: 269, Level: 5
    Level completed: 38%, Points required for next Level: 31
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array
    در خصوص توقعات خودم من اون کارارو نکردم که همسرم چیزی به اسمم کنه ولی اون بیرون انداختن ها طلاق گفتن ها حمایت زیادش از خونواده اش حتی بابت رفتارای به شدت غلطشون که وقتی به خودشون می گفتم هیچ توجیهی نداشتن و تو تمام موارد منو مقصر دونستن و منو دچار عدم امنیت کرد نسبت به زندگی مشترکم و با اینکار میخواستم امنیتی بدست بیارم برای همین الان واقعا دلم میخواد چیزی به اسمم باشه که هرموقع شوهرم یا مادرشوهرم هوس کردن به من نگن بفرمایید خوش اومدید چون ادمای خیلی اقتصادی هستن یه جور دستاویز برای ترسوندنشون و نگفتن جمله بفرمایید طلاق

  8. #8
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    شنبه 14 بهمن 02 [ 11:21]
    تاریخ عضویت
    1398-4-16
    نوشته ها
    1,559
    امتیاز
    27,432
    سطح
    98
    Points: 27,432, Level: 98
    Level completed: 9%, Points required for next Level: 918
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    OverdriveVeteranTagger Second Class25000 Experience Points
    تشکرها
    1,379

    تشکرشده 2,636 در 1,206 پست

    Rep Power
    291
    Array
    متشکرم

    پس در مراجعه به مشاوره به نکات مهم و راهکارهای خوبی دست پیدا کردین و خوبه که در خصوص این مسئله انعطاف پیدا کردین.

    اما سه مسئله در انعطاف پذیری مهمه؛

    ۱. پذیرش واقعیت ← دیدن واقعیت ها در زندگی و رویارویی با اونها

    ۲. کاوش معنی ← گشتن بدنبال معنی وقتی با پدیده های تغییر ناپذیر مواجه میشیم.

    ۳. ابتکار ← توانایی برای کنار اومدن با وضعیتی که درونش هستیم ( مدیریت مشکلات )

    _ ازدواج، تنها پیوند بین دو نفر و مسائل بین اونها نیست، بلکه ازدواج یعنی بزرگ تر شدن خانواده و متعاقبا تعاملات بیشتر .

    وقتی خانواده بزرگ شد، احتمال برخوردها هم بیشتر هست، اینطور نیست هیچ تنشی بوجود نیاد، بگیم خب داریم یه مهمونی میریم و بر میگردیم یا یه مهمونی میان و میرن!
    شما وقتی تو خونه ی خودتون راه میری ممکنه ماهی یکبار پات به صندلی بخوره، اما وقتی وارد خیابان میشی ممکنه از روبرو یا پشت سرت یه ماشین بیاد، یه دوچرخه سوار پیچ بزنه، یه بچه به طرف بدوه، چاله های وسط کوچه جلوی پات باشه و ...
    اما آیا میشه بخاطر اینها قید بیرون رفتن رو زد؟

    خب پس باید چکار کرد؟

    _ اجازه بدین همسرتون یه زمان هایی با مادرش یا خانوادش تنها باشه، مثلا بگو احوالشون رو تلفنی بپرس، یه سری بهشون بزن. این کار سبب از بین رفتن ترس و نگرانی و همچنین تجربه ی دوباره امنیت پس از جدایی از خانواده خواهد بود.‌

    _ از طریق گفتگو و رفتارهای محبت آمیز به مادر همسرتون نزدیک بشین، این کار باعث رفع بسیار از کدورت ها، رنجش ها، سوء برداشت ها در کنار رشد اتحاد خواهد شد.

    _ رابطه ی خودتون با همسرتون رو بهبود ببخشین، دلیلی که شما رو به زندگی برگردونده عشق هست، چه چیزی بالاتر از این دلیل؟

    چه چیزایی رابطه رو بهبود میبخشن؟ ( برجسته کردن حُسن ها و ویژگی های مثبت _ خوب گوش دادن، گفتگوی مؤثر باهم _ بررسی خطاهای شناختی خودمون با کمک مشاور _ تفریح های بدون برنامه ریزی و ... )
    ..............

    اما ما در برابر دخالت های دیگران در زندگیمون چه رفتاری داشته باشیم؟

    ۱. پرخاشگری
    ۲. انفعال
    ۳. قاطعیت


    بنظر میاد مورد اولی راهکار مناسبی نیست و آسیب زاست. مورد دومی هم بیفایدست، لبخند بزنم ولی نارحتیمو قورت بدم، انتظار حمایت هم داشتم و مثل یه بمب ساعتی بیام و برم!
    پس مورد سومی عاقلانه تر بنظر میاد.

    مورد سوم سبک قاطعانه هست، وقتی که از احساسات خودم مطلع هستم، احترام ها رو حفظ میکنم و میتونم صادقانه عقاید، احساسات، نگرش ها و حقوق خودم بدون اضطراب بیان کنم. همون مهارت قاطعیت و جرأت ورزی ( در این مورد از مقالات و مشاوره تخصصی استفاده کنین )
    ................

    نقل قول نوشته اصلی توسط شیرین حمید نمایش پست ها
    با اینکار میخواستم امنیتی بدست بیارم برای همین الان واقعا دلم میخواد چیزی به اسمم باشه که هرموقع شوهرم یا مادرشوهرم هوس کردن به من نگن بفرمایید خوش اومدید چون ادمای خیلی اقتصادی هستن یه جور دستاویز برای ترسوندنشون و نگفتن جمله بفرمایید طلاق.
    شما اگر طبق موارد مطرح شده بالا عمل کنین و رابطتتون رو بهبود ببخشین نیازی به ترساندن نیست، چون این شما هستین که فراتر از هر دارایی با ارزش هستین، در کنار اینکه برای درآمد احتمالی یا پولی که دارین برنامه ریزی و مدیریت داشته باشین و در جای مناسبی سرمایه گذاری کنین.
    ویرایش توسط سحر بهاری : پنجشنبه 03 شهریور 01 در ساعت 11:08


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 13:00 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.