به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 17
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 04 آبان 01 [ 15:11]
    تاریخ عضویت
    1401-4-26
    نوشته ها
    11
    امتیاز
    464
    سطح
    9
    Points: 464, Level: 9
    Level completed: 28%, Points required for next Level: 36
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    13

    تشکرشده 9 در 8 پست

    Rep Power
    0
    Array

    حال روحی خوبی ندارم.

    سلام دوستان. من واقعا حالم بده و احتیاج به راهنمایی دارم.ممنون میشم کمکم کنید.

    من 35 سالمه ده ساله که ازدواج کردم و یک پسر 8 ساله دارم.

    متاسفانه بعد از بارداری زندگی مشترکم بکل دچار مشکل شد. دعواها و اختلافهای زیاد و خیانتهای پی در پی همسرم کلا زندگیمون را پاشوند جوری که تقریبا سال اخر زندگیمون دیگه هیچ رابطه جنسی یا احساسی با هم نداشتیم.

    متاسفانه عزت نفس پایینی دارم و خیانتهای همسرم هم این مسئله را در من بشدت پایین اورده بود جوری که کلی اضافه وزن پیدا کرده بودم و انقدر از ظاهر و وجود خودم شرمنده بودم که بسختی از خونه خارج میشدم.

    تا اینکه بالاخره خونه را به همراه پسرم ترک کردم و به خونه خواهرم رفتم. حدود 6 ماه خونه خواهرم بودم و تو این مدت فقط همسرم و خواهرم اطلاع داشتن. توی این 6 ماه همسرم گه گاهی سر میزد پولی تو حسابم میریخت و گاها هم از طریق پسرم میخواست که من برگردم که من قبول نکردم و اصرار به طلاق داشتم.

    بعد از 6 ماه خانواده ها متوجه شدن و زمانی که خواستن پادرمیونی کنن همسرم خودش مطرح کرد که دیگه نمیخواد با من زندگی کنه ولی طلاقم هم نمیده تا هم مهریه را ببخشم و هم طلاها را پس بدم و هم اینکه دیگه پسرم را هم نبینم. و بعد پسرم را هم با خودش برد.

    بعد از این قضیه من مهریه را اجرا گذاشتم و اونم تمکین و در تمام این مدت مانع ازدیدن فرزندم میشد حتی گفته بود من حق ندارم پایم را تو خونه بزارم برای دیدن پسرم.

    از طرفی من شاغل نبودم و با وجودی که دنبال کار بودم هم نتونستم کاری پیدا کنم مخارجم با پدرم هست که اون بنده خدا هم حرفی نداره فقط خودم خیلی اذیت بودم.
    همچنین خانوادم به شدت با طلاقم مخالفن و حتی چند بار پدرم از همسرم خواهش کرد که منو برگردونه که همسرم مخالفت کرده بود. هم اینکه پدرم ناراحتی قلبی داره و چند بار بخاطر بحث با من بر سر طلاق در بیمارستان بستری شدن.

    بالاخره بعد از دو ماه بیخبری از همسرم . همسرم اومد در خونه ما که برگرد خونه و با یه حالت عصبانی که اگر برنگردی من اینجا ابروریزی در میارم. که قبلا هم سر مهریه اومده بود و داد و بیداد کرده بودو من بخاطر پدرم که دوباره حالش بد نشه و هم دیدن پسرم برگشتم خونه.

    اما الان خیلی از برگشتنم پشیمونم .کلا حال خوبی ندارم.هر شب گریه میکنم. با وجود اینکه پسرم را چند ماهه ندیدم اما هیچ حسی بهش ندارم. بشدت احساس حقارت دارم. همسرم کلا شبیه کسی که قهره رفتار میکنه. نه حرف میزنه نه غذا میخوره هیچی. کلا برای خودش جداست.
    یکبار پرسیدم چرا منو برگردوندی گفت تو را اوردم که فقط مواظب پسرمون باشی همین.

  2. کاربر روبرو از پست مفید Parast تشکرکرده است .

    miss seven (دوشنبه 27 تیر 01)

  3. #2
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    شنبه 14 بهمن 02 [ 11:21]
    تاریخ عضویت
    1398-4-16
    نوشته ها
    1,559
    امتیاز
    27,432
    سطح
    98
    Points: 27,432, Level: 98
    Level completed: 9%, Points required for next Level: 918
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    OverdriveVeteranTagger Second Class25000 Experience Points
    تشکرها
    1,379

    تشکرشده 2,636 در 1,206 پست

    Rep Power
    291
    Array
    سلام خوش آمدین

    چند سوال دارم، لطفا برای برخی از اونها توضیح بدین.

    ۱. همسر شما چند ساله هستن؟ شغل ایشان؟
    ۲. چطور آشنا شدین و ازدواج کردین؟
    ۳. چرا زندگیتون به قبل و بعد از بارداری تقسیم شده ؟
    ۴. اختلافاتتون بر سر چه مسائلی بوده و هست؟ عکس العمل شما چیه؟ ( مثال بزنین )
    ۵. بعد از خیانت همسرتون عکس العملتون چی بود؟ گفتگو با همسر یا مشاوره یا غم و انزوا؟
    ۶. تحصیلات،‌‌ مهارت یا تواناییتون چی هست؟
    ۷. آیا فکر میکنین در صورت جدایی زندگی شما بهتر میشه؟

  4. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 04 آبان 01 [ 15:11]
    تاریخ عضویت
    1401-4-26
    نوشته ها
    11
    امتیاز
    464
    سطح
    9
    Points: 464, Level: 9
    Level completed: 28%, Points required for next Level: 36
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    13

    تشکرشده 9 در 8 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام سحر بهاری . ممنونم که برام نوشتید.

    1. همسرم 40 سال دارند و کارشون ازاد هست.
    2. ازدوستان شوهرخواهرم بودند و از طریق همسر خواهرم معرفی شدند البته دورادور میشناختمشون .

    3. قبل از بارداری روابطمون خیلی خوب بود خیلی کم دعوا داشتیم. با هم هماهنگ بودیم ولی بعد از بارداری کلا رفتار همسرم خیلی تغییر کرد بداخلاق شده بود بی محلی میکرد دعواهای الکی بهانه گیری های الکی.کلا انگار رفته رفته روابطمون به سمت بدتر شدن رفت.

    4.باور کن اصلا یادم نمیاد سر چی اختلاف داشتیم فقط میدونم به شدت از دست هم عصبانی بودیم من از اینکه پنهانی بهم خیانت میکرد و دروغ میگفت و اینکه دیگه محبتی نداشت بهم. به همین دلیل سر مسائل جزئی دعواهای شدید بوجود می امد وبعد هم قهر های طولانی . اون هم دلایل زیادی برای عصبانی بودنش داشت که حتما یک سری شون درست بودن مثل اینکه میگفت چرا به من اعتماد نداری و چرا عصبانی هستی یه سری هم الکی بودن مثل اینکه چرا ماه اخر بارداری رفتی خونه مادرت باید مادرت میومد خونه ما. در صورتی که خودش خواسته بود که من برم خونه مادرم منم هر چقدر میگفتم خواست خودت بوده باور نمیکرد ولی همین شده بود عقده براش و هر جا هم که میرفت برای همه تعریف میکرد. یا مثلا میگفت چرا سریال تکراری نگاه میکنی.

    ویه چیز دیگه هم اینکه وقتی بهم بی محلی میکرد بشدت عصبانی میشدم جوری که ممکن بود چیزی را بشکنم و همین میشد که سر یه موضوع بیخود دعوای شدیدی راه میوفتاد. الان هم که بی محلی میکنه باز عصبانی میشم ولی میتونم خودم را کنترل کنم نمیدونم شاید چون فهمیدم کارم اشتباه بوده.و یاد گرفتم عصبانیتم را کنترل کنم.

    5. فقط بار اولی که بهم خیانت کرد اظهار پشیمونی کرد . موبایلش را داد بهم خیلی سعی داشت اعتماد سازی کنه ولی حاضر نشد بیاد پیش مشاور که من خودم تنها رفتم. البته قضیه خیلی زود تموم شد. ولی بارهای بعد وقتی من میفهمیدم عکس العمل شدید نشون میداد یعنی همش انکار تا وقتی مطمعن میشد که من کوتاه نمیام شروع به داد و بیداد و شکستن وسایل میکرد و بعد هم قهر که همون موقع مشاور هم بهم گفت به فکر طلاق باشم چون این درست بشو نیست.اواخر هم که متوجه میشدم ولی دیگه چیزی نمیگفتم می دونستم فایده ای نداره به قول شما تبدیل به یک زن افسرده و منزوی شده بودم و فقط به فکر جدایی بودم .

    6. من لیسانس دارم ولی چون لیسانس علوم پایست عملا کاری باهاش نمیتونستم انجام بدم ولی توی کارگاه یکی از اشناهامون کار میکردم که دیگه بعد از بارداریم نرفتم و بعد از اون هم همسرم دیگه اجازه نداد یعنی اصرار داشت که کنار بچه باشم.

    7. اگر طلاق بگیرم از لحاظ روانی خیلی ارامش پیدا میکنم توی این چند ماه که دور از همسرم بودم عزت نفسم خیلی بهتر شده شادتر شدم امیدوارترم به زندگی کلی وزن کم کردم. قبلا یه زن افسرده بی اعتماد به نفس خشمگین ناامید بودم. ولی بعد از طلاق حتی اگر شغلی پیدا کنم هم با این وضع اقتصادی از لحاظ مالی احتمالا خیلی به مشکل میخورم.

  5. 2 کاربر از پست مفید Parast تشکرکرده اند .

    miss seven (یکشنبه 26 تیر 01), سحر بهاری (یکشنبه 26 تیر 01)

  6. #4
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    شنبه 14 بهمن 02 [ 11:21]
    تاریخ عضویت
    1398-4-16
    نوشته ها
    1,559
    امتیاز
    27,432
    سطح
    98
    Points: 27,432, Level: 98
    Level completed: 9%, Points required for next Level: 918
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    OverdriveVeteranTagger Second Class25000 Experience Points
    تشکرها
    1,379

    تشکرشده 2,636 در 1,206 پست

    Rep Power
    291
    Array
    تشکر بابت توضیحتون
    این خوبه که شما قبول دارین که ‌« اون هم دلایل زیادی برای عصبانی بودنش داشت که حتما یک سری شون درست بودن » . اینطوری میشه بهتر پیش رفت.

    ببینید خیلی از مشکلاتمون از جایی شروع میشه که بدون تعمیر خودمون، بدون آگاهی یا با کمبود آگاهی یکسری تصمیمات مهم رو میگیریم، واردش میشیم و بعد یهو انگار خواب بودیم و وسط یه اتفاق تازه بیدار شدیم. نمیتونیم مدیریت کنیم ، نمیتونیم درست عمل کنیم و ... در اینصورت همه چیز بهم میرزه.
    میریم ازدواج میکنیم، بچه دار میشیم، سرمایه گذاری میکنیم و ...

    نقل قول نوشته اصلی توسط Parast نمایش پست ها
    بشدت عصبانی میشدم جوری که ممکن بود چیزی را بشکنم.
    نقل قول نوشته اصلی توسط Parast نمایش پست ها
    تا اینکه بالاخره خونه را به همراه پسرم ترک کردم و به خونه خواهرم رفتم. حدود 6 ماه خونه خواهرم بودم.
    نقل قول نوشته اصلی توسط Parast نمایش پست ها
    متاسفانه عزت نفس پایینی دارم.
    در زمان بارداری، زمان خیانت، زمان تنش بینتون هیچکدومش از سمت شما و همسرتون درست مدیریت نشده.

    نقل قول نوشته اصلی توسط Parast نمایش پست ها
    ولی بعد از طلاق حتی اگر شغلی پیدا کنم هم با این وضع اقتصادی از لحاظ مالی احتمالا خیلی به مشکل میخورم.
    نقل قول نوشته اصلی توسط Parast نمایش پست ها
    از طرفی من شاغل نبودم و با وجودی که دنبال کار بودم هم نتونستم کاری پیدا کنم مخارجم با پدرم هست.
    هدف اشتراکی زندگی شما و همسرت در ورود به ازدواج چی بوده؟

    من متوجه شرایط اقتصادی و بحث شما هستم، ولی اگر اینو به ده نفر دیگر هم بگین احتمالا احساس میکنن فقط این وسط پوله که نگهتون داشته پیش هم، یا بچس، یا ... .
    نقل قول نوشته اصلی توسط Parast نمایش پست ها
    اگر طلاق بگیرم از لحاظ روانی خیلی ارامش پیدا میکنم توی این چند ماه که دور از همسرم بودم عزت نفسم خیلی بهتر شده شادتر شدم امیدوارترم به زندگی کلی وزن کم کردم. قبلا یه زن افسرده بی اعتماد به نفس خشمگین ناامید بودم.
    برگردون وزن به شرایط ایده آل یعنی بازگشت عزت نفس؟ من بهتون میگم اگر در یک رابطه ی دیگری هم بعد از جدایی قرار بگیرین بازم ممکنه سر چند مشکل دیگه این اضافه وزن برگرده.
    اگر انسان مسیری رو انتخاب کنه که بجای مواجهه صحیح با مشکلاتش بخواد درد و ترس کمتری رو تجربه کنه، علاوه بر اینکه تمرکزش روی رفتارهای طرف مقابل خواهد بود ، اون نمیتونه خودشو تعمیر کنه و تغییر بده. شما لطفا با مشاوره در ارتباط باشین و تمرکزتون ابتدا بر خودتون باشه، سپس مسائل دیگه.
    دوستان گرامی ؛

    لطفا، انجمن آموزش استفاده از تالار همدردی را مطالعه بفرمایید.

  7. 2 کاربر از پست مفید سحر بهاری تشکرکرده اند .

    miss seven (یکشنبه 26 تیر 01), Parast (دوشنبه 27 تیر 01)

  8. #5
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 27 مرداد 01 [ 01:54]
    تاریخ عضویت
    1394-9-10
    نوشته ها
    1,022
    امتیاز
    36,001
    سطح
    100
    Points: 36,001, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    5,233

    تشکرشده 2,945 در 957 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    257
    Array
    سلام خانم عیدتون مبارک
    امیدوارم الآن حالتون باشه و در آرامش باشین.
    در ابتدا اینکه همه ی نظرات و مشاوره هایی که در اینجا به شما داده میشه صرفا از روی نوشته ها و جزئیاتی هست که شما به ما گفتید و هم میتونه کمکتون کنه و هم اشتباه باشه چون حضوری پیش روانشناس و مشاور خوب رفتن تاثیر خیلی بهتری داره ولی دوستان در حد اطلاعات و دانش و تجربه ای که دارند کمکتون میکنند .
    حالا بریم سر اصل مطلب ، این مواردی که میخوام بگم صرفا نظرات و برداشت من هستند و اگر اشتباه هستند ممنون میشم بگید که بهتر بتونیم راهنماییتون کنیم .
    کاری به اینکه چجوری و از کجا آشنا شدین و ازدواج کردین ندارم ، شما ۱۰ سال پیش ازدواج کردین و ۲ سال بعد فرزندتون به دنیا آمده و اونطور که فرمودین اختلافات شما از زمان بارداری شروع شده ،اینجا یه سوالی پیش میاد ...آیا همسرتون موافق بچه آوردن بودن ؟ یا به اصرار شما بوده ؟
    اگر موافق بودن فرزند داشته باشید بنظر من این اختلافات نوعی رفتار بوده که به شما بفهمونن ببین یه وقت نکنه بچه رو به من ترجیح بدی ، چون خیلی وقتا آقایون نوعی حسادت میکنند که با آمدن بچه توجه همسرشون صرفا به بچه باشه و به اونا کم توجهی بشه . و این برای شما از زمان بارداری بوجود آمده . اتفاقا با وجود همه مسائلی که شما گفتید من متوجه محبت و دوست داشتن قلبی همسرتون نسبت به شما شدم ولی ممکنه ایشون از درون دچار اضطراب و وابستگی باشند که اون هم ریشه در مراحل مختلف زندگی بخصوص کودکی داره . بخصوص اینکه آقا ازدواج کرده و تا میخواد مدتی زندگی رو با همسرش تجربه کنه یهو میبینه بچه قراره بیاد و دچار اضطراب و نگرانی از مسئولیت میشه .
    میتونم متوجه بشم الآن شاید روابط خوبی با هم ندارید ولی خودتون تنها به این موضوع فکر کنید که آیا بعد ازدواج هم به همسرتون توجه داشتید و یا بیشتر درگیر نیاز بچه شدین .
    درباره خیانت ها نمیتونم نظر بدم ولی ممکنه (قطعی نمیگم) برای جلب توجه شما بوده و در اصل ایشون کاری نمی کردند.

    به این ها فکر کنید ، اگر موردی هست که میخواهید اضافه کنید بگین تا اگر اشتباهی در نظرات بود اصلاح بشه .

    سلامت باشید

  9. کاربر روبرو از پست مفید miss seven تشکرکرده است .

    Parast (دوشنبه 27 تیر 01)

  10. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 04 آبان 01 [ 15:11]
    تاریخ عضویت
    1401-4-26
    نوشته ها
    11
    امتیاز
    464
    سطح
    9
    Points: 464, Level: 9
    Level completed: 28%, Points required for next Level: 36
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    13

    تشکرشده 9 در 8 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ممنون سحر بهاری. درصد زیادی از مطالبی که نوشتید درسته ولی یک جاهایی احساس کردم اشتباه برداشت کردید و یا من درست منظورم را نرسوندم. نمیدونم ایا باید توضیح بدم یا نه؟
    وشما در انتها توصیه کردید که به مشاور مراجعه کنم. البته که مشاوره حضوری رفتن بهترین راهه ولی منظور شما اینه که از طریق این سایت کمکی به من نمیشه؟

    ممنون سون جان که برای من نوشتی .
    عزیزم همسرم کلا مخالف بچه بود و من هم اصراری نداشتم. ولی زمانی که برادرش بچه دار شد اون هم تمایل نشون داد که ما هم بچه دار بشیم. و من خیلی زود باردار شدم.

    اما بچه دار شدنم دلیل تغییر رفتارش نبود البته درصد زیادی تاثیر داشت ولی حس میکنم دیگه علاقه ای بهم نداشت ممکنه من رفتارهایی داشتم که اونو از خودم دور کرده باشم یا باعث شده باشم که دیگه دوستم نداشته باشه یادمه تو دوران بارداریم وقتی بهش گفتم چرا این کار را میکنی بهم گفت دارم تلافی میکنم.
    در هرحال اون راه خودش را انتخاب کرده بود.
    اینکه بگم من توجهم بیشتر سمت بچه بود تا شوهرم نمیدونم شاید ولی اینو مطمعنم که عکس العمل درستی درمقابل رفتاراش نشون نمیدادم.

    سون جان مشکل اصلی من در حال حاضر ناتوانیم به ادامه مسیری که انتخاب کردم .میدونم این زندگی درست نمیشه و قطعا میخوام که جدا بشم.
    ولی برای این جدایی انقدر مانع جلوی پامه که نمیدونم باید چکار کنم.

    1.ناراحتی قلبی پدرم و اینکه اصرار داره جدا نشوم و حتی با تعهد گرفتن از همسرم مشکل داره یا اونقدر جدیت نداره
    2.مسئله پسرم که نگرانشم
    3.مسائل مالی
    و اینکه همسرم اصلا انگار نمیخواد با هیچی کنار بیاد. یه بار میگه حق نداری برگردی حق نداری بچه را ببینی دیگه نمیخوام باهات زندگی کنم. طلاقت نمیدم تا بپوسی.
    وقتی میگم باشه قبول و میرم پی زندگیم بلند میشه میاد با داد و بیداد که برگرد سر زندگیت.
    انگار نمیخواد یه ارامشی برقرار باشه.

    و من هم بخاطر همون سه موضوع بالا نمیتونم مقاومت کنم و بر میگردم.
    و حالا دارم عذاب میکشم که چرا مقاومت نکردم چرا ترسیدم چرا پام شل شد. چرا انقدر زیر پام خالی بود که زود جا زدم. چرا راهی که انتخاب کردم را ادامه ندادم.

    میدونم که به قول سحر باید روی شخصیت خودم کار کنم می دونم خیلی اشتباهات داشتم ولی در حال حاضر چه چیزی میتونه بهم ارامش بده؟

  11. کاربر روبرو از پست مفید Parast تشکرکرده است .

    miss seven (دوشنبه 27 تیر 01)

  12. #7
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    شنبه 22 اردیبهشت 03 [ 22:25]
    تاریخ عضویت
    1393-12-20
    نوشته ها
    3,159
    امتیاز
    90,126
    سطح
    100
    Points: 90,126, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.3%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    7,809

    تشکرشده 6,781 در 2,371 پست

    Rep Power
    0
    Array

    با سلام


    رهایی از بازی قربانی (مثلث کارپمن) مسئله مهمی هست که شما باید روش کار کنید .
    این مثلث سه تا وجه داره » قربانی – جلاد - رابین هود .
    از هر وجهی بریم قربانی هستیم و مهم نیست کدومش هستیم .

    خانمی از شوهرش شکایت می کند که به من توجه نمی کنه – رابطه مون اون جور که باید نیست و هر روز داره بدتر میشه ،،،من حیف شدم ،،، عمرم تباه شد و ...
    این فرد میره تو قسمت وجه قربانی .
    از طرفی این خانم که خودش را قربانی می دونه ، یه جلادی داره به نام شوهر .
    قربانی برای اینکه خودش را آروم کنه همیشه دنبال یه راببین هود بیرونی هست ( این رابیبن هود هر چی می تونه باشه – گاهی اعضای خانواده – گاهی دوستان – گاهی رابطه عاطفی جدید با فرد دیگه و... )
    وقتی اون خانم رابین هودش را پیدا می کنه جاها عوض میشه .
    یعنی شوهر از نقش جلاد میره نقش قربانی - اون خانم هم نقشش عوض میشه ، میشه جلاد شوهر .
    باز دوباره آقای شوهر دنبال رابین هود می گرده ( هر عامل بیرونی ای می تونه باشه - می تونه رابطه عاطفی جدید و خیانت – دوستان نزدیک خودش و.......)
    این چرخه ادامه داره .
    باید از این چرخه و این بازی خارج بشید .
    وقتی خارج بشید طرف مقابلتون هم نمی تونه وارد این بازی بشه .
    این می تونه اولین قدم در بهبود رابطه عاطفی زن و شوهرا باشه .
    یعنی زن و شوهرها از نق زدن دوری کنن و وارد بازی قربانی نشن ( مثلث کاریمن ) سپس بالغانه و با کمک از مشاور در راستای مهارت های ارتباطی ،،، مسیر را جلو ببرن .
    یا بالغانه رابطه درست میشه ، بهبود پیدا می کنه – یا با قاطعیت رابطه اشتباه خاتمه پیدا می کنه .
    هردو تصمیم ، تصمیمی هستن که طرفین در آینده پشیمون نمیشن ، چون بالغانه مسیر را بردن جلو ( جدا از هر نتیجه ای )
    زن وشوهرها نیاید منفعل باشند و در بازی مثلث کارپمن قرار بگیرن و اون را تداعی کننن .
    یه بسته ای دکتر شیری داره به نام نجات رابطه عاطفی – به نظرم تهیه کنید و روش مطالعه کنید .
    یا می تونید این موارد را از مشاور حضوری بپرسید .

    نبوغ2: نجات رابطه عاطفی - خانه توانگری





    .....................



    این موارد را هم کار کنید :

    طرحواره‌درمانی | علت خیانت در زندگی مشترک

    طرحواره‌درمانی | حالِ خوب رو از کجا بگیریم؟

    طرحواره‌درمانی | چرا نمی‌تونیم خودمون رو ببخشیم؟

    چطور خودمان را دوست داشته باشیم؟

    چگونه نااُمید نباشیم؟




    موفق باشید .
    ویرایش توسط باغبان : دوشنبه 27 تیر 01 در ساعت 22:00 دلیل: تایپی

  13. 3 کاربر از پست مفید باغبان تشکرکرده اند .

    miss seven (دوشنبه 27 تیر 01), Parast (پنجشنبه 30 تیر 01), حیاط خلوت (سه شنبه 28 تیر 01)

  14. #8
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 27 مرداد 01 [ 01:54]
    تاریخ عضویت
    1394-9-10
    نوشته ها
    1,022
    امتیاز
    36,001
    سطح
    100
    Points: 36,001, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    5,233

    تشکرشده 2,945 در 957 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    257
    Array
    سلام مجدد بانو
    ممنونم که توضیحات بیشتری برامون دادین.
    ببینید بنظر من کار کردن روی شخصیت و خود زمانی نتیجه بهتری داره و واقعا جواب میده که آدم آرامش بیشتری داشته باشه . به طرز خیلی بدیهی آرامش درونی به آرامش محیط ما بستگی داره ، حداقل برای من به شخصه اینگونه اس، افرادیکه بنظرم خیلی تزکیه نفس انجام دادن با وجود مشکلات زیاد آرامششون رو حفظ میکنند که خب غیر ممکن نیست ولی زمان میبره و نیاز به ارتباط و شناخت قوی خداوند داره .
    یادمه زمانیکه روانشناسی میخوندم یکی از اساتیدمون بهمون گفت : مراجعین گوناگونی نزد یک روانشناس میرن ، با اعتقادات و باور های مختلف و غیره ، گفت شما اگر آدم مذهبی باشید نمی توانید با همون شیوه مراجعتون رو راهنمایی کنید چون اون شخص اصلا ممکنه هیچ باوری به این مسائل نداشته باشه. صحبت های استادم درسته ولی من در زندگی خودم با اینکه ممکنه انسان دیندار واقعی نباشم ولی کاملا متوجهم که آدم هایی که ارتباط خودشون با خداوند قوی هست ، زمان میزارن و نسبت به خداوند معرفت بیشتری پیدا میکنند ،آدم های آرام تری هستند که ظرفیت روحشون بالاست. الآن من نمیدونم شما که مسئله تون رو با ما مطرح کردین چه باور ها و اعتقاداتی دارید ولی بهتون پیشنهاد میکنم این ارتباط رو قوی تر کنید .
    سوالی که میخواستم از شما بپرسم این هست که اگر صلاح میدونید و قابل ذکر هست ،بگین چه ایرادات رفتاری و اخلاقی از جانب شما بوده که همسرتون گفتن بخاطر تلافی دارم این کارا رو انجام میدم ؟ و یا معذرت میخوام (امیدوارم ناراحت نشید) ، چگونه خیانت هایی صورت گرفته توسط ایشون ؟
    نکته مهمی که مطرحه من متوجه شغل شما و نیاز مالی شما هستم ولی عزت نفسی که صرفا بخاطر شغل بدست بیاد پایه و اساس قوی نداره ولی در کل پیدا کردن یک شغل مناسب و خوب با وجود فرزندتون خیلی میتونه کمک کننده باشه .
    مورد بعدی اینکه من متوجهم که شما نگرانی برای وضعیت بیماری قلبی پدرتون و یه جورایی میشه گفت احساس عدم حمایت از جانب خانواده رو دارید (حمایت فقط مالی نیست ، خانواده شما به احتمال بسیار بخاطر صحبت اطرافیان و فامیل و تابو بودن طلاق رضایت ندارن ).
    اما مورد مهم آرامش شما هم هست ، و صرفا بخاطر نگرانی بیماری قلبی پدرتون نباید زندگی و آرامش روان و اعصابتون بهم بریزه . هممون هم میدونیم عمر دست خداست و ان شاءالله خانواده تون عمر طولانی و باعزت داشته باشند ، پس خیلی نگران این موضوع نباشید .

    با توجه به اینکه گفتید همسرتون کلا مخالف بچه بودن و با دیدن برادرزاده شون میل به پدر شدن پیدا کردن ،خیلی نکته ها در این رفتار وجود داره ، همسرتون انسان احساسی و هیجانی و سطحی نگر و به احتمال بسیار دهن بین هم باید باشن ، احساسات ایشون ناپایداره و تصمیمات درست و منطقی برای اینگونه افراد سخته . یه روز خوش اخلاق و مهربونن و در عین حال میتونن عصبی و بسیار پرخاشگر باشن و آدم های یک دنده ای به حساب میان. افراد سطحی نگر با یک لبخند و یک تعریف و تمجید گول میخورن و شیفته طرف مقابل میشن . افراد احساساتی به محبت بیشتر و اینکه خودشون رو میخوان ابراز کنند ، حالا چه از طریق مکالمه و چه کارکردن برای دیگران و غیره ... این گونه انسان ها زیادن و خیلی اوقات این بالانس بهم میخوره و هستن افرادی که در دوره ای واقع نگر باشند و در دوره ای احساسات غلبه کنه .

    شما میتونید این مشکل رو حل کنید و جای نگرانی نیست ولی نیاز به مشاور حاذق تر و با تجربه تر در این زمینه دارید. میتونید عضو انجمن آزاد بشید و با مدیر همدردی در این رابطه صحبت کنید و از راهنمایی های ارزشمند ایشون بهره مند بشین و یا در محیط واقعی نزد یک روانشناس خیلی خوب برید ، چون در این فضای مجازی نه ما حضوری شما و همسرتون رو دیدیم و صحبت های ایشون رو نشنیدیم ولی حضوری خیلی میتونه تاثیر بهتری داشته باشه . فعلا هم پاتون رو در یک کفش نکنید که حتما میخوام جدا بشم ، کمی صبر کنید ان شاءالله مسئله تون به خیر و خوبی که برای همه تون خوب باشه انجام بشه .

    سلامت و پاینده باشین

  15. کاربر روبرو از پست مفید miss seven تشکرکرده است .

    Parast (پنجشنبه 30 تیر 01)

  16. #9
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    شنبه 14 بهمن 02 [ 11:21]
    تاریخ عضویت
    1398-4-16
    نوشته ها
    1,559
    امتیاز
    27,432
    سطح
    98
    Points: 27,432, Level: 98
    Level completed: 9%, Points required for next Level: 918
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    OverdriveVeteranTagger Second Class25000 Experience Points
    تشکرها
    1,379

    تشکرشده 2,636 در 1,206 پست

    Rep Power
    291
    Array
    توصیه من بشما مراجعه حضوری هست، چون عقیده دارم که فعلا زمان درستی برای جدایی نیست و مسئله مهمتون هم این نیست که شما بخواین روش تمرکز کنین!

    مسئله ی مهم و ضروری خود شما هستین که لازمه روی خودتون کار کنین، در اینصورت میتونین بعدا تصمیم درستی بگیرین.

    شما حتی اگر منبعی امنی برای تامین هزینه ها داشتین، اگر پدرتون کاملا سالم بودن و اختیار رو با خودتون میگذاشتن و مسئله فرزند نبود، لازم بود که با دقت و احتیاط پیش برید.

    در واقع وقتی آرامش دارین که قرار نباشه و مجبور نشین تغییر خاصی ایجاد کنین، ادامه این روند به ضررتون خواهد بود.

    * خروج از منزل به مدت شش ماه، میتونه بدترین تصمیم شما باشه. میخواستین تا چه زمانی این قضیه رو همینطور کش بدین؟‌ نه خونه والدینم باشم که مجبورم کنن برگردم، نه برم تو خونه خودمون با اون همسر....

    این تصمیم باعث شعله ور تر شدن آتش این تنش ها شد. نه باید سکوت کرد، نه با دو کلمه جمعش کرد و نه پرخاش. بمونید، حرف بزنید، بشنوید و راه حل پیدا کنید.


  17. کاربر روبرو از پست مفید سحر بهاری تشکرکرده است .

    Parast (پنجشنبه 30 تیر 01)

  18. #10
    سرپرست سایت

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,057
    امتیاز
    147,222
    سطح
    100
    Points: 147,222, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,670

    تشکرشده 36,012 در 7,405 پست

    Rep Power
    1093
    Array
    سلام

    با مطالعه پستهای شما متوجه شدم از یک زمان خاصی مسائل شما شروع شده یا بروز کرده و آن هم از زمان بارداری هست.
    ناچارم وارد مقوله روابط زناشویی شما شوم

    به نظر می رسد احتمالا در این زمینه مشکل وجود داشته که در زمان بارداری تشدید شده و زمینه بروز رفتارهای واکنشی وتند و به هم خوردن رابطه ای که در ظاهر خوب و آرام بوده را داده...

    همچنین آیا در زمان بارداری مورد توجه خانواده تان بودید؟
    آیا وقت بیشتری برای تهیه و تدارک وسائل و یا امورات بعد از بدنیا اومدن بچه صرف می کردید؟

    در این موارد اگر توضیح بیشتری داده شود شاید حلقه مفقوده در بررسی علل را بشود یافت

  19. کاربر روبرو از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده است .

    Parast (سه شنبه 04 مرداد 01)


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 05:14 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.