به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 2 نخستنخست 12
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 13 , از مجموع 13
  1. #11
    مدیران انجمن آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 19 اردیبهشت 03 [ 16:32]
    تاریخ عضویت
    1393-12-20
    نوشته ها
    3,156
    امتیاز
    90,044
    سطح
    100
    Points: 90,044, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.3%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    7,808

    تشکرشده 6,772 در 2,368 پست

    Rep Power
    0
    Array

    احساس غربت



    از تمام آنچه تا کنون گفته شد معلوم گردید که روح ، اصلی ماورائی دارد و متعلّق به این خاکدان نیست؛
    بنابراین با هبوط به این دنیا دچار غم غربت گردید، چرا که با زمینیان و خاکیان احساس عدم تجانس و عدم سنخیت می‌کند.
    این غم دیرینه در طول تاریخ همراه همیشگی انسان ها بوده و هست.
    در دوران کنونی هر چند پیشرفت تکنولوژی و گسترش وسایل ارتباط جمعی موجبات سرگرمی انسان ها را فراهم نموده است؛ لیکن خلأ ناشی از دور افتادگی از عالم بالا را برای انسان مرتفع نکرده است.
    بنابراین روح تمامی انسان ها در طول تاریخ این غم غربت را احساس کرده است؛ولیکن چرایی این غم را انسان هایی درک کرده اند که به عنصر آگاهی و بیداری در پاسخ به سؤال :
    از کجا آمده ام؟ آمدنم بهر چه بود؟ رسیده‌اند.
    نا گفته نماند که امکان دستیابی به این آگاهی و بینش برای انسانهایی که عشق هنوز در وجودشان زنده است، ممکن است.




    ** آگاهی



    از نظر مولانا اولین گام در فرزانگی و آگاهی ،معرفه النفس است و انسان باید ابتدا از شناخت خود شروع کند .
    مرغان که کنون از قفس خویش جدایید / رخ باز نمایید و بگویید کجایید
    ساقیا این مُعجبان آب ُ گل را مست کن / تا بداند هر یکی کو از چه دولت دور بود



    خویشتن شناسی در عرفان مولانا آنقدر در خور اهمیت است که می فرماید، هیچ یک از دانش های زمان ارزش و شایستگی معرفت نفس و خود شناسی را ندارد.
    مولانا آگاهی می دهد که باید از خود شروع کنی:
    بهر آن پیغمبر این را شرح ساخت / هر که خود بشناخت یزدان را شناخت




    عارف بلخ ، تبعات آگاهی و عدم آگاهی را بسیار جالب به تصویر می کشد.
    مولانا نادانی و عدم آگاهی را از عوامل سستی و تنبلی و کوشش نکردن جهت رهایی از این قفس می داند و رهایی را ویژه آگاهان شایسته به شمار می آورد:
    مرغ کاو اندر قفس زندانی است / می نجوید رستن از نادانی است
    روح هایی کز قفس ها رسته اند / انبیای رهبر شایسته اند




    تا انسان نسبت به غربت خود آگاهی نیابد تصمیم بر این نمی‌گیرد که اصل خویش را بجوید و به اصل خویش باز گردد. « انا لله و انا الیه راجعون » زیباترین دلیل احساس غربت انسان است
    بیدار کنید مستیان را / از بهر نَبیذ همچو جان را
    از دیده به دیده باده ای ده / تا خود نشود خبر دهان را
    بشتاب که چشم ذرّه ذرّه / جویا گشته ست آن عیان را




    هر چه این بیداری و آگاهی بیشتر باشد احساس این درد عمیق تر و طلب برای بازگشت به اصل مشهودتر است.
    پس بدان این اصل را ای اصل جو / هر که را درد است او بُردست بو
    هر که او بیدارتر، پر درد تر / هر که او آگاه تر، رخ زردتر
    پس ای کسی که جویای گوهر حقایق هستی ، بدان که هر کس صاحب درد باشد بوئی از معرفت و حقیقت برده است .
    درد و بی قراری در طلب چیزی ، کلید باب وصال است . درد باطنی انگیزه ای است قوی در کشف حقایق . هر کس که بیمار دل و عشق باشد . او بیدارتر است یعنی از اسرار الهی بوئی برده است .
    از طرفی حافظ هم می‌گوید: ”طبیب عشق مسیحا دم است و مشفق لیک / چو درد در تو نبیند که را دوا کند“. که مشخص مي‌نماید درد طلب عشق است که باید داشت .
    مولانا طلب را نشانه‌ی معرفت و بوی بردن و فزونی درد را علامت افزایش آگاهی و بیداری شمرده .
    هرکس بیدارتر باشد دردش بیشتر است و هر کس آگاهتر باشد اندوهش بیشتر . [ هر چه آدمی از حقیقت بیشتر آگاه باشد دردمندتر است زیرا خلاها و نقیصه های بشری را بیشتر میبیند .
    این زاری و اندوه از بیداری هست و نه غفلت -
    وقتي رنجور از تأثير عوامل مادي نوميد ميشود، به خدا رو می آورد .
    زاری و تضرع خواهش سوزناك است و توبه از منيت و نفس پرستي،،،
    از اين زاري، گل اميد و شادماني ميشكفد و نيل به كمال را ميطلبد .
    " خودشناسی - خداشناسی - دوری از نفس پرستی و منیت ،،، حرکت به سوی حقیقت و رشد و کمال ، به انسان در این مسیر کمک می کنه . "





    ** هنر



    انسان پس از هبوط در دنیا ، با طبیعت به عنوان روندی نامأنوس و غریب برخورد کرده است و برای اینکه با این حقیقت کنار بیاید راه به هنر آورده است.
    هنر نوعی دلتنگی یا خاطره است و به قول شریعتی: « هنر سخن از ماوراء است و بیان آنچه می بایست باشد و نیست»
    هنر حقیقتی متعالی و مقدّس و نجاتبخش شریعت است؛ پس هنر یک رسالتش آن است که به انسان آگاهی دهد .
    پس از آنکه انسان به آگاهی رسید و طبیعت را با خود بیگانه دید و خودش را در طبیعت غریب یافت ، باز این هنر است که به کمک او می‌آید تا احساس غربت را در او تخفیف دهد .
    مولانا معتقد است انسان باید اول به آن آگاهی و معرفه النفس که پیش از این گفتیم برسد؛ مبدأش را بشناسد؛بیدار شود تا بتواند از هنر درست بهره بیرد :
    کسی که جوهر خود را ندیده ست / کسی کان ماه از چشمش نهان است



    مولانا اصل موسیقی را از نغمه های بهشتی می انگارد که گوش جان انسان، پیشینه ای بس دیرینه در شنیدن آن، در بهشت برین داشته و پس از آمدن به این جهان مادی، آن را از یاد برده است.اما، با شنیدن آن، دوباره آن نغمه های کهن را فرایاد تواند آورد :
    مومنان گویند آثار بهشت / نغز گردانید هر آواز زشت
    ما همه اجزای آدم بوده ایم / در هشت آن لحن ها بشنوده ایم
    گرچه بر ما ریخت آب و گل شکی / یادمان آمد از آنها چیزکی
    لیک چون آمیخت با خاک کرب / کی دهند این زیر و آن بم آن طرب
    انقروی می گوید :
    در آن زمان که فرزندان آدم در بهشت بودند . آثار بهشت هر آوازِ زشت را دلنواز و لطیف کرده بود .به همین سبب صدای بنی آدم تا وقتی که در بهشت بودند زیبا بود ،،،
    امّا همینکه هبوط کردند آن زیبایی ها از صدایشان برفت و تنها در صورت برخی از آنان اثری از زیبایی بهشت دیده می شود ( شرح کبیر انقروی ، جزو اوّل ، دفتر چهارم ، ص 287 ) ]



    از نظر مولانا هنر گرچه با ارزش است، اما وسیله است نه هدف،،، وسیله ای است برای عروج روح و نیل به حقیقت جاری و دیدار و وصال معشوقی ازلی و ابدی :
    هر ندایی که تو را بالا کشید
    آن ندا می دان که از بالا رسید
    هر ندایی که تو را حرص آورد
    بانگ گرگی دان که او مردم درد



    در مثنوی معنویِ مولانا، کلمه ی هنر به طور کلی به دو معنا آمده است :
    1- به معنای فضل، فضیلت، کمال اخلاقی، علم، معرفت و دانش.
    چون غرض آمد هنر پوشیده شد *** صد حجاب از دل به سوی دیده شد
    مراد مولانا از کلمه ی هنر همان است که بیشتر قدمای ما این منظور را از کلمه ی هنر داشته اند .
    یعنی محلّی شدن به حلیّت فضایل اخلاقی، آراسته شدن و متخلّق شدن به اخلاق الهی، ‌دست یابی به معرفت حقیقی، نیل به کمال حقیقی، تسلیم در برابر مشیّت الهی و در نهایت مقام فناء فی الله.
    2- به معنای کفایت، توانایی فوق العاده جسمی یا روحی، قابلیت و لیاقت .



    در این سایت آمده :
    مولانا نقل می‌کند که یک قاضی را بر مصدر قضاوت نشانده بودند که زار زار گریه می‌کرد.
    به او گفتند که تو چرا گریه می‌کنی که امروز روز شادی تو است؟
    گفت که چطور یک آدمی که جاهل است، می‌خواهد بین این دو عالِم قضاوت کند چون طرفین دعوا، عالِم‌اند. متخاصمین هردو می‌دانند که چه خبر است.
    او می‌گوید که این چه شغل مهمی است و چه شغل مشکلی است که منِ جاهل می‌خواهم بین دو عالم قضاوت کنم.
    بعد منشیِ‌اش به او می‌گوید نه نگران نباش « گفت خَصمان عالِم‌اندُ علتی/ جاهلی تو لیک شمع ِ ملتی».
    تو که نمی‌دانی به این علت است که غرض نداری و پاک هستی،،، یک خورده از این و آن سوال می‌کنی مطلب را می‌فهمی - او نمی‌فهمد - او به خاطر این که غرض دارد نمی‌فهمد.
    غرض، هنر را باطل می‌کند.
    الان اگر که می‌بینیم که در بسیاری از هنرها، میل به انحطاط پیدا کرده است به خاطر این است که اغراض آمده. مثل ثروت‌طلبی، شهرت‌طلبی، و مانند اینها.
    هر وقت غرضی آمد، دیگر هنر پوشیده می‌شود. برای اینکه فلانی می‌خواهد مثلاً به سرعت نمایشگاهی بزند و آن را بفروشد .
    غرض که آمد، دیگر اصلاً حوصله ندارد. فقط می‌خواهد دو تا خط بکشد و درآمدش را تامین کند.
    ابتکار هم ندارد می‌خواهد مثلاً چیزی بنویسد - مثلاً درخت سبز. می‌گوید که خب! درخت سبز را که همه به خطی نوشته‌اند. نستعلیق نوشتنه‌اند. خط ثلث هم نوشته‌اند. فلان جور نوشته‌اند و اینها.
    من چه کار بکنم! باید آن را یک شکل کج و عجیب بکشم - « ر » را به شکلی می‌کشم که کسی نتواند آن را بخواند. فقط مدرن می‌شود.
    عزیز من باید طراحی کنی. آنها حالا طراحی کرده‌اند. تو هم یک طراحی جدید کن.
    خراب کردن طرح که هنر نمی‌شود. نوآوری نمی‌شود که - ولی خب او فکر می‌کند که الان یک کار مدرن می‌کند...


    اگه انسان به معرفت لازم برسد و از هنر ( شعر ، موسیقی و... ) به درستی استفاده کند ،،، هنر هم می تواند دراین مسیر به اون کمک کند.


    ..........................................


    لینک برای مطالعه :
    لینک مطالعه









    ویرایش توسط باغبان : جمعه 13 اسفند 00 در ساعت 13:58 دلیل: توسعه + نگارشی

  2. #12
    مدیران انجمن آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 19 اردیبهشت 03 [ 16:32]
    تاریخ عضویت
    1393-12-20
    نوشته ها
    3,156
    امتیاز
    90,044
    سطح
    100
    Points: 90,044, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.3%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    7,808

    تشکرشده 6,772 در 2,368 پست

    Rep Power
    0
    Array

    بازگشت به اصل



    عارفی که به آگاهی رسیده و به تصفیه دل و تزکیه درون پرداخته و به اصل و مبدأ خویش بینا شده می‌داند که اصل وی جهان حس نیست و از سرزمینی غیر مادی، در دنیای ماده به غربت گرفتار آمده است و خود را تنها و غریب می داند و از این جهت به اندیشه بازگشت به موطن اصلی می افتد و تمام همّ و غم خویش را به آن می نهد تا از این درجه نازل به مرتبه عالی پیشین خود بازگشت کند. او به خاطر افتراق و اغتراب از حق تعالی مثل نی ای است که از نیستانش جدا شده و برای بازگشت بی قرار است. در همین راستا جویای اصل بودن و میل بازگشت جزء ها به سوی کل ، یکی از موضوعاتی است که بارها و بارها در اشعار مولانا بدان برمی‌خوریم. به قول وزین پور: «کوشش در راه تعالی روح وظیفه هر سالکی است؛ زیرا روح آدمی در مرحله کمال دوباره بر دریای هستی الهی می‌پیوندد و حیات ابدی می‌یابد »
    مولانا از همان ابیات نی نامه خود شوق و درد عارف را در مهجوریش از عالم وحدت و اشتیاقی که در بازگشت به اصل دارد بیان می‌کند.
    از همان ابتدای مثنوی، در « نی نامه» احوال عارف و شور و شوق وی را برای بازگشت به حق و رجوع از نهایت قوس نزول به بدایت قوس صعود بیان می دارد.
    زرین کوب در این مورد می‌گوید: « مثنوی در واقع خط سیر روح را در قوس صعودی از عالم حس به عالم جان ها نشان می‌دهد. این خط سیر البته شامل عبور مجدّد روح از منزل‌ها و خطرهایی است که وی در قوس نزولی خویش در بحبوحه شوق و هیجانی که برای تجربه عالم حس داشته است، آن ها را نادیده گرفته است یا از خاطر برده است؛ اما چون از این مسافرت خویش جز حبس و اسارت در ماده حاصل دیگر نیافته است، فکر بازگشت به وطن و آن رشته اتصال نامرئی که او را باز به عالم جان ها دعوت می‌کند، دوباره میل رویارویی با هر گونه خطر را در وی بر می‌انگیزاند و او را وامی دارد تا قوس صعودی را خط سیر خویش سازد»


    جُزوها را رویها سوی کل است / بلبلان را عشق با روی گل است
    اجزاء به سوی کل خود میروند چنانکه بلبلان نیز طبعا علاقمند به گل و گلزار هستند

    آنچه از دریا به دریا می رود / از همانجا کآمد آنجا می رود
    هر چه از دریا سرازیر شود سرانجام به سوی دریا باز می گردد زیرا هر چیز به اصل خود باز می گردد یعنی از همانجا که آمده به همانجا نیز باز می گردد





    انسان وقتی دریافت جُزوی است ناچیز و خود را غریب و ضعیف و ناتوان یافت، درصدد بر می‌آید تا به کل بپیوندد؛ یعنی می خواهد تا کمال، جمال و قدرت مطلق را کشف کند و بدان واصل شود.
    تو دلا منظور حق آنگه شوی / که چو جُزوی ، سوی کل خود روی
    جزو سوی کل دوان مانند تیر / کی کند وقف از پی هر گنده پیر




    مولانا خود چه زیبا به این سؤال ها پاسخ می دهد که از کجا آمده ام؟ به کجا می روم آخر؟
    ما ز بالاییم و بالا می رویم / ما زدریاییم و دریا می رویم
    ما از آنجاییم و ازینجا نیستیم / ما زبیجاییم و بیجا می رویم





    مولانا توصیه می‌کند که باید بند کُنده را از پای جان کند و این قفس را درید، تا آزادی و رهایی را حس کرده و کاستن از تن و ناچیز شمردن آن بهترین معامله ای است که می‌شود با او کرد.
    ندا رسید به جان ها که چند می پایید / به سوی خانه اصلی خویش باز آیید
    چو قاف قربت ما زاد و بود اصل شماست / به کوه قاف بپرید خوش چو عنقایید



    و اینجا :
    ز آب و گل چو چنین کنده ای است بر پاتان / به جهد کنده ز پا، پاره پاره بگشایید
    کنده تن را ز پای جان بکن / تا کند جولان به گرد انجمن









    مولانا در بسیاری از غزلیات خود انسان را با شور و شوق و عشق تحریض در بازگشت به سوی اصل خود می‌کند.

    آمد ندا از آسمان جان را که بازآ اَلصَّلا / جان گفت ، ای نادی خوش ، اهلاً و سهلاً مرحبا
    سمعاً و طاعَه ، ای ندا هر دَم دو صدجانت فدا / یک بار دیگر بانگزن ، تا بَرپرم بر هل أتی



    در اینجا :
    ای عاشقان ای عاشقان آمد گه وصل و لقا / از آسمان آمد ندا که، « ای ماه رویان اَلصَّلا»



    در اینجا :
    چو سِیلم چو جوییم همه سوی تو پوییم / که منزلگه هر سیل به دریاست خدایا





    و در اینجا :
    ما به خرمنگه جان باز آمدیم / جانب شه همچو شهباز آمدیم
    سیر گشتیم از غریبی و فراق / سوی اصل و سوی آغاز آمدیم
    وارهیدیم از گدایی و نیاز / پای کوبان جانب ناز آمدیم
    ویرایش توسط باغبان : جمعه 13 اسفند 00 در ساعت 14:34 دلیل: معنی شعر

  3. #13
    مدیران انجمن آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 19 اردیبهشت 03 [ 16:32]
    تاریخ عضویت
    1393-12-20
    نوشته ها
    3,156
    امتیاز
    90,044
    سطح
    100
    Points: 90,044, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.3%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    7,808

    تشکرشده 6,772 در 2,368 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ویرایش توسط باغبان : چهارشنبه 11 اسفند 00 در ساعت 15:34 دلیل: آپدیت منابع ( افزودن )

  4. کاربر روبرو از پست مفید باغبان تشکرکرده است .

    Mvaz (سه شنبه 10 اسفند 00)


 
صفحه 2 از 2 نخستنخست 12

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 13:45 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.