به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 4 نخستنخست 1234 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 31
  1. #11
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 29 بهمن 01 [ 12:00]
    تاریخ عضویت
    1391-12-24
    نوشته ها
    1,690
    امتیاز
    42,348
    سطح
    100
    Points: 42,348, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassVeteranOverdrive25000 Experience Points
    تشکرها
    6,932

    تشکرشده 6,903 در 1,648 پست

    Rep Power
    348
    Array
    مرسی امین جان،

    اتفاقا این تاپیک نه تنها اذیتم نمی کنه، بلکه خیلی بیشتر از چیزیکه انتظار داشتم، بهم کمک می کنه.

    صبح یکی دو تا جواب برای سوال شمیم پیدا کردم. با وجود اینکه دیروز اصلا هیچی به فکرم نمی رسید.

    اگه اولا باورهای متصل به این باورم رو پیدا کنم، و دوما بفهمم باعث چه رفتارهایی در من می شه، اونوقت نوبت می رسه به پست مدیر همدردی. اینکه اتصال باورها و اثرشون رو قطع کنم.

    مشاوره حضوری رو هم حتما ادامه می دم. این هفته هم اشتباه کردم که نرفتم، قرار نبود به یک جلسه چنین مسئله ای کلا حل بشه. ولی جلسه بعد، با لیست باورهای متصل به باور بد بودنم، و لیست اثراتش، حتما جلسه اثربخش تری نسبت به جلسات قبلی می شه.
    ویرایش توسط میشل : پنجشنبه 25 آذر 00 در ساعت 14:31

  2. 4 کاربر از پست مفید میشل تشکرکرده اند .

    ammin (پنجشنبه 25 آذر 00), الهه زیبایی ها (پنجشنبه 25 آذر 00), باغبان (سه شنبه 30 آذر 00), طنین باران (پنجشنبه 25 آذر 00)

  3. #12
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 08 فروردین 03 [ 07:07]
    تاریخ عضویت
    1396-1-29
    نوشته ها
    813
    امتیاز
    25,800
    سطح
    96
    Points: 25,800, Level: 96
    Level completed: 45%, Points required for next Level: 550
    Overall activity: 94.0%
    دستاوردها:
    SocialOverdriveTagger First ClassVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    2,580

    تشکرشده 2,292 در 742 پست

    Rep Power
    203
    Array
    سلام میشل عزیزم
    میشل تو دوست داشتنی هستی من از اول دوست داشتم از همون موقعی که اواتارت ی دختر ناز و خوشگل بود که از پشت درخت نگاه میکرد
    و اخر پست هات میزدی بست ویشز. :-)
    ی جاهایی هم مخالف حرفات بودم ولی از دوست داشتنم کم نشد.کلا باتو حوصله ام سر نمیره.
    احتمالا خودت ندونی ولی خیلی جاها پستهات تاپیکهات جواب سوالهای منه در کل به قول خودت
    انگار چراِغی انداختی تاریکی های ذهنم و روشن کردی .
    رو ح من زخمیه ولی تو هیچ وقت خراشش ندی و این برای من یعنی تو فرشته خدایی.
    منم میخوام برم پیش این مشاوری که تو رفتی میشه خواهش کنم لطفا اسم و ادرسش و بدی
    امیدوارم یعنی دعا میکنم از نظر تالار بلامانع باشه.
    زود بفرست تا ندیدن داستان نشه
    بست ویشز
    تنکی یو و ی ماچ محکم

  4. 4 کاربر از پست مفید الهه زیبایی ها تشکرکرده اند .

    ammin (پنجشنبه 25 آذر 00), میشل (پنجشنبه 25 آذر 00), باغبان (سه شنبه 30 آذر 00), طنین باران (پنجشنبه 25 آذر 00)

  5. #13
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 29 بهمن 01 [ 12:00]
    تاریخ عضویت
    1391-12-24
    نوشته ها
    1,690
    امتیاز
    42,348
    سطح
    100
    Points: 42,348, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassVeteranOverdrive25000 Experience Points
    تشکرها
    6,932

    تشکرشده 6,903 در 1,648 پست

    Rep Power
    348
    Array
    مرسی عزیزم، لطف داری، منم دوستت دارم

    تعجب نمی کنم که حتی یکی مثل من هم نتونه حوصلتو سر ببره. ذهن تو می تونه هرچیزی رو طوری رنگ آمیزی می کنه که شاد و قشنگ به نظر برسه.

    تو که تهرانی، نیست؟ مشاور من خیلی ازت دوره.

  6. 4 کاربر از پست مفید میشل تشکرکرده اند .

    ammin (پنجشنبه 25 آذر 00), الهه زیبایی ها (پنجشنبه 25 آذر 00), باغبان (سه شنبه 30 آذر 00), طنین باران (جمعه 03 دی 00)

  7. #14
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 08 فروردین 03 [ 07:07]
    تاریخ عضویت
    1396-1-29
    نوشته ها
    813
    امتیاز
    25,800
    سطح
    96
    Points: 25,800, Level: 96
    Level completed: 45%, Points required for next Level: 550
    Overall activity: 94.0%
    دستاوردها:
    SocialOverdriveTagger First ClassVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    2,580

    تشکرشده 2,292 در 742 پست

    Rep Power
    203
    Array
    اره من تهرانم...ولی فکر میکردم تو هم تهرانی!
    باشه پس هیچی بالاخره ی خوبش وپیدا میکنم.
    موفق باشی و ان شالله از این هم مرحله ام به خوبی گذر کنی

  8. 3 کاربر از پست مفید الهه زیبایی ها تشکرکرده اند .

    میشل (شنبه 27 آذر 00), باغبان (سه شنبه 30 آذر 00), طنین باران (جمعه 03 دی 00)

  9. #15
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 29 بهمن 01 [ 12:00]
    تاریخ عضویت
    1391-12-24
    نوشته ها
    1,690
    امتیاز
    42,348
    سطح
    100
    Points: 42,348, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassVeteranOverdrive25000 Experience Points
    تشکرها
    6,932

    تشکرشده 6,903 در 1,648 پست

    Rep Power
    348
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط مدیرهمدردی نمایش پست ها
    باورها بدون اینکه موجب عمل بشوند. عقیم می شوند. و قدرتشان را از دست می دهند.
    اگر اقدامات شما بر اساس این باورها و افکار اشتباه نباشد، آنگاه این باورها بی اثر می شوند.البته در زندگیتان و اعمالتان. اما حالتان را می توانند بد کنند. و رنج برای شما داشته باشند. عیبی ندارد. این رنج را تحمل کنید و این بهایی می شود برای بی اثر کردن باورها و افکارهایی که قبلا با وادار کردن ما به یک عمل ، برای ما زجر های دائمی داشتند.

    افکار و احساسات و هیجانات و خاطرات و امیال منفی و اشتباه می توانند حال ما را بد کنند. اما اگر اقدام را از آنها بگیری و به مشاهده آنها بپردازی، آنها نمی توانند زندگی ما را در اختیار بگیرند.

    وقتی این افکار و باورهای اشتباه را خانه نشین کردید.
    حالا فرصت خوبی خواهد بود که می توانید بر اساس ازرشهای واقعی خود اقدامی متعهدانه انجام دهید و زندگیتان بر این اساس شکل گیرد.
    سلام آقای سنگتراشان، خیلی ممنونم از راهنمائیتون. کاملا درسته، چیزیکه زندگی من رو متاثر از خودش می کنه، اقداماتم هستند. من خیلی جاها برمبنای ارزشهای خودم زندگی نمی کنم (یعنی توانش رو ندارم)، برای همین پیش خودم اعتبار ندارم. و همین هم یکی از اصلی ترین ریشه های احساس بد بودنم هست.

    دیروز روانشناسم در مورد مهارت تفکر منطقی صحبت می کرد. اینکه افکارم و قضاوت هام در مورد خودم رو به چالش بکشم و حواسم باشه اون فکری درسته که شواهد عینی تایید کننده داشته باشه. و شاهد عینی یعنی چیزیکه بتونم روی کاغذ اثباتش کنم.

    (این پاراگراف بالا از یادداشت های دیروزم توی جلسه مشاوره بود).

    فکر می کنم دلیل ضعف من در مقابل باورهام، دقیقا همینه. همینکه مهارت تفکر منطقی ندارم. چون خیلی وقتا یک قضاوتی و یک باوری در مورد خودم دارم، که در همون لحظه کاملا آگاهم که اگه اینکار رو (یا حتی خیلی بدترش رو) یک نفر دیگه انجام داده بود، هرکسی غیر از خودم، من خیلی ساده باهاش برخورد می کردم. نه تنها بد نمی دونستمش، بلکه خیلی هم خوب درکش می کردم و اصلا شاید به اون رفتارش هیچ توجهی هم نمی کردم.

    خیلی وقتا در موقعیت های مختلف خودم رو مقصر می دونم، در حالیکه اگه با افراد دیگه حاضر در اون موقعیت جا به جا بشم، و یکی دیگه همون کاریکه من انجام دادم رو انجام بده، نه تنها مقصر نمی دونمش، بلکه خیلی هم تحسینش می کنم و حق رو هم بهش می دم.

    همه این اتفاقات توی ذهن من میفتن، چون همین مهارت تفکر منطقی رو ندارم. برای احساسات منفی که راجع به دیگران باشن، افکارم رو به چالش کشیدم، و به مرور زمان تبدیل به یک آدم مثبت نسبت به دیگر انسان ها شدم، اما در مورد خودم اینکارو نکردم.

    چند روزه نه تنها اضطراب منتشر ندارم، بلکه کلا اضطراب ندارم.

    دیروز روانشناسم بین صحبت هاش می گفت تو رفتارهات تغییر می کنه، عملکردت، احساست، تغییر می کنه اما قرار نیست شخصیتت تغییر می کنه.

    ولی

    من حس می کنم نه تنها شخصیتم تغییر کرده، بلکه روحم تغییر کرده.

    نه تنها بد نیستم، بلکه خوبم.

    هرچی به خودم نگاه می کنم، هرچی به زندگی ای که گذروندم نگاه می کنم، هیچ پلیدیِ پایداری که آغشته به ذات و هستیم باشه، نمی بینم. می بینم کجاها شرایط بدی برای خودم ساختم، می بینم کجاها عملکرد بدی داشتم، اما وقتی به ذاتم نگاه می کنم، انگار دستم رو توی یه چشمه ی زلال برده باشم.

    حس می کنم حتی ممکنه این احساسم نسبت به خودم، پایدار باشه. هرچند اصلا نمی تونم مطمئن باشم.

    شاید به تدریج که مهارت تفکر منطقی تقویت بشه، و ذهنم عادت کنه به جای آویزون شدن به احساسات آشنا و قدیمی، شواهد عینی تایید کننده رو بررسی کنه، اونوقت افکار و باورهای درست تثبیت بشن.

    هر اتفاق بدی، یه اتفاق خوبه...



  10. کاربر روبرو از پست مفید میشل تشکرکرده است .

    باغبان (سه شنبه 30 آذر 00)

  11. #16
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 29 بهمن 01 [ 12:00]
    تاریخ عضویت
    1391-12-24
    نوشته ها
    1,690
    امتیاز
    42,348
    سطح
    100
    Points: 42,348, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassVeteranOverdrive25000 Experience Points
    تشکرها
    6,932

    تشکرشده 6,903 در 1,648 پست

    Rep Power
    348
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط ammin نمایش پست ها

    مادرت در قید حیاته؟
    پدرت چی با اون چطور بودی؟
    هستند خداروشکر. اینطور بودیم که من خیلی به توجهش نیاز داشتم، و اون خیلی از وجود من احساس بدبختی می کرد.

    نقل قول نوشته اصلی توسط ammin نمایش پست ها
    چرا میترسی خودت ببخشی؟ مثلا فکر میکنی اگه خودت ببخشی میری مردم اذیت میکنی؟
    نه، کلا اعتقادی به بخشش ندارم. فکر نمی کنم عملی که انجام شده و پا به هستی گذاشته، با بخشش و اینها قابل حذف شدن باشه. می تونه دیگه تکرار نشه، می تونه با یک عمل خوب، جبران بشه، اما نمی تونه از بین بره.

    نقل قول نوشته اصلی توسط ammin نمایش پست ها
    پ.ن: راستی اگه آدم بدی هستی چرا موقعی امین سخت گیر بود میفهیدی داره درد میکشه میومدی یهش میگفتی به خودت سخت نگیر
    اینکه بهت چی گفته باشم که کلا بحثش جداست. من هم مثل تو و مثل بقیه سعی کردم کمک کنم. حتی خیلی وقتا پست هائی گذاشتم که خودم قادر به انجامش نبودم، اما نوشتم چون می دونستم کارِ درست اونه. و امیدوار بودم اون آدم بتونه انجامش بده. یا یه ایده ای چیزی ازش بگیره.

    ولی بصورت کلی، توی ذهن من، ارتباطی بین اینکه در مورد خودم چی فکر می کنم و اینکه در مورد بقیه چی فکر می کنم، وجود نداره. این دوتا کاملا از هم جدا هستند. مثلا بقیه اگه یه کار خوبی انجام بدن، حتی نیتش رو داشته باشن، اما به عمل هم نرسه، من نورِ وجودشون رو می بینم که چنین اثری رو خلق کرده. اما خودم اگه کار خوبی انجام بدم، برام فقط به این معنیه که شرایط خوبی پیش اومد و من هم یک عملکرد خوبی داشتم. که البته همیشه وقتی دقت می کنم می بینم می تونستم خیلی کارهای بهتر انجام بدم که ندادم. و احساسم به خودم منفی تر هم می شه.

    به همین ترتیب من دیگران رو خیلی راحت می بخشم. چون کارهای اشتباهشون رو به ذاتشون متصل نمی کنم. نظرم اینکه که در موقعیت سختی قرار گرفت و از عهده برنیومد و یه عملکرد بدی داشت. بعدا هم ممکنه به هزار روش جبرانش کنه. اما در مورد خودم اصلا چنین دیدگاهی ندارم. یا نداشتم!

    هر اتفاق بدی، یه اتفاق خوبه...



  12. کاربر روبرو از پست مفید میشل تشکرکرده است .

    باغبان (سه شنبه 30 آذر 00)

  13. #17
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    جمعه 14 اردیبهشت 03 [ 00:17]
    تاریخ عضویت
    1392-4-02
    محل سکونت
    ایران
    نوشته ها
    1,969
    امتیاز
    33,488
    سطح
    100
    Points: 33,488, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 94.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    4,393

    تشکرشده 6,401 در 1,794 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط میشل نمایش پست ها
    نه، کلا اعتقادی به بخشش ندارم. فکر نمی کنم عملی که انجام شده و پا به هستی گذاشته، با بخشش و اینها قابل حذف شدن باشه. می تونه دیگه تکرار نشه، می تونه با یک عمل خوب، جبران بشه، اما نمی تونه از بین بره
    برای حضور پدر و مادرت خدا رو شکر میکنم. صداقتت ستودینه. آدم گیج نمیکنی. کامل میفهمم توی کدوم مرحله ای. خب پس فعلا نیازی نیست به این فکر کنی قراره پدر و مادرت ببخشی یا نه. فکر کن یه کمد سنگین افتاده روت تو بچه بودی اون کمد تا روی سینه ت اومده(جنس این مثال همون خاکی که گفتی روی ریه ت گرفته). اگه میشل کوچولو بخواد از زیر کمد بلند شه یا باید چند نفر بیان کمد بلند کنن یا باید صبر کنه بزرگ شه خودش کمد بلند کنه یا خودش و نفر دیگه. ظاهرا گزینه دوم انتخاب کردی.البته این گزینه ای که اکثرمون انتخاب میکنیم چون گزینه ای دیگه ای اون موقع نداشتیم

    منظورم از این مثال اینه . درسته پدر و مادرت در سطح آگاهی و توان خودشون یه رفتارهایی رو در برابر تو انجام دادند. اما آیا این رفتارها اصولی بوده؟ اگه با تفکر و آگاهی وشخصیت الانت یه دختری مثل میشل داشته باشی چطور باهاش رفتار میکنی؟ مخصوصا در برابر اون رفتارهایی که بهت گفتن شرورانه بوده. اگه بخوای رفتار پدر و مادرت تحلیل کنی آیا اونها افراد مبادی و آدابی بودن یعنی توی فامیل و جامعه خیلی منطقی و مودب بودن و اون میشل کوچک خلاف این رویه عمل میکرده و قابل مهار نبوده؟ یا دلایل دیگه. این نوع تحلیل انتقادی کاری شبیه بلند کردن کمده. بهش میگم تحلیل انتقادی. چون اگه رفتار پدر و مادرت نقد نکنی خودت رو لایق رفتار اشتباه میدونی و نمیتونی اثراتش جبران کنی(این اثرات که درون تو بجا مونده قابل جبرانه و تغییر و تبدیله اگه نمیتونی اینو باور کنی فعلا بهش فکر نکن). اما میگم تحلیل چون اگه فقط نقد کنی سود آنجنانی نداره نهایتش احساس گناه هایی که توی ناخودآگاهت مونده کمی بهتر میشن. تحلیل نقد بدون سرزنشه یا سرزنش کمتر. این تحلیل انتقادی الان هم کمکت میکنه چون ممکنه بعضی حرفا و نصیحت های الانشون اثرات منفی داشته باشه و روی میشل زیر کمد مونده اثر بذاره. البته این مورد اخر در مورد شرایط الان تو خیلی مطمئن نیستم ولی معمولا هنوزم که هنوزه اکثرمون گاهی اوقات داریم این اثر میگیریم و نیاز به آگاهی و مهارت داریم

    نقل قول نوشته اصلی توسط میشل نمایش پست ها
    من نورِ وجودشون رو می بینم که چنین اثری رو خلق کرده. اما خودم اگه کار خوبی انجام بدم، برام فقط به این معنیه که شرایط خوبی پیش اومد و من هم یک عملکرد خوبی داشتم. که البته همیشه وقتی دقت می کنم می بینم می تونستم خیلی کارهای بهتر انجام بدم که ندادم. و احساسم به خودم منفی تر هم می شه
    خب همونطور که میدونی این کمال طلبیه. اما من دیگه نظر سابق رو در مورد کمال طلبی ندارم که یه تایپیکی معرفی میکردیم میگفتیم برو اینو بخون. کمال طلبی مفهومی تر و چند بعدی تر از اونه که فکر میکردیم و انواع و اقسامی داره. دوست ندارم با حرفهای کلیشه ای باعث رکودت بشم.

    همه در حال تغییریم چه بخواهیم چه نخواهیم. هر لحظه داریم نو میشیم. همون نیرویی که تو رو میبره مشاوره حضوری میاره اینجا حرف میرنی اون نیروی تغییر و هدایت باطنی که همه موجودات دارن. خب از این که بگذریم باید بفهمی نوع کمال طلبی تو چیه.

    یه نوع کمال طلبی هست که توان فرد ۱۰۰ هست. دانش و استعدادش ۱۰۰ هست اما عملش روی ۲۰ . این فرد ۸۰ درصد از خودش ناراضیه. اگه بهش بگیم کمال طلب نباش بهش ظلم کردیم چون نیروی درونیش میگه ۸۰ درصد تواناییهات شکوفا نکردی. و حقیقت رو داره اون نیروی درونی بهش میگه البته باید پله پله پیش بره.

    یه نوع کمال طلبی هست فرد استعدادش رو نداره سردرگمه خودشو قبول نداره و آرزوهایی میکنه که مال اون نیست مثلا کسی استعدادش توی موسیقیه ولی آرزوش اینه سیاستمدار بشه. شاید پدرو مادرش اینو خواستن شاید یکی از دوستاش سیاستمدار شده و او احساس ارزشمندی خودش نادیده گرفته. اونو با شکوه ارزشمند دیده

    یه نوع کمال طلبی دیگه هست که بچه های اول بیشتر دچارش میشن. معمولا دو تا مساله یهش دامن میزنه یکی صرفا چون بچه اول بودن پدر ومادرش ازش انتطار زیادی داشتن این افراد معمولا جسور هم میشن. دوم بدنیا اومدن بچه های دیگه و اینکه بهش گفتن تو باید مواظب اونها باشی. گاهی ریشه اینم حسادت بچه اول به بچه های دوم و سوم بوده وقتی پدر و مادر به اونها بیشتر توجه کردن اون بچه شروع به حسادت و کتک زدن اونها کرده بهش گفتن تو بجای کتک زدن باید حامیشون باشی

    من زیاد دیدم مورد سوم با اول ترکیب شده. از یه طرف بچه اول تبدیل به یه آدم جسور و قوی شده از طرف دیگه اون حس رقابت ازار دهنده رو همیشه با خودش حمل کرده و از طرف دیگه اون حس حمایت. مثلا اگه کسی قبول میکرده که توان رقابت با این فرد جسور رو نداره اونوقت مشمول حمایتش هم میشده.

    هر وقت فرصت داشتی ودوس داشتی در مورد این پست و سوالهاش فکر کن ببین کمک و نکته ای توش هست؟
    ویرایش توسط ammin : دوشنبه 29 آذر 00 در ساعت 14:19

  14. 2 کاربر از پست مفید ammin تشکرکرده اند .

    میشل (دوشنبه 29 آذر 00), باغبان (سه شنبه 30 آذر 00)

  15. #18
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    دیروز [ 16:32]
    تاریخ عضویت
    1393-12-20
    نوشته ها
    3,156
    امتیاز
    90,044
    سطح
    100
    Points: 90,044, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.3%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    7,808

    تشکرشده 6,771 در 2,368 پست

    Rep Power
    0
    Array

    با سلام



    در مورد بخشیدن خودمون یه مطلب به ذهنم میرسه که خدمتتون میگم »
    آدم ها ممکنه اشتباه کنند ،،،
    اینکه بعد از اشتباهاتمون چه تصمیمی بگیریم در مورد خودمون ،،، به نظرم یه انتخابه
    انتخاب اینکه خودمون را ببخشیم ، از گذشته درس بگیریم ، با اعمال خوب جبران کنیم و برای حال و آینده تلاش کنیم ( حالت اول ) ،،،
    یا اینکه در گذشته بمونیم و افسوس اون را بخوریم و حال و آینده را از دست بدیم ( حالت دوم )



    اگه به فکر اشتباهاتمون باشیم و در خلوت خودمون با خدا درد و دل کنیم مثل دو دوست ،،، خیلی خوبه و نشان از ایمان و روح تمیزه ،،،،این توش آرامشه .
    خدا یه دوست واقعیه ،،،بدونه اینکه قضاوتی کنه گوش میده به درد و دلامون و راه حلش هم به دلمون میندازه .



    ویرایش توسط باغبان : دوشنبه 29 آذر 00 در ساعت 20:24

  16. کاربر روبرو از پست مفید باغبان تشکرکرده است .

    میشل (سه شنبه 30 آذر 00)

  17. #19
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 29 بهمن 01 [ 12:00]
    تاریخ عضویت
    1391-12-24
    نوشته ها
    1,690
    امتیاز
    42,348
    سطح
    100
    Points: 42,348, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassVeteranOverdrive25000 Experience Points
    تشکرها
    6,932

    تشکرشده 6,903 در 1,648 پست

    Rep Power
    348
    Array
    بچه ها من باز هم به کمک نیاز دارم...

    هرچی به مغزم فشار میارم، نمی تونم تکلیف جلسه قبل رو انجام بدم.

    تکلیف اینه که در موقعیت هائیکه دیگران روحیه و حال من رو زیر و رو می کنن، و منطق خودشون رو به من تزریق می کنن، دقیقا قبل از اینکه از مسیر فکری و احساسی خودم خارج بشم و بیفتم تو مسیر طرف مقابلم، چه فکری می کنم؟

    اون لحظه اونقدر سریع اتفاق میفته که من اصلا فکری نمی کنم. می دونم از نظر تئوری، حتما یه سری افکار به ذهنم میان، چون همیشه احساس و عمل بعد از فکر ایجاد می شن. اما نمی تونم پیداش کنم، نمی فهمم وقتی من آرومم و با آگاهی نسبت به شرایط، منطقم می گه به همه چی مسلطم، وقتی نه عصبانیم نه مضطربم نه موقعیت برام ناآشناست، نه هیچی،

    ولی یک فردی که در همون موقعیت حضور داره و (کم یا زیاد) کنترل خودش رو از دست داده، به موقعیت مسلط نیست یا مضطرب شده یا عصبانی یا ... طی یک آن موفق می شه

    هم عقل و هم احساس من رو ببره توی فضای خودش، و من مستقیما تحت تاثیرِ اون قرار می گیرم، و منطق و احساس و رفتارم عینا مثل اون می شه،

    در اون یک آن، چه فکری می کنم؟ اون یک آنی که طول می کشه تا من از فضای فکری و احساسی خودم به فضای فکری و احساسی یک نفر دیگه منتقل بشم.

    هرچی فکر می کنم، نمی دونم چه فکری می کنم...

    -----------

    تو جلسه مشاوره قبلی، توضیح دادم که باور بد بودنم فقط از این تصور که از اول روحم پلید و نحس بوده، بوجود نمیاد. به همین خاطر باور پاک بودنم دو روز دوام پیدا کرد و تو روز سوم که کسی بهم پرخاش کرد، دوباره احساس کردم که خیلی بدم. این خیلی مشاورم رو مشعوف کرد. فکر کرد خودم اینها رو فهمیدم، در حالیکه فکر من اصلا به اینجاها نرسید. همونطور که تو پست های اول این تاپیک هست، برداشت من فقط این بود که یک حس مقطعی بوجود اومد و دو روز بعدش از بین رفت.

    تقریبا همون موقع که این تاپیک رو ایجاد کردم، در مورد روند مشاوره با خواهرم حرف می زدم، گفت فلان روز (روز سوم) یک اتفاقی پیش اومده بود، ناراحت بودی. اون باعث نشد به وضعیت قبل برگردی؟

    فهمیدم درست می گه... همینجوری خود به خود از بین نرفت، یه علتی داشت. فرداش پست صبا رو خوندم که نوشته بود معلوم می شه که چندتا باور به هم متصلن. باز دیدم دیدم می گه، همینه. و دقت کردم دیدم طی اون اتفاق من مورد پرخاش قرار گرفتم و از بچگی هروقت پدرم دعوام می کرد، من با تمام وجودم یک حس داشتم، اینکه چقدر بد هستم. خصوصا که پدرم همزمان با دعوا کردنِ من، مادرم رو هم بخاطر کار من سرزنش می کرد، یعنی مظهر پاکی و معصومیت و مظلومیت توی ذهن من رو.

    از وقتی موقعیت هائیکه توی بچگی توشون دعوا می شدم و سبک رفتار پدرم در اون موقعیت ها رو با مشاورم بررسی کردیم، انگار یکی دیگه از ریشه های بد بودنم قطع شده. یا حداقل خیلی سست شده.

    خلاصه اگه کمک های جمعی نبود، من کلا نمی فهمیدم. حس می کنم ذهنم کند شده، نمی تونم افکار و احساسات خودم رو بفهمم. توی جلسه مشاوره هم جواب خیلی از سوال ها رو نمی دونم. حتی وقتی به چند صورت مختلف مطرحش می کنه، باز من با تمام سی پی یو دارم فکر می کنم و نتیجه فقط سکوته... و جواب می شه تکلیف جلسه بعد.

    این توضیحات رو دادم که بگم، شما چیزی به نظرتون می رسه؟ جواب سوالی که ابتدای پستم نوشتم رو می دونید؟
    ویرایش توسط میشل : سه شنبه 30 آذر 00 در ساعت 09:44

  18. 2 کاربر از پست مفید میشل تشکرکرده اند .

    ammin (سه شنبه 30 آذر 00), باغبان (سه شنبه 30 آذر 00)

  19. #20
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    جمعه 14 اردیبهشت 03 [ 00:17]
    تاریخ عضویت
    1392-4-02
    محل سکونت
    ایران
    نوشته ها
    1,969
    امتیاز
    33,488
    سطح
    100
    Points: 33,488, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 94.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    4,393

    تشکرشده 6,401 در 1,794 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط میشل نمایش پست ها
    بچه ها من باز هم به کمک نیاز دارم...

    هرچی به مغزم فشار میارم، نمی تونم تکلیف جلسه قبل رو انجام بدم
    .

    سلام میشل

    این راه اشتباهه اصلا نیازی نیست به مغزت فشار بیاری. صورت مساله و سوال مشخص میشه. تو رهاش میکنی به کارهات میرسی جوابش بهت الهام میشه. جوابش با رها کردن الهام میشه نه با قفل کردن رو موضوع.

    نکته دیگه مثل یه بازی بود تاس مینداختیم مهره رو ده تا میبردیم جلو مار نیش میزد برمیگشتی خونه پایین . گاهی به خاطر یه اشتباه خودت یا دیگران برمیگردی خونه های پایین. حال خوبت از دست میدی اصلا نگران و ناامید نباش . یه درسی توش هست که قراره یادش بگیری و قویتر ادامه بدی .ذهنت همه چی یادداشت کرده تو فقط سعی کن جاری باشی و کارهای مثبت روزانه ت انجام بدی. از وسوسه قفل کردن وفشار رو موضوع پرهیز کن اینا مال زمانیه که هنوز نمیدونستی چقد مسیر راحته.مال قبل از اون حال خوبته که اولین بار بعد اون مشاوره بهت دست داد.

    شاید جواب سوالت این باشه نکنه حق با طرف مقابله

    یا میشل باز کار اشتباهی ازت سر زد
    ویرایش توسط ammin : سه شنبه 30 آذر 00 در ساعت 13:21

  20. 2 کاربر از پست مفید ammin تشکرکرده اند .

    میشل (سه شنبه 30 آذر 00), باغبان (سه شنبه 30 آذر 00)


 
صفحه 2 از 4 نخستنخست 1234 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 17:08 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.