به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 19
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 22 تیر 00 [ 21:34]
    تاریخ عضویت
    1393-8-30
    نوشته ها
    137
    امتیاز
    10,896
    سطح
    69
    Points: 10,896, Level: 69
    Level completed: 12%, Points required for next Level: 354
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,179

    تشکرشده 383 در 100 پست

    Rep Power
    42
    Array

    مشکل با پدرم و تصمیم برای زندگی مستقل

    سلام امیدوارم حالتون خوب باشه

    من در خانه پدری و به همراه پدرم زندگی میکنم. خیلی وقته که میخوام زندگی مستقلی داشته باشم و تازگی خیلی جدی تر این قصد رو پیدا کردم. ولی مثل همیشه در زمان تصمی گیری تعلل میکنم و کاری که باید انجام بدم به عقب می اندازم. نمیدونم این به خاطر اینه که میترسم انجامش بدم یا به این خاطره که کار اشتباهی است.

    برای توضیح باید بگم من ۳۵ ساله‌ام و دومین فرزند از ۵ فرزند خانواده‌ام. پدر و مادرم حدود ۳۰ سال قبل جدا شدند و پدرم یک ازدواج داشتند و یکی از خواهرانم حاصل اونه. ولی دوباره در این ازدواج هم شکست خوردند. مادرم سال ۹۴ فوت شدند. من در سال ۹۳ یکبار مستقل شدم. اما با جدایی پدرم به منزل ایشان امدم و تا الان اینجا زندگی میکنم.

    احساس میکنم پدرم به عمد من رو تحقیر میکنه. قبلا پشت سرم اینکارو میکرد چون احساس وابستگی به من داشت و فکر میکرد هر لحظه میتونم تنهاش بذارم. اما چند ماهی است که ارتباطش با خواهر کوچکترم خوب شده و از همون زمان طور دیگری با من برخورد میکنه.

    به عنوان مثال من حساسیت شدید به بوی تریاک دارم و ایشان سالهاست تریاک مصرف میکنه. حساسیت من طوری است که در سال ۹۴ از شدت سرفه در خواب احساس خفگی و مرگ میکردم و وقتی بیدار میشدم تا ساعتها نمیتونستم بخوابم. سرفه های شدید روزانه که به کنار. وقتی فهمیدم دلیل این مشکل بو و دود تریاکه از پدرم خواستم در خانه دود راه نندازه اما فایده نداشت. سال ۹۵ یک شب که دچار حمله شدم از خواب بیدار شدم و دیدم پدرم مشغول مصرفه به شدت عصبانی شدم و با فحاشی گفتم فردا یه جایی رو اجاره میکنم میرم. اون زمان برای محل کارم یک دفتر اجاره کرده بودم صبح یه تعداد لیوان و کتری و... را که از قبل داشتم برداشتم که ببرم برای دفتر استفاده کنیم. پدرم با دیدن انها فکر کرد من دارم اسباب کشی میکنم و به شدت به هم ریخت و بعد از اون شرایط من رو رعایت میکرد. البته نه اینکه دیگه مصرف نکنه بلکه کمتر یا در خفا و وقتی من نیستم.

    الان چند وقته که رعایت حال منو نمیکنه و عملا من رو نادیده میگیره. جدای از الرژی من به این موضوع، احساس میکنم این رفتار یک پیغام تحقیر امیز داره. به همین خاطر تصمیم دارم که از این بازی خارج شم.

    امکان اینکه یک جای ارزان قیمت اجاره کنم را دارم اما از چند موضوع میترسم. اول اینکه اول اینکه احساس میکنم نقش من و پدرم عوض شده. امروز اون کودک است و من والد و باید با گذشت بیشتری باهاش تعامل داشته باشم. اما به خاطر خشمی که نسبت بهش دارم و ریشه در دوران کودکی و نوجوانی من داره نمیتونم. موضوع دیگه ترس از شکست خوردنه و تصور اینکه نتوانم این کارو انجام بدم و چند سال دیگه سرشکسته برگردم. و یا ترس از تنها ماندنه. به خصوص که عملا رابطه ام با خانوده ام قطع میشه.

    نمیدونم دلیل تعللم ترس ها و بی عرضگی خودمه یا احساس مسئولیتم. نمیدونم کار درست چیه و چه باید بکنم. میخوام در این مورد نظرتون رو بگید.

    ممنونم
    به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل ------که گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم

  2. 2 کاربر از پست مفید اقای نجار تشکرکرده اند .

    miss seven (یکشنبه 20 تیر 00), Mvaz (شنبه 19 تیر 00)

  3. #2
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    شنبه 14 بهمن 02 [ 11:21]
    تاریخ عضویت
    1398-4-16
    نوشته ها
    1,559
    امتیاز
    27,432
    سطح
    98
    Points: 27,432, Level: 98
    Level completed: 9%, Points required for next Level: 918
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    OverdriveVeteranTagger Second Class25000 Experience Points
    تشکرها
    1,379

    تشکرشده 2,636 در 1,206 پست

    Rep Power
    291
    Array
    سلام

    بین دو کلمه جدایی و تمایز تفاوت هست، جدایی از وابستگی برمیاد و تمایز از استقلال.
    لطفا به چند سؤال زیر پاسخ ( توضیح ) بدین تا بشه بهتر کمکتون کنیم؛

    ۱. علت یا علل برگشت شما پس از جدایی پدرتون چی بود؟

    ۲. به خشم در کودکی اشاره کردین، میشه در موردش توضیحی بدین.

    ۳. سال ۹۳ علت استقلال شما فقط همین آلرژی بود؟

    ۴. شما آیا در طول زندگی در مسیری بودین که در راستای ازدواج باشه؟ اگر بله سرانجام چی شد و چرا؟

    ۵. ترس از شکست خوردن رو اشاره کردین، چه شکستی میتونه شما رو به این شرایط برگردونه؟

    ۶. شما با مادرتون این سال ها زندگی میکردین؟ یا مستقل بودین؟

    ۷. ارتباطات شما با خواهر و برادرها چطور هست؟

    ویرایش توسط سحر بهاری : شنبه 19 تیر 00 در ساعت 19:53

  4. 2 کاربر از پست مفید سحر بهاری تشکرکرده اند .

    miss seven (یکشنبه 20 تیر 00), اقای نجار (یکشنبه 20 تیر 00)

  5. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 22 تیر 00 [ 21:34]
    تاریخ عضویت
    1393-8-30
    نوشته ها
    137
    امتیاز
    10,896
    سطح
    69
    Points: 10,896, Level: 69
    Level completed: 12%, Points required for next Level: 354
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,179

    تشکرشده 383 در 100 پست

    Rep Power
    42
    Array
    سلام و ممنون برای پاسختون

    اون سالها در منطقه ای خارج شهر تهران کار میکردم و رفت امد هر روزه به خانه برام دشوار بود به همین خاطر خانه ای در نزدیکی محل کارم اجاره کردم. البته این دلیل ظاهری بود. اون زمان هم چند ماه بود که چنین تصمیمی داشتم و بهش فکر میکردم ولی اجراش نمیکردم. یک روز بین پدرم ، برادر بزرگم و خواهرم دعوای شدیدی درگرفت و من هم ناخواسته درگیر شدم. از اون روز تصمیم گرفتم از خانه ای که همراه خواهرم، مادرم و برادر کوچکم زندگی میکردم خارج بشم و خودم رو از بار خانواده خلاص کنم.

    هنوز هم به خاطر اینکه از پیش مادر بیمارم رفتم عذاب وجدان دارم ولی فکر میکنم بدون در نظر گرفتن این مورد یک تصمیم درست بود. اتفاقا روند صعودی زندگی من بعد از اون تصمیم شروع شد. کم کم ورزش رو شروع کردم طوریکه تا چند ماه پیش یک دونده حرفه ای بودم و در مسابقات شرکت میکردم. یا در کوهنوردی در یک عملیات امداد و نجات مهم که بازتاب رسانه ای هم داشت شرکت کردم. در کارم هم پیشرفت قابل ملاحظه ای کردم و یک شرکت مهندسی تاسیس و مدیریت کردم و یک ایده را درقالب استارت اپ راه اندازی کردم. نزدیک به دوساله که تصمیم گرفت شغلم رو تغییر بدم و با وجود تحصیلات نامرتبط و نداشتن سابقه کاری در زمینه جدید چند ماهی است در یکی از معتبرترین شرکتهای ایرانی مشغول به کار شدم و از این بابت به خودم افتخار میکنم. از طرف دیگر به این دلیل که از ورزش مثل سابق لذت نمیبرم هم از کوهنوردی و هم از دو فاصله گرفتم کمتر تمرین میکنم.

    سال ۹۳ و ۹۴ سالهای سختی برای من بودند و فشار روانی زیادی متحمل شدم و باعث شد شغلم را هم از دست بدم و سال ۹۳ اخراج بشم اون هم به دلیل درگیری در محیط کار. چیزی که برای افرادی که من را می شناسند باور کردنی نیست. به همین خاطر به خانه پدرم برگشتم. پدرم با همسرش مشکلات زیادی داشت و اون دعوا موجب شد همسرش هم همراه بچه ۱۵ سالشون از خونه برن. چند ماهی فقط دو یا سه روز به پدرم سر میزدم و میدیدم که از تنهایی رنج میبره. به این دو دلیل به خانه ایشان برگشتم.

    بعد از طلاق پدر و مادرم ما ۸ سال همراه مادرم زندگی کردیم. متاسفانه مادرم از بیماری روانی رنج میبرد و در کل سالهای سختی هم از نظر مالی و هم روحی بود. تا زمانی که دیگر مادرم نتوانست از ما نگهداری کند و در بیمارستان بستری شد و بعد از اون تحت سرپرستی خاله ام قرار گرفت. ما به اجبار به خانه پدرم امدیم که چند ماه بود ازدواج کرده بود و دوران بدی هم در اینجا سپری کردیم. بعد از چند سال با لطف همسایه ای که از رنج ما چهار فرزند با خبر بود، پدرم خانه انها را خرید و ما جدای از خانواده پدرم در همسایگی انها زندگی رو ادامه دادیم. چند سال بعد هم مادر را پیش خود اوردیم.دلیل خشم من از پدرم اینها است.

    ارتباط من با برادرها و خواهرهایم بسیار بده و این موجب خجالت منه. حدس میزنم برادر بزرگم یک سایکوپت باشه که قسمتیش انتقال ژن از مادرم و قسمتی هم به خاطر مصرف زیاد مشروبات الکلیه. ایشون هم از همسرشون جدا شدند. با خواهر خودم اختلاف سنی ۱۰ ماهه دارم و از کودکی رقابت شدیدی بین ما بود. مادرم به من علاقه زیادی داشت و این باعث حسادت برادر بزرگ و خواهرم بود. در مجموع هیچوقت با خواهرم رابطه خوبی نداشتم. با برادر کوچکم رابطه سردی دارم. البته دلیلش درونگرا بودن هر دومونه. من اورا خیلی دوست دارم و بهش احساس نزدیکی میکنم اما انگار توان نزدیک شدن به هم را نداریم. قبل از دعوا سال ۹۳ ارتباطم با خواهر کوچکم هم خیلی خوب بود اما بعد از اون به کلی با من قهر کرد. چند سال پیش کمی ارتباط مون بهتر شد ولی من به دلایلی از همه خواهرها و برادرانم دلخورم و تلاشی برای نزدیک شدن نمیکنم.

    یکی از ترس هایی که همیشه با منه قطع نخاع شدنه. تصور اینکه چنین اتفاقی برام بیفته و کسی نباشه که از من نگهداری کنه برام ترسناکه. دیگه درگیری با همسایه ها و یا سر و صدا درباره جای پارک و از این قبیل ایجاد مشکل کنند و من نتوانم از حقم دفاع کنم. البته باید بگم که ادم بی دست و پایی نیستم و در زمان بحران به خوبی مسئله را مدیریت میکنم اما این ترس در من هست و به توانایی خودم ایمان ندارم و یا شاید حوصله درگیری ندارم. در محل زندگی فعلی هم با توجه به قدیمی بودن ساختمان مشکلاتی رخ میدهد که اغلب من حل میکنم. اما اینجا پشتم به پدرم گرمه و خارج از اینجا این پشت گرمی را ندارم.

    از سال ۹۴ چند بار تلاش برای برقراری ارتباط با قصد ازدواج کردم اما هر بار خیلی زود یا از طرف من و یا از طرف مقابل قطع شد و در بعضی موارد من به شدت اسیب روحی دیدم. هیچکدام از روابط جدی نشدند و از مرحله اشنایی فراتر نرفتند.اخرین انها مربوط به پاییز ۹۸ بود.
    الان که بدون احساسات به اون روابط فکر میکنم میبینم چقدر انتخاب های اشتباهی بودند و همین موجب میشه بیشتر از قبل برای شروع احتیاط کنم.
    دلایل مختلفی برای به نتیجه نرسیدن شون وجود داشت. سال ۹۴ رابطه سه هفته ای با خانمی داشتم که گویا بیمار بودند. همزمان با پسرهای مختلف دوست میشدن و بعد طردشون میکردند. من هم طعمه ساده ای بودم برای ایشون. از این رابطه کوتاه مدت خیلی اسیب دیدم و تا سال ۹۷ سراغ کسی نرفتم. سال ۹۷ با خانمی دیگر ارتباط گرفتم که باز چند هفته بیشتر طول نکشید و چون شرایط مالی خانواده شون خیلی از ما بهتر بود از طرف من قطع شد. این رابطه هم باعث افسردگی من شد. سال ۹۸ با خانم دیگر اشنا شدم. ایشان مهارتی در ارتباط نداشتند و تمام تلاش من برای جلو رفتن ارتباط ناکام میماند. چند هفته بعد در یک ملاقات حضوری ازش چند سوال پرسیدم و سعی کردم به سمتی هدایت بشه که ایشان رابطه را قطع کنند که همینطور هم شد.

    سعی کردم به سوالات توضیح کامل بدهم اما نشده ترتیب سوالات را رعایت کنم و ترجیح دادم کل داستان رو یک جا تعریف کنم
    به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل ------که گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم

  6. 2 کاربر از پست مفید اقای نجار تشکرکرده اند .

    miss seven (یکشنبه 20 تیر 00), سحر بهاری (یکشنبه 20 تیر 00)

  7. #4
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    جمعه 14 اردیبهشت 03 [ 00:17]
    تاریخ عضویت
    1392-4-02
    محل سکونت
    ایران
    نوشته ها
    1,969
    امتیاز
    33,488
    سطح
    100
    Points: 33,488, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 94.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    4,393

    تشکرشده 6,401 در 1,794 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام جناب نجار

    قبل از هر چیزی این رو بدونید آسیبها، رنجها و وابستگی هایی از گذشته رو هنوز دارید با خودتون حمل میکنید. دقیقا نمیدونم پدرتون چقدر نیاز داره شما توی اون خونه باشید و این که کسانی دیگه هستند که ازش مواظبت کنند یا خیر. مستقل شدن و خروج از وابستگی اگه به نیت رشد باشه خیلی بهتر و صحیح تره تا اینکه صرفا به خاطر دلخوری ها و گلایه ها باشه.

    در کنارش استفاده از یه مشاور حضوری و صرف هزینه و وقت برای درمان رنجش ها و وابستگی ها خیلی سریع تر به شما کمک میکنه. همانطور که خودتون بهتر میدونید، قبل از ازدواج نیاز هست این مسائل درونی درمان و حل بشه

  8. 5 کاربر از پست مفید ammin تشکرکرده اند .

    miss seven (یکشنبه 20 تیر 00), Mvaz (سه شنبه 22 تیر 00), Niagara (یکشنبه 20 تیر 00), اقای نجار (یکشنبه 20 تیر 00), سحر بهاری (یکشنبه 20 تیر 00)

  9. #5
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 27 مرداد 01 [ 01:54]
    تاریخ عضویت
    1394-9-10
    نوشته ها
    1,022
    امتیاز
    36,001
    سطح
    100
    Points: 36,001, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    5,233

    تشکرشده 2,945 در 957 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    257
    Array
    سلام آقای نجار وقتتون بخیر ؛

    از اینکه بعد از مدت ها به تالار اومدین خوشحالم و امیدوارم بتونیم بر اساس صحبت هایی که باهامون داشتین توضیحات و راهنمایی هایی خوب بهتون داشته باشیم .

    اگر جایی از صحبت های من به گونه ای بود که اشتباه برداشت کرده باشم ممنون میشم بهم بگین .

    اونطور که من متوجه شدم شما و خواهر و برادرتون از مادرتون که فوت شدن 3 نفر هستید و خانم دیگر پدرتون هم دو تا فرزند داره درسته ؟

    طبیعتا گذشته ی سختی رو در خانواده پشت سر گذاشتین و میشه تصور کرد که تحملش چقدر میتونه سخت باشه ولی سعی میکنیم زمان حال شما رو مورد بررسی قرار بدیم ، شما گفتین از مصرف تریاک پدرتون اذیت میشدید و از اون به بعد پدرتون مراعات کردن ولی بعد یه مدت دوباره شروع کردن ... این کار ها برای تحقیر شما نیست ، یه شخصی که اعتیاد داره نمیتونه پای حرفش بایسته و به شدت وابسته و خیلی بی اراده اس ...چون اگر قرار به تغییر بود زودتر از شر اعتیاد خلاص میشدن ، پس انتظار نداشته باشید پدرتون بتونه سر قولی که به شما میده وایسه اینا دلیل نمیشن که ایشون شمارو دوست نداره و یا ارتباط بهتری با خواهر کوچکتر داره ، بلکه پدر شما از اول تا به الآن راه زندگیش اشتباه بوده و خودش هم در این زندگی سردرگمه.

    اینکه نگرانید از خانواده جدا بشین و بعدا سرشکسته برگردین میتونه یه نشانه هایی از غرور شما باشه و ممکنه به این خاطر باشه که نقش آدم قوی رو توی زندگی داشتین و نگران از مورد قبول نبودن توسط خانوده .
    ببینید دلسوزی و مهربان بودن و حامی و کمک کردن به بقیه حتی اعضای خانواده نباید به اندازه ای باشه که شما آرامشتون و سلامت روحی خودتون رو تمام و کمال در این راه هزینه کنید . میدونم سخته و نمیشه بی تفاوت بود ولی اگر همیشه نقش آدم قوی رو داشته باشی و بخاطر هر مشکلی خودتون بیشتر از بقیه نگران بشید اینطوری خودت زودتر از پا در میای .

    شما گفتین بعد از اینکه یه مدت از خانواده جدا شدین سمت ورزش حرفه ای و کار رفتین و بنظر شما مسیر صودی زندگیتون بوده ولی در اصل در اون برهه راهی برای رهایی از اون موقعیت سخت بوده ولی بهرحال این نشون میده که آسیب پذیر نیستید و قوی هستین . این یکی از بزرگترین ویژگی مثبتی هست که در شما وجود داره .

    یه صحبتی شد در رابطه با هراس هاتون از اینکه قطع نخاع بشین و کسی نباشه مراقبتون باشه ، این نوع ترس بخاطر این هست که در خانواده ای بودین که پدرتون وابسته بوده و باید ازش مراقبت بشه و همینطور مادرتون که گفتین بستری شده بودن ، یه جورایی اگر دقت کنید همه نیاز به مراقبت داشتن و کسی باید میبوده تا حمایت کننده باشه و این ترس و میشه گفت وسواس فکری که الآن دارین به همین خاطره و فقط در حد فکره و بالاتر نمیره ... خودتون گفتین میترسین
    که نکنه با همسایه ها با مشکل مواجه بشین و در حد دعوا و اینا باشه ولی دز عین حال خوب مدیریت میکنید ... اینا همه نشون میدن مهم عملی هست که انجام میدین نه فقط افکاری که به ذهنتون خطور میکنه . این رو هم بگم که آدم ها بیشتر نسبت به اون چیزی ترس و یا وسواس فکری میگیرن که براشون جزء ارزش محسوب میشه . بعنوان مثال شخصی که مذهبیه ولی افکار جنسی میان سراغش و اذیت میشه و هراس داره بخاطر اینه که دین و پایبندی به اون ارزش بالایی نزد فرد داره .

    افکار وسواسی ما هیچگاه به مرحله عمل نمیرسن .

    حالا برگردیم به موضوع فعلی ...مشکلات در خانه پدری شما وجود خواهند داشت و این بیشتر موجب ضعف اعصاب شما میشه، پیشنهاد اینه که از این خونه برین ولی قطع ارتباط نکنید و به پدرتون سر بزنید ...انتظار مهربانی و نزدیک شدن با سایر خواهر و برادر هارو نداشته باشین چون مادر ها متفاوت بودن ، هر کدوم آسیب های روانی زیادی متحمل شدن و همون جمله ای که گفتم : دلسوزی و محبتتون به قدری نباشه که از خودتون غافل بشین ، اگر صلاح رو در این میبینید که خانه مستقل برای شما بهتره حتما انجامش بدین .

    تا به آرامش نسبی نرسیدین فکر ازدواج رو هم نکنید که مشکلی به مشکلاتتون اضافه نشه .

    فعلا اگر صحبت دیگری هم دارین بفرمایید .
    در عشق

    اگر طاقت ویرانگی ات نیست
    دلتنگ کسی باش که
    دلتنگ تو باشد . . . !

  10. 2 کاربر از پست مفید miss seven تشکرکرده اند .

    اقای نجار (یکشنبه 20 تیر 00), سحر بهاری (یکشنبه 20 تیر 00)

  11. #6
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    شنبه 14 بهمن 02 [ 11:21]
    تاریخ عضویت
    1398-4-16
    نوشته ها
    1,559
    امتیاز
    27,432
    سطح
    98
    Points: 27,432, Level: 98
    Level completed: 9%, Points required for next Level: 918
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    OverdriveVeteranTagger Second Class25000 Experience Points
    تشکرها
    1,379

    تشکرشده 2,636 در 1,206 پست

    Rep Power
    291
    Array
    متشکرم از توضیح خوبتون، من هم نظرم این هست شما حضوری مراجعه کنین. حقیقتاً برخی مشاوره ها مثل مشورت شما، نمیتونن بصورت مجازی خیلی مفید و مؤثر باشن. گذشته شما و آدمهای اطرافتون و روابطشون با شما در امروزتون اثرگذار بوده و هستن. نیاز دارین این مسئله رو جدی پیگیری کنین. بنظر میرسه همین هم روی انتخاب های شما و نوع برخوردتون در روابط عاطفی و ناکامی در پیدا کردن یک شریک خوب تأثیر گذار بوده . با بررسی بهتر و شناسایی دقیق و همچنین تلاش با کمک متخصص، میتونین آینده ی خوب و متفاوتی رو تجربه کنین. موفق باشین.

  12. 3 کاربر از پست مفید سحر بهاری تشکرکرده اند .

    miss seven (یکشنبه 20 تیر 00), Mvaz (سه شنبه 22 تیر 00), اقای نجار (یکشنبه 20 تیر 00)

  13. #7
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 30 آبان 00 [ 09:13]
    تاریخ عضویت
    1399-5-06
    نوشته ها
    219
    امتیاز
    5,439
    سطح
    47
    Points: 5,439, Level: 47
    Level completed: 45%, Points required for next Level: 111
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    270

    تشکرشده 423 در 177 پست

    Rep Power
    46
    Array
    جناب نجار شرایط سختی در گذشته داشتین و هنوز این موارد را به دوش می کشین . مستقل شدن را با ازدواج دنبال کنین بهتره ولی بعضی از مسائل را باید از نظر شخصی با خودتون حل کنین مثل بار خستگی و افسردگی گذشته و خیلی مسائل دیگه که نباید در زندگی جدید وارد بشه و حمل کنین .در مورد ازدواج هم هر موردی را بررسی می کنین دقت کنین هیچ وقت اولش دل نبندین - اگه قسمتتون شد چه خوب و اگه نشد مورد های بعد . اینجوری خودتون و دلتون را وابسته و غمگین نمی کنین . احساس خطر شما از آینده یه مشکل روانشناختی هست . در علوم روانشناسی یه مورد هست به نام طرحواره آسیب پذیری .یعنی فرد از ترس های غیر واقعی و یا غیر کنترل شده نگران هست .
    می تونین سرچ و بررسی کنیم و یا از مشاور حضوری بپرسین . اگه فرصت شد حتما این مورد را در این جا براتون توضیح میدم . پاینده باشین .
    ویرایش توسط Niagara : یکشنبه 20 تیر 00 در ساعت 18:38

  14. 3 کاربر از پست مفید Niagara تشکرکرده اند .

    miss seven (یکشنبه 20 تیر 00), Mvaz (سه شنبه 22 تیر 00), اقای نجار (یکشنبه 20 تیر 00)

  15. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 22 تیر 00 [ 21:34]
    تاریخ عضویت
    1393-8-30
    نوشته ها
    137
    امتیاز
    10,896
    سطح
    69
    Points: 10,896, Level: 69
    Level completed: 12%, Points required for next Level: 354
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,179

    تشکرشده 383 در 100 پست

    Rep Power
    42
    Array
    سلام مجدد و تشکر از همه عزیزانی که وقت گذاشتند و نظرات شون رو گفتند

    آقای امین بله حق با شما است من مشکلاتی دارم و مدام اونها رو با خودم حمل میکنم. از صحبت تون اینطور استنباط کردم که اخلاقا باید در خانه بمانم و همراه پدر باشم.
    مسئله مراجعه به مشاور را همه عزیزان مطرح کردند. در توضیح باید عرض کنم چتد بار برای این کار اقدام کردم. یکبار سال ۹۵ به مدت ده ماه به مشاور روانشناس مراجعه کردم و یکبار برای چند جلسه در سال ۹۹ به روان درمانگر. در هر دو مورد یک مشکل اساسی بود. اینکه من تا همین حد حرف میزدم و بیشتر توان گفتن نداشتم. انگار چیزی از درون من رو نگه میداشت. به قول مشاورم یک پوسته نرم و یک هسته سخت دارم که اجازه نفوذ به ان نمیدهم. این موضوع من رو یاد جملات صادق هدایت می اندازه: "در زندگي زخمهايي هست كه مثل خوره در انزوا روح را اهسته مي خورد و مي تراشد. اين دردها را نمي شود به كسي اظهار كرد"
    با این فرق که حتی خود من هم به انها دسترسی ندارم.

    خانم ۷ من هم خوشحالم که باز در این جمع هستم و ممنون برای همدردی تون. ما چهار فرزند از یک مادر و یک خواهر از همسر دوم پدرم هستیم.
    پدرم در این سالها هرگز مصرف را ترک نکرده بود و مدام مصرف میکرد اما به گونه ای که من ناراحت نشم. اما به تازگی مراعات من را نمیکند و من رو نادیده میگیرد. جدای از رفتار، بارها به طور اتفاقی و بدون اینکه از حضور من مطلع باشه در مورد من صحبت های تحقیر امیز داشته و همین موارد من رو به این نتیجه رسونده.
    ممنون که گفتید قوی هستم. در مورد افکار وسواسی با شما موافقم ولی باز هم موجب تعلل در تصمیم گیریم میشن. من میدونم که احتمال قطع نخاع یا شکست و سرافکنده شدن پایینه ولی مشکل اینه که این منطق من رو قانع نمیکنه و باز از درون در فشارم.

    حرفهای شما درباره مراقبت منو یاد نامه مادرم انداخت زمانی که همراه خاله ام در مشهد زندگی میکرد. او از من خواسته بود مراقب بقیه بچه ها باشم و شب ها روشون رو بپوشانم. من همیشه وظیفه مراقبت و یک جورایی مادری برای بردارها و خواهرم داشتم. هرچند که در مورد خواهرم فکر میکنم برادر وحشتناکی بودم.
    برای رفتن از خانه، قصد ندارم ژست یک قهرمان رو داشته باشم واقعیت اینه که حضور در این خانه یک نیاز دو طرفه است و من هم نمیخوام تنها باشم. اینجا حس خانم هایی رو دارم که به خاطر ترس از زندگی مشترک خارج نمیشند.
    در مورد ازدواج هم برنامه ای ندارم و فکر نمیکنم در سالهای نزدیک اتفاقی بیفته.

    خانم سحر بهاری ممنون از سوالها و پاسختون. بله به فکر افتادم تا دوباره روان‌درمانی را اغاز کنم. احتمالا بدون اینکه بدونم دارم رنج زیادی میبرم و میشه با کیفیت بالاتری زندگی کرد.

    خانم نیاگارا ممنون برای مطالبی که فرمودید حتما در این باره سرچ میکنم. و حتما در روابطم سفارش های شما را در خاطر خواهم داشت.

    دوباره از همه دوستان تشکر میکنم. جالب بود که در مورد رفتن یا ماندن همان دو راهی که من درگیر بودم اینجا هم بین دوستان بود. برخلاف انتظارم یک اقا ازم خواست که فداکاری کنم و یک خانم ازم خواست خودم رو در الویت قرار دهم
    باید بگم اینکه اغلب دوستان گفتند گذشته سختی داشتم باعث ایجاد حس خوبی در من شد. گاهی فکر میکنم همه چنین مشکلاتی دارند و این منم که ضعیفم و نمیتونم دوام بیارم. هرچند میدانم کسانی هستند که شرایطی بسیار دشوارتر دارند

  16. 4 کاربر از پست مفید اقای نجار تشکرکرده اند .

    miss seven (یکشنبه 20 تیر 00), Mvaz (سه شنبه 22 تیر 00), Niagara (یکشنبه 20 تیر 00), Pooh (یکشنبه 20 تیر 00)

  17. #9
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    شنبه 14 بهمن 02 [ 11:21]
    تاریخ عضویت
    1398-4-16
    نوشته ها
    1,559
    امتیاز
    27,432
    سطح
    98
    Points: 27,432, Level: 98
    Level completed: 9%, Points required for next Level: 918
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    OverdriveVeteranTagger Second Class25000 Experience Points
    تشکرها
    1,379

    تشکرشده 2,636 در 1,206 پست

    Rep Power
    291
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط اقای نجار نمایش پست ها
    یکبار سال ۹۵ به مدت ده ماه به مشاور روانشناس مراجعه کردم و یکبار برای چند جلسه در سال ۹۹ به روان درمانگر. در هر دو مورد یک مشکل اساسی بود. اینکه من تا همین حد حرف میزدم و بیشتر توان گفتن نداشتم. انگار چیزی از درون من رو نگه میداشت.
    خواهش میکنم؛
    اما الان لازمه بر علیه خودتون انقلاب کنین، اجازه ندین مصلحت اندیشی شما رو تشویق به ماندن در شرایطی کنه جز آسیب و هزینه بیشتر سودی نخواهد داشت و مانع تغییرتون خواهد شد.

    اینم از جایی شروع میشه که نپذیرین اینچنین پیش بره و اینطور زندگی کنین، جرقه این انقلاب بر علیه خودتون میتونه از همین تاپیک باشه.

    اگر شما بخود کمک نکنین کسی دیگر هم موفق نخواهد شد یاریتون کنه، حتی اگر بارها مراجعه کنین و برگردین. از این رو بهتره چنین مشاوره هایی به تایپ کردن خلاصه نشه و جدی تر پیگری بشه.

    دوستان گرامی ؛

    لطفا، انجمن آموزش استفاده از تالار همدردی را مطالعه بفرمایید.

  18. 3 کاربر از پست مفید سحر بهاری تشکرکرده اند .

    miss seven (یکشنبه 20 تیر 00), Niagara (یکشنبه 20 تیر 00), اقای نجار (دوشنبه 21 تیر 00)

  19. #10
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 27 مرداد 01 [ 01:54]
    تاریخ عضویت
    1394-9-10
    نوشته ها
    1,022
    امتیاز
    36,001
    سطح
    100
    Points: 36,001, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    5,233

    تشکرشده 2,945 در 957 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    257
    Array
    ممنونم از پاسختون آقای نجار

    من دقت کردم هر چی بیشتر مینویسید افکار و احساساتتون خودش رو بیشتر داره نشون میده .

    ببینید یه ترس و اضطراب پنهان شدیدی در وجود شما هست که اجازه نمیده از یه حدی بیشتر توضیح بدین ( برای مشاور و همین تالار ) ، این نشونه ی هسته ی سخت درونی نیست ، بخاطر این هست که هنوز کسی که قلبا مورد اعتمادتون باشه پیدا نکردین و حتی اون مشاور ها هم نتونستن عمیقا اعتماد شما رو بدست بیارن و خب این عدم اعتماد بخاطر همون گذشته شماست که امنیت روانی براتون نداشته و یا ممکنه در گذشته و حتی حال حاضر بخاطر هر کار کوچک اشتباهی سرزنش شدین ( اگه برداشتم درسته بیاین بگین ) یا اینکه ممکنه فکر کنید کسی کاری نمیتونه براتون بکنه .

    در طول اون مدت های طولانی که نزد روانشناس رفتین هیچ راه حلی نبود که بتونه کمکتون کنه ؟ و یا شما انعطاف پذیر نیستید نسبت به تغییر ( که خود این هم از همون ترس میاد )

    یه مورد مهم هم میخواستم بهتون بگم : با اینکه گذشته ی سختی داشتین و تحمل اون حتی برای یک بزرگسال دشواره چه برسه به یه کودک اما این تلقین رو به خودتون نکنید که وای من چه گذشته سختی داشتم و توی اون حالت بمونید ، من خودم یه مدتی برای مشکلاتی که داشتم دلم برای خودم میسوخت و میگفتم واقعا چطوری دارم این مسائل رو حل میکنم و همینکه این فکرا رو میکردم افسردگی و حال بدم بیشتر میشد . مثل اینکه خودت نمک بیشتری روی زخم خودت بپاشی .

    گذشته ی سختی داشتی قبول ولی با خودتون جوری رفتار کنید انگار اتفاق خاصی نیفتاده ، شاید با خودتون بگین یعنی خودمو فریب بدم ؟ من میگم بله . چون ذهن باور میکنه . اگه برای ذهنت ادای قربانی هارو در بیاری و مدام موسیقی غمگین گوش کنی و یا کتاب های با جملات غمگین بخونی مطمئن باشید حالتون بدتر ازاین میشه .

    خدا مادرتون رو رحمت کنه ( از دست دادن عزیزان حتی تصورش هم دردناک و اذیت کننده اس ) درسته مادرتون از شما خواستن که مراقب بقیه ی برادرا و خواهرتون باشین ولی بنظرتون الآن مادرتون راضی و خوشحال میشه که شما رو در این حالت دو راهی و استیصال ببینه و اینکه فشار روحی روی شما هست ؟


    من به این نتیجه رسیدم درسته که پدر شما موجب شده که نسبت بهش خشمگین باشین ولی قلبا دوستش دارین .

    و جمله پایانی ام اینه که : تا خودتون به اون آرامش و سلامت نرسین نمیتونید بقیه رو هم آروم کنید .

    راستی گفتین برادر وحشتناکی برای خواهرم بودم ، چرا اینگونه فکر میکنید ؟
    بقیه ی برادر هاتون مشغول چه کاری هستن ؟ آنها خونه جدا دارند و یا با شما و پدرتون زندگی میکنند ؟

    من تشویقتون نمیکنم از خونه برین اما همینکه تو این دو راهی هستین یعنی یه سری مورد های مثبت هست که شمارو نگه میداره و نمیزاره دل بکنید .

    اگر توان پذیرفتن پدرتون با این شرایط رو دارین کنارش بمونید ولی اگر واقعا اذیت میشین و صرفا برای دلسوزی و ترحم و ترس از تنها موندنه ماندن جایز نیست .
    در عشق

    اگر طاقت ویرانگی ات نیست
    دلتنگ کسی باش که
    دلتنگ تو باشد . . . !

  20. 2 کاربر از پست مفید miss seven تشکرکرده اند .

    Niagara (یکشنبه 20 تیر 00), اقای نجار (دوشنبه 21 تیر 00)


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 19:13 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.