به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 2 نخستنخست 12
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 19 , از مجموع 19
  1. #11
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 30 آبان 00 [ 09:13]
    تاریخ عضویت
    1399-5-06
    نوشته ها
    219
    امتیاز
    5,439
    سطح
    47
    Points: 5,439, Level: 47
    Level completed: 45%, Points required for next Level: 111
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    270

    تشکرشده 423 در 177 پست

    Rep Power
    46
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط اقای نجار نمایش پست ها
    باید بگم اینکه اغلب دوستان گفتند گذشته سختی داشتم باعث ایجاد حس خوبی در من شد. گاهی فکر میکنم همه چنین مشکلاتی دارند و این منم که ضعیفم و نمیتونم دوام بیارم. هرچند میدانم کسانی هستند که شرایطی بسیار دشوارتر دارند
    همه مشکلات خودشون را دارن . امکان نداره یه فردی بگه مشکل و سختی تو زندگی نداره .شما هم ضعیف نیستین فقط بار زیاد روی دوشتون می ذارین . شما غصه ها و مسائل زیادی دارین ولی مطمئن باشین می تونین این مسائل را حل کنین . اولین مرحله پذیرشه جناب نجار . گذشته و حوادث گذشته را بپذیرین و مثل یه سنگ بذارین تو رودخانه و ازش رد بشین . حملش نکنین سنگینه ! این مفهوم یعنی اینکه مشکلات را باید تحلیل و بررسی کنین . چه ایرادی داره ، اگه لازم باشه آدم مشاوره میره تا بهتر بتونه حلش کنه . گذشته و مشکلات زندگیمون اگه مثه عصا بذاریم زبر بغلمون و در شهر راه بریم ، نه تنها اونها حل نمیشن بلکه ما را ضعیف تر و افسرده و در مسیر خسته تر می کنن. مشکلات هست - غصه ها هست - سختی ها هست - حتی بعضی موقع ها اینقدر خسته میشیم که می خوایم فریاد بزنیم - همشون هست و تو همه زندگی ها هست ، ولی باید از همه اونها رد بشیم و نذاریم اونها بر ما سوار بشن . راهش اینکه اول برین یه کاغذ بردارین ویژگیهای مثبت خودتون و زندگیتون و نعمت هایی که خدا بهتون داده را بنوسین و هر شب نگاه کنین - برنامه های آینده تون بررسی کنین و بگین قراره چه شاهکاری برای خودتون ایجاد کنین . خانواده خودمون را بپذیریم چیزی که انتخاب ما نبوده و دست ما نبوده - شکایت را کنار بذاریم و چون شُکر نعمت نعمتت افزون کند .یعنی می خواد بگه اگه تو زندگی مشکل داریم گله نکنیم پیش خدا و از نعمت های که هست شکر کنیم همین عامل باعث گشودن درب هاست . حالا باید در زمان فعل تمام تلاشمون را بکنیم در مسیر باشیم . آن هم بصورت دراز مدت .حتما بهبود حاصل میشه .
    ویرایش توسط Niagara : یکشنبه 20 تیر 00 در ساعت 21:48

  2. 3 کاربر از پست مفید Niagara تشکرکرده اند .

    miss seven (یکشنبه 20 تیر 00), لاله123 (دوشنبه 21 تیر 00), اقای نجار (دوشنبه 21 تیر 00)

  3. #12
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 22 تیر 00 [ 21:34]
    تاریخ عضویت
    1393-8-30
    نوشته ها
    137
    امتیاز
    10,896
    سطح
    69
    Points: 10,896, Level: 69
    Level completed: 12%, Points required for next Level: 354
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,179

    تشکرشده 383 در 100 پست

    Rep Power
    42
    Array
    خانم سحر بهاری برای مطلبی که نوشتید ممنونم. بله دارم به شروع روان درمانی فکر میکنم و شاید تصمیم رو به بعد از چتد جلسه از اون موکول کردم.

    خانم ۷ ممنون برای این وقت و انرژی که میذارید
    در مورد اول درست گفتید دلیلش بی اعتمادی و ترس از مسخره شدن یا قضاوت شدنه. و اینکه این مشکلات ریشه در اتفاقات قبل دارند و اصلاح شدنی نیست.
    زمانی که تازه مشاوره رو شروع کرده بودم از من تستی گرفتند و بعد از چند ماه دوباره اون تست رو تکرار کردیم. نکته عجیب اینکه با وجود تغییر در بعضی فاکتورها نمره میانگین من دقیقا همان نمره قبلی بود. من به شوخی میگفتم این نشان دهنده ثبات شخصیت منه. در واقع مشاوره تاثیر چندانی روی من نداشت و اون زمان بیشتر برای اینکه با کسی حرف بزنم میرفتم.
    مطمئنا مادرم از رنج من ناراحت میشد و بله من به پدرم علاقه دارم و بعضی روزها بهش حق هم میدم. شاید اگر من جای او بودم در اون زمان رفتار به مراتب بدتری انجام میدادم. فراموش نکنیم در دهه ۶۰ شرایط اقتصادی بدتر از امروز وسطح اگاهی هم بسیار کمتر بوده.
    رفتارها و کشمکش بین من و خواهرم موجب شد در سن ۲۰ سالگی خودکشی کنه که البته ناموفق بود. ناگفته نماند که او هم خواهر خوبی برای من نبود و هرچه در توان داشتیم علیه هم انجام دادیم.

    خانم نیاگارا ممنون برای حرفهای امید بخشی که گفتید. خیلی مهمه که ادم روی داشته هاش تمرکز کنه و نه روی چیزهایی که از دست داده.حتما تلاش میکنم توصیه ها رو عمل کنم.

  4. 2 کاربر از پست مفید اقای نجار تشکرکرده اند .

    Niagara (چهارشنبه 23 تیر 00), Pooh (سه شنبه 22 تیر 00)

  5. #13
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 16 اردیبهشت 03 [ 15:43]
    تاریخ عضویت
    1394-4-10
    نوشته ها
    498
    امتیاز
    11,820
    سطح
    71
    Points: 11,820, Level: 71
    Level completed: 43%, Points required for next Level: 230
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    120

    تشکرشده 542 در 278 پست

    Rep Power
    85
    Array
    جناب نجار
    من هم یه مامان داشتم که دائم منو خواهرام رو به خاطر ظاهر و درس و....تحقیر و مقایسه میکرد
    در حالیکه دقیقا از نظر ظاهر شکل خودش هستم
    هنوز خواهر بزرگم که نزدیک 43 سالشه بهش میگه تو منو تحقیر کردی و....(اعتماد به نفس هامون زیرصفره)
    در حالیکه گل سرسبد مدارس و فامیل بودیم و همه ما رو میزدن تو سر بچه هاشون
    بعدها مادرم گفت اینجوری میکردم جوگیر بشید درس بخونید مثل من بیچاره نشید(خداییش در وضعیت اقتصادی بدی بود...)


    من هم بعد از قبولی در یه آزمون رفتم یه شهری که 800کیلومتر از خونمون فاصله داشت ولی اونجا یه دوستی داشتم که باهام خیلی خوب بود
    هرچند اون هم بعد از مدتی ذات خودشو نشون داد و شدیدا در مورد ازدواج من حسادت و مقایسه میکرد و مجبور شدم ازش دورباشم

    به نظرم دور شدن از محیط مسموم خیلی مهمه
    شما هم دل بکنید تا اینجا در کنارشون بودید به نظرم کافیه
    اینجور نباشه که یه روز که سنتون بالا رفت به خودتون بگید قربانی بقیه شدم

  6. کاربر روبرو از پست مفید حیاط خلوت تشکرکرده است .

    اقای نجار (سه شنبه 22 تیر 00)

  7. #14
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    جمعه 14 اردیبهشت 03 [ 00:17]
    تاریخ عضویت
    1392-4-02
    محل سکونت
    ایران
    نوشته ها
    1,969
    امتیاز
    33,488
    سطح
    100
    Points: 33,488, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 94.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    4,393

    تشکرشده 6,401 در 1,794 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام جناب نجار

    چند سال پیش یه کتابی در مورد ساختار مغزخوندم نوشته بود اگه قسمتهای از مغز با دستگاه مخصوصی که بود تحریک بشه هر کسی جلوی اون فرد نشسته باشه بهش فحش میده.

    منظورم از این سخن اینه دردها و رنجهایی که درون ماست وقتی با شرایطی که در اون هستیم ترکیب میشه ذهن شروع به خطا و فرافکنی میکنه. مثلا من عصبیم با کسی هم اتاق شدم رفتارهای اون رو روی اعصاب خودم میبینم. الان زخم هایی درون شماست که درمان نشده.آسان ترین کار برای فرار از درمان و تسکین موقت اینه که اعضای خانواده رو مقصر بدونید یا توی تقصیر اونها اغراق کنید. این کار رو همه ما هم انجام میدیم. اگه با چنین شرایطی مثلا میرفتید دانشگاه یا جایی که با دیگران هم خانه می شدید بازم ممکن بود این بار با اونها به مشکل بر بخورید. البته منظورم از این صحبت این نیست که جابجا نشید اگه جابجا شدن رو در جهت صلاح خودتون میدونید حتما این کار رو انجام بدید و اگر میدونید پدرتون بهتون خیلی نیاز داره بهش سر بزنید و کمکش کنید

    شما یه فردی ۳۵ ساله با کلی سواد و دانش هستید. از این تالار و جاهای دیگه هم کلی اطلاعات گرفتید. حالا فکرشو کنید با این فهم بخواید رفتار خواهرتون که اون موقع مثلا ده سال داشته رو ارزیابی کنید و ناخواسته انتظار داشته باشید به اندازه فهم و دانش الان شما درست عمل کرده باشه. یا با این فهم انتظار داشته باشید پدرتون در سنین مختلف با آگاهی های کمتر و دغدغه های دیگه در حق شما درست و بدون خطا عمل کرده باشه. ضمن اینکه هیچکدوم از ما هم چنین بی خطایی در حق اطرافیانمون نداشتیم.

    درمان وابستگی های روحی دردناکه. شبیه ترک اعتیاده و این تصمیمیه که خود فرد باید بگیره و مسئولیتش قبول کنه. نتیجه ش رهایی و باز شدن قفلهای زندگیه.‌قدم اولش اینه که به این باور برسید دانش و تجربه شما برای درمان وابستگی کافی نیست، قدم دومش قبول مسئولیت و قدم گذاشتن توی راه درمانه حالا به هر شکلی که فکر میکنید به صلاحتون هست. باید مسئولیت اراده و زندگیتون رو بدست بگیرید و به این نتیجه برسید همه چی به تصمیم و اراده شما بستگی داره. قدم سوم هم تعهد به درمان یعنی هر چی توی این مسیر یاد میگیرید رو متعهدانه بهش عمل کنید.

  8. کاربر روبرو از پست مفید ammin تشکرکرده است .

    اقای نجار (سه شنبه 22 تیر 00)

  9. #15
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دیروز [ 18:22]
    تاریخ عضویت
    1398-1-10
    نوشته ها
    786
    امتیاز
    23,235
    سطح
    93
    Points: 23,235, Level: 93
    Level completed: 89%, Points required for next Level: 115
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassOverdriveVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    3,562

    تشکرشده 1,776 در 732 پست

    Rep Power
    172
    Array
    سلام آقای نجار عزیز و دوست داشتنی، هنوزم نمی دونم چرا با شنیدن اسم شما یاد کارتون " آقای نجار و وروجک" می افتم.

    -----------

    چند سال پیش که با شما و زندگی اتون آشنا شدم، با وجود اینکه دیدگاه های بسیار متضادی باهم داشتیم، ولی خیلی برام تلاش هات، مستقل بودن ( از نظر فکری) ، پختگی، ثبات در دیدگاه ات و ... تحسین برانگیر بود.

    به عنوان شخصی که عمیقا دوست دارم زندگی ایده آلی داشته باشی و رشد کنی، متن زیر رو برات می نویسم:

    یه بازیکن فوتبالی که هدفش قهرمانی، درآمد خوب و شهرت هست در مسیر حرفه ای اش تلاش می کنه، چون میدونه رسیدن به هدفش با تلاش میسر میشه، از سختی ها و فراز و فرود ها روبروی هم هراسی نداره، اگر با ریسک انتقال به یه تیم قوی مواجه بشه، بین رفتن و نرفتن رفتن رو انتخاب می کنه و ترس نیمکت نشینی رو به خودش راه نمی ده.


    در مثال بالا این فرد هدفش معلوم بود و مسیر راه هم مشخص بود.

    متاسفانه ما انسان ها هر چقدر هدفمند باشیم، مسیر راه به روشنی مسیر قهرمانی یک ورزشکار نیست، برای شناخت مسیر باید خیلی دقت کنیم، راه رو از بیراهه تشخیص بدیم.

    قویا معتقد هستم که همه ما انسان ها بسیار غنی هستیم و امکان مقابله با افکار، موقعیت ها و چالش های سخت رو داریم، عیار یک انسان قوی از همین مقابلات مشخص میشه،

    بعضی وقت ها در زندگی رها کردن کار صحیحی هست و بعضی وقتها سفت گرفتن،

    مثلا جناب امین یک مثال بسیار جالب و عمیق زد:
    من سعی میکنم دختر های بلاگر اینستاگرام رو قضاوت نکنم، فکر کردن و قضاوت کردن در باره اونها ذهن من رو درگیر می کنه و از هدفم باز می مونم. ( رها کردن)

    حالا ترک خونه توسط شما می شه رها کردن و ماندن میشه سفت گرفتن.

    از اونجایی که معتقدم خانواده جایگاهی هست که به این راحتی نباید در انتخاب های ما رها بشند، پیشنهادم اینه که بمانی و اول مثل یک قهرمان خودت رو بسازی و سپس الهام بخش خانواده ات باشی.

    خودت بعد از مدتها اگر رها کنی، شاید حسی به سراغت بیاد که بوی ضعف بده، چرا من نماندم و نساختم، ولی دقیقا بالعکسش هم اتفاق می افته، اگر بروی ممکنه به خیلی از آرزوهات برسی و خوشحال هم باشی و بگی چرا زودتر این کار رو نکردم، ولی در عین حال ممکنه در اعماق وجودت اون ضعف مدفون باشه.
    اگر بمانی و بسازی، چه موفق بشوی و چه نشوی حس قدرت و رضایت بیشتری خواهی داشت.


    این پیشنهاد ماندن به شرطی خوبه که بتونی خودت رو بسازی و قوی کنی، با هر رنج و مشکلی آسیب نبینی، از دورن شاد باشی و اطرافیانت رو همونطور که هستن بپذیری، چون مطمئن هستم انسان قوی هستی و می تونی به اون مرحله از قدرت درون برسی پیشنهادم به شما ماندن هست.

  10. کاربر روبرو از پست مفید Mvaz تشکرکرده است .

    اقای نجار (سه شنبه 22 تیر 00)

  11. #16
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 25 اردیبهشت 01 [ 00:01]
    تاریخ عضویت
    1390-6-17
    نوشته ها
    1,916
    امتیاز
    39,710
    سطح
    100
    Points: 39,710, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    3,893

    تشکرشده 3,095 در 1,314 پست

    Rep Power
    315
    Array
    سلام.
    آقای نجار، نمیتونم بگم شرایطمون قابل مقایسه است، اما شباهتهایی داره و تا حدود زیادی در مورد دو دلی در مورد موندن یا رفتن درکتون میکنم.



    فقط جسارتا میخواستم بپرسم که پدر شما در آمدشون از کجا تامین میشه؟ حقوق بازنشستگی دارن؟ یا وابستگی مالی هم به شما دارند؟

    همینطور از نظر سلامت جسمی وضعیتشون چطوره؟ رو پا هستن و توانایی انجام کارهای خودشون رو دارن یا نه؟

    و جدا از بحث مصرف ایشون و حساسیت شما به دود، رابطه شما چ ایشون با هم چطوره؟ یعنی اگر مصرف نداشتن دیگه، رابطتون باهاشون چطور بود؟ البته این سوالم رو برای گرفتن صرفا یک جواب کلی خوب با بد یا سرد یا گرم، نیست. بلکه میخوام لطف کنید و بگید که مثلا در طول یک ۲۴ ساعت، مکالمات و ارتباط شما با پدرتون و ایشون با شما شامل چیاست؟

    رابطه الان شما با سایر خواهر و برادرهاتون چطوره؟ و ارتباطتون در چه حده؟

  12. کاربر روبرو از پست مفید Pooh تشکرکرده است .

    اقای نجار (سه شنبه 22 تیر 00)

  13. #17
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 22 تیر 00 [ 21:34]
    تاریخ عضویت
    1393-8-30
    نوشته ها
    137
    امتیاز
    10,896
    سطح
    69
    Points: 10,896, Level: 69
    Level completed: 12%, Points required for next Level: 354
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,179

    تشکرشده 383 در 100 پست

    Rep Power
    42
    Array
    سلام وقتتون بخیر

    خانم حیاط خلوت ممنون از اینکه تجربه تون رو گفتید
    بله من یکبار این جدا شدن و پیشرفت بعدش رو تجربه کردم و امیدوارم به جایی نرسم که خودم رو قربانی بدونم.

    آقای امین ممنون که دوباره وقت گذاشتید
    حرفتون رو قبول دارم. ما همه چیز رو از فیلتر ذهن و احساس خودمون رد میکنیم و بعد براساس تصوری که از واقعیت به دست می اوریم واکنش نشون میدیم
    در مورد درمان وابستگی هم حق با شماست و فکر میکنم بزرگترین ضعف من تعهد به درمان باشه. چرا که یا زود از درمان خارج میشم یا تمرین ها رو انجام نمیدم.

    سلام اقای Mvaz، دوست عزیز و مهربانم. اتفاقا من هم هر وقت خودم رو تو آیینه میبینم یاد اقای نجار و وروجک میفتم.
    خیلی ممنون از اظهار لطفی که به من داشتید
    این حرف شما خیلی برام جالب بود چون قبلا یکی دیگه از دوستانم چنین نصیحتی به من کرده بود. یه جورایی همان تعهد به هدفه و واقعا فکر میکنم در من ضعیف باشه. در بین راه خودم را درگیر حاشیه ها میکنم و از اصل کاری که باید انجام بدم دور میمونم.

    ممنون از صحبت هاتون و پیشنهادی که فرمودید.حتما بهش فکر میکنم

    سلام خانم پوه
    میدونم خودتون هم حال خوبی ندارید و با این حال لطف کردید برای کمک به من نوشتید. واقعا آرزو میکنم شما هم روزهای شیرینی داشته باشید.

    پدرم وابستگی مالی به من نداره. مقداری پول داره که در بانک گذاشته و از سود اون خرج میکنه. متاسفانه موضوع اینده مالی پدرم یکی از دغدغه های منه چون عملا مدیریت مالی نداره و بر اثر احساسات تعهدی رو قبول میکنه. از طرف دیگه تورم در حال اب کردن سرمایه اش است و به حرفهای من هم برای سرمایه گذاری پولش بی توجهی میکنه.
    پدرم سلامت کامل داره و شاید فقط از نظر عاطفی به من نیاز داشته باشه.

    با برادر بزرگ و خواهر خودم کاملا قطع رابطه کردم و هیچ مراوده ای ندارم. با برادر کوچکم روابط محدود دارم در حدی که ماه ها از هم خبر نداریم هیچکدوم نمیدونیم دیگری چه شغلی داره. با خواهر دوم هم رابطه کمی دارم. به تازگی با پدرم اشتی کرده و به خانه ما سر میزنه.

    رابطه ام در چند روز اخیر با پدرم کاملا سرد شده. بعد از موضوعی که پیش امد تلاش میکنم دیرتر و تقریبا شب به خانه بیایم و فقط به هم سلام میکنیم. قبلا من غذا درست میکردم و با هم غذا میخوردیم ولی الان دیگه نه. نهار را سرکار میخورم و شام رو حذف کردم. پدرم هم ترجیح میده کمتر با من هم کلام بشه. نهار را از بیرون سفارش میده و شام را یا با خواهرم یا با دوستی در بیرون خانه صرف میکنه. از زمانی که با خواهرم اشتی کرده به من نمیگه کجا میره و کی میاد. بارها شده که ساعت ۱۲ شب بهش زنگ زدم و گفته خانه فلانیم یا نمیام یا دیر میام...
    این در حالیه که قبلا در همه امور با من مشورت میکرد و من را در جریان میگذاشت.


  14. 2 کاربر از پست مفید اقای نجار تشکرکرده اند .

    Mvaz (سه شنبه 22 تیر 00), Pooh (سه شنبه 22 تیر 00)

  15. #18
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 25 اردیبهشت 01 [ 00:01]
    تاریخ عضویت
    1390-6-17
    نوشته ها
    1,916
    امتیاز
    39,710
    سطح
    100
    Points: 39,710, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    3,893

    تشکرشده 3,095 در 1,314 پست

    Rep Power
    315
    Array
    سلام اقای نجار.
    ممنون از پاسخهاتون.

    ببینید من تا به حال از خانواده جدانشده ام. جدا شدنم در حد نهایت دانشگاه راه دور قبول شدن و خوابگاه رفتن بوده. و شاید این چیزی که میخوام بگم، با تجربه ی واقعی یک استقلال و جدا شدن کامل، فاصله داشته باشه. اما سعی کرده ام تا حد ممکن خودم رو در یک جدایی از خانواده فرض کنم و ببینم چه حسی دارم و بعد اینو بگم. باز هم معذرت میخوام اگر احیانا احساسات شما رو آنطور که در واقعیت شما می چشید درک نکرده ام. اما در حد درک و حس خودم میگم.


    ببینید، من فکر میکنم مستقل شدن شما اشکالی نداشته باشه و شاید در زمینه «کسب موفقیت» برای شما بهتر هم باشه. اما در زمینه «کسب آرامش و شادی و رضایت» تفاوتی به حال شما نداره. و البته این کاملا همون حسیه که من هم در شرایط فعلی خودم دارم.

    راستش من به اینکه «استقلال» و «عدم وابستگی» به بی نیازی از دیگران حتی از خانواده معنی میشه، اعتقادی ندارم. به نظر من این توصیف از استقلال و عدم وابستگی به خانواده، چیزی غیر واقعی است. انسان نیاز به دوست داشتن و عشق ورزیدن و دوست داشته شدن و مورد عشق واقع شدن داره. و اتفاقا به نظر من این نیاز اساسی ترین نیاز انسانه. و این نیاز بیش از هر چیزی و هر کسی در ارتباط خانوادگی میتونه تجلی کنه. درسته که ممکنه آدم با خیلی چیزهای دیگه هم شادی رو تجربه کنه، اما اگر ارتباط خانوادگی خوبی نداشته باشه، این خلأ رو همیشه در عمق قلبش احساس خواهد کرد.


    من فکر میکنم شما «نیاز» دارید که عشقی که توی دل هر کسی به خانوادش وجود داره رو آزاد کنید و بیش از این به خشم و زخم هاتون اجازه ندید که سد راه این عشق درونی و بروزش بشن.


    من خیلی وقتا به خودم میگم چرا به دردهای گذشته که تمام شده اینقدر فکر میکنم ؟ به خودم میگم مگه چند سال پیش پام نشکست، ولی چرا حالا به اون فکر نمیکنم، اما به یه حرف که دلمو رنجونده ولی مال سالها قبل تر بوده اونقدر فکر میکنم؟؟؟ گاهی به خودم میگم بی خیال پو، هر چی بوده مال گذشته بوده. تموم شده رفته، ول کن بابا. ...میدونم سخته ولی احتمالا تنها راهه، یا موثرترین راه.


    میدونم خیلی چیزا بد جور توی دل ادم میمونه و صاف کردن دل خیلی سخته. اما میشه. میدونید گاهی فقط یک ابراز عشق و اجازه ی بروز کلامی و رفتاری به عشق درونمون دادن، میتونه معجزه کنه و حصار خشم و دلخوری ها رو بشکنه.

    شما هر وقت بخواید و اراده کنید میتونید مستقل بشید. اما این رو هم امتحان کنید که برید به خواهر و برادراتون ابراز کنید عشق و نیازتون به عشق اونها رو.

    من حس میکنم همتون از هم فاصله گرفته اید در صورتی که حس میکنم حتی یک لحظه از فکر هم و زخم این دوری از هم فارغ نیستید. اونها هم فرزندان همین پدر و مادر بوده اند و حتما زخم هایی مشابه دارید. ابتدا از ایجاد ارتباط با خواهر و برادرهاتون شروع کنید. شاید همونجور که شما فکر میکنید اونها نمیخوان شما رو ببینن یا براشون مهم نیستید، اونها هم همین حسو نسبت به شما دارن. به نظرم این طلسم حسی رو اگر شما بشکنید، خیلی حال بهتری پیدا خواهید کرد.

    یه مثال براتون میزنم. میدونم خیلی بی ربطه. ولی صرفا فقط از جنبه ی به اشتراک گذاشتن تجربه ی بخشیدن میگم. شاید بشه تا حدودی تعمیمش داد به قضیه شما.
    یه زمانی خیلی خیلی از پسرخالم خشمگین بودم. یادمه هر چه تلاش میکردم که از این خشم خلاص بشم نمیتونستم. مرتب توی ذهنم بود و چندین بار پیش اومد که نفسم گرفت و تا مرز خفه شدن رفتم و بعدش حالم به هم میخورد. بیش از یک سال این وضعیت رو داشتم. تا اینکه یه روز یهو از ته دلم گذشت که خدا رو صدا کردم و گفتم خدایا منو از این خشم نجات بده. و چند لحظه عمیقا این درخواست رو کردم. بدون اینکه خودم رو مجبور کنم که اینو بخوام. یعنی از درون خود وجودم برخاست. یادمه نفس نمیتونستم بکشم و داشتم خفه میشدم. یکدفعه توی یه لحظه از همون چند لحظه ای که خدا رو صدا کردم، تصویر پسرخالم اومد تو ذهنم که سرش رو برگردونده طرفم و با چشمهای قرمز و در حال اشک ریختن داره نگاهم میکنه. چیزی که به صورت شهودی نه تحلیل منطقی از این تصویر بهم منتقل شد این بود که برای او هم سخت بوده.... همین... تا این تصویر رو دیدم و این پیام رو دریافت کردم، چیزی سفت و سخت از قلبم کنده شد. باور کنید حتی من حجم اون و کنده شدنش از درون قلبم و بیرون اومدنش از بافت های بدنم رو کاملا با سلولهای فیزیکی بدنم هم حس کردم. نمیدونم چطور توصیف کنم. اما به محض اینکه از وجودم خارج شد، راه نفسم باز شد و ناخودآگاه با یک نفس عمیییق از اون حال خارج شدم. و احساس آزادی، سبکی، و رضایت و نشاط خاصی بعدش داشتم. انگار که در یک باغ سرسبز باشم که پرنده ها آوازمیخونن و دارم توش با شادی میدوم و میرقصم. باور کنید بعدش حتی هوای خونه روشن تر بود. صدای گنجشکها شاد و واضح بود. همه چیز زیبا بود.

    الان هم خیلی دلم میخواد کاش چنان تجربه ای دوباره میشد. ولی خب شاید بعضی چیزها فقط بکبار رخ بدن.

    برای من این تجربه، تجربه ی طعم بخشیدن بود.
    امیدوارم برای شما هم بخشیدن حس خوبی به همراه داشته باشه.
    حسم میگه شما میتونید طلسم روابط رو بشکنید با ابراز عشق و بخشش و نیاز به عزیزانتون.

    ببینید، شما مادرتون رو از دست دادید، منم دادم. هر دومون میدونیم در عین اینکه زندگی پیش میره، اما اون درد عمیق این از دست دادن، از بین رفتنی نیست. الان میدونیم که ای کاش میشد تمام ثروت و داراییمون رو بدیم تا فقط یکبار میشد مامانمون رو ببینیم و بغل کنیم.... مطمئن باشید بقیه اعضای خانوادمون هم همینه. الان نمیفهمیم حتی همین که بدونیم وجود دارن، چقدر دلگرمیه و خدایی نکرده از دست دادن همین عزیزان که گمان میکنیم هر کدوم دنبال زندگیمون هستیم و کاری به کار هم نداریم، چقدر دردناکه.

    شما این گام رو بردارید، و بعد حتی راحت تر و با دل آرامتر میتونید مستقل و جدا بشید.

  16. کاربر روبرو از پست مفید Pooh تشکرکرده است .

    Niagara (چهارشنبه 23 تیر 00)

  17. #19
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 30 آبان 00 [ 09:13]
    تاریخ عضویت
    1399-5-06
    نوشته ها
    219
    امتیاز
    5,439
    سطح
    47
    Points: 5,439, Level: 47
    Level completed: 45%, Points required for next Level: 111
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    270

    تشکرشده 423 در 177 پست

    Rep Power
    46
    Array
    چقدر قشنگ نوشتی پوه من که استفاه بردم .
    آقای نجار ، نویسنده ای هست به نام دکتر وین دایر . کتابی داره به عنوان معیار سرنوشت خود باشید . خودش می گه وقتی تونست به مرحله عشق و بخشش برسه زندگیش متحول شد از 40 سالگی .
    پدرش در بچگی و به خاطر اعتیاد اونها را رها می کنه - چندی بعد فوت میشه . وین دایر تا 40 سالگی نمی تونست این را هضم کنه و همیشه در دلش یه ناراحتی داشت . در حالی که دکتر شده بود و استاد دانشگاه هم بود ولی زندگی خوبی نداشت .تا می رسه به مرحله رهایی، بخشش ، عشق .... که باعث تغییر مسیر زندگیش می شه . کتاب خوبیه .
    ویرایش توسط Niagara : چهارشنبه 23 تیر 00 در ساعت 00:32

  18. کاربر روبرو از پست مفید Niagara تشکرکرده است .

    Pooh (چهارشنبه 23 تیر 00)


 
صفحه 2 از 2 نخستنخست 12

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 11:00 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.