به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 16
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 22 بهمن 99 [ 09:23]
    تاریخ عضویت
    1399-8-20
    نوشته ها
    21
    امتیاز
    1,786
    سطح
    24
    Points: 1,786, Level: 24
    Level completed: 86%, Points required for next Level: 14
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    18

    تشکرشده 7 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array

    Bow کینه ورزی و دشمنی تیشه به ریشه زندگی ام زد...

    خانمی ۳۲ ساله هستم و همسرم ۳۴ ساله، ۷ ساله ازدواج سنتی کردیم و یه دختر دو و نیم ساله دارم.
    از اولین روزهای نامزدی و عقد همسرم حساسیت هایی به خانواده ام داشت اما من اون روزها زیاد جدی نمیگرفتم و فکر میکردم طبیعیه!
    این حساسیت ها روز به روز بیشتر شد و سر هر مساله ای بحث و دعوا راه مینداخت!
    خودش فوق العاده روی خانواده و فامیل و حتی دوستاش حساس بود و کوچکترین انتقادی که میکردم با برخورد تند رو به رو میشدم اما خودش مداوم در حال عیب جویی و ایراد گرفتن بود!
    منم مداوم در حال سفارش کردن به خانواده ام بودم که فلان حرف رو و فلان کار رو نکنین همسرم حساسه!
    و کار به جایی رسیده بود که وقتی میرفتیم خونه خانواده ام یا اونا میومدن من مدام استرس داشتم که نکنه اتفاقی بیفته و اصلا بهم خوش نمیگذشت و مداوم ذهنم درگیر بود و مضطرب بودم.
    نمیگم رفتار خانواده من کاملا بی عیب بود ولی مسائلی که به خاطرش این همه قشقرق راه مینداخت واقعا بی ارزش و پوچ بود!
    در حالی که اگه مشابه یا بدتر از اون رفتار از سوی خانواده اش اتفاق می افتاد و عین خیالش نبود!
    واقعا دیگه رغبتی به رفت و آمد همسرم با خانواده ام نداشتم و خیلی وقت ها خودم تنها میرفتم به مادر پدرم سر میزدم و خونه خواهرمم دیر به دیر میرفتیم...
    من کسی رو ندارم توی شهرمون و فقط پدر و مادر و خواهرم تنها آشناهای من بودن
    زیاد اهل دوست و رفیق هم نبودم برعکس همسرم یه فامیل پر جمعیت داشت و کلی دوست و رفیق و آشنا و من باهمشون خوب و سنجیده رفتار میکردم(به گفته و اعتراف خودشون)
    روزهای خوب هم زیاد داشتیم و همسرم کلا خیلی کمکم میکرد و کلی سفر های خاطره انگیز باهم داریم و از دور خیلی ها حسرت زندگیم رو داشتن.
    اما در مورد رفتار تند و کینه جوییش آبروداری میکردم و نذاشتم فامیل از این ماجرا ها بویی ببرن... اما رو هم رفته حداقل هفته ای یه بار دعوا داشتیم سر مسایل کهنه و قدیمی که همسرم هیچ وقت نمی خواست فراموششون کنه!
    مثلا اینکه چرا خواهرت وقتی داشتی گوشی انتخاب میکردی اظهار نظر کرد و گفت کدوم خوبه کدوم بده!
    یا اینکه چرا خواهرت میره سر کار و پدر و مادرت بچه شون رو نگه میدارن، وقتی من میگفتم خب هر وقت ماهم بچه دار شدیم اونا میتونن کمک کنن و بچه رو نگه دارن، میگفت من بمیرم بچه ام رو پیش اونا نمیزارم!
    یا اینکه چرا داریم میریم مسافرت تو جاده دم به دقیقه وایمیسن استراحت میکنن!
    و این سبک حرف های خاله زنکی...
    گذشت و یه سالی رابطه مون به نسبت بهتر شد و دعواهامون مثلا به ماهی یا دو ماهی یه بار رسید و ما تصمیم به بچه دار شدن گرفتیم البته مادر همسرم هم مدام میگفت من نوه میخوام و اینا...
    تا اینکه من باردار شدم و ماه هفتم بارداری سر یه مساله خیلی بی ارزش دلخوری شدیدی بین همسرم و خانواده خواهرم پیش اومد و همسرم هر گونه رابطه با اونا رو قدغن کرد و منم برخلاف میل درونیم پذیرفتم!
    مساله از این قرار بود که تولد خواهرم بود و همسرم تولدش رو تبریک نگفت(در حالی که چند ماه پیش خواهرم تولد اون رو تبریک گفته بود و منم همیشه تولد خواهر شوهرم رو تبریک میگفتم) خواهرم به من پیام داد که چه قدر دوست داشتم شوهر خواهرمم تولدم رو تبریک میگفت(دقیقا با همین ادبیات) و وقتی این رو به همسرم گفتم چنان برافروخته شد که زنگ زد بهش و با داد و فریاد گفت دیگه حق نداری با زن من تماس بگیری یا بیای خونمون... و ادامه ماجرا و من مجبور شدم به خواسته اش تن بدم...
    توی ماه آخر بارداریم از سمت همسرم متوجه خیانت شدم که با خانمی بیرون قرار گذاشته بود و به هر حال هزار تا داستان سرهم کرد و با اینکه اصلا باور نکرده بودم اما چون منتظر دخترم بودم خودم رو راضی کردم و به هیییییییچ کسی هم ماجرا رو نگفتم!!
    گذشت تا روز به دنیا اومدن دخترم توی بیمارستان درگیری شدیدی بین همسرم و خواهرم اتفاق افتاد (به اصرار من با وجود قطع ارتباط با خواهرم از همسرم خواسته بودم اجازه بده بیاد بیمارستان) و خواهرم رو از بیمارستان بیرون کردن و آبروریزی بدی تو بیمارستان شد!
    گذشت و اومدیم خونه و مادرم برای کمک بهم اومد خونمون و اصلا حرفش رو دیگه نزدیم و مشغول بچه بودیم که سه روز بعدش یهو همسرم صبح که از خواب بیدار شد درگیری شدیدی با مادرم راه انداخت!(که به چه جراتی گروه سه نفره تو تلگرام تشکیل دادی)
    برخلاف میلم هم مامانم زنگ زد به پدرم و من هم به خانواده همسرم زنگ زدم و بد از بدتر شد!
    در آخر هم من برای ختم به خیر شدن ماجرا گفتم نمیخوام دیگه با خواهرم رفت آمد کنم و فقط از همسرم خواستم که دیگه حرفشون تو خونمون نباشه و بچسبیم به زندگیمون
    اما از اون روز همه چیز بدتر و بدتر و این کینه و دشمنی روز به روز عمیق تر شد و دعواهای شدیدتر با فاصله کمتر و رابطه مون سردتر و سردتر
    هیچ وقت شروع کننده دعوایی نبودم و همیشه همسرم شروع میکرد و الکی یهویی یادشون میفتاد و دعوا راه مینداخت! انگار واسه دعوا سرش درد میکرد!
    گاهی سکوت میکردم، گاهی بهش حق میدادم،گاهی مقابله به مثل میکردم گاهی هم منم پا به پاش داد میزدم!
    هر چی حرف میزدم میگفتم باشه حق با تو ولی بحث ها تموم نمی شد و تمام زندگی خودشو من رو کرده بود بر پایه دشمنیش با اونا...
    دیگه ماجرا زیاد اتفاق افتاد دوباره با پدر مادرم هم درگیری اتفاق افتاد و هر دفعه بالاخره یه جوری می گذشت و کج دار و مریز میرفتیم و میومدیم!
    هر حرفی بهش برمیخورد و کینه اش عمیق تر میشد.
    و من روز به روز تنهاتر میشدم و افسرده تر
    و در مقابل با خانواده و فامیلش به خوبی رفتار میکردیم
    تا اینکه من چند ماه پیش از روی خریت به مدت ده روز با آقایی چت کردم و فقط صحبت هامون در حد مسایل اجتماعی بود. میدونم در همین اندازه هم اشتباه محض بود! و خودم بعد دو بار صحبت کردن پشیمون شدم اما چون با همسرم بحثم شده بود مثلا میخواستم ذهنم رو منحرف کنم!
    و همسرم فهمید و جهنم به پا شد و من بهش حق میدم و نادونی کردم تا جایی که با مسایل قبلیمون قاطی نشده بود
    یه روز میگفت بخشیدمت نادونی کردی و گل برام می گرفت یه روز هم بدترین فحشها و تهمت ها رو میزد و با القاب زشت من و مادر و خواهرم رو صدا میکرد!
    و حالا میخواست سر این ماجرا باج گیری بزرگی هم از خانواده ام بکنه و همشون رو به غلط کردن بندازه!
    و منم که یه بار به خاطر خیانتش گذشت کرده بودم انگار توقع این برخورد شدید رو نداشتم
    تا اینکه با یکی از بهترین مشاوران خانواده صحبت کردیم و متاسفانه تاثیری نداشت و کتک زدن هم به کارهاش اضافه شد و مشت میزد تو سرم!!! چون همسرم اومد اونجا که مشاور حق کامل رو بهش بده ولی وقتی این طور نشد رفتارش صد برابر بدتر شد و الکی یهویی بدون کوچکترین اتفاقی شروع به داد و بیداد و فحاشی میکرد
    و منم یه دو ماهی بود با خانواده اش بحثم شد و رفت و آمد نمیکردم و در واقع مقابل به مثل کرده بودم!
    اما اصلا طاقت نداشت و هر روز میگفت تو باید بیای اونجا و تو در حدی نیستی که بخوای تعیین تکلیف کنی
    تا جایی که به من گفت کلا دیگه نمیخوام ریختت رو ببینم و هر روزی که خرجت رو میدم برام ضرره!!!!
    بهش گفتم تو چی میخوای دقیق بگو تا بتونیم از اول زندگیمون رو بسازیم...
    گفتم با خانواده ام کلا رفت و آمد نداشته باش!
    اما همچنان آروم نشد و یه شب که داشتم شام دخترم رو میدادم یهو زنگ زد و گفت جمع کن برو خونه بابات نمیخوام ریختت رو ببینم
    تو هرزه هستی و غلام و نوکر خانواده ات هستی و همتون همین هستین...
    و به جای خرج شکمت مهریه ات رو میدم!!
    و همون شب اومد دم در خونه پدرم و ضرب و شتم راه انداخت و با الفاظ بد من رو جلو همه همسایه ها بی آبرو کرد و پلیس اومد و اینا
    منم اومدم خونه پدرم و البته پدرم هم که خیلی بهش برخورده بود شکایت کرد و کلانتری از همسرم تعهد گرفت که دیگه مزاحمت ایجاد نکنه
    حالا نمیدونم چی کار کنم؟ با تمام توهین و تحقیرهاش به هر طریقی زندگیم رو به خاطر روزهای خوبی که داشتم و به خاطر دخترم ادامه بدم یا جدا بشم؟
    الان دو ماهه خونه پدرم هستم، و مهریه ام رو اجرا گذاشتم، ۲۰ روز که اصلا ازش خبری نبود و الان چند وقته گاهی پیام میده به خاطر دخترمون برگرد، اما اصلا درباره اینکه اشتباه کرده حرف نمیزنه و مقصر صد در صد ماجرا رو من و خانواده ام میدونه!!!!!!!!!!! و خانواده خودش هم کاملا تو سکوت مطلق هستن!!!!!!!!!!
    نمیدونم میشه دوباره بهش اعتماد کرد و آیا چنین فردی قابل تغییر هست؟
    آخه من در دوران زندگیمون خیلی تلاش کردم که بحث بقیه تو زندگیمون نباشه اما انگار اصلا متوجه نمیشد یا دست خودش نبود و چند روز خوب بود دوباره یادش میفتاد و بحث و جدل راه مینداخت!
    و قبلا که من همش با دلش راه میومدم و خانواده ام کاری بهش نداشتن اوضاعم این بود و الان با اجرا گذاشتن مهریه و شکایت پدرم که مطمئنم بددددد کینه ای هم به دل گرفته!
    من هر روشی هم امتحان کردم از خوبی کردن به خودش و خانواده اش بلکه یاد بگیره، از مقابله به مثل کردن، از قطع رابطه با خواهرم، اما جواب نداد متاسفانه و واقعا درمانده و خسته شدم..
    آیا این زندگی رو به خاطر دخترم حفظ کنم یا به خاطر دخترم و رهایی از جنگ و جدل همیشگی جدا بشم؟؟
    ویرایش توسط شور رهایی : چهارشنبه 21 آبان 99 در ساعت 00:36

  2. 2 کاربر از پست مفید شور رهایی تشکرکرده اند .

    الهه زیبایی ها (چهارشنبه 21 آبان 99), زن ایرانی (پنجشنبه 22 آبان 99)

  3. #2
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    شنبه 14 بهمن 02 [ 11:21]
    تاریخ عضویت
    1398-4-16
    نوشته ها
    1,559
    امتیاز
    27,432
    سطح
    98
    Points: 27,432, Level: 98
    Level completed: 9%, Points required for next Level: 918
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    OverdriveVeteranTagger Second Class25000 Experience Points
    تشکرها
    1,379

    تشکرشده 2,636 در 1,206 پست

    Rep Power
    291
    Array
    سلام به شما

    اینکه میگین؛
    نقل قول نوشته اصلی توسط شور رهایی نمایش پست ها
    آیا این زندگی رو به خاطر دخترم حفظ کنم یا به خاطر دخترم و رهایی از جنگ و جدل همیشگی جدا بشم؟؟.
    جمله ی غلطی هست، پس خودتون ؟ پس همسرتون؟ پس زندگی شما؟
    این زندگی که بخاطر فرزند حفظ میشه در دراز مدت پیشرفتی نخواهد داشت، یا وقتی باز هم بخاطر فرزند رها میشه، پیامدهای خوبی نداره... جز تحمل آسیب های بیشتر. حتی برای فرزندی که بخاطرش میخواین این کار رو انجام بدین، او هم از این دعواها، رفتارهای غلط، گسستگی و .. آسیب خواهد دید و روانش زخمی خواهد شد.
    اینو در نظر داشته باشین افرادی که به گذشته ی خودشون آگاه نیستن، محکوم به تکرارش خواهند بود.

    من چند سؤال از شما دارم ، لطفا پاسخ بدید؛
    ۱. رابطه ی شما در گذشته با والدینتون چگونه بوده؟
    ۲. به مشاوره مراجعه کردین ایشان چه مواردی رو مطرح کردن؟


    دوستان گرامی ؛

    لطفا، انجمن آموزش استفاده از تالار همدردی را مطالعه بفرمایید.
    ویرایش توسط سحر بهاری : چهارشنبه 21 آبان 99 در ساعت 09:46

  4. 4 کاربر از پست مفید سحر بهاری تشکرکرده اند .

    یگانه1989 (چهارشنبه 21 آبان 99), مدیرهمدردی (چهارشنبه 21 آبان 99), الهه زیبایی ها (چهارشنبه 21 آبان 99), شور رهایی (چهارشنبه 21 آبان 99)

  5. #3
    ((( مشاور خانواده )))

    آخرین بازدید
    دیروز [ 18:50]
    تاریخ عضویت
    1386-6-25
    نوشته ها
    9,427
    امتیاز
    287,586
    سطح
    100
    Points: 287,586, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.4%
    دستاوردها:
    VeteranCreated Blog entryTagger First ClassSocial50000 Experience Points
    نوشته های وبلاگ
    7
    تشکرها
    23,596

    تشکرشده 37,095 در 7,008 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    0
    Array
    با سلام و احترام
    شما لطفا فهرستی از رفتارها و حرفهایی از خود را اینجا بیاورید که باعث شد همسرتان روز به روز رفتار اشتباهش را بیشتر کند؟
    (منظورم رفتارهای منفعلانه! رفتارهایی از روی ترس! تسلیم شدن و رفتار از روی ترس!)
    اگر این فهرست را خوب بنویسید متوجه می شوید ، نقاط منفی شوهرتان و اشتباهاتش را با رفتارتان تشدید کردید.



    اما چه باید عملا اکنون انجام دهید.
    1 - بر ترس هایتان غلبه کنید. ترس از از جدایی، ترس از خشونت، ترس از ....
    2 - مسلم هست چنین زندگی با چنین وضعیتی ادامه اش فجیع تر از قبل خواهد بود. مگر هر دو شما تغییراتی جهت بهبود و ساختن زندگی ایجاد کنید.
    3 - این تغییر با این مقدار آگاهی و مهارت شما به تنهایی اصلا امکان پذیر نیست و نیاز به مشاوره حضوری و مستمر دارد.

    4- خلاصه اینکه شرط بهبود این زندگی و امکان ادامه اش تنها وقتی امکان پذیر هست که شما شرط ادامه زندگی را شرکت در جلسات حضوری مشاوره و ادامه آن بدانید و حتما باید چند جلسه بگذرد و نظر مساعد مشاور را هم داشته باشید و بعد از آن هم ادامه دهید تا نتیجه راضی کننده برای هر دو شما باشد.

    به هر ترتیب اگر او ابدا نخواهد مشاوره بیاید، یا نخواهد تغییری ایجاد کند و به همین فرمون جلو برود شما به تنهایی نمی توانید این وضعیت را تغییر دهید و وضعیت فعلی هم قابل تحمل برای شما و به ویژه برای فرزنداتان نخواهد بود و به هر دو شما آسیب های روزافزونی خواهد رسید.
    احتمال اختلال شخصیت می تواند مطرح باشد لیکن تشخیص با مصاحبه بالینی و تست توسط یک روانشناس بالینی هست.خلاصه:
    ادامه این زندگی با پیش شرط مشاوره، شرکت مستمر در جلسات مشاوره و ادامه جلسات حتی پس از ادامه زندگی امکان پذیر هست. هر گونه تساهل و تسامح نسبت به این مسئله و خوش بینی جهت تغییر خودبخودی در زندگی شما ساده لوحانه تلقی می شود.

  6. 6 کاربر از پست مفید مدیرهمدردی تشکرکرده اند .

    Niagara (یکشنبه 25 آبان 99), یگانه1989 (چهارشنبه 21 آبان 99), الهه زیبایی ها (چهارشنبه 21 آبان 99), زن ایرانی (پنجشنبه 22 آبان 99), سحر بهاری (جمعه 23 آبان 99), شور رهایی (چهارشنبه 21 آبان 99)

  7. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 22 بهمن 99 [ 09:23]
    تاریخ عضویت
    1399-8-20
    نوشته ها
    21
    امتیاز
    1,786
    سطح
    24
    Points: 1,786, Level: 24
    Level completed: 86%, Points required for next Level: 14
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    18

    تشکرشده 7 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ممنونم سحر بهاری عزیز بابت پاسخ گوییتون


    باید عرض کنم خدمتتون که دختر من رابطه ی خوبی هم با من هم با همسرم داره و همسرم برعکس اینکه شوهر خوب و ایده آلی برای من نبود پدر مهربان و پر شور و شوقی برای دخترم بود و دخترم از وقت گذراندن باهاش لذت میبرد.
    علت اینکه میگم به خاطر دخترم ادامه بدم این مساله هست و اینکه میترسم بعدا دخترم من رو سرزنش کنه که چرا من رو از داشتن خانواده محروم کردی؟!
    چون با شناختی که همسرم دارم تبحر زیادی در ایجاد عذاب وجدان در طرف مقابل داده و یه جوری ماجراها رو تعریف میکنه که کاملا خودش رو تبرئه میکنه و تمام تقصیرها رو گردن طرف مقابل میندازه و شاید علت اینکه من بعد از هر بحثی در انتها در مقابل خواسته اش کوتاه میومدم این بود چون من رو دچار عذاب وجدان میکرد!!!!
    و علت اینکه دوباره میگم به خاطر دخترم ادامه ندم اینه که الان به خاطر سن کم دخترم آسیب روحی جدی بهش وارد نشده و دختر شاد و با آرام و قراری هست، اگرچه الان هم ماجرای کتک خوردن من توسط همسرم رو با زبان کودکانه تعریف میکنه، یا ماجرای ضرب و شتم جلوی درب منزل پدرم رو!! و من میترسم با موندن در اون زندگی و بالا رفتن سن دخترم صدمات جبران ناپذیری بهش وارد بشه در آینده!!
    و الان در حال حاضر نمیدونم کدوم اتفاق ارجعیت داره!!!!!


    [/quote]
    ۱. رابطه ی شما در گذشته با والدینتون چگونه بوده؟
    [/quote]

    در پاسخ به سوال اولتون بگم که منظورتون در زمان تاهل هست یا تجرد؟!
    باید بگم که من کلا رابطه خوبی با خانواده ام داشتم و کلا خانواده خوبی دارم که در فامیل زبانزد بودن و یادمه حتی همه فامیل میگفتن خوش به حال دامادهایی که وارد این خانواده بشن
    والا در زمان تجرد حرف و نظر خانواده ام برام اهمیت داشت اما نه به صورت مطلق و در همه جا
    در زمان تاهل و با دیدن حساسیتهای همسرم سعی میکردم حتی در آوردن اسمشون تو خونه احتیاط کنم اما همسرم متاسفانه همیشه این ذهنیت رو داشتن که خانواده ام پشت پرده در حال درس دادن به من هستن و همش دارن نقشه میکشن که رابطه ما بهم بخوره
    در حالی که من سعی میکردم حتی وقتی تنها میرم خونه پدر و مادر وقتی میام خونه بیشتر به همسرم محبت کنم که این فکرها به ذهنش خطور نکنه!!

    [/quote]
    ۲. به مشاوره مراجعه کردین ایشان چه مواردی رو مطرح کردن؟[/color]
    [/quote]

    مشاور دو تا مساله رو تو الویت گذاشت
    ما وقتی به مشاور مراجعه کردیم بعد از چت من با اون آقا بود و همسرم حسابی پیاز داغ این ماجرا رو زیاد کرده بود!! در حالی که خودش هم کاملا واقف بود مساله در چه حدی بوده
    اما چون هیچ نقطه ضعفی از من و خانواده ام نداشت حسابی رو این مساله مانور میداد
    پس مساله اول که مشاور مطرح کرد کارهایی بود که من باید در قبال همسرم میکردم تا این جریان به اصطلاح خیانت کمرنگ بشه و من مو به مو انجام دادم فرمایشاتشون رو
    و خود همسرم هم در مقابل مشاور گفت که اون جریان رو فراموش کردم و میدونم چیز خاصی نبوده
    اما دوباره هر وقت بحث میکرد درباره خانواده ام واسه اینکه زبون من رو کوتاه کنه گریزی هم به اون ماجرا میزد!!!
    اما در ادامه این طور که مشخص بود رابطه بد همسرم با خانواده ام بود
    مشاور میگفت که سعی کنین بی خیال خانواده ها بشین و البته تاکید میکرد منظورم از بی خیال شدن قطع ارتباط نیست بلکه منظورم اینه که حرفشون رو در کانون سه نفره خانواده مطرح نکنین
    و همسرم متاسفانه اصلا متوجه حرف مشاور نمیشد و فکر میکرد منظور از بی خیال خانواده شدن یعنی اگه همسرم به خانواده من توهین کرد من همراهیش کنم و منم چهار تا فحش بهشون بدم
    در ادامه مشاوره بعد از اینکه همسرم من رو از خونه بیرون کرد مشاور به من در طی جلسه خصوصی گفت با این جریانات دیگه هیچ توصیه ای به شخص تو ندارم مگر اینکه همسرم از خر شیطون بیاد پایین و به فکر اصلاح بیفته
    گفت اگه رابطه ات رو با خانواده ات کم نکرده بودی بهت میگفتم این راه هم امتحان کن اما وقتی این راه هم رفتی دیگه چیزی به ذهنم نمیرسه

    - - - Updated - - -

    البته لازم به ذکر هست که ما پیش یکی از مشاوران مطرح که در تلویزیون هم حضور دارن میرفتیم

    - - - Updated - - -

    ممنونم سحر بهاری عزیز بابت پاسخ گوییتون


    باید عرض کنم خدمتتون که دختر من رابطه ی خوبی هم با من هم با همسرم داره و همسرم برعکس اینکه شوهر خوب و ایده آلی برای من نبود پدر مهربان و پر شور و شوقی برای دخترم بود و دخترم از وقت گذراندن باهاش لذت میبرد.
    علت اینکه میگم به خاطر دخترم ادامه بدم این مساله هست و اینکه میترسم بعدا دخترم من رو سرزنش کنه که چرا من رو از داشتن خانواده محروم کردی؟!
    چون با شناختی که همسرم دارم تبحر زیادی در ایجاد عذاب وجدان در طرف مقابل داده و یه جوری ماجراها رو تعریف میکنه که کاملا خودش رو تبرئه میکنه و تمام تقصیرها رو گردن طرف مقابل میندازه و شاید علت اینکه من بعد از هر بحثی در انتها در مقابل خواسته اش کوتاه میومدم این بود چون من رو دچار عذاب وجدان میکرد!!!!
    و علت اینکه دوباره میگم به خاطر دخترم ادامه ندم اینه که الان به خاطر سن کم دخترم آسیب روحی جدی بهش وارد نشده و دختر شاد و با آرام و قراری هست، اگرچه الان هم ماجرای کتک خوردن من توسط همسرم رو با زبان کودکانه تعریف میکنه، یا ماجرای ضرب و شتم جلوی درب منزل پدرم رو!! و من میترسم با موندن در اون زندگی و بالا رفتن سن دخترم صدمات جبران ناپذیری بهش وارد بشه در آینده!!
    و الان در حال حاضر نمیدونم کدوم اتفاق ارجعیت داره!!!!!


    [/QUOTE]
    ۱. رابطه ی شما در گذشته با والدینتون چگونه بوده؟
    [/QUOTE]

    در پاسخ به سوال اولتون بگم که منظورتون در زمان تاهل هست یا تجرد؟!
    باید بگم که من کلا رابطه خوبی با خانواده ام داشتم و کلا خانواده خوبی دارم که در فامیل زبانزد بودن و یادمه حتی همه فامیل میگفتن خوش به حال دامادهایی که وارد این خانواده بشن
    والا در زمان تجرد حرف و نظر خانواده ام برام اهمیت داشت اما نه به صورت مطلق و در همه جا
    در زمان تاهل و با دیدن حساسیتهای همسرم سعی میکردم حتی در آوردن اسمشون تو خونه احتیاط کنم اما همسرم متاسفانه همیشه این ذهنیت رو داشتن که خانواده ام پشت پرده در حال درس دادن به من هستن و همش دارن نقشه میکشن که رابطه ما بهم بخوره
    در حالی که من سعی میکردم حتی وقتی تنها میرم خونه پدر و مادر وقتی میام خونه بیشتر به همسرم محبت کنم که این فکرها به ذهنش خطور نکنه!!

    [/QUOTE]
    ۲. به مشاوره مراجعه کردین ایشان چه مواردی رو مطرح کردن؟[/COLOR]
    [/QUOTE]

    مشاور دو تا مساله رو تو الویت گذاشت
    ما وقتی به مشاور مراجعه کردیم بعد از چت من با اون آقا بود و همسرم حسابی پیاز داغ این ماجرا رو زیاد کرده بود!! در حالی که خودش هم کاملا واقف بود مساله در چه حدی بوده
    اما چون هیچ نقطه ضعفی از من و خانواده ام نداشت حسابی رو این مساله مانور میداد
    پس مساله اول که مشاور مطرح کرد کارهایی بود که من باید در قبال همسرم میکردم تا این جریان به اصطلاح خیانت کمرنگ بشه و من مو به مو انجام دادم فرمایشاتشون رو
    و خود همسرم هم در مقابل مشاور گفت که اون جریان رو فراموش کردم و میدونم چیز خاصی نبوده
    اما دوباره هر وقت بحث میکرد درباره خانواده ام واسه اینکه زبون من رو کوتاه کنه گریزی هم به اون ماجرا میزد!!!
    اما در ادامه این طور که مشخص بود رابطه بد همسرم با خانواده ام بود
    مشاور میگفت که سعی کنین بی خیال خانواده ها بشین و البته تاکید میکرد منظورم از بی خیال شدن قطع ارتباط نیست بلکه منظورم اینه که حرفشون رو در کانون سه نفره خانواده مطرح نکنین
    و همسرم متاسفانه اصلا متوجه حرف مشاور نمیشد و فکر میکرد منظور از بی خیال خانواده شدن یعنی اگه همسرم به خانواده من توهین کرد من همراهیش کنم و منم چهار تا فحش بهشون بدم
    در ادامه مشاوره بعد از اینکه همسرم من رو از خونه بیرون کرد مشاور به من در طی جلسه خصوصی گفت با این جریانات دیگه هیچ توصیه ای به شخص تو ندارم مگر اینکه همسرم از خر شیطون بیاد پایین و به فکر اصلاح بیفته
    گفت اگه رابطه ات رو با خانواده ات کم نکرده بودی بهت میگفتم این راه هم امتحان کن اما وقتی این راه هم رفتی دیگه چیزی به ذهنم نمیرسه

  8. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 22 بهمن 99 [ 09:23]
    تاریخ عضویت
    1399-8-20
    نوشته ها
    21
    امتیاز
    1,786
    سطح
    24
    Points: 1,786, Level: 24
    Level completed: 86%, Points required for next Level: 14
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    18

    تشکرشده 7 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط مدیرهمدردی نمایش پست ها
    شما لطفا فهرستی از رفتارها و حرفهایی از خود را اینجا بیاورید که باعث شد همسرتان روز به روز رفتار اشتباهش را بیشتر کند؟
    (منظورم رفتارهای منفعلانه! رفتارهایی از روی ترس! تسلیم شدن و رفتار از روی ترس!)
    اگر این فهرست را خوب بنویسید متوجه می شوید ، نقاط منفی شوهرتان و اشتباهاتش را با رفتارتان تشدید کردید.

    د.[/B][/COLOR]
    مدیر همدردی بسیار بسیار ممنونم بابت راهنمائی و پاسخ ارزشمندتون

    والا شاید چند دلیل برای این رفتار منفعلانه من که البته به تدریج ایجاد شد به این شرح هست که:
    اولا اینکه من دنبال آرامش بودم و متاسفانه فکر میکردم با تن دادن به خواسته اش به آرامش میرسم که متاسفانه فکر اشتباهی بود و مرتب به خواسته هاش افزوده میشد و رابطه اش با خانواده ام بدتر از قبل

    دوم اینکه چون خواهر همسرم در رشته روان شناسی درس خونده بودن و دکتر بودن من بنا به توصیه خانواده اش که مرتب میگفتن تو چیزی نگو اون خودش کوتاه میاد و صبر کن و صبر کن و صبر کن این راه رو پیش گرفتم اما متاسفانه گویا در این زمینه منفعت خودشون و پسرشون رو الویت قرار داده بودن تا منفعت من رو



    و اینکه راستش من دیگه الان خودم تمایل و علاقه ای به تجربه مجدد اون حجم از استرس رو با ادامه زندگی مشترکم ندارم و تنها دلایلی که باعث میشه گاهی به برگشت فکر کنم این هست که:

    ۱_ شاید با دو ماه دوری من سرش به سنگ خورده و پشیمون شده (که البته در پیام هایی که الان بهم میده بویی از پشیمونی نیست و فقط جنبه یادآوری خاطرات شیرین قبل هست و دلتنگی شدید و اینکه همچنان تاکید میکنن که همه مقصر بودن به خصوص خانواده من)

    ۲_ نگرانیم از سرزنش های احتمالی دخترم در آینده و اینکه من رو مقصر جدایی بدونه (چون همون طور که گفتم همسرم همیشه ماجراها رو به نفع خودش بیان میکنه و تبحر زیادی در ایجاد عذاب وجدان در طرف مقابل داره و با پررنگ کردن خطاهای طرف مقابل خطاهای خودش رو بی ارزش و منطقی نشون میده)

    ۳_ اینکه زندگی من از دور و در چشم اقوام بسیار رویایی و زیبا بوده و نگران این هستم که با پیچیدن این موضوع چه برخوردهایی در انتظارم هست

    ۴_ ترس از آینده نامعلوم بعد مطلقه بودن و اینکه آیا در جامعه از عهده زندگی با این محدودیت هایی که پیش رو دارم بر میام
    الان خانواده ام میگن همه جوره ساپورتم میکنن اما در هر حال من تمایل به داشتن خانه و درآمد مستقل دارم و نمیدونم آیا میتونم با این اوضاع اقتصادی به خواسته هام برسم یا نه!!(اصلا منظورم ازدواج مجدد نیست)

  9. کاربر روبرو از پست مفید شور رهایی تشکرکرده است .

    نوردخت (چهارشنبه 17 اسفند 01)

  10. #6
    Banned
    آخرین بازدید
    دوشنبه 04 دی 02 [ 13:45]
    تاریخ عضویت
    1394-2-15
    نوشته ها
    1,099
    امتیاز
    18,366
    سطح
    86
    Points: 18,366, Level: 86
    Level completed: 4%, Points required for next Level: 484
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteranOverdrive10000 Experience Points
    تشکرها
    269

    تشکرشده 1,106 در 598 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام و وقت بخیر
    اول باید احساس تاسفم رو از زندگی شما بگویم
    ولی الان زمان نارحتی نیست
    مثلااگر از خیانت همسر ناراحتید یکبار با ایشون صحبت کنید برای همیشه
    چیزی که میخوان رو بیان کنید نه چیزی که ناراحتتان میکند
    مثلا من حس میکنم تعهدت خودش به تنهایی نوعی توجه و ابراز عشق و علاقه به منه حتی اگر حرفی و چیزی از تو سر زده نشود اگر این توجه رو نبینم میرم انقدر میگردم تا این توجه رو پیدا کنم یا حداقل با دیگران جبران بشود

    اون زمانه گذشته و افراد چشمشان باز تر شده
    به جای ارتباط با افراد دیگر بیا بگو دردتان چیست حالا بخاطره خانوادت کودکی بد نفرت از دخترتانو غیره

    در بقیه مسایل هم همینجوری برخورد کنید مثلا من دوست دارم تو با خانوادم رابطه خوبی داشته باشی چون هم خانواده من هستن هم شاید یه روزی به ایشان احتیاج پیدا کنیم مثل الان که من خانه شون هستم و اگر منو نمیپزیرفتن معلوم نبود خانه چه کسی باشم کجا باشم

    میگم مشکلاتتان و ان چیزی که میخوان رو برای یدفعه حل کنید و در موردش صحبت کنید
    ویرایش توسط خادم رضا : چهارشنبه 21 آبان 99 در ساعت 14:16

  11. #7
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 21 آبان 99 [ 15:03]
    تاریخ عضویت
    1399-3-24
    نوشته ها
    3
    امتیاز
    1,883
    سطح
    25
    Points: 1,883, Level: 25
    Level completed: 83%, Points required for next Level: 17
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    5

    تشکرشده 3 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام.
    این جور مردها به هیچ وجه اصلاح نمیشن. نمونه اش همسر خودم که تو این مدتی که ازدواج کردیم بارها مورد تحقیر و تهدید و کتک قرار گرفتم از طرفش.
    هر بار قول داد گفت غلط کردم گوه خوردم(البته با عرض پوزش) دیگه تکرار نمیشه ولی دفعه بعد بدتر تکرار کرد. منم تصمیم گرفتم به جدایی.با اینکه عواقب جدایی سخته و حتی خونواده خودم مدام دارن سرزنش میکنن خودت خواستی باهاش ازدواج کنی ما که گفتیم ولش کن و...

    این جور مردهای روان پریش رو باید برای همیشه ترک کرد که تو توهم و خیالات خودشون تنها زندگی کنن

  12. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 22 بهمن 99 [ 09:23]
    تاریخ عضویت
    1399-8-20
    نوشته ها
    21
    امتیاز
    1,786
    سطح
    24
    Points: 1,786, Level: 24
    Level completed: 86%, Points required for next Level: 14
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    18

    تشکرشده 7 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط خادم رضا نمایش پست ها
    سلام و وقت بخیر
    اول باید احساس تاسفم رو از زندگی شما بگویم
    ولی الان زمان نارحتی نیست
    مثلااگر از خیانت همسر ناراحتید یکبار با ایشون صحبت کنید برای همیشه
    چیزی که میخوان رو بیان کنید نه چیزی که ناراحتتان میکند
    مثلا من حس میکنم تعهدت خودش به تنهایی نوعی توجه و ابراز عشق و علاقه به منه حتی اگر حرفی و چیزی از تو سر زده نشود اگر این توجه رو نبینم میرم انقدر میگردم تا این توجه رو پیدا کنم یا حداقل با دیگران جبران بشود

    اون زمانه گذشته و افراد چشمشان باز تر شده
    به جای ارتباط با افراد دیگر بیا بگو دردتان چیست حالا بخاطره خانوادت کودکی بد نفرت از دخترتانو غیره

    در بقیه مسایل هم همینجوری برخورد کنید مثلا من دوست دارم تو با خانوادم رابطه خوبی داشته باشی چون هم خانواده من هستن هم شاید یه روزی به ایشان احتیاج پیدا کنیم مثل الان که من خانه شون هستم و اگر منو نمیپزیرفتن معلوم نبود خانه چه کسی باشم کجا باشم

    میگم مشکلاتتان و ان چیزی که میخوان رو برای یدفعه حل کنید و در موردش صحبت کنید
    ممنونم خادم رضا گرامی بابت وقتی که گذاشتید

    واقعیت امر اینه که اتفاقا من خیلی خیلی با ایشون صحبت کردم و از راه های مختلف اما واقعا نمیدونم چرا انگار بی نتیجه بود... نمیدونم واقعا نمی فهمید خواسته ام چیه یا نمی خواست بفهمه یا از قصد میخواست آزارم بده یا دست خودش نبود!!!! واقعا نمیدونم...
    چون میدیدی مثلا دو ساعت صحبت میکردیم و در آخر میدیدم دوباره سر پله اول هستیم و در واقع انگار قانع کردنش امکان پذیر نبود و کاری بیهوده بود...
    سوء ظن عجیبی نسبت به خانواده ام داشت متاسفانه و اصلا نمیخواست قانع بشه...

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط یگانه1989 نمایش پست ها
    سلام.
    این جور مردها به هیچ وجه اصلاح نمیشن. نمونه اش همسر خودم که تو این مدتی که ازدواج کردیم بارها مورد تحقیر و تهدید و کتک قرار گرفتم از طرفش.
    هر بار قول داد گفت غلط کردم گوه خوردم(البته با عرض پوزش) دیگه تکرار نمیشه ولی دفعه بعد بدتر تکرار کرد. منم تصمیم گرفتم به جدایی.با اینکه عواقب جدایی سخته و حتی خونواده خودم مدام دارن سرزنش میکنن خودت خواستی باهاش ازدواج کنی ما که گفتیم ولش کن و...

    این جور مردهای روان پریش رو باید برای همیشه ترک کرد که تو توهم و خیالات خودشون تنها زندگی کنن
    ممنونم یگانه عزیز که تجربه ات رو در اختیارم گذاشتی!!
    متاسفانه منم بسیار مستعصل شدم و احساس میکنم صحبت کردن باهاش مثل کوبیدن میخ در سنگ هست
    همسر من هم بعضی روزها چنان خوب و مهربان بود که حد و اندازه نداشت و بعد به صورت آنی و یا سر یه اتفاق بسیار بی ارزش چنان بهم ریخته و عصبانی میشد که درکش واسم غیر قابل باور بود و فقط دوست داشتم از اون زندگی بیام بیرون
    این غیر قابل پیش بینی بودن رفتارش یا شاید آستانه تحمل پایینش برام غیر قابل تحمل هست
    ویرایش توسط شور رهایی : چهارشنبه 21 آبان 99 در ساعت 19:46

  13. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 22 بهمن 99 [ 09:23]
    تاریخ عضویت
    1399-8-20
    نوشته ها
    21
    امتیاز
    1,786
    سطح
    24
    Points: 1,786, Level: 24
    Level completed: 86%, Points required for next Level: 14
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    18

    تشکرشده 7 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ممنون میشم با مسایل و دل مشغولی هایی که مجددا مطرح کردم نظراتتون رو بفرمائین
    به شدت نیاز به همراهی و هم صحبتیتون دارم و دوست دارم نظراتتون رو مرتب بخونم تا تو تصمیمم مصمم بشم

    همسرم چند روز یه بار پیام میده که میخوای چی کار کنی؟ ادامه یا طلاق!!!
    اصلا حرفی از تغییر رویه یا اصلاح نزده و این طور که مشخص هست انگار به خودش حق میده چنین رفتارهایی کرده
    ما قبلا ده جلسه مشاوره پیش یه مشاور مطرح کشور رفتیم اما این طور که من دیدم همسرم حرف شنوی خاصی ازشون نداشت مگر اینکه به جانبداری از خودشون صحبت میکرد!!!!!!
    نمیدونم با چنین تجربه ای که ازش دارم ادامه مشاوره براشون تاثیر گذاره و آیا روش هایی دارن که بتونن بالاخره ایشون رو تحت تاثیر قرار بدن؟؟؟

    ولی مرتب در حال یادآورری روزهای خوبمون هست و البته از نقطه ضعف من که دخترم و وابستگیش به هر دومون هست استفاده میکنه

    اینم بگم که من کلا خیلی سخت تصمیم میگیرم و نسبت به ادامه زندگیم خیلی دودل هستم
    ویرایش توسط شور رهایی : جمعه 23 آبان 99 در ساعت 11:20

  14. کاربر روبرو از پست مفید شور رهایی تشکرکرده است .

    نوردخت (چهارشنبه 17 اسفند 01)

  15. #10
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 24 آبان 99 [ 11:15]
    تاریخ عضویت
    1397-12-04
    نوشته ها
    26
    امتیاز
    3,014
    سطح
    33
    Points: 3,014, Level: 33
    Level completed: 76%, Points required for next Level: 36
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    16

    تشکرشده 19 در 14 پست

    Rep Power
    0
    Array
    دوست عزیز
    جدای مشکلات متعدد شخصیتی که مسلما همسرتون به آنها دچار هستند مثل زورگویی، پرخاشگری و شکاکیت، متاسفانه شما مثل بسیاری از خانمها مفهوم سازگاری رو با انفعال و ظلم پذیری اشتباه گرفتید.
    این انفعال باعث شده نه خودتون و نه همسرتون پایمال شدن عزت نفستون رو اصلا یک عارضه جدی تلقی نکنید
    همسر شما تا زمانی که با یک برخورد جدی و قاطع روبرو نشه انگیزه ای برای تغییر نخواهد داشت. اصولا خودتونو بذارید جای ایشون، چرا باید تغییر کنه فقط با دوتا هوار و فریاد و نهایتا چک و لگد به هر چی میخاد میرسه ، چرا باید بخودش زحمت بده تا تغییر کنه؟
    من پیشنهاد می کنم شما اصولا دست از انتظار کشیدن برای پیام های همسرتون بردارید و تمرکز کنید بر بازسازی عزت نفس تخریب شده خودتون. مرز بندی هاتونو مشخص کنید . اجازه ندید هیچ کسی به هیچ بهانه ای ب شما توهین کنه.
    برای خودتون هدف و انگیزه زندگی بسازید تا دارای هویت مستقلی باشید . این به شما کمک می کنه با هر کلمه حرف یک آدم نامتعادل دچار تلاطم نشید.
    بعد از اون برای برگشت عجولانه به این زندگی مخرب عمیقتر فکر کنید چون به نظر می رسه با همین چند جمله تجدید خاطره سست شدید و همین روزهاست که باز برگردید به همون چرخه بیمارگونه


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 04:09 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.