به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 3 نخستنخست 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 21
  1. #11
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 14 بهمن 99 [ 14:20]
    تاریخ عضویت
    1399-4-26
    نوشته ها
    449
    امتیاز
    6,953
    سطح
    55
    Points: 6,953, Level: 55
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 197
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    195

    تشکرشده 435 در 224 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    69
    Array
    هیجانات چه نقشی در زندگی ما دارند؟

    هیجان؛ تحریک احساسات و تصحیح ذهن است که هر کدام از پدیده‌ های متفاوت ذهن مانند خشم، شادی، ترس یا ناراحتی همراه با نشانه‌ ها و علایم بدنی تداعی می‌ شود؛ احساساتی که از شناخت یا اراده متمایز است.
    لغت‌ نامه چمبرز


    دو علت زیست‌ شناختی اولیه برای هیجانات وجود دارد؛ نخست به بقای موجودات امنیت می‌ دهد. هیجانات قدرتمندی مانند شهوت، اشتیاق و عشق موجب پیوندهای بدنی بین مردان و زنان می‌ شود؛ همچنین هیجان فوق‌ العاده‌ ی عشق مراقبتی بین والد و کودک، امنیت، حمایت و مراقبت از کودک را مهیا کرده تا رشد کند و به مرحله‌ ی بزرگسالی برسد.

    علت دیگر اهمیت هیجانات، این است که ما را از خطرات محفوظ نگه‌ می‌ دارد. بدون واکنش‌ های غریزی در مقابله با خطر، به‌ ویژه در مراحل اولیه‌ ی زندگی افراد به یکدیگر اجازه می‌ دادند، فرار کنند یا برای جنگیدن آماده شوند، شاید بسیاری از افراد هرگز نمی‌ توانستند، زنده بمانند، به‌ ویژه که در سه هزار سال قبل، سطح تهدیدات در دنیای حیوانات وحشی و شرایط بد آب‌ و هوایی خیلی گسترده‌ تر بود. امروزه نیز هیجانات، امنیت ما را حفظ می‌ کنند.

    نکته

    این جمله‌ ی آرون بک، روان‌ شناس آمریکایی معروف است: «طبیعت از ژن‌ های مضطرب حمایت می‌ کند». هدف بک از این گفته آن بود که هیجاناتی مانند اضطراب و ترس افراد را از زیر اتوبوس رفتن یا خطر پذیری در موقعیت‌ های خطرناک، حفظ می‌ کنند. این یک واقعیت تلخ است که احتمال مرگ زود هنگام آدم‌ های بی‌ باک و جسور خیلی بیشتر است.

    هیجانات از لحاظ بدنی نیز بر روی ما تاثیر می‌ گذارند؛ به‌ویژه با افزایش ضربان قلب و جریان خون در بخش‌ هایی از بدن که نیاز دارند، در پاسخ به رفتار هیجانی انسان، واکنش عملی نشان دهند.


    زندگی را بدون هیجانات تصور کنید

    می‌ توانید زندگی را بدون هیجانات تصور کنید؟ برخی از افتادن در دام هیجانات منفی تاسف می‌ خورند؛ اما بدون خطر کردن، خودمان را از تجربه‌ ی هیجانات فوق‌ العاده و مثبتی که زندگی را برایمان خوشایند و مهیج می‌ سازند، محروم می‌ کنیم.

  2. #12
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 14 بهمن 99 [ 14:20]
    تاریخ عضویت
    1399-4-26
    نوشته ها
    449
    امتیاز
    6,953
    سطح
    55
    Points: 6,953, Level: 55
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 197
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    195

    تشکرشده 435 در 224 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    69
    Array
    با کارکرد مغزتان و این‌ که چطور می‌ تواند شما را فریب دهد، آشنا شوید

    برای این‌ که هوش هیجانی را به‌ طور کامل درک کنید، ابتدا بهتر است مطالبی درباره‌ ی منشأ آن در مغزتان بدانید. ما خاطره‌ ی هیجانی را در بخشی از مغز به‌ نام «دستگاه لیمبیک» اطلاعات را ثبت و ذخیره می‌ کند.

    ساختار کوچکی در مرکز دستگاه کناری به‌ نام «بادامه» وجود دارد که مرکز ذهن هیجانی‌ ما است. قبل از این‌ که قشر مخ اطلاعات ورودی را تحلیل کند، ابتدا بادامه محتوای هیجانی اطلاعات را پردازش می‌ کند.

    هیجان؛ عقل و منطق را تحت‌ تاثیر قرار می‌ دهد
    قدرت این بخش هیجانی ذهن که عقل و منطق را تحت‌ تاثیر قرار می‌دهد، در مرتبه‌ های بسیار اثبات شده است. بادامه در مسائل هیجانی متخصص است و با ایجاد احساس لذت، دلسوزی، هیجان، خشم و دیگر هیجانات به زندگی روزمره معنای مشخصی می‌ بخشد.

    نکته

    ما می‌ توانیم به بادامه به‌ عنوان دربانی نگاه کنیم که تمام اطلاعات ورودی را برای یافتن نشانه‌ ای از مشکل و گرفتاری بررسی می‌ کند؛ همچنین بسیار سریع‌ تر از ذهن عقلانی و بدون توجه به پیامدهای احتمالی،کارایی و عملکرد خواهد داشت، اگر بادامه اطلاعاتی را اضطراری تشخیص دهد، دکمه‌ ی هشدار را فشار می‌ دهد و به‌ سرعت بخش‌ های دیگر مغز و بدن را فعال می‌کند.

    مورد‌ پژوهی

    امی، در حال قدم زدن در جنگل بود. در ابتدای راه هوا آفتابی بود و خودش نیز احساس آرامش می‌ کرد؛ اما ناگهان هوا تغییر کرد. خورشید پشت ابرها رفت و ابرهای سیاه همه جای آسمان را فرا گرفت. هوا سرد شد، باد شروع به وزیدن کرد و روشنایی روز به‌ سرعت ناپدید شد. ناگهان قدم زدن در هوای آفتابی، به تجربه‌ ای ناخوشایند در هوای سرد تبدیل شد، بنابراین امی تصمیم گرفت به خانه بازگردد. در هنگام بازگشت صدایی شنید؛ توقف کرد، منتظر ماند و گوش کرد. در سکوت، صدای پایی را شنید. یکی دو شاخه شکسته شد و برگ‌ ها خش ‌خش صدا کردند. امی چیزی نمی‌ دید؛ اما صدا هر لحظه به او نزدیک‌ تر می‌ شد. شدت ضربان قلب امی تندتر شد، به‌ حدی که احساس کرد، قلبش در حال بیرون زدن از دهانش است.

    هوا تاریک شده بود؛ امی هم تنها، البته نه کاملا، کسی آن‌ جا بود. می‌ توانست قلبش را که شدیدتر و سریع‌ تر می‌ تپید، احساس کند. ته دلش خالی و پاهایش سست و مو بر تنش سیخ شد. هیجانات او در وجودش فریاد می‌ کشیدند که احتمالا خطر جدی در کمین است و باید به‌ سرعت فرار کند، به‌ همین خاطر فرار کرد و با تمام سرعت دوید.

    در حالی ‌که به بوته‌ ها و درختچه‌ های پیش رویش برخورد می‌ کرد، بر روی ریشه‌ های کف جنگل تلو‌ تلو می‌ خورد، نفس نفس می‌ زد و وحشت تمام وجودش را فرا گرفته بود.

    بالاخره از جنگل بیرون آمد و روشنایی روز بیشتر شد. او خودرو خود را دید که در فاصله‌ ای از او پارک شده بود. به‌ سمت آن دوید. سپس چند نفس عمیق کشید و سعی کرد، خودش را آرام کند. هنوز نمی‌ دانست آیا نسبت به اتفاقی که خیلی مهم هم نبوده، واکنش افراطی نشان داده است یا خیر، به‌ همین خاطر به پشت سر خود نگاه کرد.

    امی دید که آهویی زیبا از جنگل بیرون آمد و با کنجکاوی به اطراف نگاه می‌ کند. سپس مردی را دید که سگ همراه با او برای آهو، پارس می‌ کرد. پس از چند ثانیه، آهو به دویدن ادامه داد و به درون جنگل رفت.

    می‌ توانید در این پیشامد، زمانی را مشخص کنید که ذهن منطقی امی فعال بود یا واکنش‌ هایش تنها تحت‌تاثیر هیجاناتش قرار داشتند که در این مورد اضطراب و ترس بودند.

    تصمیم امی به فرار کردن، تحت‌ تاثیر هیجاناتش بود. درواقع بادامه امی فعال بود. دانیل گلمن اصطلاح «کنترل هیجانی» را برای این شرایط به‌ کار می‌ برد. هنگامی‌ که هیجانات‌ به‌ طور طبیعی واکنش نشان می‌ دهند ـ قبل از پاسخ عقلانی یا به‌ جای آن ـ چنین شرایطی به‌ وجود می‌ آید. درحالی‌ که مشخص شد قدم زدن در جنگل در تمام آن مدت امن بوده، شاید هم نبوده باشد. ممکن بود دزدی چاقو به‌ دست؛ شاخه‌ ها را زیر پا می‌ شکست و فقط وقت برای بررسی منطقی شرایط یا حتی تحقیق درباره‌ ی آن، می‌ توانست به فاجعه و شاید پیامدهای مهلکی منجر شود. در این مثال، واکنش سریع و هیجانی بهترین واکنش است.

  3. #13
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 14 بهمن 99 [ 14:20]
    تاریخ عضویت
    1399-4-26
    نوشته ها
    449
    امتیاز
    6,953
    سطح
    55
    Points: 6,953, Level: 55
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 197
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    195

    تشکرشده 435 در 224 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    69
    Array
    چگونه مغز هیجانات را کنترل می‌کند؟


    مغز ما باید این هیجانات را کنترل کند تا آن‌ ها بر ما مسلط نشوند و قشر تازه‌ ی مخ که درست پشت پیشانی قرار گرفته، مسئولیت این عمل را بر عهده دارد. در حالی‌ که بخشی از مغز هیجانی، قشر تازه‌ ی مخ، قادر به کنترل هیجانات است تا موقعیت‌ ها را دوباره ارزیابی کند و واکنش مناسب‌ تری بیابد، بنابراین ارزیابی‌ ها نسبت به واکنش‌ های لحظه‌ ای بادامه بیشتر طول می‌ کشد. به‌ همین دلیل در مورد امی، بادامه ابتدا او را به سلامت به‌ سوی خودرو او برد، قبل از این‌ که قشر تازه‌ ی مخ سنجش کنترل‌ شده‌ ی بیشتری از موقعیت ارایه دهد.

    در حالی‌ که به‌ نظر می‌ رسد بادامه و قشر تازه‌ ی مخ با یکدیگر گروه خوبی تشکیل می‌ دهند، بادامه از قشر تازه‌ ی مخ قوی‌ تر است. واکنش هیجانی غریزی بادامه می‌ تواند آن‌قدر قوی باشد که تلاش قشر تازه‌ ی مخ را که سعی دارد سنجش آرام‌ تری از موقعیت انعکاس دهد، به‌ طور کامل تحت‌ تاثیر قرار دهد، بنابراین هنگامی‌که افراد از لحاظ هیجانی آشفته و ناراحت هستند، می‌ گویند: «نمی‌ توانم تمرکز داشته باشم و خوب فکر کنم». در واقع آن‌ ها نمی‌ توانند خیلی خوب فکر کنند؛ زیرا بادامه کنترل قشر تازه‌ ی مخ را در اختیار می‌ گیرد.

    بادامه تجربه‌ های گذشته را که برای ما رخ داده‌ اند، ذخیره می‌ کند تا آن تجربه‌ ها را با آنچه احتمال دارد در زمان حال اتفاق بیفتد، پیوند دهد. لحظه‌ ای که بادامه تشخیص می‌ دهد تجربه‌ ی کنونی مشابه تجربه‌ ی گذشته است، هیجاناتی را که با رخداد گذشته تداعی شده‌ اند، تحریک می‌ کند؛ بادامه به‌ نحوی به تجربه‌ ی زمان حال واکنش نشان می‌ دهد، گویا همان تجربه‌ ی گذشته است.

    ذهن عقلانی ما شواهد عرضه‌ شده را قبل از مقایسه و نشان دادن واکنش بر مبنای آن، با موقعیت کنونی می‌ سنجد؛ اما ذهن هیجانی که سریع‌ تر عمل می‌ کند، زودتر دست به‌ کار می‌ شود و موجب بروز هیجان شدیدی در شما خواهد شد؛ ذهن هیجانی وقت تلف نمی‌ کند یا خودش را به زحمت نمی‌ اندازد تا شواهد موجود را ارزیابی و شرایط را مقایسه کند.

    نکته


    معمولا تلاش برای گفتگوی منطقی با کسی که از لحاظ هیجانی آشفته است، بی‌ فایده خواهد بود؛ زیرا هیجانات تاثیر و قدرت بیشتری دارند و قوه‌ ی استدلال و منطق را از صحنه خارج می‌ کنند.

    منشأ هیجانات

    برای مدتی درباره‌ ی هیجانات خود فکر کرده و سعی کنید بفهمید آن‌ها از کجا می‌ آیند. درک این موضوع کمک تان خواهد کرد، هیجانات درونی‌ خود را تشخیص دهید.

  4. #14
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 14 بهمن 99 [ 14:20]
    تاریخ عضویت
    1399-4-26
    نوشته ها
    449
    امتیاز
    6,953
    سطح
    55
    Points: 6,953, Level: 55
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 197
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    195

    تشکرشده 435 در 224 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    69
    Array
    چه چیزی هیجان را به‌ وجود می‌ آورد؟ اگر پاسخی به این پرسش دارید، آن‌ را بنویسید.

    به‌ نظرم شما ممکن است، نوشته باشید «حادثه‌ ای خاص» یا «یک شرایط»؛ به‌ عبارت دیگر اتفاقی افتاده و موجب بروز ترس، اضطراب، شادی، هیجان و سایر حالت‌ ها شده است. در واقع آن حادثه‌ ی خاص یا شرایط نیست که موجب بروز هیجان می‌ شود، بلکه افکار خودتان درباره‌ ی آن شرایط است که هیجان خاصی را در شما بر می‌ انگیزد. برای توضیح این موضوع، بیایید به داستان قدم‌ زدن امی در جنگل باز گردیم.

    شاید به‌ نظر برسد تاریکی در جنگل که با شکستن شاخه‌ ها و خش‌ خش برگ‌ ها موجب ترس و وحشت امی شد؛ ولی در واقع آنچه موجب بروز آن هیجانات شد، افکار پشت آن اتفاق بود، افکاری مانند «آن صدا؛ به این معنا که کسی آن‌جا است و من در خطرم». اگر قشر تازه‌ ی مخ امی، قادر بود قبل از ورود بادامه عمل کند، احتمال داشت امی فکر کند «نمی‌ دانم، شاید این صدا از یک روباه یا آهو باشد!» در حالی‌که ممکن است، امی هنوز مضطرب باشد، هیجاناتش کمتر نگران‌ کننده می‌ شدند.

    یادگیری از تجربه‌ های دوران کودکی

    تجربه‌ های دوران کودکی در توانایی افراد برای رشد، تجربه و ابراز هیجانات نقش مهمی ایفا می‌ کنند. وقتی کودکی در خانواده‌ ای سرشار از عشق و محبت بزرگ و تربیت می‌ شود، در بزرگسالی خیلی راحت‌ تر هیجانش را ابراز می‌ کند. متاسفانه بسیاری کودکان در خانواده‌ های ناکارامد بزرگ می‌ شوند؛ خانواده‌ هایی که هیچ‌ کس هیجانات یا احساسات خود را ابراز نمی‌ کند، به‌ همین خاطر کودکان می‌ آموزند هیجانات خود را بروز ندهند.

    به‌ عنوان مثال کودک ممکن است، بیاموزد که اگر برادر بزرگش او را اذیت می‌کند، گریه کند؛ زیرا احتمال دارد بیشتر از طرف او آزار ببیند. وقتی پدری اصرار دارد که کودکش باید در همان مرتبه اول، بدون هرگونه لغزشی دوچرخه‌ سواری کند، اگر لب‌ هایش از ترس بلرزند، به‌خاطر ترسو بودن مسخره می‌ شود. اگر به‌خاطر این‌ که با آن‌ ها غیر منصفانه برخورد شده، عصبانی شوند، احتمال دارد برای ابراز آزردگی‌ شان، تنبیه شوند.

    بنابراین کودک می‌ آموزد نباید احساسات و هیجاناتش را بروز دهد، بلکه باید احساسات خود را سرکوب کند و بدون بروز احساس و هیجان زندگی کند. کودکی که با این روش تربیت می‌ شود، نمی‌ تواند بزرگسالی باشد که هیجانات و احساسات خود را به‌ راحتی ابراز می‌ کند و برای تغییر چنین آموزه‌ هایی به کمک تخصصی نیاز خواهد داشت.

    نکته

    روان درمانی، روش درمانی مناسبی است زیرا مراجع را در یک فرآیند هیجانی نظام‌ دار قرار می‌ دهد تا بتواند از لحاظ هیجانی و احساسی بازتر و پذیراتر باشد؛ همچنین به افراد آموزش می‌ دهد واکنش‌ های هیجانی‌ شان را فعال و کنترل کنند تا بتوانند هیجانات خود را رشد دهند و آن‌ ها را به‌ طور مناسب و هوشمندانه به‌ کار ببرند.

    مغز؛ ذخیره‌ کننده‌ی خاطرات

    مغز؛ همیشه خاطراتی را که از لحاظ هیجانی اثراتی شدید بر روی ما گذاشته‌ اند، ذخیره می‌ کند و این خاطرات در بادامه مخفی می‌ شوند. وقتی عاملی تحریک‌ کننده ما را به یاد اتفاقی در گذشته می‌ اندازد، به‌ طور کامل به همان روشی که در گذشته عمل کرده‌ ایم، به آن واکنش نشان می‌ دهیم، اگر چه ممکن است، چنین واکنشی در زمان حال مناسب نباشد.

  5. #15
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 14 بهمن 99 [ 14:20]
    تاریخ عضویت
    1399-4-26
    نوشته ها
    449
    امتیاز
    6,953
    سطح
    55
    Points: 6,953, Level: 55
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 197
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    195

    تشکرشده 435 در 224 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    69
    Array
    به‌ تازگی با مراجعه‌ کننده‌ ای درمانی را شروع کرده‌ ام؛ او به‌ علت گیر کردن در آسانسور از ترس و وحشت حاصل از آن رنج می‌برد. هر بار که آسانسوری را می‌ دید همان ترس و وحشتی را که تجربه کرده بود، به‌ طور کامل با همان کیفیت احساس می‌ کرد.

    به‌ عبارت دیگر، مغزش خاطره‌ ای هیجانی را ذخیره کرده بود که با نزدیک شدن به آسانسور دوباره فعال می‌ شد؛ حتی آسانسورهای امن و تمام‌ شیشه‌ ای که در مراکز خرید بالا و پایین می‌ روند. اکنون او بعد از چند جلسه رفتار درمانی و به چالش کشیدن آموخته‌ های قبلی، افکار و باورهای بی‌ حاصل و نامناسبش بهتر شده؛ اما تجربه‌ ی او مثال بسیار خوبی است که نشان دهیم، مغز در شرایط جدید مناسب‌ ترین و مفید ترین هیجانات را تحریک نمی‌ کند، بلکه به‌ طور طبیعی بر مبنای عملکرد گذشته عمل می‌ کند.

    هیجانات در توانایی ما برای کنترل خودمان و ارتباط مان با دیگران نقش مهمی ایفا می‌ کنند. کتاب‌ ها، نمایش‌ نامه‌ ها و خود تاریخ با هیجانات قدرتمندی پر شده‌ اند که بر تفکر عقلانی غلبه یافته‌ اند و فردی را که چنین هیجاناتی در خود داشته، به‌ سوی اعمالی سوق داده‌ اند که در نهایت گفته است: «دست خودم نبود».

    این واکنش‌ ها زودتر از تفکر عقلانی وارد عمل می‌ شوند تا فرد را نجات دهند. این‌ ها مواردی هستند که واکنش‌ های هیجانی هرگونه تلاشی را که ممکن است، تفکر منطقی درصدد ملایم کردن یا تعدیل شرایط بر‌آید، به‌ طور مثبتی تضعیف کند.

    البته این حرف به آن معنا نیست که یک واکنش هیجانی همیشه به پیامدی منفی منجر می‌ شود. تعیین پیشینه‌ ی تاریخی موید چنین چیزی نیست و پژوهش‌ های روان‌ شناختی نیز آن‌ را تایید نمی‌ کنند. این مطلب نشان می‌ دهد، حتی وقتی هیجانی آن‌ قدر قوی است که عقل و منطق نمی‌ توانند بر آن غلبه کنند، پیامد حاصله زمانی خوب و مناسب است که این هیجان قوی مناسب باشد.

    خشم را که از قوی‌ ترین هیجانات است با احساس شیفتگی در نظر بگیرید. خشم‌ زمانی‌ که به‌طور نامناسب به‌ کار می‌ رود، یکی از مخرب‌ ترین و ترسناک‌ ترین هیجانات است؛ اما همین خشم است که منشأ خوبی‌ های بسیاری در جهان می‌ شود. اغلب هنگامی‌ که افراد نسبت به موقعیتی؛ مانند فقر، قحطی و حکومت فردی دیکتاتور خشمگین می‌ شوند، با آن می‌ جنگند و اگر بتوانند بی‌ عدالتی را از بین می‌ برند.

    این خشم در نقش هیجانی بالا است که به‌ روش مناسبی به‌ کار برده می‌ شود؛ جایی‌که استدلال آرام ممکن است، آن‌ قدر قوی نباشد که به‌ تنهایی بی‌ عدالتی را به چالش بکشد، شور و هیجان نیاز است تا این شرایط را برانگیزد و در اشخاص انگیزه‌ ی لازم خلق کند.

    نکته

    تصور نکنید اقدام کردن بر مبنای هیجانات، به‌ جای عقل و منطق، همیشه اشتباه است.

    دو ذهن

    اکنون مشخص شد که شما یک ذهن ندارید، بلکه دو ذهن دارید؛ ذهن عقلانی با زبان عقل و منطق با ما صحبت می‌کند و می‌ کوشد ما را از رفتارها و تصمیمات شتاب‌ زده حفظ کند، در حالی‌ که ذهن هیجانی قضاوت ما را تحت‌ تاثیر قرار می‌ دهد و نه‌ تنها شرایط را بدتر نشان نمی‌ دهد، بلکه اغلب بهتر جلوه می‌ دهد و ما را با انگیزه‌ ی مثبت‌ تر مجهز می‌ کند.

    در نتیجه شور و هیجانی که برای کسب موفقیت احساس می‌ کنیم؛ ما را برای تلاش بیشتر تشویق می‌ کند. به‌ عنوان مثال اغلب هنگامی‌ که اضطراب به ما می‌ گوید؛ خیلی به لبه‌ ی سکوی قطار نزدیک نشویم، ما را از خودمان حفظ می‌ کند.

  6. #16
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 14 بهمن 99 [ 14:20]
    تاریخ عضویت
    1399-4-26
    نوشته ها
    449
    امتیاز
    6,953
    سطح
    55
    Points: 6,953, Level: 55
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 197
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    195

    تشکرشده 435 در 224 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    69
    Array
    مورد ‌پژوهی


    دیوید باید لندن را ترک می‌ کرد و با خودرو خود به فرودگاه هیت رو می‌ راند تا سوار هواپیمایی شود که به میلان می‌ رفت. قرار بود در میلان قراردادی چند میلیون پوندی برای شرکتش امضا کند. این مهم‌ ترین روز زندگی کاری‌ او بود.

    دیوید برای رانندگی تا فرودگاه، پارک خودرو و کارهای گمرکی وقت کافی در نظر گرفته بود. او عواملی مانند ترافیک سنگین، یکی دو مشکل غیر منتظره و به احتمال زیاد پر کردن باک بنزین ماشین را نیز مورد نظر قرار داده بود.

    آنچه او در نظر نگرفته بود، پنچری لاستیک خودرو بود و به‌ خاطر تعویض لاستیک مجبور شد به اتومبیل‌ های خدماتی تلفن کند.

    بالاخره هنگامی‌ که به فرودگاه رسید، به‌ سمت پذیرش دوید و متوجه شد هواپیمایش پرواز کرده است.


    به ‌نظر شما کدام‌ یک از حرف‌ های مسئول پذیرش می‌ تواند دیوید را بیشتر ناراحت کند؟

    1) «خیلی متأسفم، هواپیمای شما 30 دقیقه پیش پرواز کرد».

    2) «بسیار متأسفم، هواپیمای شما 2 دقیقه پیش پرواز کرد».

    وقتی این سوال از گروهی افراد پرسیده شد، چند نفر گفتند که هیچ فرقی نمی‌ کند؛ اما بیشتر آن‌ ها گزینه‌ ی دوم را ناراحت‌ کننده‌ تر می‌ دانستند. این نمونه‌ ای از ذهن هیجانی است که ذهن منطقی را تحت‌ تاثیر قرار می‌ دهد. ذهن عقلانی‌ به ما می‌ گوید: «هواپیما پرواز کرده و کاری دیگر نمی‌ توان کرد»؛ اما ذهن هیجانی می‌ گوید: «از دست دادن هواپیما فقط به‌خاطر 2 دقیقه تأخیر در مقایسه با 30 دقیقه ناراحت‌ کننده‌ تر است».

    نکته

    از همین اکنون شروع کنید تا از لحظه‌ای که ذهن هیجانی‌، ذهن عقلانی‌ شما را به عقب می‌ راند، آگاهی بیشتری داشته باشید.

  7. #17
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 14 بهمن 99 [ 14:20]
    تاریخ عضویت
    1399-4-26
    نوشته ها
    449
    امتیاز
    6,953
    سطح
    55
    Points: 6,953, Level: 55
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 197
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    195

    تشکرشده 435 در 224 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    69
    Array
    خودتان را چگونه می‌بینید؟

    در این فصل می‌آموزید؛

    • هیجانات‌ خود را شناسایی کنید

    • هیجانات‌ را تحت کنترل خود درآورید

    • ارزش‌های فردی‌ تان را انتخاب کنید

    هوشمندی هیجانی؛ به این معنا است که قبل از هر چیز، خود را بشناسید. افرادی‌ که این توانایی را دارند:

    - می‌دانند کدام هیجانات را به‌ چه دلیلی احساس می‌ کنند.

    - پیوند بین احساسات و افکار، رفتار و کلام شان را تشخیص می‌ دهند.

    - می‌ دانند چطور احساسات شان بر رفتار و عملکرد آن‌ ها تاثیر می‌ گذارد.

    - از ارزش‌ ها و اهداف شان آگاهی دارند.

    برای تغییر نخستین گام مهم این است که بتوانید ارزیابی و درک درستی از خود داشته باشید. بنابراین مهم است که:

    - از نقاط ضعف و قدرت‌ خود آگاه باشید.

    - فکر کنید تا بتوانید از تجربیات خوب و بد گذشته درس بگیرید.

    - نسبت به بازخوردهای صادقانه، دیدگاه‌ های جدید، آموزه‌ های مداوم و رشد و پرورش خود پذیرا باشید.

    - نسبت به خودتان حس خوب و توأم با احترام داشته باشید.

    نقاط قوت و ضعفتان را شناسایی کنید
    در این‌جا تمرینی ذکرشده که به بسیاری از مراجعه‌ کنندگان خود توصیه می‌ کنم. آن‌ ها بخشی از تمرین را ساده و قسمتی را بسیار دشوار می‌ یابند. من از شما می‌ خواهم حدس بزنید کدام قسمت ساده و کدام بخش دشوار است.

    تمرین

    ساعت مچی‌ تان را در دسترس قرار دهید. هنگامی‌ که می‌ خواهید آزمون را انجام دهید، باید وقت سپری‌ شده را ثبت کنید، بنابراین تا زمانی‌ که زمان را تنظیم نکرده‌ اید، شروع نکنید. برای انجام بخش اول آزمون، از همین اکنون شروع کنید.

    1. 10 نقطه‌ ضعف یا نقضص های مهم‌ خود را فهرست کنید.

    زمان را متوقف کنید. چه مدت طول کشید؟ زمان سپری‌ شده را بنویسید.

    زمان سپری شده ☐

    اکنون دوباره زمان را تنظیم کنید و بخش دوم آزمون را انجام دهید.

    2. 10 نقطه قوت و ویژگی مهم‌ خود را فهرست کنید.

    زمان را متوقف کنید. زمان سپری‌ شده را ثبت کنید.

    زمان سپری شده ☐

    به چه نتایجی رسیدید؟ من حدس می‌ زنم:

    • شما متوجه شدید که بخش اول این آزمون از بخش دوم آن راحت‌ تر بود.

    • شاید برای بخش اول آزمون خواهان فضای بیشتری بودید، با وجود این مطالب را جمع‌ بندی کردید تا به 10 نقطه قوت خود بپردازید.

    • زمان ثبت‌ شده‌ نشان می‌ دهد که تکمیل بخش دوم از بخش اول زمان بیشتری به خود اختصاص داده است.

    • نتایج به‌ دست آمده، به چه معناست؟

    • شما فردی هستید که نقاط ضعف تان خیلی بیشتر از نقاط قوت و ویژگی‌ های مثبت شما است!

    • نگرشی که نسبت به خود دارید، منفی است و شاید مغرضانه و به‌ شدت با سرزنش همراه است. به‌ عبارت دیگر، شما از نظر هیجانی نسبت به خودتان نگرشی هوشمندانه ندارید.

    نگاه دوم تقریبا مشکل واقعی شما است؛ اما این‌ که به نگاه اول یا دوم باور داشته باشید، چندان مهم نیست. همان‌ طور که می‌ آموزید، نگرشی حاکی از هوش هیجانی نسبت به خودتان بدبینانه، بدون نقص، منفی و سختگیرانه نیست، بلکه نگرشی واقع‌ بینانه و همراه با محبت است.

    نکته‌ ی مهم این است که بتوانید با خودتان همان‌ طور که هستید، راحت باشید و به‌ خوبی کنار بیایید! با نگاهی توأم با هوش هیجانی به خودتان بنگرید.

    نکته

    تصور کنید نگرش منفی که از خودتان دارید، از طریق رادیو پخش می‌ شود. رادیو را در فکرتان تصور کنید، سپس ببینید که صدای رادیو را کم می‌ کنید، یا پیچ تنظیم را می‌ چرخانید تا رادیو را بر روی برنامه‌ ی دیگری تنظیم کنید.!

  8. #18
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 14 بهمن 99 [ 14:20]
    تاریخ عضویت
    1399-4-26
    نوشته ها
    449
    امتیاز
    6,953
    سطح
    55
    Points: 6,953, Level: 55
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 197
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    195

    تشکرشده 435 در 224 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    69
    Array
    تفاوت بین خودآرمانی و خود واقعی‌ تان را تشخیص دهید

    کارل راجرز، روان‌ شناس آمریکایی؛ الگوی «مراجع‌ محوری» را ابداع کرد. او باور داشت هر کسی برای رشد توانمندی‌ هایش انگیزه‌ ی ذاتی دارد. راجرز این انگیزه‌ ی ذاتی را «گرایش به شکوفایی» می‌نامد.

    راجرز فردی را که سلامت هیجانی دارد، فردی معرفی می‌ کند که از هوش هیجانی بهینه‌ ای برخوردار است (راجرز اصطلاح «کارامدی کامل» را به کار می‌ برد؛ اما ما از اصطلاح هوش هیجانی استفاده می‌ کنیم). او بیان داشت؛ همه ‌ی ما تصوری از خود آرمانی داریم، فردی که در حقیقت دوست داریم، باشیم؛ اما بیشتر افراد نگرشی به خودشان دارند که همیشه با خود آرمانی‌ شان هماهنگ نیست. راجرز چنین نگاهی را «خود واقعی» می‌نامد.

    هرچه خود آرمانی و خود واقعی ما به یکدیگر نزدیک‌ تر باشد، فرد از سلامت یا هوش هیجانی بیشتری برخوردار است.

    ارزش‌ های بنیادی که معادل هوش هیجانی جدید است

    بررسی ارزش‌ های بنیادی که راجرز برای فردی کارامد یا دارای هوش هیجانی معرفی می‌ کند، ارزشمند است. راجرز ویژگی‌ های زیر را در دهه‌ی 1960، قبل از این‌ که هوش هیجانی مطرح شود، بیان کرد که با نظرات گلمن که 30 سال بعد مطرح شد، شباهت‌ هایی دارد. راجرز ویژگی‌ های زیر را پیشنهاد می‌ کند که موجب رشد هیجانی ما می‌ شود:

    • نسبت به تجربه‌های خود باز و پذیرا باشید؛ باید نسبت به تجربه‌ های خود در دنیا درک درستی داشته و قادر به پذیرش واقعیت ازجمله هیجانات‌ خود باشید. راجرز تاکید می‌ کند که باز و پذیرا بودن نسبت به هیجانات‌ برای رشد شخصی‌ تان مهم است؛ اصطلاح «خودشکوفایی» راجرز مترادف «هوش هیجانی» است.

    • در زمان حال زندگی کنید؛ باید گذشته را بپذیرید و بی‌ جهت روی اتفاقات افتاده و غیر قابل تغییر مرور فکری نداشته باشید یا روی آینده‌ ی نامعلوم تاکید زیادی نکنید، در واقع باید در زمان حال باقی بمانید تا آن‌ را تجربه کنید.

    • به خودتان اعتماد کنید که آنچه را به نظرتان درست است و به‌ طور طبیعی در وجود شما، در حال به‌ وجود آمدن است، انجام خواهید داد؛ این مسئله به آن معنا نیست که مرتکب قتل شوید، زیرا احساس می‌ کردید، عمل درستی است، بلکه به غرایز هوش هیجانی‌ خود اعتماد می‌ کنید که شما را در راستای درست هدایت خواهد کرد.

    • از اراده‌ ی آزاد استفاده کنید؛ هنگامی‌ که قدرت انتخاب داریم، احساس رهایی می‌ کنیم. نظر راجرز این بود: «فردی که کارامدی کامل (هوش هیجانی) دارد، چنین آزادی را می‌ پذیرد و خود را مسئول انتخاب‌ هایش می‌ داند.

    • خلاق باشید؛ اگر احساس آزادی و مسئولیت کنید، بر مبنای آن‌ ها عمل خواهید کرد و با دنیای پیرامون تان مشارکت خواهید داشت. این مشارکت می‌ تواند از طریق خلاقیت در کارهای هنری یا فعالیت‌ های اجتماعی و عشق والدین یا به‌ خاطر این‌ که تمام تلاشتان را، برای شغل و حرفه‌ خود می‌ گذارید، باشد.

  9. #19
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 14 بهمن 99 [ 14:20]
    تاریخ عضویت
    1399-4-26
    نوشته ها
    449
    امتیاز
    6,953
    سطح
    55
    Points: 6,953, Level: 55
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 197
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    195

    تشکرشده 435 در 224 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    69
    Array
    خودآگاهی هیجانی‌ تان را رشد دهید


    خودآگاهی هیجانی؛ به این معنا است که به حالت فکری‌ خود توجه دایمی داشته باشید، علت آنچه احساس می‌ کنید را تشخیص دهید و رخدادها و حوادثی که می‌ توانند به ناراحتی، آشفتگی و نوسانات هیجانی منجر شوند، شناسایی کنید. این مطلب به آن معنا است که به آنچه می‌ بینید و می‌ شنوید توجه کنید، نه آنچه تصور می‌ کنید، می‌ بینید یا می‌ شنوید.


    مورد‌ پژوهی

    آنتونی با دکتر اُرتوپد قرار ملاقات داشت و تأکید کرده بود ساعت حضورش 1:30 باشد تا بتواند از وقت ناهارش، در محل کار استفاده کند و مجبور نباشد مرخصی بگیرد؛ زیرا از آن کار خوشش نمی‌ آمد و به‌ نظر می‌ رسید امنیت شغلی ندارد، شایعه‌ ی تعدیل نیرو را نیز شنیده بود.

    بنابراین مضطرب بود که مبادا به هر دلیلی هنگام خروج از محل کار دیده شود. اضطراب کلی آنتونی به نگرانی درباره‌ ی آسیب آرنج او و این‌که نمی‌ دانست درد آن ناحیه به‌خاطر چیست، همراه شد، به‌ همین خاطر وقتی یکی از دوستانش یک متخصص استخوان را به او پیشنهاد کرد، به‌ نظرش راه خوبی بود تا دیگر مجبور نباشد فرایند وقت‌ گیر سرویس بهداشت و درمان ملی را پشت سر بگذارد.

    آنتونی به‌ موقع سر قرارش رسید؛ اما متوجه شد افراد زیادی در صف اتاق انتظار هستند. او فکر کرد آن‌ ها نیز می‌ خواهند از وقت ناهارشان استفاده کنند و کمی نگران زمان ملاقاتش با دکتر شد. آنتونی در ساعت 1:30 خیلی مضطرب شد و منتظر بود تا اسمش را صدا کنند. بالاخره نام آنتونی را با یک شماره اعلام کردند: «آنتونی مورفی، شماره‌ی 23». او احساس درماندگی می‌ کرد؛ همچنین تمام مدت منتظر مانده بود، به‌ ویژه ساعت قرار ملاقاتش را تعیین کرده بود و اکنون او نفر 23 است. خشم و آزردگی‌ اش، او را درمانده کرده و مانع فکر کردنش شده بود.

    در نتیجه بلند شد و از کلینیک بیرون آمد، بدون این‌که به مسئول پذیرش چیزی بگوید. به محل کارش برگشت، درحالی‌ که آرنجش همچنان درد داشت.

    سرانجام آنتونی آرام شد؛ اما همچنان از درد رنج می‌ برد. بنابراین نامه‌ ای همراه با عصبانیت به کلینیک نوشت و نظرش را درباره‌ ی وقت‌ شناسی به آن‌ ها گفت. در مقابل او از طرف کلینیک نامه‌ ی مودبانه‌ ای دریافت کرد که از اتفاق پیش‌ آمده، احساس تأسف خود را اظهار کرده و توضیح داده بودند که شماره‌ ی 23، شماره‌ ی اتاقی بود که او باید به آن‌ جا می‌ رفت و دکتر در اتاق منتظر او بود؛ همچنین به‌علت عدم حضورش در زمان تعیین‌ شده، صورت‌ حسابی به‌ همراه نامه برای او فرستاده شده بود.

    داستان آنتونی مثال مناسبی در مورد کنترل هیجانی است.

    کنترل هیجانی می‌تواند به دو دلیل به‌وجود آید:

    1. ما به‌ جای فکر کردن درباره‌ ی آنچه می‌ شنویم یا اتفاقاتی که می‌ افتد، تعبیر و تفسیر نادرست کرده و بر مبنای آن نتیجه‌ گیری شتاب‌ زده می‌ کنیم، سپس چنین برداشتی، حقیقت ذهنی‌ مان می‌ شود. ما این حقیقت ذهنی را به چالش نمی‌ کشیم یا درستی آن‌ را بررسی نمی‌ کنیم، به‌ جای آن، بر مبنای آن عمل می‌ کنیم.

    2. ما نسبت به اتفاقات آن‌ قدر عصبانی و برانگیخته می‌ شویم که از مسیر رفتار و تصمیم‌ گیری عاقلانه منحرف شده و به‌ جای آن هیجانات نا به‌ جا از خود بروز می‌ دهیم.

    بنابراین چگونه باید برای اجتناب از چنین مواجهه‌ هایی، خودآگاهی هیجانی لازم را رشد دهیم؟ پاسخ در توانمندی فردی قرار دارد؛ به این معنا که خودتان را بشناسید و با توجه به داشته‌ هایتان، بهترین عملکرد را بروز دهید. این شیوه دامنه‌ ی وسیعی از گزینه‌ های انتخابی در اختیارتان قرار داده و به شما اجازه می‌ دهد با بخش‌ هایی از مغزتان ارتباط برقرار کنید که در بیشتر موقعیت‌ ها و شرایط خاص کمکتان می‌کند.

  10. #20
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 14 بهمن 99 [ 14:20]
    تاریخ عضویت
    1399-4-26
    نوشته ها
    449
    امتیاز
    6,953
    سطح
    55
    Points: 6,953, Level: 55
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 197
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    195

    تشکرشده 435 در 224 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    69
    Array
    خودآگاهی در ارتباط با دیگران

    نیاز است خودآگاهی‌ تان آن‌ قدر گسترش یابد که از واکنش‌ های دیگران نسبت به رفتارتان آگاه باشید.

    مورد‌ پژوهی

    پیتر و بیل مشغول خرید چمدان بودند؛ چمدانی که بیل می‌ خواست برای تعطیلات از آن استفاده کند. وقتی آن‌ ها وارد بخش فروش چمدان‌ ها شدند، خانم زیبایی لبخند زنان به‌ سمتشان آمد و سلام کرد و از آن‌ ها پرسید چه کمکی از دستش بر می‌ آید. پیتر گفت: «عزیزم، زندگی‌ ام این روزها کمی یکنواخت شده، می‌ توانی کمکم کنی از این یکنواختی خلاص شوم؟»

    بیل از این حرف پیتر سرخ شد و به‌ سرعت میان حرف او پرید و گفت: «من چمدانی خوب و محکم می‌ خواهم». دختر فروشنده گفت: «مشکلی نیست، دنبال چه اندازه‌ ای هستید؟» قبل از این‌ که بیل بتواند پاسخ دهد، پیتر گفت: «خب، چمدانی که شما بتوانید در آن جا شوید، مناسب است». بیل به پیتر نگاه کرد و گفت: «میشه دهانت را ببندی؟ من فقط می‌ خواستم یک چمدان بخرم، نه به حرف‌ های خجالت‌ آور تو به کسی که می‌ تواند جای دخترت باشد، گوش دهم. من می‌ روم و چمدانم را می‌ خرم!» بیل بعد از عذرخواهی از دختر فروشنده از پیتر دور شد. پیتر نیز به‌ دنبال او رفت و گفت «سخت نگیر و آرام باش. امروز از چیزی ناراحتی؟»

    پیتر تقریبا هیچ ظرفیتی برای خود آگاهی نداشت. او از تاثیر منفی رفتارش بر دوستش و آن خانم فروشنده هیچ آگاهی و درکی نداشت؛ همچنین او از این حقیقت که مثل یک احمق جلوه کرده یا ممکن است موجب ناراحتی دیگران شود، درک مناسبی نداشت.

    نکته

    ‌هنگامی‌ که بدانید دیگران چه احساسی ممکن است نسبت به رفتارتان داشته باشند، به شما فرصت می‌ دهد رفتارتان را تغییر دهید. اگر کسی به روش غیر منتظره یا نا امید کننده واکنش نشان می‌ دهد، هرگز فراموش نکنید: «اوه، او همین‌ طوری است». به نحوه‌ ی صحبت و رفتارتان نگاه کنید. شاید این احتمال وجود دارد که برای رسیدن به نتیجه‌ ی بهتر، باید گفتار و رفتارتان را تعدیل کنید. این گفته را به یاد بسپارید: «آنچه شما می‌ گویید مهم نیست، آنچه دیگران می‌ شنوند، مهم است».

    تمرین

    برای افزایش خودآگاهی‌ تان، در هفته‌ ی آینده، دفترچه یادداشت روزانه تهیه کنید و موارد زیر را در آن بنویسید:

    • شدید‌ترین هیجانی که احساس کردید.

    • شرایطی که هیجان را در آن احساس کردید.

    • چگونه این هیجان شما را به بروز واکنش وادار کرد. آیا واکنش شما متناسب با شرایط بود؟

    • اگر فرد دیگری نیز حضور داشت، واکنش‌ شما را چطور ارزیابی می‌ کرد؟ (اگر تنها بودید، همین سوال را از خود بپرسید).

    • اکنون از خود بپرسید: «آیا مطمئن هستید که دیگران شرایط را آن‌ طور که شما درک کرده‌ اید، دیده‌ اند؟»

    مانند همیشه، علاقه‌ شما به انجام تمرین بالا، بستگی به درک شما از آن هدف دارد.

    فکر می‌ کنید هدف این تمرین چیست؟ پاسخ خود را بنویسید.

    پاسخ این است که با تهیه‌ ی دفترچه‌ ی یادداشت روزانه، می‌ آموزید که با توجه به رفتارتان در ارتباط با دیگران، خودآگاهی‌ تان را رشد دهید. بیشتر اشخاص به‌ ندرت از این مهارت استفاده می‌ کنند.

    ما تمایل داریم «بدون تفکر حرف بزنیم»، «بر مبنای احساسمان نظر می‌ دهیم»، «تحت کنترل هیجانات خود هستیم» و سطح هوش هیجانی‌ مان آن‌ قدر کافی نیست که بر مبنای آن به‌ درستی رفتار کنیم، بنابراین برای کنترل خود باید شیوه‌ ی آن‌ را یاد بگیرید.

    با خودتان صادق باشید

    شما کسی هستید که نمی‌ توانید خود را فریب دهید. این مسئله به آن معنا نیست که خودتان را سرزنش کنید و به خودتان سخت بگیرید، بلکه به این معنا است که باید رفتارتان را متعادل و معقول کنید، احساسات‌ خود را ابراز کنید و تناسب آن‌ ها را با موقعیت‌ ها ارزیابی کنید، شاید بپذیرید که می‌ توانستید بهتر رفتار کنید و از این تجربه درس بگیرید.

    در زندگی چیزی به‌ عنوان شکست وجود ندارد. فقط موفقیت و کسب تجربه وجود دارد.
    پتروسکا کلارکسون، استاد روان‌شناسی

    برای درک این گفته‌ی خردمندانه باید سطح اعتماد به‌ نفس‌ تان رشد یابد. وقتی کار اشتباهی انجام می‌ دهید، اگر از آن بیاموزید و تجربه کسب کنید، در واقع شکست نخورده‌ اید. حتی پیتر اگر با دقت بیشتری به رفتارش بنگرد و شرایط را دوباره بررسی کند، می‌ تواند هنگامی‌که در آینده در موقعیت مشابهی قرار می‌ گیرد، به‌ صورتی متفاوت رفتار کند. در ارتباط با خودتان نیز از لحاظ هیجانی هوشمندانه برخورد کنید.

  11. کاربر روبرو از پست مفید تبسم آسمانی تشکرکرده است .

    سحر بهاری (پنجشنبه 09 بهمن 99)


 
صفحه 2 از 3 نخستنخست 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 02:05 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.