به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 46
  1. #11
    Banned
    آخرین بازدید
    دوشنبه 04 دی 02 [ 13:45]
    تاریخ عضویت
    1394-2-15
    نوشته ها
    1,099
    امتیاز
    18,366
    سطح
    86
    Points: 18,366, Level: 86
    Level completed: 4%, Points required for next Level: 484
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteranOverdrive10000 Experience Points
    تشکرها
    269

    تشکرشده 1,106 در 598 پست

    Rep Power
    0
    Array
    اگر میخواین مودبانه پاسخشون رو بدید
    به این روش میگن پاسخ قاطع و نه رفتار منفعلانه اتفاقا در یک تاپیک دیگه هم با دوستان بحثش بود رفتار قاطع اولین و مهمترینش منافع جفت طرفها رو میبیند
    مثلا با ان صحبتشون عرض میکردید من باهاش مهربونم بهش احترام میزارم اونم خیلی با من خوش اخلاق بد اخلاقی از ایشون ندیدم
    کوتاه و مفید

  2. 2 کاربر از پست مفید خادم رضا تشکرکرده اند .

    نیکی 69 (چهارشنبه 02 مهر 99), سحر بهاری (جمعه 04 مهر 99)

  3. #12
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 13 اردیبهشت 02 [ 17:56]
    تاریخ عضویت
    1399-7-01
    نوشته ها
    56
    امتیاز
    2,270
    سطح
    28
    Points: 2,270, Level: 28
    Level completed: 80%, Points required for next Level: 30
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    52

    تشکرشده 34 در 23 پست

    Rep Power
    0
    Array
    واقعا ممنونم
    فکر نمیکردم انقد زود و سریع راهنمایی های به این خوبی اینجا بگیرم، همشو چندبار خوندم.

    فقط در مورد تنها نرفتن منزلشون یکمی کارم سخته، همسرم نظرش این بود بعضی وقتها باید تنها برم و نمیشه که همیشه ایشون باشن ولی یکی دو بار اخیر که من رفتم یا خودش رو رسوند یا از قبل بود و‌ برای کاری رفت و زود برگشت.

    باید کم کم براش جا بندازم، بدون اینکه دلیل اصلیش رو‌ بگم بهش.

    ما چند وقت دیگه خونه میگیرم و میریم و فکر میکنم این موضوع هم حل بشه.



    در مورد جواب محترمانه دادن، من تو فامیل خودمون همیشه محترمانه جواب میدم ولی به هر حال اونجا چون تازه واردم و قطعا توقع شنیدن بعضی چیزا رو ندارم، مغزم قفل میشه، مخصوصا این دفعه آخر یه لحظه دنیا برام تیره و تار شد.

    ولی الان پیش خودم فکر میکنم اشکال نداره، این بار هم میگذرم فقط به خاطر آرامش رابطه خودم و همسرم.

  4. #13
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 16 اردیبهشت 03 [ 15:43]
    تاریخ عضویت
    1394-4-10
    نوشته ها
    498
    امتیاز
    11,820
    سطح
    71
    Points: 11,820, Level: 71
    Level completed: 43%, Points required for next Level: 230
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    120

    تشکرشده 542 در 278 پست

    Rep Power
    85
    Array
    عزیزم
    من هم مشکل شما رو داشته و دارم
    اصولا همیشه با همسرم میریم خونشون
    سعی میکنم باهاش تنها نشم
    باور نمیکنی وقتی همسرو پسرم نیستن با اون تنها میشم استرس میگیرم
    چون مطمئنم الان میخواد یه حرفی بزنه

  5. 2 کاربر از پست مفید حیاط خلوت تشکرکرده اند .

    نیکی 69 (پنجشنبه 03 مهر 99), سحر بهاری (جمعه 04 مهر 99)

  6. #14
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 13 اردیبهشت 02 [ 17:56]
    تاریخ عضویت
    1399-7-01
    نوشته ها
    56
    امتیاز
    2,270
    سطح
    28
    Points: 2,270, Level: 28
    Level completed: 80%, Points required for next Level: 30
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    52

    تشکرشده 34 در 23 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ممنون حیات خلوت عزیز

    یه مشکل‌ دیگه ای که دارم اینه که الان دقیقا یک هفته شد که من منزلشون نرفتم، حتی زنگ هم نزدم.
    و از طرف اونا هم هیچ حرکتی ندیدم.
    تو این فاصله دومین بار هست همسرمو‌ دعوت میکنم خونمون ولی من خونشون نرفتم.
    اینجا باید مشکل رو از همسرم بدونم یا خانوادش؟
    دیروز بهم گفت این هفته اصلا خونمون نیومدی (منظورش برای سر زدن عصر بود)
    منم گفتم یکم سرم شلوغ بود و دوس دارم تو بهم بگی کِی بیام، گفت راحت باش هر موقع خواستی بیا سر بزن‌ و گفت یه روز تو این هفته شام بیا خونمون.

    من با این کاراشون از روز اول‌ همیشه حس نخواسته شدن گرفتم.
    ما باهم دوست هم نبودیم حتی و مادرشون قبل از جلسه رسمی خاستگاری اومدن اول منو دیدن.

    خیلی حس بدی دارم‌ بهشون.
    وقتی میرم رفتارشون خوبه و جوری نیست که انگار من مزاحمشون شدم و هر دفعه خوشحال شدن.
    یا زنگ زدم خوشحال شدن.
    ولی من اصلا هیچوقت حس عروس بودن نگرفتم، حالا تک عروس بودن که دیگه نخواستم.
    اصلا مثل عروسای دیگه فامیل نیستم.
    خیلی دلم گرفته و‌ چرکه.
    دوس دارم از شوهرم بپرسم وقتی نمیام مگه برای کسی مهمه.
    یا اونجا که گفت این هفته نیومدی، تو جوابش میگفتم من نیومدم، کسی هم نباید سراغی ازم میگرفت.

    - - - Updated - - -

    البته این مشکلی که کی برم و بیام به زودی حل میشه.
    به زودی فقط با شوهرم میرم و میام چون میریم سر زندگی خودمون.
    موندم با این حس بد باید چیکار کنم که درونم رخنه کرده.
    خیلی کارا میکنم که بهش فکر نکنم و ببخشم.
    ولی چون یه سری ماجراهای ریز دیگه از روز‌ اول‌ بود، رو هم انباشته شد.

  7. کاربر روبرو از پست مفید نیکی 69 تشکرکرده است .

    زن ایرانی (جمعه 04 مهر 99)

  8. #15
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 14 دی 00 [ 02:26]
    تاریخ عضویت
    1395-8-02
    نوشته ها
    163
    امتیاز
    8,559
    سطح
    62
    Points: 8,559, Level: 62
    Level completed: 37%, Points required for next Level: 191
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    878

    تشکرشده 238 در 114 پست

    Rep Power
    36
    Array
    دوست عزیز من خیلی تمایلی به تکرار خاطرات گذشته م ندارم ولی حس میکنم شماهم رفتاراتون کاملا مشابه رفتارهای من در مقابل خانواده همسرم هست دوست داشتم از تجربه خودم بگم. احساس میکنم که شماهم مثل من دوست داری همه چیز طبق قوانین و مرتب باشه، من هم اوایل ازدواج مرتب به مادرشوهرم زنگ میزدم و حالشون رو میپرسیدم حتی زمانی زنگ میزدم که همسرم خونه نباشه که بدونه اجباری در کار نیست و خودم مشتاقم. این زنگ زدن ها تا ۳ سال مرتب هرچند روز یه بار ادامه داشت تا اینکه همسرم چندین بار مسافرت های شخصی رفتن که گاهی چند روز طول میکشید و بیشتر به خاطر کارهای خانواده ش بود ولی دریغ از یه تماس یا احوال پرسی از طرف مادرشوهر، بعد از سومین سفر به کل شماره هاشون رو حذف کردم و من هم دیگع زنگی نزدم. خواستم بگم خیلی دنبال قوانین تو رابطه باهاشون نباش، سعی نکن همیشه پرفکت باشی، کمی هم اجازه بده اونا قدمی بردارن. فقط میدونم اونا این توجهات رو لطف نمیدونن و تبدیل به وظیفه میشه طوری که بعدها نه تنها مادرشوهر بلکه خاله های همسر هم مدام به حالت مستقیم میگفتن چرا هر روز خونه پدرشوهر نیستید و به مادرشوهر کمک نمیکنی. امیدوارم شما بتونی رابطه تون رو به خوبی مدیریت کنی.

  9. 2 کاربر از پست مفید زن ایرانی تشکرکرده اند .

    نیکی 69 (جمعه 04 مهر 99), سحر بهاری (جمعه 04 مهر 99)

  10. #16
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 13 اردیبهشت 02 [ 17:56]
    تاریخ عضویت
    1399-7-01
    نوشته ها
    56
    امتیاز
    2,270
    سطح
    28
    Points: 2,270, Level: 28
    Level completed: 80%, Points required for next Level: 30
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    52

    تشکرشده 34 در 23 پست

    Rep Power
    0
    Array
    زن ایرانی عزیز
    ممنون. حق با شماست، جوابتون خیلی به درد به خور بود.

    من همیشه از اولی که پامو‌ گذاشتم خونشون نگران بودم که کارایی که میکنم به وظیفه تبدیل نشه.



    من یکم بیش از حد با خودم سر این قضیه درگیر‌ هستم و علت داره.

    من دو مدل عروس تو‌ خانوادمون دیدم، یکیش‌ عروس عمه‌م که فوق العاده مهربون و همه چیز‌ تمامه، چندین ساله تو فامیل ماست،‌ حتی یک بار هم ندیدیم ایشون و عمه‌م غیبت همدیگه رو‌ جایی کنن.

    و خاله‌م یه عروس داره، افتضاااح، فوق العاده بد اخلاق و‌ طلبکار و ...

    من خیلی دوس‌ دارم مثل عروس عمه‌م باشم.
    میدونم کارم اشتباههه و من باید خودم باشم تا شبیه یکی‌ دیگه.
    ولی‌ گیج شدم، احساس میکنم مغزم بیش از حد آنالیز میکنه.

    الان مدااام نشستم فکر‌ میکنم که اونا اصلا سراغی از من میگیرن از شوهرم؟ اصلا دلشون خواسته این هفته خونشون برم یا نه و هزار تا فکر و خیالهای این شکلی.

  11. #17
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    شنبه 14 بهمن 02 [ 11:21]
    تاریخ عضویت
    1398-4-16
    نوشته ها
    1,559
    امتیاز
    27,432
    سطح
    98
    Points: 27,432, Level: 98
    Level completed: 9%, Points required for next Level: 918
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    OverdriveVeteranTagger Second Class25000 Experience Points
    تشکرها
    1,379

    تشکرشده 2,636 در 1,206 پست

    Rep Power
    291
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط نیکی 69 نمایش پست ها
    یه مشکل‌ دیگه ای که دارم اینه که الان دقیقا یک هفته شد که من منزلشون نرفتم، حتی زنگ هم نزدم.
    و از طرف اونا هم هیچ حرکتی ندیدم.
    نقل قول نوشته اصلی توسط نیکی 69 نمایش پست ها
    تو جوابش میگفتم من نیومدم، کسی هم نباید سراغی ازم میگرفت.
    چیزی که میبینیم بستگی به این داره که چه چیزی رو برای نگاه کردن انتخاب میکنیم و انتظار دیدن چه چیزی رو داریم.
    خیلی وقت ها توقعاتمون در زندگی زمینه ساز رنج ها و ناراحتی های ما هستن. باید بررسی کنیم توقعات ما چقدر تابع واقعیت ها و چقدر تابع ذهنمون هست و مراقب توقعات بیمارگونه و رشد انتظاراتمون در زندگی باشیم.
    وقتی نمیتونیم تعادل رو در زندگی رعایت کنیم رنج میبریم... خواسته ها، صمیمت ها، کار کردن ها و ... بیش از حدی که حال افراطی بخودش میگیره و کم‌کم باعث آسیب خواهد شد.

    _ از طرفی عادت های خودتون رو بررسی کنین و اجازه ندین قوانین گذشته در زندگی جدیدتون اثر گذار باشه و اون رو هدایت کنه. ممکن هست عادت های گذشته برای زندگی مجردی شما مشکل ساز نبوده مثل رفت و آمدهای مکرر به منزل اقوام و...
    اما در این زندگی و در این شرایط جواب نده و نیاز به تغییر داشته باشین. «باید ها » رو با شرایط و شناختی که از آدمهای جدید زندگیتون دارین هماهنگ کنین .

    اینکه این هفته فلان جا نرفتم یا مثلا همسرم نیامد و...

    نقل قول نوشته اصلی توسط نیکی 69 نمایش پست ها
    من خیلی دوس‌ دارم مثل عروس عمه‌م باشم.
    اگر دنبال الگوی مناسب هستین بد نیست. مثلا داشتن روابط حسنه در یک فرد، اینجا باید شاخص های این موفقیت رو در الگو شناسایی کنیم.
    ولی تا زمانی که باعث نشه شما وارد یک رقابت ناسالم بشین و مکرر دست به مقایسه بزنین. اون تو این زمینه عالیه ( مثلا یک شغل و ... ) من هم باید چنین باشم به هر قیمتی، هر چه سریع تر...


    من بشما توصیه میکنم مراقب این ویروس ها در ارتباطتتون با سایرین باشین تا رابطه ی شما رو بیمار نکنن؛

    * سراغم رو نمیگیرن، پس من بی ارزشم! ( پس قدم میگذارم در وادی افراط _ فراموش میکنم نیازها ، احساسات، هیجان ها و ... ام رو و مجال به دیگران میدم برای راهزنی عزت نفسم!

    * طرف های مقابلم من رو ناراحت میکنن ( پس من مسئول ناراحتیم و حال ناخوشم نیستم ، تماما اونها مقصر هستن )

    * اگر رابطه ها طبق میل و توقعات من پیش نره ، پس خراب خواهد شد!

    * همیشه همه باید من رو دوست داشته باشن، در هر شرایطی بهم توجه کنن، بمن احترام بگذارن، تأییدم کنن ...

    و ...

    ویرایش توسط سحر بهاری : جمعه 04 مهر 99 در ساعت 11:32

  12. کاربر روبرو از پست مفید سحر بهاری تشکرکرده است .

    نیکی 69 (جمعه 04 مهر 99)

  13. #18
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 22 اردیبهشت 02 [ 23:36]
    تاریخ عضویت
    1393-10-26
    نوشته ها
    357
    امتیاز
    15,299
    سطح
    79
    Points: 15,299, Level: 79
    Level completed: 90%, Points required for next Level: 51
    Overall activity: 91.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    526

    تشکرشده 1,129 در 328 پست

    Rep Power
    101
    Array
    سلام به همه دوستان عزیزم.امیدوارم حال همتون خوب باشه.خیلی وقت بود همدردی نیومده بودم.دلم برای اون روزایی که همدردی خیلی گرم و پرشور بود تنگ شده.

    دوست عزیز نیکی جان،من تجربه خودم رو بهت میگم امیدوارم بهت کمک بکنه. من خودم دو تا زنداداش دارم که زمان عقد و بعد از عروسی،مادرم بهشون مرتب زنگ میزد و میرفت دیدنشون یا اونارو دعوت میکرد.
    منم تصورم از خونواده شوهر مشابه همین چیزا بود. تا اینکه خودم ازدواج کردم. اما تو 8 ماهی که ما عقد بودیم کلا به تعداد انگشتان یه دست من رو خونه شون دعوت کردن. زمان عقد هم زنگ بهم نمیزدن فقط یه بار که حالم بد بود و بیمارستان بستری شدم زنگ زدن بهم.

    منم اوایل وقتی خودم رو با زنداداش هام یا عروس های فامیل مقایسه میکردم حس میکردم خونواده همسرم،من رو دوس ندارن ولی وقتی با همسرم میرفتم خونه شون خیلی خوشحال میشدن.
    من با خودم فکر کردم و دیدم شرایط خونواده ها با هم فرق داره و نباید مقایسه بکنم،
    مثلا مادر همسر من آرتروز شدید زانو داره طوری که بنده خدا به سختی راه میره.یدونه خواهر شوهر دارم که اونم شاغله.چند باری که زمان عقد منو خونه شون دعوت کردن دیدم که خاله همسرم میاد برای پخت و پز و پذیرایی.
    من وقتی این موارد رو کنار هم گذاشتم به این نتیجه رسیدم که اولا مادر همسرم،خانم خیلی ساده و مهربونیه و اگه به من زنگ نمیزنه دلیل بر اهمیت قائل نشدن برای من نیستش،و ثانیا با توجه به آرتروز مادرهمسرم و شاغل بودن خواهر همسرم، خیلی دور از منطق و انصاف بود که من انتظار داشته باشم من رو مرتب خونه شون دعوت کنن.
    بنده خدا همسرم خیلی بابت این قضیه خجالت میکشید و مرتب من رو شام میبرد رستوران و اینا.

    یادمه یه بار سر مراسم ختم یکی از فامیلای همسرم بودیم و من دیدم مادر همسرم اصلا نمیتونه راه بره همون لحظه رفتم کمکش کردم و به خودم گفتم چقد من بی انصافم که از همچین شخصی انتظار دارم منو مرتب خونه اش دعوت کنه و از اون روز به بعد دیگه هیچ انتظاری ازشون ندارم.

    حتی چندباری زنداداشم به شکل غیر مستقیم گفت واسه تو ارزش قائل نیستن که خونه شون دعوتت نمیکنن ولی من گفتم من طبق شرایط خونواده همسرم ازشون انتظاری ندارم.
    بعد از عروسی هم من فقط برای مناسبت ها و اعیاد و این جور چیزا به مادر همسرم زنگ میزنم. و گاهی جمعه ها من به همسرم میگم بریم سر بزنیم بهشون و نیم ساعت می شینیم بلند میشیم.
    به نظر من مقایسه رو کنار بذارید و با همسرتون خوش باشید.
    یه چیز خنده دار بگم من اوایل عقدمون چند دست لباس هم دادم به همسرم بذاره خونه شون تا اگه رفتم اونجا بپوشم(طبق چیزی که از زنداداش هام تو زمان عقدشون دیده بودم) ولی وقتی دیدم خبری از دعوت نیستش به همسرم گفتم لطفا لباسای منو بیار

    در کل من رابطه خوب ولی توام با احترام با خونواده همسرم دارم.مثلا صمیمیت زیادی یا سردی زیادی ندارم.همه جا هم از همه شنیدم که پشت سرم ازم خوب میگن و مدام میگن آی تک عروس خیلی خوبیه و کاش واسه اون یکی پسرمون هم دختری مثل آی تک پیدا بشه فعلا من تنها عروس خونواده همسرم هستم شاید اگه جاری خانم تشریف بیارن و اونو مدام دعوت کنن خونه شون منم تبدیل بشم به عروس سلیطه
    امیدوارم تجربه ام به دردت خورده باشه
    ویرایش توسط آی تک : جمعه 04 مهر 99 در ساعت 18:11

  14. 2 کاربر از پست مفید آی تک تشکرکرده اند .

    نیکی 69 (جمعه 04 مهر 99), سحر بهاری (شنبه 05 مهر 99)

  15. #19
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 13 اردیبهشت 02 [ 17:56]
    تاریخ عضویت
    1399-7-01
    نوشته ها
    56
    امتیاز
    2,270
    سطح
    28
    Points: 2,270, Level: 28
    Level completed: 80%, Points required for next Level: 30
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    52

    تشکرشده 34 در 23 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ممنون ازتون دوستان.

    آی تک جان ممنون که تجربه‌تون رو گفتین، خیلی خوب بود.

    ممنون خانم سحر بهاری، تک تک توصیه ها و حرفاتون کاملا درسته.
    هرچی تاپیک رو بالا پایین میکنم و دوباره میخونم میبینم همتون درست میگین‌ و این من هستم که خیلی سختگیر و زود رنج‌ شدم.

    با خودم تصمیم گرفتم که دلم رو کم‌کم صاف کنم و از این به بعد فقط به خاطر شوهرم، گوشمو بیشتر در و‌ دروازه کنم و‌ انقد به جزئیات توجه نکنم.

    امروز که بازم با شوهرم بودم، داشتم فکر میکردم واقعااا هیچ چیز ارزش نداره برام جز اینکه رابطه ما دو تا باهم خوب باشه.
    همسرم به قدری ویژگی مثبت داره که اگه یکم رو خودم کار کنم میتونم از خیلی از چیزا بگذرم.
    فقط دیگه همه چیز به خودم بستگی داره که ذهنم رو جمع و جور کنم.

  16. کاربر روبرو از پست مفید نیکی 69 تشکرکرده است .

    سحر بهاری (شنبه 05 مهر 99)

  17. #20
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 13 اردیبهشت 02 [ 17:56]
    تاریخ عضویت
    1399-7-01
    نوشته ها
    56
    امتیاز
    2,270
    سطح
    28
    Points: 2,270, Level: 28
    Level completed: 80%, Points required for next Level: 30
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    52

    تشکرشده 34 در 23 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام.
    امروز شوهرم به حالت درد و دل بهم گفت تنهایی برو خونمون سر بزنن، مامانم دیروز ناراحت بود که همسایه ها میگن چرا عروست نمیاد و .....

    منم راستش یکم دلمو باز کردم.
    گفتم من بیام یا نه انگار فرقی نداره.
    گفتم خیلی دوس داشتم یه بار خانوادت زنگ‌ میزدن و احوالم رو میگرفتن و میگفتن بیا پیشمون و ....
    من نمیتونم تنهایی این همه سیاست به خرج بدم و رابطه رو یکطرفه مدیریت کنم.
    اونم توجیه کرد و گفت مادرم سواد نداره شماره بگیره و ...
    ولی حق رو به من داد مثل همیشه و گفت بهش فکر نکن و خودتو اذیت نکن.


    حالا من موندم چیکار کنم.
    خیلی ناراحتم.
    خیلی برام سخته الکی‌ بدهکار کسی باشم.


 
صفحه 2 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 17:04 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.