به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 2 نخستنخست 12
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 16 , از مجموع 16
  1. #11
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 29 فروردین 98 [ 11:13]
    تاریخ عضویت
    1397-10-30
    نوشته ها
    7
    امتیاز
    259
    سطح
    5
    Points: 259, Level: 5
    Level completed: 18%, Points required for next Level: 41
    Overall activity: 81.0%
    دستاوردها:
    31 days registeredTagger Second Class250 Experience Points
    تشکرها
    3

    تشکرشده 5 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط Amirahmad نمایش پست ها
    نه دوست عزیز همسر دومم برای همیشه کنار گذاشتم و از این قضایا درسای مهمی گرفتم اگه دوست داشته باشین براتون میگم.
    این کار ها فقط برای کسی هست که با فداکاری منو عاشق خودش کرد.
    ما مایلیم ادامه‌ی ماجرای شما رو بدونیم و از تجربیاتتون استفاده کنیم. برام خیلی عجیبه که چطور احساستون به همسر اولتون عوض شد.

  2. کاربر روبرو از پست مفید ali.tahsin990 تشکرکرده است .

    Happy.girl.69 (دوشنبه 26 فروردین 98)

  3. #12
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 14 مرداد 98 [ 00:30]
    تاریخ عضویت
    1396-6-04
    نوشته ها
    200
    امتیاز
    4,103
    سطح
    40
    Points: 4,103, Level: 40
    Level completed: 77%, Points required for next Level: 47
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points1 year registeredTagger Second Class
    تشکرها
    244

    تشکرشده 259 در 139 پست

    Rep Power
    40
    Array
    وااااای من اصلا متوجه نشدم شما کودوم کاربر هستین، الان رفتم دیدم.
    آره حتما توضیح بدین چی شد جریان.
    واااای خیلی عجیبههههه

  4. کاربر روبرو از پست مفید Happy.girl.69 تشکرکرده است .

    khaleghezey (سه شنبه 27 فروردین 98)

  5. #13
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 24 آذر 00 [ 21:47]
    تاریخ عضویت
    1391-2-29
    نوشته ها
    421
    امتیاز
    12,188
    سطح
    72
    Points: 12,188, Level: 72
    Level completed: 35%, Points required for next Level: 262
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    662

    تشکرشده 635 در 275 پست

    Rep Power
    67
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط Amirahmad نمایش پست ها
    نه دوست عزیز همسر دومم برای همیشه کنار گذاشتم و از این قضایا درسای مهمی گرفتم اگه دوست داشته باشین براتون میگم.
    این کار ها فقط برای کسی هست که با فداکاری منو عاشق خودش کرد.

    سلام
    بله حتما بگید واقعا قضیه شما پیچیده و به شدت احساسی بود خیلی دوست دارم بدونم چطوری به اینجا رسیدید
    خدایا کمکم کن تا ایمان، نام و نان برایم نیاورد

  6. کاربر روبرو از پست مفید نازنین2010 تشکرکرده است .

    khaleghezey (سه شنبه 27 فروردین 98)

  7. #14
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 99 [ 21:53]
    تاریخ عضویت
    1391-3-16
    محل سکونت
    گلستان
    نوشته ها
    3,933
    امتیاز
    52,145
    سطح
    100
    Points: 52,145, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 23.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    15,723

    تشکرشده 11,395 در 3,444 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط مدیرهمدردی نمایش پست ها
    با سلام
    اگر آدرس همین تاپیک رو بهش بدهی ، متوجه خواهد شد که چقدر دغدغه در مورد زندگی و خانواده و همسر داری.
    خانم ها خیلی برایشان مهم هست که مورد توجه همسرشان باشند.
    اگر می بینی غالبا طلا برایشان مهم هست. چون می دانند مردان به پول و طلا و قیمت آنها حساس هستند و آنها را به سختی به دست می آورند و برایش زحمت کشیده اند و وقتی آنها را به صورت هدیه می گیرند متوجه می شوند که از طلا برای همسرشان مهمتر هستند.

    اما اگر شما راهکاری بلد باشی که همسرت را متوجه کنی که خیلی برایت مهم هست. او بی نیاز به هدیه های گرانقیمت دوستت خواهد داشت.
    در واقع این فقط رهدیه آقایان نیست که موجب می شود خانمشان دوستشان داشته باشد.. بلکه خصوصیات همسرشان هست.
    وقتی همسری مسئولیت پذیر، انعطاف پذیر، پرتحمل، وفادار و متعهد، مهربان، همراه، و ارتباط خوبی با همسرش می گیرد، هر هدیه ای که بدهد خانمش به وجد می آید. لذا:
    گاهی به هنگام بیماریش با مسئولیت سریع پیگیری کنی
    گاهی در خریدهای وسواس گونه خانمها شکیبا باشی.
    گاهی منزل اقوام همسرت که حوصله سر بر هستند پر تحمل و گرم و بدون غرغر شرکت کنی و صبور باشی
    گاهی در برابر بد خلقی و بد قلقی خانواده همسرت آنچنان با نجابت باشی که حتی اشتباهات آنها را به روی همسرت نیاوری.
    گاهی بزرگوانه ضعف و خطاهای همسرت را بپوشانی
    و اینکه او بفهمد که شما مردی همیشه وفاداری و او در دل مطمئن شود.

    همه اینها پشتوانه محبتی بالا در زندگی برایت پیش می آورد که بدون دغدغه نوع هدیه جشن تولد، زندگیتان از دیگران که هدیه گرانقیمت می دهند شیرین تر می شود.

    یادت نرود باید همسرت متوجه شود که برایش عزیزی و شما صبور، با گذشت و مسئول در برابر او رفتار می کنی.


    گاهی دادن هدیه ای مسئولیت آور هم سورپرایز هست و هم گرانبها.
    مثلا قول به اینکه من همیشه مردی وفادار بوده و خواهم بود.
    یا قول اینکه من در برابر انتقادهای تو صبورانه پذیرا خواهم بود.
    یا اینکه من نقاط ضعفت را با تحمل می پذیرم.
    یا .....


    حالا برای اینکه خشک و خالی هم نباشد می توانی در کنار این هدیه های گرانبها، هدیه بی ارزشی مثل طلا هم پیوست کنی!!!!
    درود استاد سال نو مبارک

    خداوکیلی پستت عالی بود بجز اون قسمت اخر که خرابش کردین

    راستی یکم تعجب کردم تالار خیلی خلوت شده!!!!! گوگل سرچ هم تقویت کنید دیگه سایت رو بالا نمیزنه واژه مشاور یا روانشناسی
    دوتعریف جدید و جالب ﮐﻪ خوب است به عمقش فکر کنیم:
    ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺗﻨﺒﯿﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﮐﯿﻨﻪ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺯﻫﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺸﺘﻦ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﻫﯿﭻ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﺪ،
    ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﻭ ﺑﺎﺭ ﺯﺍﺩﻩ ﺷﻮﺩ:
    ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭ خویش
    ﻭ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ
    ﺍﺯ خویشتن ﺧﻮﯾش ،ﺗﺎ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻧﺶ ،
    در زﺍﯾﺶ ﺩﻭﻡ، ﻫﻮﯾﺪﺍ ﺷﻮﺩ
    ﻭ ﺣﯿﺎﺕ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺍﻭ ﺁﻏﺎﺯ ﮔﺮﺩﺩ !

  8. #15
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 29 فروردین 01 [ 16:34]
    تاریخ عضویت
    1397-4-29
    نوشته ها
    61
    امتیاز
    3,885
    سطح
    39
    Points: 3,885, Level: 39
    Level completed: 57%, Points required for next Level: 65
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    0

    تشکرشده 48 در 27 پست

    Rep Power
    0
    Array
    من تو کشتی ها خیلی دوست ارم جشن . یه کشتی تو چیتگر هست میره میچرخه رستورانه البته . اونجا با خونواده جشن بگیرین .

  9. #16
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 27 فروردین 98 [ 16:19]
    تاریخ عضویت
    1397-8-17
    نوشته ها
    16
    امتیاز
    585
    سطح
    11
    Points: 585, Level: 11
    Level completed: 70%, Points required for next Level: 15
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 7 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array
    پس بذار از اول بگم اونا که منو نمسشناسن هم استفاده کنن.
    برام مهم نیست شناخته بشم یا نه . چون حتی اگه یه نفرم بتونه از زندگی من استفاده کنه برام بسه.
    اولین چیزی که بهتون میگم اینه:
    هیچ چیزی رو از خدا به زور نخواین


    من خیلی جوون تر بودم . تک پسر و همه کاره . همه ستایشم میکردن تو خونه و همینا منو پرو کرده بود.
    من به معنای واقعی پرو بودم شر بودم
    دعوا میکردم مشروب میخوردم هرکاری که شما بگین.
    یه جورایی دنیال اسم در کردن بودیم.


    همین چیزا کار دستم داد به خودم اومدم دیدم تو زندان بخش انفرادی نشستم


    خیلی الکی


    7 سال زندان بودم


    با همه جور ادم که شما بگین سر کردم . وحشتناک ترین ها و بدترین ها


    فکرشو کنین اینا از من چی ساخت؟
    من بلخره ازاد شدم
    و توی جشن تولد دوست دختر دوستم تو رستوران با یکی اشنا شدم


    اون بخش مهم همه زندگی من بود . خیلی دوسش داشتم براش همه کار میکردم.
    هم خوشگل بود هم خیلی خوش زبون


    کلی خاطر خواه داشت و من مجبور بودم ازش محافظت کنم تا کسی نگیرتش ازم
    بعد کلی بدبختی کنار یه دختر بچه به آرامش رسیدم.
    دختر بچه ای که 9 سال از من کوچیکتر بود.


    همه کار باهم کردیم


    وقتی خونه خریدم رفتم خواستگاریش




    یک کلام گفتن نه


    بچم خوشگله . درس خونده . نازک نارنجیه . گل سرسبد خونس


    نه نه نه


    هرکاری میتونستیم کردیم


    اونم عاشق بود واقعا عاشق بود




    گفت فرار میکنیم
    گفت رگمو میزنم


    گفتم بیا یه مدت بری جایی بعد برگردیم
    مجبور میشن


    خودشم نفهمید هیچوقت چه جوری سوتی داد که خونوادش فهمیدن میگفت حتما وصیتی که نوشتمو خوندن


    باباش بردتش تو خونه کرجشون


    میگه برام همه چی میخریدن
    همه کار میکردن
    هیشکی هم هیچی بروم نمیاورد
    حتی دوستامم میاوردن پیشم


    ولی نمیذاشتن اصلا گوشی داشته باشم
    نمیذاشتن سمت تلفن خونه برم حتی
    منو همه جوره میپاییدن
    الکی بهم گفته بودن خونه دوربین داره


    میگه خسته میشدم دلم تنگ میشد داد میزدم گریه میکردم همه فقط سکوت میکردن
    هیشکی هیچی نمیگفت بهم


    این از زندگی اون




    زندگی من هم بعد اون شد سرتاسر بدبختی
    دوباره به چیزی که قبلا بودم برگشته بودم دعوا و مشروب
    مادرم پیر شده بود هی نصیحت میکرد


    من یک سال و نیم تقریبا منتظر بودم که بیاد . اخر یه روز عموم اومد که ازش حساب میبرم.
    میگفت چی میخوای
    دنبال چی ای
    دختره نیست فکر کن مرده
    زن بگیر


    برام یکی رو در نظر گرفته بودن
    من هیچی نگفتم .
    دیگه امیدی نداشتم که اون برگرده


    خانمم تقریبا یه سال کوچکتر از من بود
    محجبه و ساده
    البته نه زیبا بئد نه مثل اون حرف بلد بود بزنه


    بهش گفتم من عاشق یکی بودم


    گفت عیبی نداره


    رفتیم زیر یه سقف
    هرچی میگذشت بهش عادت نمیکردم
    لباساشو میدیدم یاد اون میفتادم


    همش تو ذهنم مقایسه میکردم تا این که دقیقا وقتی که میگفتم دیگه نمیاد اومد.


    تعریف میکرد رو به روی همه وایساده میگفت تو این مدت شاید روی هم دوبار بدون مامان یا بابا از خونه بیرون اومدم
    ولی از فشار عصبی همش میلرزید میگفت خودکشی کردم تا ولم کردن


    منم خیلی حالم خوب شده بود . همش میرفتم پیشش تا این که گفنم زن دارم
    گریه کرد و دیوونه شد
    تا این که برگشت باز گفت عیبی نداره با هم ازدواج کنیم.
    البته دردسراشم داشت.
    با مادرش حف زدم میگفت ما وظیفه خودمونو انجام دادیم تا از این انتخاب غلط دربیاد ولی انگار خودش تجربه کنه بهتره


    بهش یه پول قابل توجهی دادن که یا جهزیه بخره یا هرچیزی


    منم خونه خودمو فروختم یکی رهن یکی یه خونه کوچکتر خریدم که همسر اول بود.


    یادمه وقتی به 9همسرم گفتم برگشته گفت همه چیو میدونستم و به روت نیاوردم ولی بیا و از خیر این دختر بگذر گفتم دوسش دارم یا طلاق بگیر یا بذار زندگی کنم باهاش
    گفت برو زندگی کن چون میدونم طلاق میگیری


    حالا اینجای ماجرا عبرت انگیزه


    تو یه خونه زندگی کردیم


    که دیدیم همش رسیدن نیسا
    اون خیلی حسادت میکرد . من هفته ای ی بار سر میزدم به همسر اول و میگفت نرو
    میگفت فقط من تمام و کمال فقط من


    هر دومون خسته شده بودیم


    هیجان های زیادی داشت و نمیتونستم به همش برسم و دعوامون میشد و اما همسر اولم تمام این مدت فقط نگاه کرد
    صبوری کرد
    فداکاری کرد


    تا این که دمی گفت میخوام برم
    یه عمر همه میگفتن تو خیلی قدرتمندی باهوشی خوشگلی
    میگفت همه میگفتن من ایده ال یه نفرم


    منم عاشقش بودم و هستم اما نمیشد
    میدونین همینه که میگم چیزی رو زوری نخواین


    برگشتم پیش همسر اولم و سعی کردم دوسش داشته باشم عاشقش بشم
    کارایی کنم گه منو عاشق کنه


    یادتون باشه یه عشق اگه تو قلبتون بمونه خیلی بهتره که بیاد و یه خاطره بد بشه


    من هنوزم عاشقشم اما دیگه نه




    همین دوستان کلش اینه که از خدا چیزی رو به زور نخواین
    موفق باشین

  10. 2 کاربر از پست مفید Amirahmad تشکرکرده اند .

    mercedes62 (چهارشنبه 28 فروردین 98), حیاط خلوت (پنجشنبه 07 مهر 01)


 
صفحه 2 از 2 نخستنخست 12

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 10:55 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.