به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 12
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 27 مرداد 98 [ 09:51]
    تاریخ عضویت
    1397-8-19
    نوشته ها
    12
    امتیاز
    257
    سطح
    5
    Points: 257, Level: 5
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 43
    Overall activity: 59.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered250 Experience Points
    تشکرها
    20

    تشکرشده 4 در 3 پست

    Rep Power
    0
    Array

    در استانه جدایی ام

    سلام...
    یادمه اون اوایل که میخواستم همین تصمیم رو بگیرم اومدم اینجا و تمام نظرات رو خوندم...
    بیشترش جنبه ی منفی داشت برام اما من با خودم گفتم توکل میکنم به خدا و ازش میخوام ثوابشو اون دنیا بهم بده...بعدم اینکه فکر میکردم طرفم خیییییلی آقاست.‌‌خیلی خوبو زن دوسته...خیلی کاریه...همه چی تموم ب نظر میومد...
    داستان زندگیمو میگم برای همه خانومایی ک قصد دارن با مرد بیوه دارای فرزند ازدواج کنن...
    من ۲۵ سالمه...شاغلم...وضع خونوادگیمون متوسطه چهرم به گفته اکثر اطرافیانم قشنگه و در کل چیزی کم ندارم...
    با ی اقایی دوست شدم ده سال از خودم بزرگتر ادعا کرد عاشقمه طوری ک همه باورشون شد چه کارایی بخاطر من میکرد...
    روزای اول گفت قبلا ازدواج کرده و همسرش تو تصادف فوت کرده...بعدم گفت ی دختر ۶ ساله داره...
    روزی ک پیشنهاد ازدواج داد پدر و مادرم ب قطعیت مخالف بودن اما انقدر این ادم خودش رو خوب نشون میداد ک محکم وایسادم و گفتم میخوامش با هر سختیی ک هست من مطمئنم باهاش خوشبخت میشم...
    روز خواستگاری مادرش گفت دختر شما دختر ماست اندازه دخترمون عزیزه برامون اما اگر نوه ی منو قبول کنه جاش رو سر ماست...
    از همون اول قرار بود بچه با ما زندگی کنه...قرار بود یک سال عقد باشیم...
    خلاصه به هر ضرب و زوری بود علارقم مخالفت پدر مادرم و زوری با این آقا عقد کردم...
    اما از همون روز اول اذیتا شروع شد...اون چیزایی ک تا الان لطف بود از اونروز شد وظیفه و توقع‌..
    بچه ۶ ساله رو باید میبردم دستشویی حموم غذاشو میذاشتم تو دهنش فوت میکردم...شبا باید رو پا میخوابوندم پاشو ماساژ میدادم لالایی میخوندم تا بخوابه ی موقع ها تا ۳ شب هم نمیخوابید...حس میکردم اون ادمه عاشق توجهش بهم کم شده...دو ماه گذشت...با وجود اسنکه دائم با خودم میگفتم این بچه مادر نداره من براش مادری کنم...میگفتم خدایا من اگه ی دختر ۶ ساله داشتم فلان کارو براش میکردم...و همون کارو برای این بچه میکردم...هر روز یا نهایتا یک روز در میون براش خرید میکردم با پول خودم از اسباب بازی گرفته تا لوازم تحریر هرچیزی ک دوس داشت... ی موقع ها بخاطر خرید کردن برای اون بچه کرایه نداشتم برگردم خونه و پیاده کل راهو گس میکردم...
    بچه هیچ راهی برای خلوت من و شوهرم نمیذاشت...دائما رو پای همسرم بود یا تو بغلش بود...رفتارش طرز نگاهش طوری بود ک از خودم متنفر میشدم...عصبی ک میشد هرچی از دهنش در میومد ن تنها ب من به همه میگفت...خلاصه...تو دو ماه انقد زجرم داد ک تو ۲۵ سالگی ی طرف موهای سرم سفید شد...
    از اون طرف هم مشکلاتم با شوهرم شروع شد...
    بمن گفته بود عکاسی میکنه ولی چون باید ازصبح زود همراه عروس داماد باشه تا اخره شب و شاید چند روز پیش بیاد ک خونه نیاد خودش دیگه نمیخواد ب این کار ادامه بده...و تو دو ماه بیشتر از ۱۰ تا شغل و اومد گفت میخوام شروع کنم و اخرش هیچ...وضع مالی و قیافش متوسط رو ب پایین.‌. موهاش اکثرا سفید شده بود و بعدها فهمیدم فقط بالای گردن و گوشش موی خودشه و کلاه گیس میذاره و کچله...خلاصه این آقا بیکاره بیکار میچرخید...از من دو ملیون دستی گرفت و برنگردوند...جز ی حلقه ک پول نصفشم خودم دادم هیچی برام نگرفت...من میگفتم گناه داره پول ک ارزش نداره من بهش سخت نگیرم... ب بچه ش همه جوره محبت میکردم مثل ی مادر هرکاری ک بهم میگفتن میکردم ک دلش بهم وصل بشه ...شد اما دیر شد...انقد محبت کردم ک بچه منو مامان صدا میکرد و دائم میومد پیشم بهونمو میگرفت ولی دیر شده بود برای این کارا...چون دیگه مشکل بچه نبود پدرش بود...
    ی ادم بیکار...دائم سیگار... و مشروب خور...
    و البته اخلاقش ک بعد از عقد بطور کل عوض شد...
    خونوادشم ک اومدن گفتن تو ی لیوان آب دست نوه ی ما دادی؟! یعنی همه کارای منو ندیده گرفتن منم گفتم عیبی نداره برای من مهم خدا بود...
    اخرم شوهرم بخاطر بی مسئولیتیش و سر کار نرفتنش اومده منو بزور و با چرب زبونی خام میکنه بریم توافقی بدون حق و حقوق جدا شیم اول میخواستم برم اما الان مهریه رو گذاشتم اجرا و بزودی دادگاهمونه...فقط بعد از دو ماه و خورده ای این همه زندگیم زیرو شد سر انتخاب اشتباه....تو جوونی پیر شدم...
    تاپیک قبلیم رو چند نفر خوندن جواب دادن من اشتباهاتمو کامل جلوشو گرفتم و همه جوره باب میل همسرم شدم..‌ولی اون اقا اصلا ادم سابق نیست... بمن میگفت حق نداری تا من نخواستم بچه دار بشی باید بیای دادگاه امضا بدی
    هرچیم بچم خواست باید براش فراهم کنی و براش انجام بدی همه اینارو باید بیای تعهد بدی...
    من دلم شکست چون من ک بد نکردم ن ب اون بچه ن ب خودش...
    فقط خدا دید
    الانم بعد از دادگاه مهریه اگر فرصت بشه میخوام بگم مهریه مو میبخشم فقط طلاقم بده از این بلاتکلیفی خیلی حالم بده خیلی...
    اطرافیان و خانواده و پدر مادرم میگن با این تفاصیر و اخلاقیات همسرت اصلا این ادم مرد زندگی نیس ی مرد بیکار مشروب خور سیگاری باید بری خرج خودشو بچشم بدی اخرم مثل نوکر باهات رفتار کنن.‌.. خانوادشم ک هیچ...فقط توقع دارن پرستار باشم...من هیچ حق و حقوق عاطفی مالی نداشتم تو این چندوقت و به شدت احساساتم جریحه دار شده‌....شوهرمم ادمیه ک تهدید میکنه و مطمئنم منو بلاتکلیف نگه میداره مثل همین یک ماه ک همش دوری و سردی و بی خبری بوده...دیگه نمیدونم چیکار کنم من با نیت خیر ربتم جلو و هرکاری ک ازم برومد انجام دادم...

  2. #2
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 27 مرداد 98 [ 09:51]
    تاریخ عضویت
    1397-8-19
    نوشته ها
    12
    امتیاز
    257
    سطح
    5
    Points: 257, Level: 5
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 43
    Overall activity: 59.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered250 Experience Points
    تشکرها
    20

    تشکرشده 4 در 3 پست

    Rep Power
    0
    Array
    کسی نیست جوابمو بده

    - - - Updated - - -

    کسی نیست جوابمو بده

  3. #3
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 21 اسفند 00 [ 13:12]
    تاریخ عضویت
    1393-5-18
    نوشته ها
    670
    امتیاز
    19,001
    سطح
    87
    Points: 19,001, Level: 87
    Level completed: 31%, Points required for next Level: 349
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    1,250

    تشکرشده 1,509 در 535 پست

    Rep Power
    142
    Array
    سلام دوست عزیز

    خیلی متاسفم از شرایطی که براتون پیش اومده

    الان شما در مورد اینکه آیا جدا بشین یا نه سوال دارین؟ یا اینکه از جدایی مطمئن هستین ؟

  4. کاربر روبرو از پست مفید آنیتا123 تشکرکرده است .

    ژوآن (چهارشنبه 12 دی 97)

  5. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 27 مرداد 98 [ 09:51]
    تاریخ عضویت
    1397-8-19
    نوشته ها
    12
    امتیاز
    257
    سطح
    5
    Points: 257, Level: 5
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 43
    Overall activity: 59.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered250 Experience Points
    تشکرها
    20

    تشکرشده 4 در 3 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط آنیتا123 نمایش پست ها
    سلام دوست عزیز

    خیلی متاسفم از شرایطی که براتون پیش اومده

    الان شما در مورد اینکه آیا جدا بشین یا نه سوال دارین؟ یا اینکه از جدایی مطمئن هستین ؟
    واقعیت با چند نفر وکیل و مشاور صحبت کردم و همچنین با خانواده و دوستان بزرگتر و پدر و مادر همه بلا استثنا میگن ک جدا شو این آدم مرد زندگی نیست
    منم قصدم جداییه چون زندگی با این آدم سرانجام خوشی نداره الان جدا نشم بعد عروسی باید با ی بچه برگردم مطمئنم پدر مادرم اون موقع پشتم نیستن...چون الان میگن تا مدت زیادی نگذشته و هنوز دختری جدا شو آیندتو بخاطر ی مرد بیکار دائم الخمر بی غیرت اون با ی بچه ک انقدر اذیتت میکنه ومال تو نیست تباه نکن
    من خواستم ببینم تصمیمم ب نظر شما درسته؟
    و اینکه من از بعد از طلاق و فشارای روانیش و استرس ها خیلی میترسم دکتر بهم زاناکس داده تو این یک ماه و نیم کلا دوتا خوردم اونم وقتی حالم خیلی بد شده بود خوردم راحت خوابیدم ولی میدونم ک مصرفش اعتیاد میاره مراقبم

  6. کاربر روبرو از پست مفید ژوآن تشکرکرده است .

    زن ایرانی (چهارشنبه 12 دی 97)

  7. #5
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 20 تیر 98 [ 23:45]
    تاریخ عضویت
    1395-12-03
    نوشته ها
    132
    امتیاز
    3,601
    سطح
    37
    Points: 3,601, Level: 37
    Level completed: 68%, Points required for next Level: 49
    Overall activity: 40.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 258 در 107 پست

    Rep Power
    34
    Array
    نمیدونم برات چطور بنویسم که فکر نکنی میخوام سرزنشت کنم. آخه یک دختر چطور میتونه یک همچین تصمیمی بگیره و با مرد دارای بچه ازدواج کنه؟ به نظر من یک مرد اگه فرشته روی زمین هم باشه ولی اگه بچه داشته باشه ازدواج باهاش اشتباه محضه.

    البته بهتره مشکلت رو از دو جهت بررسی کنی،یعنی اول فرض کن اصلا بچه ای وجود نداره و ببین آیا همسرت اصلاح پذیره؟ احتمالا این حالاتش بخاطر بیکاری باشه، کار برای اقتدار یک مرد خیلی مهمه و شاید بخاطر بیکاریش به مشروب و اعتیاد پناه برده.

    در مرحله دوم فرض کن مشکلاتت با همسرت حل شده و رابطه تون اوکی هست حالا حضور فرزند همسرت رو اضافه کن و ببین توان کنترل یک زندگی سه نفره رو داری؟تو تا الان حداقل به مدت چند ماه این شرایط رو تجربه کردی،ببین توان روحی ادامه رو داری؟

    کلا عزیز من برای ادامه، راه سختی در پیش داری،تو هنوز سنی نداری که با این شرایط بخوای زندگی کنی، ۹۰ درصد مردها و خانواده های ایرانی نگاهشون همینه و به این فکر نمی کنند که تو از سر خیرخواهی نوه شون رو داری بزرگ میکنی و حتی چشمشون رو به روی خوبیهای تو می بندند و کافیه همین نوه گلایه ای از تو به باباش یا خانواده مادربزرگ و پدر بزرگش بکنه و اون وقت میبینی که چطور برخوردها عوض میشه.

    اگر خودت مطلقه بودی شرایط فرق میکرد ولی تو تا حالا سابقه زندگی مشترک نداشتی و هنوز سختی یک زندگی رو با وجود فرزند دیگری کاملا لمس نکردی.

    یک کلام بهت بگم ادامه این زندگی فداکاری و از خود گذشتگی بالایی میخواد،که شاید در نهایت بتونی زندگیت رو بسازی ولی طی این راه تا اون مرحله فرسایش روحی زیادی برات داره.

  8. 3 کاربر از پست مفید خندون تشکرکرده اند .

    Happy.girl.69 (چهارشنبه 12 دی 97), ژوآن (پنجشنبه 13 دی 97), نیکیا (پنجشنبه 13 دی 97)

  9. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 27 مرداد 98 [ 09:51]
    تاریخ عضویت
    1397-8-19
    نوشته ها
    12
    امتیاز
    257
    سطح
    5
    Points: 257, Level: 5
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 43
    Overall activity: 59.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered250 Experience Points
    تشکرها
    20

    تشکرشده 4 در 3 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط خندون نمایش پست ها
    نمیدونم برات چطور بنویسم که فکر نکنی میخوام سرزنشت کنم. آخه یک دختر چطور میتونه یک همچین تصمیمی بگیره و با مرد دارای بچه ازدواج کنه؟ به نظر من یک مرد اگه فرشته روی زمین هم باشه ولی اگه بچه داشته باشه ازدواج باهاش اشتباه محضه.

    البته بهتره مشکلت رو از دو جهت بررسی کنی،یعنی اول فرض کن اصلا بچه ای وجود نداره و ببین آیا همسرت اصلاح پذیره؟ احتمالا این حالاتش بخاطر بیکاری باشه، کار برای اقتدار یک مرد خیلی مهمه و شاید بخاطر بیکاریش به مشروب و اعتیاد پناه برده.

    در مرحله دوم فرض کن مشکلاتت با همسرت حل شده و رابطه تون اوکی هست حالا حضور فرزند همسرت رو اضافه کن و ببین توان کنترل یک زندگی سه نفره رو داری؟تو تا الان حداقل به مدت چند ماه این شرایط رو تجربه کردی،ببین توان روحی ادامه رو داری؟

    کلا عزیز من برای ادامه، راه سختی در پیش داری،تو هنوز سنی نداری که با این شرایط بخوای زندگی کنی، ۹۰ درصد مردها و خانواده های ایرانی نگاهشون همینه و به این فکر نمی کنند که تو از سر خیرخواهی نوه شون رو داری بزرگ میکنی و حتی چشمشون رو به روی خوبیهای تو می بندند و کافیه همین نوه گلایه ای از تو به باباش یا خانواده مادربزرگ و پدر بزرگش بکنه و اون وقت میبینی که چطور برخوردها عوض میشه.

    اگر خودت مطلقه بودی شرایط فرق میکرد ولی تو تا حالا سابقه زندگی مشترک نداشتی و هنوز سختی یک زندگی رو با وجود فرزند دیگری کاملا لمس نکردی.

    یک کلام بهت بگم ادامه این زندگی فداکاری و از خود گذشتگی بالایی میخواد،که شاید در نهایت بتونی زندگیت رو بسازی ولی طی این راه تا اون مرحله فرسایش روحی زیادی برات داره.
    سلام خندون جان ممنونم از راهنماییت
    واقعیتش من تصمیمم برای ازدواج با این اقا فقط و فقط از روی احساس بود و شناخت کاملا اشتباه و همچنین دروغ هایی ک گفته بودو من باور کردم ...بعد عقد کلا شد ی ادم دیگه ی تار مو از ادم سابق تو وجودش نبود من همه زندگیمو گذاشتم برای این ادم ولی اون هیچ حرکتی نکرد حتی کاری ک وظیفشه رو انجام نمیداد سر کار نمیرفت...این اخریا هم جمع میشدن با بسیجیا تو مسجر تا اخر شب فقط حرف میزدن و تعریف میکردن..پولی ازش در نمیومد خلاصه فهمیدم ک خرج خودش ک هیچ خرج زندگی و بچشم گردنه منه...بازم دم نزدم گفتم ارزشو داره گفتم زندگیمو خراب نکنم گفتم صبر کنم...
    راستش من دقیفا همین کاری ک شما گفتید رو انجام دادم شوهر و فرزندشو جداگونه بهشون فکر کردم و تلاش کردم برای عوض کردن همسرم اما متاسع
    متاسفانه ایشون اصلا قبول نداره اشتباهات و ایراداتشو...
    و کلا منکر همه چیزه نمیخواد درست بشه ...بچه هم من با تموم ازار و اذیتاش و اینکه نمیتونستم ی دیقه با شوهرم تنها باشم ک خیلی مواقع خود شوهرم اعصابش از دست دخترش خورد میشد و ب ی طریقی میفرستادش بیرون اون بچه تو جوابش میگفت من نمیرما من دوباره میاما فک نکنید من رفتماااا ک بعدم میرفت پیش مادر شوهر و برادر شوهر و خواهر شوهر و زن و بچه هاشون میگفت اینا منو پرت کردن بیرون ...بعدم دوباره بدون اینکه حتی در بزنه میومد تو و رو پای باباش مینشست...من تمام اینارو قبول کردم و دلم میشکست اما خب گفتم از خودگدشتگی کنم فداکاری کنم...اما هیچکس اینارو ندید...
    در کل میخوام بگم ن شوهرم قابل تغییره نه بچه ش قابل تحمل...با تموم خوبیایی ک کردم اخرش گفتن ی لیوان اب دست بچه ی ما دادی؟!
    خلاصه گربه ی کورن...منم سپردم به خدا چون با زندگیمو ابرومو ایندمو خانوادمو سلامتیم بازی کردن...
    اینا هیچوقت نمیتونستن ی دختر بگیرن برای این پسرشون با این شرایط...ما هردو تهرانیم وضع مالیمون متوسطه من از پس خرج و تفریحات خودم برمیام و همین باعث شده ک این اقا ببخشید ک اینجوری میگم با خودش بگه خوب خری گیر اوردم پرستار بچم نوکر خودم خرجمو میده پول دستی میده تا ظهر میخوابم هیچی نمیگه ی تیکه جهاز گردنم ننداخته هیچ توقعیم ک نداره دخترم هست از همه مهم تر...
    هرکی میبینتش میگه این قبل ازدواج با تو حتی زن مطلقه ک دوتا بچه داره هم قبول نمیکرده زنش بشه بعدشم ک میفهمیده بیکاره و سیگار و مشروب و احتمالا مواد...ی دندون سالم نداره بیشترش ریخته دو سه تا جلو داره ک خرابو سیاهن...چی بگم من پای همه چیش وایسادم بازم اون اسم طلاق و اورد
    اخرم گفت من فکر توام تو دختری زندگیت با من حیف میشه تو باید ی عمر بچه منو تحمل کنی خودت بچه دار نشی ...
    گفتم من این حرفارو قبل خواستگاری بهت گفتم گفتی ننننننه! همچین چیزی نیست من مردم من پشتتم مادر پدرمو خونوادم پشتتن بچه ام اینجوری نیست اصلا...دیدی؟ دیدی همونی ک گفتم شد؟!!!! الان یادت افتاده ک من حیف میشم؟!
    دیگه تهش ب این رسیدم ک این اقا تعادل نداره حتی تو حرف زدنش...
    بارها گفته اگه طلاقم بگیریم تو عشق و علاقمون هیچ خللی ایجاد نمیکنه من ازت جدا هم بشم باز عاشقتم و بازم مال منی باید باهام بمونی مث دوستیمون تازه رابطه هم باید باهم داشته باشیم(با اینکه وقتی زنش بودم نداشتیم الان میخواد داشته باشه!) و ازین دست حرفا زیاد زد ک هم من هم خونوادم سفت وایسادیم و گفتیم بعد طلاق برای هم مرده حساب میشیم...اما هنوز باور نکرده...منم ابرومو نمیخوام بیشتر ازین بره ک بعد طلاق باهاش بمونم‌....قصدشم گفته ک میخواد دادگاهی طلاق بگیریم نیاد محضر ک هرموقع دلش خواست بیاد سر رام هرکی هم اعتراض کرد بگه زنمه ... تا مهلت رای طلاقمون تموم ش باز اذیتاشو شروع کنه...نمیدونم با این ادم چیکار کنم...
    فعلا مهریه مو گذاشتم اجرا ۵۵ سکه شو ۳۰ دی دادگاهمونه...تا ببینم حرف حسابش چیه

  10. #7
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 21 اسفند 00 [ 13:12]
    تاریخ عضویت
    1393-5-18
    نوشته ها
    670
    امتیاز
    19,001
    سطح
    87
    Points: 19,001, Level: 87
    Level completed: 31%, Points required for next Level: 349
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    1,250

    تشکرشده 1,509 در 535 پست

    Rep Power
    142
    Array
    سلام دوباره

    من تاپیک قبلیت رو نگاه کردم.اونجا یکی از دوستان بهت گفته بود که انگار زندگیت رو گذاشتی روی دور تند. سریع باهاش دوست شدی سریع ازدواج کردی خیلی زود به مشکل خوردی

    اون موقع گفتی مقصر خودتی چون زود عصبی میشی،همسرت مرد زن دوستیه و قرار شده بری مشاوره تا روی خودت کار کنی و اوضاع بهتر بشه.اینا رو دوماه پیش گفتی

    و الان اومدی میگی میخوام طلاق بگیرم.

    طبق چیزهایی که من توی متن تو دیدم مشکلت در وهله اول بچه همسرته.با ظاهرش هم مشکل داری که البته اینا رو قبل از ازدواج هم میدونستی.ظاهرا مشکل جدیدی که بعد از ازدواج

    پیش اومده بیکاری ایشونه.و تبعاتش.اینکه میگی اخلاقش هم اخیرا عوض شده میتونه به خاطر بیکاریش باشه و همینطور عصبی شدنهای خودت که توی تاپیک قبلیت گفتی.

    ببین من نمیخوام بگم مشکل از تو هست و اون ایرادی نداره. ولی مساله اینه که این ازدواج از اولش هم معلوم بوده که دچار مشکل میشه و صبر و تحمل و از خودگذشتگی زیادی میخواد

    که این با ویژگی عجول بودن و عصبی شدنهای تو اصلا جور در نمیاد.نمیخوام سرزنشت کنم ولی سهم خودت رو هم در تصمیم گیریت برای این ازدواج و هم در مشکلات بعدیش قبول کن.

    مشخصه که دختر مهربونی هستی .خیلی فداکاریها برای دختر اون آقا انجام دادی و قدرنشناسی اونا واقعا ناراحت کننده هست.احتمالا یکی از چیزهایی که باعث شده این ازدواج رو قبول

    کنی همین مهربونیت بوده.

    شما دوتایی با هم پیش مشاور رفته بودین؟ مشاورت نظرش صد در صد طلاق بود؟

    ببین اینکه کسی بخواد از راه دور و فقط با خوندن متن های تو بگه جدا شو یا نه ممکن نیست. تنهای کسی که باید تصمیم بگیره خود تو هستی .باید با آرامش و خیلی منطقی به همه چیز

    فکر کنی به همسرت به دخترش و به خودت . و در نهایت با نظر خودت و در نظر گرفتن نظر مشاور و خانوادت تصمیم بگیری.

    در نهایت اگر به این نتیجه رسیدی که با وجود شرایط همسرت و دخترش و ویژگیهای خودت ادامه این زندگی به صلاحت نیست و تصمیم به طلاق گرفتی نگران بعد از طلاقت نباش.

    هر چند جدایی و تبعاتش خیلی سخته ولی مسلما گرفتن این تصمیم الان در زمانی که شما زیر یک سقف نرفتین و هنوز به اون شکل وابستگی و ارتباط عاطفی شکل نگرفته بهتر از

    آینده هست اگر مطمئنی نمیتونی این زندگی رو تحمل کنی.

    مسلما یه مدت بعدش دچار اضطراب و تنش میشی ولی با کمک خانوادت و مشاور و دوستات و همین جا کم کم از این مرحله هم عبور میکنی و مثل قبلت میشی.

    فقط یه چیزی. یه جا گفتی همسرت با اینکه زنش بودی هیچ رابطه ای باهات نداشته.اگر واقعا همینطوره این میتونه جدی تری مشکلت باشه

  11. 2 کاربر از پست مفید آنیتا123 تشکرکرده اند .

    p30better (پنجشنبه 13 دی 97), ژوآن (پنجشنبه 13 دی 97)

  12. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 27 مرداد 98 [ 09:51]
    تاریخ عضویت
    1397-8-19
    نوشته ها
    12
    امتیاز
    257
    سطح
    5
    Points: 257, Level: 5
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 43
    Overall activity: 59.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered250 Experience Points
    تشکرها
    20

    تشکرشده 4 در 3 پست

    Rep Power
    0
    Array
    رابطه ی جنسی کامل نداشتیم چون ایشون اصرار ب رابطه داشت اما من میترسیدم ولی در کل هردو امای گرمی هستیم.
    من بعد از عصبانیت های دو ماه پیشم پیش مشاور رفتم و خودم خواستم ایرادمو درست کنم و موفق شدم چون خود همسرم بارها ب زبون اورد ک ممنونم ازت و تو واقعا تغییر کردی و خدارو شکر و ازین صحبت ها
    الان مشکل ایشون اینه که نمیخواد سر کار بره نه اینکه کار پیدا نکنه خودش نمیخواد سر کار بره و یک ماهه اصرار کردم بریم پیش مشاور گفت نه من نمیام تو میخوای بری برو ک مجبور شدم تنهایی رفتم و عین حقیقت رو گفتم اما مشاور و وکیل و بزرگترا و خانواده و در اخر پدر و مادرم ک اصلی ترین حق رو تو نظر من دارن گفتن این آقا تکیه گاه خوبی برای زندگی نیست مسئولیت نمیپذیره مشروب میخوره کنترل نداره رو رفتارش ممکنه خیلی کارارو بکنه تعادل رفتار و کلامشو نداره از همه مهم تر روز اول بهت گفت از خانومی و لطفته ک بچه منو قبول کردی بعد کم کم شروع کرده گفته باید بچمو دستشویی ببری حموم ببری چیزی میخواد فراهم کنی غذایی ک میخوادو بپزی شبا رو پا بخوابونی شبا وسطمون بخوابه بیای امضا بدی ک بچه دار نشی و حق و حقوقی تو زندگی نداشته باشی
    این اواخر هم اصرار داشت که توافقی بریم دور از چشم خاتواده ی من عقد نانه رو برداریم بریم مهریه مو ببخشم ک بعدش توافقی جدا شیم ک من دیگه این بار بچگی نکردم و با هرمشاور و وکیلی صحبت کردم گفتن مهریتو بذار اجرا
    خود اقا هم میدونه ک مشکلات زیادی از طرف ایشونه و الان تنها حرفش ابنه ک تو بخاطر منو بچم بدبخت میشی تو میتونی خیلی خوب زندگی کنی بجای اینکه سختیای منو ی عمر تحمل کنی من بخاطر خودت میگم...ازین حرفا میزنه
    ک من و پدر و مادرم سفت و محکم برای طلاق وایسادیم چون این ادم امتحانشو پس داده و ثابت کرد حرفاش همش ادعا وادعاهاش همه دروغن و هممون خداروشکر میکنیم ک زود متوجه شدیم و خودم بیشتر خداروشکر میکنم ک خودمو حفظ کردم و بکارتم از بین نرفته وگرنه الان حق حبس نداشتم و باید تمکین میکردم و این اقا مطمئنا طبق حرفی ک قبلا زده میرفت ی اتاق تو بیابونای مامازند و پاکدشت میگرفت ب عنوان خونه ک بخواد عدم تمکین منو بگیره و الان با این شرایط دستش ب جایی بند نیست و همه ی حق با منه
    من تا اخرین لحظه هم پای زندگیم وایسادم ولی ایشون با اینکه ده روز مهلت گرفت ک نظر اخرشو بگه بازم زنگ زد گفت توافقی جدا شیم جلوی پدر مادرم حرف طلاق زد و قرار شد ده روز فکراشو کنه خبر بده وقتی زنگ زد بمن گفت قایمکی از خانوادت عقدنامه رو بیار من تو مرکز غربالگری و مشاوره اشنا دارم ک کلاسای اجباری ک تازه گذاشتن برای طلاق توافقی نریم اون اشنام نامه میده بهمون ما میریم دادگاه ی هفته ای تمومش میکنیم .
    چند روز بعدشم زنگ زد گفت ما بریم دادگاه طلاق بگیریم نمیام محضر ک هرموقع خواستم بیام ببینمت پدر مادرت نتونن بگن چرا و اعتراض کنن
    متاسفانه من با هر چی بدیه از سمت این ادم ساختم ولی این اقا بیشتر یابو برش داشت و دیگه تصمیم نهاییمو گرفتم و بقول معروف کفش اهنی پوشیدم

  13. 2 کاربر از پست مفید ژوآن تشکرکرده اند .

    p30better (پنجشنبه 13 دی 97), آنیتا123 (شنبه 15 دی 97)

  14. #9
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 13 دی 97 [ 23:57]
    تاریخ عضویت
    1397-10-13
    نوشته ها
    3
    امتیاز
    54
    سطح
    1
    Points: 54, Level: 1
    Level completed: 8%, Points required for next Level: 46
    Overall activity: 8.0%
    تشکرها
    6

    تشکرشده 6 در 3 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط ژوآن نمایش پست ها
    سلام...
    یادمه اون اوایل که میخواستم همین تصمیم رو بگیرم اومدم اینجا و تمام نظرات رو خوندم...
    بیشترش جنبه ی منفی داشت برام اما من با خودم گفتم توکل میکنم به خدا و ازش میخوام ثوابشو اون دنیا بهم بده...بعدم اینکه فکر میکردم طرفم خیییییلی آقاست.‌‌خیلی خوبو زن دوسته...خیلی کاریه...همه چی تموم ب نظر میومد...
    داستان زندگیمو میگم برای همه خانومایی ک قصد دارن با مرد بیوه دارای فرزند ازدواج کنن...
    من ۲۵ سالمه...شاغلم...وضع خونوادگیمون متوسطه چهرم به گفته اکثر اطرافیانم قشنگه و در کل چیزی کم ندارم...
    با ی اقایی دوست شدم ده سال از خودم بزرگتر ادعا کرد عاشقمه طوری ک همه باورشون شد چه کارایی بخاطر من میکرد...
    روزای اول گفت قبلا ازدواج کرده و همسرش تو تصادف فوت کرده...بعدم گفت ی دختر ۶ ساله داره...
    روزی ک پیشنهاد ازدواج داد پدر و مادرم ب قطعیت مخالف بودن اما انقدر این ادم خودش رو خوب نشون میداد ک محکم وایسادم و گفتم میخوامش با هر سختیی ک هست من مطمئنم باهاش خوشبخت میشم...
    روز خواستگاری مادرش گفت دختر شما دختر ماست اندازه دخترمون عزیزه برامون اما اگر نوه ی منو قبول کنه جاش رو سر ماست...
    از همون اول قرار بود بچه با ما زندگی کنه...قرار بود یک سال عقد باشیم...
    خلاصه به هر ضرب و زوری بود علارقم مخالفت پدر مادرم و زوری با این آقا عقد کردم...
    اما از همون روز اول اذیتا شروع شد...اون چیزایی ک تا الان لطف بود از اونروز شد وظیفه و توقع‌..
    بچه ۶ ساله رو باید میبردم دستشویی حموم غذاشو میذاشتم تو دهنش فوت میکردم...شبا باید رو پا میخوابوندم پاشو ماساژ میدادم لالایی میخوندم تا بخوابه ی موقع ها تا ۳ شب هم نمیخوابید...حس میکردم اون ادمه عاشق توجهش بهم کم شده...دو ماه گذشت...با وجود اسنکه دائم با خودم میگفتم این بچه مادر نداره من براش مادری کنم...میگفتم خدایا من اگه ی دختر ۶ ساله داشتم فلان کارو براش میکردم...و همون کارو برای این بچه میکردم...هر روز یا نهایتا یک روز در میون براش خرید میکردم با پول خودم از اسباب بازی گرفته تا لوازم تحریر هرچیزی ک دوس داشت... ی موقع ها بخاطر خرید کردن برای اون بچه کرایه نداشتم برگردم خونه و پیاده کل راهو گس میکردم...
    بچه هیچ راهی برای خلوت من و شوهرم نمیذاشت...دائما رو پای همسرم بود یا تو بغلش بود...رفتارش طرز نگاهش طوری بود ک از خودم متنفر میشدم...عصبی ک میشد هرچی از دهنش در میومد ن تنها ب من به همه میگفت...خلاصه...تو دو ماه انقد زجرم داد ک تو ۲۵ سالگی ی طرف موهای سرم سفید شد...
    از اون طرف هم مشکلاتم با شوهرم شروع شد...
    بمن گفته بود عکاسی میکنه ولی چون باید ازصبح زود همراه عروس داماد باشه تا اخره شب و شاید چند روز پیش بیاد ک خونه نیاد خودش دیگه نمیخواد ب این کار ادامه بده...و تو دو ماه بیشتر از ۱۰ تا شغل و اومد گفت میخوام شروع کنم و اخرش هیچ...وضع مالی و قیافش متوسط رو ب پایین.‌. موهاش اکثرا سفید شده بود و بعدها فهمیدم فقط بالای گردن و گوشش موی خودشه و کلاه گیس میذاره و کچله...خلاصه این آقا بیکاره بیکار میچرخید...از من دو ملیون دستی گرفت و برنگردوند...جز ی حلقه ک پول نصفشم خودم دادم هیچی برام نگرفت...من میگفتم گناه داره پول ک ارزش نداره من بهش سخت نگیرم... ب بچه ش همه جوره محبت میکردم مثل ی مادر هرکاری ک بهم میگفتن میکردم ک دلش بهم وصل بشه ...شد اما دیر شد...انقد محبت کردم ک بچه منو مامان صدا میکرد و دائم میومد پیشم بهونمو میگرفت ولی دیر شده بود برای این کارا...چون دیگه مشکل بچه نبود پدرش بود...
    ی ادم بیکار...دائم سیگار... و مشروب خور...
    و البته اخلاقش ک بعد از عقد بطور کل عوض شد...
    خونوادشم ک اومدن گفتن تو ی لیوان آب دست نوه ی ما دادی؟! یعنی همه کارای منو ندیده گرفتن منم گفتم عیبی نداره برای من مهم خدا بود...
    اخرم شوهرم بخاطر بی مسئولیتیش و سر کار نرفتنش اومده منو بزور و با چرب زبونی خام میکنه بریم توافقی بدون حق و حقوق جدا شیم اول میخواستم برم اما الان مهریه رو گذاشتم اجرا و بزودی دادگاهمونه...فقط بعد از دو ماه و خورده ای این همه زندگیم زیرو شد سر انتخاب اشتباه....تو جوونی پیر شدم...
    تاپیک قبلیم رو چند نفر خوندن جواب دادن من اشتباهاتمو کامل جلوشو گرفتم و همه جوره باب میل همسرم شدم..‌ولی اون اقا اصلا ادم سابق نیست... بمن میگفت حق نداری تا من نخواستم بچه دار بشی باید بیای دادگاه امضا بدی
    هرچیم بچم خواست باید براش فراهم کنی و براش انجام بدی همه اینارو باید بیای تعهد بدی...
    من دلم شکست چون من ک بد نکردم ن ب اون بچه ن ب خودش...
    فقط خدا دید
    الانم بعد از دادگاه مهریه اگر فرصت بشه میخوام بگم مهریه مو میبخشم فقط طلاقم بده از این بلاتکلیفی خیلی حالم بده خیلی...
    اطرافیان و خانواده و پدر مادرم میگن با این تفاصیر و اخلاقیات همسرت اصلا این ادم مرد زندگی نیس ی مرد بیکار مشروب خور سیگاری باید بری خرج خودشو بچشم بدی اخرم مثل نوکر باهات رفتار کنن.‌.. خانوادشم ک هیچ...فقط توقع دارن پرستار باشم...من هیچ حق و حقوق عاطفی مالی نداشتم تو این چندوقت و به شدت احساساتم جریحه دار شده‌....شوهرمم ادمیه ک تهدید میکنه و مطمئنم منو بلاتکلیف نگه میداره مثل همین یک ماه ک همش دوری و سردی و بی خبری بوده...دیگه نمیدونم چیکار کنم من با نیت خیر ربتم جلو و هرکاری ک ازم برومد انجام دادم...
    شما چطور با یه مرد بیکار مشروب خور سیگاری ازدواج کردید !
    با یه تحقیق حسابی از محله ایشون و محله قدیمی ایشون میشد اینارو فهمید
    ...
    برای تحقیق باید حداقل 100 نفر رو دید و باهاشون حرف زد
    اینو به همه ی دخترای این تاپیک میگم که برای تحقیق باید حداقل 100 نفر رو دید و باهاشون حرف زد.
    بعضی خانواده ها از سرکوچه تحقیق میکنن و تمام ! ایشون کجا زندگی میکرده قبلا و کجا ها زندگی کرده (تمام محلات و جاهایی که زندگی کرده و محل کار و.. تک تک باید پرسوجو بشه) خیلی مهمه خیلی چیزا میشه فهمید.


    .

  15. 2 کاربر از پست مفید p30better تشکرکرده اند .

    ژوآن (پنجشنبه 13 دی 97), نیکیا (جمعه 14 دی 97)

  16. #10
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 24 آذر 00 [ 21:47]
    تاریخ عضویت
    1391-2-29
    نوشته ها
    421
    امتیاز
    12,188
    سطح
    72
    Points: 12,188, Level: 72
    Level completed: 35%, Points required for next Level: 262
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    662

    تشکرشده 635 در 275 پست

    Rep Power
    67
    Array
    انتظار داری کاربرا چی بگن؟

    پدر و مادرت میگن طلاق

    همسرت هم که میگه بیا زود بریم تمومش کنیم

    خودت هم که میگی مشروب میخوره و دندوناش و بجه و بیکاری و... زندگی باهاش فایده نداره

    این تالار برای کسایی هست که دنبال راه حل هستن و می خوان زندگی کنن مشاوره طلاق و دادگاه اینجا نمیدن

  17. کاربر روبرو از پست مفید نازنین2010 تشکرکرده است .

    نیکیا (جمعه 14 دی 97)


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 19:27 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.