سلام
در این تاپیک قبلا گفتم چه وضعیتی داشتیم در دوران عقد.
ما حدود 4 ماهه که ازدواج کردیم و زیر یک سقف رفتیم. همچنان مشکلات قبلی ما پابرجاست مثل فحاشی های بسیار بد همسرم نسبت به من و خانوادم که جزو خط قرمزهای من هست ورفته رفته من دیگه حسمو نسبت به همسرم و زندگیم از دست دادم.
حدود 10 روز پیش که بینمون بحث شروع شد همسرم بلافاصله به خودم و مادرم فحش خیلی بدی داد که بدجور حالم بد شد و خیلی از فخش های دیگه هم شنیدم. بعد از دو سه روز با همسرم یلی منطقی صحبت کردیم و قرار شد ایشون فحش ندن و بنده در حد خودم توقعاتی که از من داشتند رو برآورده کنم مثل اینکه اگر کسی با ایشون شوخی کرد من ازشون باید حمایت کنم یا اینکه وارد خونه میشم باید شاد باشم و بخندم و یکسری از موارد دیگه. اگر طی دوماه این موارد از سمت هردومون انجام شذ که هیچ در غیر اینصورت میریم طلاق بگیریم. من هم به عنوان اخرین نکته به خانمم گفتم باید همه سعی رو کرد برای بهبودی زندگیمون که اگر بعدا طلاق گرفتیم درگیر این موضوع نشین شاید راهی بوده و ما امتحان نکردیم.
البته قبل اینکه منطقی با هم صحبت کنیم میگفت بریم طلاق بگیریم مثل خیلی از اوقات دیگه ک این پیشنهادو داده تا اینکه صحبت کردیم و در نهایت هم بعد از قبول کردن فرصت دوماه برای هردمون گفت بخاطر بابامو و زندگیمون اینو قبول کردم.
قبلا هم دوران عقد گفته بود بخاطر بابام طلاق نکرفتم هنوز چون هم گناه داره بابام و هم اینکه من سرکوفت میخورم.
منم دیگه بعد این توافق البته دارم سعیمو میکنم تا جای ممکن مثل اونیکه میخاست باشم ولی واقعیت اینه که زندگی رو بخاطر باباش داره ادامه میده و امیدی به ادامه این زندگی نیست.
قبلا هم در دوران عقد بخاطر خودش و خانواده ها ادامه دادم و دوسش هم داشتم ولی الان نظر خودم به طلاق هست.
علاقه مندی ها (Bookmarks)