به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 26
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 17 مرداد 97 [ 13:46]
    تاریخ عضویت
    1397-5-02
    نوشته ها
    12
    امتیاز
    215
    سطح
    4
    Points: 215, Level: 4
    Level completed: 30%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class100 Experience Points7 days registered
    تشکرها
    21

    تشکرشده 6 در 5 پست

    Rep Power
    0
    Array

    مشکلاته زیاد دردوران عقد...درست کردن شرایط یا طلاق؟چی بگم بهش در مقابل حرفاش؟

    سلام
    من با نیما از دوران پیش دانشگاهی اشنا شدمو 5سال باهم دوست بودیم بصورت پیامکی.تو این 5سال ب زور 5بار همو دیدیم....هردو همسن و من 4ماه بزرگ ترم......
    نیما تبریز بود و دانشگاه روزانه و من تهران....سه چهار سال بعد از دوستیمون باهم قهر کردیم بصورت شدید، دیگه امیدی به دیدن دوبارش نداشتم ولی هنوزم عمیقا دوسش داشتم...چند ماه بعدش با ارش اشنا شدمو قصد جدی داشتیم واسه ازدواج ولی هنوز خانواده ها در جریان نبودن.من به ارش همه چیزو راجب نیما گفته بودم...
    یه روز نیما بهم ایمیل داد که میخوام حتما ببینمت و دارم میام تهران..منم جریان ارشو بهش گفتمو براش توضیح دادم که تمایلی به دیدنش ندارم.اونم ازم خواست ک شماره ارشو بهش بدم....به ارش جریان ایمیل و گفتمو اونم خیلی مشتاق بود نیمارو ببینه!!!منم ترسیدم اگه زیاد مخالفت کنم فک کنه رازه خاصی این وسط بوده که من انقدر اصرار میکنم....
    ارش و نیما همو دیدن و بعدش ارش اومد دیدن من!ارش میگفت تنها حرفی ک میزد اینبود که ما زودتر باهم اشناشدیم پس تو باید از این رابطه بری کنار!نیما ام دایم بهم زنگ میزدو پیام میداد که بیا ببینمت باید ببینمت....ارش گفت اگه بری دیگه هرگز منو نمیبینی...منم دست خودم نبود سوار ماشین شدمو رفتم دیدنه نیما و دیگه ارشو ندیدم....
    نیما ام کلی حرف زد که بدون تو نمیتونم زندگی کنم این چ کاری بود که کردیو ازم خواست یکم منتظرش بمونم تا درسش تموم بشه و بیاد خاستگاری...منم قبول کردم.


    تا سال94منتظر موندم ولی خاستگارا اذیتم میکردن...بیشترشونم 9سال میانگین بامن اختلاف سنی داشتنو وضع مالیشونم خوب بود و خانواده تحت فشارم گذاشته بود ک یکیشونو انتخاب کنم...ب نیما گفتم اگه نیایی مجبورم با یکی از خاستگارام ازدواج کنم....اونم ترم اخر دانشگاه بود و با خانوادش اومد خاستگاری من...خاستگاریا از سال 94تا95طول کشید....خانواده من راضی نمیشدن به این ازدواج..چون پسره کار نداشت و سرمایه...پدرشم وضع مالیش پایین تر از ما بود...ماام وضمون متوسطه رو به پایینه....
    چندین بار اومدن خاستگاری و هر بار نه شنیدن..چندین بار مامانم با صراحت بهشون گفت اب ما باهم تو یه جوب نمیره!ولی خانواده نیما وقتی منو و خانوادمو دیدن خیلی مایل بودن به این ازدواج و ول کن نبودن..


    نیما دانشگاش تموم شد و از طرف دانشگاهش بورسیه شد تا فوق لیسانسشم تو همون دانشگاه بدون کنکور بخونه...ولی بخاطر از دست ندادنه من سریع دفترچه پرکرد که بره سربازی....تا نوبت سربازیش برسه اومد تهران خونه مامبزرگش موندورفت سرکارتا خودشو به پدرم ثابت کنه...صب مغازه...عصر بوتیک...شب یه مرکزه شبانه روزی که جای خواب داشت و وقتی مراجعه کننده نداشتن میتونست بره بخوابه!


    وقت سربازیش رسید و رفت اموزشی ..تو تمام این مدت بارها اومدن خاستگاری.....اموزشیش تموم شد و امریشو جور کردو رفت امریه اونم تو تهران بود تا بالاخره خانواده ی من موافقت کردن....بابام گفت این راهه این چاه...این پسره خیلی خوبه هیچ مشکلی جز پول نداره...ولی این خودش یه دنیا مشکله!!!!! پدره نیما گفت من شده کلیمو میفروشمو تو چادر میخوابم شبا تا بتونم حمایتشون کنم...منم قبول کردمویکم رفت و امد کریدم تا خانواده و البته خودمون بیشتر همو بشناسیم و سال 95 بله برون گرفتیمو یه ماه بعدشم عقد.هنوزم عقدیم و منتظریم تا پول عروس یجور شه تا ازدواج کنیم


    مشکلات ما:
    1.تو بله برون مادرم به نیما گفت به کسی نگیم سربازی ...اگه ازت پرسیدن بگو ولی اگه نپرسیدن بهتره ندونن..
    نیما شدیدا از این حرف ناراحت شده بوده...الان هروقت بحث میشه بینمون میگه همونموقع که گفتید نکیم سربازه باید قید همه چیو میزدمو ول میکردم میرفتم.....


    2.پدرم تو بله برون به نیما گفت اجازه سفر به تبرریزو بهتون نمیدم..اونم قبول کرد...
    ولی چند وقته بعد شروع کرد به ساز مخالف زدنو اونقدر با من و مامان بابام حرف زد تا راضیشون کرد(رضایته با اکراه) و دوتایی این دوسال چهار بار حدودا رفتیم تبریز خونه ی نیما اینا....نیما با اینکه قوانین بابامو زیر پا گذاشته ولی هنوز تو بحثا میگه بابات نذاشت بریم خونمون...میگم اخرش ک رفتیم...میگه چ رفتنی؟با اکراه و بی رضایت!منم میگم از اول بهت گفته بود ک نمیذاره..میگه فک کردم میخواد محکم کاری کنه و بعدش شل میشه...منم میگم تقصیره خودته اشتباه فک کردی...حالا خوبه اخرش رضایتم داداه بابام!!!!نیما ام میگه منم نمیذارم بعد عروسی بری خونشون!!!!منم میگم اگه حرف بی منطق بزنی لزومی نمیبینم بشینم ببینم تو اجازه میدی یا نه...اجازه و رضایت تو واسه وقتیه ک لجبازی و بیمنطقی وجود نداشته باشه!وبحث ما بی پایانه در این بخش



    3.خواهرم به نیما کمک کرده تا یه وام بهش تعلق بگیره....با اون وام و وام ازدواجش سه دنگ از اپارتمان پدره منو خریده.پدرم یه اپارتمان مدت ها پیش با پس اندازای منو پولای خودش و وامو و... خریده بود...من به نیما نگفتم منم تو اپارتمان پول گذاشتم...پدره نیما ام قرار شده عروسی رو بگیره و کادوهارو برداره وتیکه های جهازو ک نیما قراربود بخره رو بخره.چون نیما هرچی داشت گذاشت واسه خونه و صفره صفرع الان.
    حالا پدرم میگه اگه بیایید بشینید باید نصف پول رهنو بدید ولی تا یه سال ازتون کرایه نمیگیرم.نیما ام ناراحته که چرا پدرت میخواد از ما رهن بگیره!انگار پدره من وظیفه داره نیما رو تامین کنه!همین که خونشون به قیمته قبل گرونیا بهمون داده باید دستشم ببیوسه!




    4.نیما شدیدا رو پولای من چش داره..میگه پولاتو بده بدیم پول رهنه خونه!منم میگم با پولام میخوام جهاز بخرم مگه بابای بازنشسته ی من چقدر میتونه برام هزینه کنه؟فوقش بتونه ده تومن وام ازدواجمو برام هزینه کنه...نیماام ناراحت میشه ک اره جهازتم خودت داری میخری پس بابات چی میخواد بهت بده؟از کناره هر مغازه ای رد شیم یه تیکه راجب جهازم بهم میندازه...بابات ک نمیخواد بهت جهاز بدهو از این حرفا...منم خیلی ناراحت میشم..اخه به نیما چ ربطی داره من با پولای خودم جهاز میخرم یا با پولای بابام



    5.وقتی فشارا بخصوص فشارای مالی زیاد میشه روش میگه من اشتباه کردم...نباید انقدر اصرار میکردم واسه خاستگاری ... نباید خانوادمو کوچیک میکردم.....زود بود....اگه ازدواج نکرده بودم الان فوقمو گرفته بودم و داشتم پیش مامان و بابام زندگی میکردم(حونه ی مادر بزرگش اصلا راحت نیست.رابطه خوبی با هم ندارن)...نباید خانوادمو میذاشتم کناروبهشون پشت میکردم!(من نمیفهمم چیکار کرده ک بهشون پشت کرده واقن).من خیلی اذیت شدم..
    ینی فقط خودشو میبینه...نمیبینه که منم اذیت شدمو دارم میشم منم زیر فشارم منم هزاران خواستمو بخاطرش نادیده گرفتم....احساس میکنم فک میکنه وظیفم بوده که دلم لباسای گرون گردشای مختلف رستورانای شیک و ماشین و کادو و...نخواد!
    بهش میگم اگه فک میکنی اشتباهه تمومش کن طلاق بگیر میگه مهرتو ببخش میگم میبخشم ...اونم بحثو عوض میکنه و میندازه به شوخیو ....باز دویاره ی روز دیگه ی جای دیگه بحث باز میشه و دقیقا همین حرفا...




    6.نیما فوق العاده جو گیره!الان تو این جوه که ما داریم خونه میخریم کلی قسط داریم پس باید صرفه جویی کنیم.صرفه جویی ام از دیدش ینی برای من گل نخره(یه سال میگذره از اخرین گلی ک برام خرید).تو جاهای گند ارزون ترین غذاهارو بخوره(وقتی باهم ناهارو شام بیرونیم دایم دنباله فلافل2تومنی و پلوی 6تومنیه) میگم کمتر بریم بیرون ولی حداقل ماهی یبار بریم یه رستوران معمولی یا خوب خیره سرمون نامزدیم یبار بریم کافی شاپ یبار برام گل بگیر...میگه من نمیتونم غذای70-80تومنی رو هضم کنم!!!!!گل گرونه نمیتونم برات بخرم!میگم من دوسدارم ببینم که دوسم داری و اینو بهم بگی...احساساتتو ببینم..ما که از نظر مالی تو فشاریم چرا از نظر احساسی ام همو تو فشار بذاریم؟میگه بابات از اولش بد تا کرد باهام نمیتونم بهت احساسات نشون بدم!!!!!من میگم پس منم همون حسیو بهت دارم که تو ب بابام داری!




    7.واسه عروسی ما 200نفرمهمون داریم!!!نیما اینا تو عروسیاشون خیلی کادو دسته بالا میدن...رو سره هرکی برقصه کلی شاباش میریزن...ولی ما عروسیامون متفاوته...کادوی معمولی شاباشم فقط به عروس و دوماد...نیما ام شدیدا ناراحته.تاحالا پنجاه بار بهم گفته اونایی ک نمیخوان کادو بدن و چرا دعوت میکنید؟دعوت نکنید(اخه به توچه ما کیو دعوت میکنیم!) یا میگه میان عروس کا دو ام ک نمیخوان بدن جهازم که نمیخواد بده خودت میخوای بخری ینی خاک تو سرم بااین دختر انتخاب کردنم!!!میگم عروسی میگیری یا داری گدایی میکنی؟؟؟؟ما دعوتشون میکنیم تو شادیامون شریک شن نه اینکه ازشون پول بچاپیم...میگه من بابامم تو شادیم مجانی شریک نمیکنم هرکی میخاد کادو نده رو دعوت نکنید!!!


    8.نیما هیچ وقت تاحالا حرفی از ارش نزده.....حتی نپرسیده رابطمون در چ حد بوده.....این منو میترسونه!منم دوسندارم دوباره یاداوری کنمش براشو چیزی ازش بگم ولی خیلی برام عجیبه چرا هیچی مطلقا هیچی راجب اون موضوع بهم نگفته و نمیگه




    حالا باتوجه به همه ی این مشکلات و این که من قلبا دوسش دارم و میدونم ک اونم خیلی دوسم داره...نمیدونم چجوری این مشکلاتو حل کنم واصلا حل کردن این مشکلات کاره درستیه یا باید کلا بیخیال این ادم بشم و اینا درست بشو نیست؟

    - - - Updated - - -

    الان هردو 26 سالمونه!
    یه مشکل دیگه ای ام که نیما داره اینه که از بعده سربازیش خیلی بی ادب شده!!!!!!!!!من تاحالا نشده بهش فوش بدم ولی خیلی راحت فوش میده...مثلا داریم باهم صحبتی میکنیم که یکم پر تنش شده...خیلی راحت میگه ببین احمق؟ببین بیشور؟
    من دهنم واز میمونه!اینا واژه های خوبشه تازه!
    هزار بارم ازش خواستم این رفتارو ترک کنه ولی تاثیری نداشته...دیروزم گفتم از این میترسم که کمال همنشین در منم اثر کنه و دییگه باهم که حرف میزنیم فقط درو گوهر بریزه از حرفامون!!!!!

    - - - Updated - - -



    یکی دیگه ام اینه که وقتی میریم خرید دایم انتظار داره من حساب کنم!من باشوهرم رفتم خرید دلم میخواد انقدر مرد باشه که خودش حساب کنه .....حتی وقتی خودشم خرید میکنه بدش نمیاد من حساب کنم!!!!!
    کافیه بگم دوسندارم بعد از عروسی برم سرکار....کاملا بهم میریزه
    ویرایش توسط nazanin_nasimi : شنبه 06 مرداد 97 در ساعت 16:05

  2. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 29 فروردین 01 [ 16:34]
    تاریخ عضویت
    1397-4-29
    نوشته ها
    61
    امتیاز
    3,885
    سطح
    39
    Points: 3,885, Level: 39
    Level completed: 57%, Points required for next Level: 65
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    0

    تشکرشده 48 در 27 پست

    Rep Power
    0
    Array
    من یه جمله میگم و بقیشو میسپارم ب بچه ها
    اگ روز عروسیتم فکر کردی اشتباه کردی
    یه آژانس بگیر برگرد خونه و بگیر بخواب.

    عزیزم اشنایی با صد سال اس ام اس دادن درست نمیشه که
    با مجازی و اس بازی هرچقدم حرف بزنین همو نمیشناسین.
    شاید اگ بیشتر دیده بودیش قبل ازدواج تصمیم بهتری میگرفتی.
    با خودت فک میکردی چجوری حرف میزنه چه جوری خرج میکنه چقد ارزش میذاره.
    الانم با این شرایط که نیما چشم دوخته ب تو ینی بعد ازدواجم باید از توقعات بزنی و پول جم کنی واسه آقا.
    در هرصورت خوشبخت بشی دوست گلم.
    ولی من جای تو بودم برمیگشتم ب پدر مادرم میگفتم اشتباه کردم.
    پدر مادر بچه هاشونو تو همه شرایط حمایت میکنن.
    منم ی مشکل بزرگ واسم پیش اومده ولی نمیتونم ب پدر مادرم بگم چون نگرانشون میکنه خودم باید حلش کنم
    ولی تو میتونی
    چون الان پدر مادرت تو جریان همه چی هستن.
    در ضمن پدرت خیلی داده بهتون لطف میکنه چقد نیما نمک نشناسه
    بازم ارزو میکنم بهترین تصمیمو بگیری و تلف نشی تو زندگیت.
    یادت باشه مرد عاشق از خودش میکنه و به تو میچسبونه.

  3. 2 کاربر از پست مفید shirinam تشکرکرده اند .

    nazanin_nasimi (یکشنبه 07 مرداد 97), میس بیوتی (چهارشنبه 10 مرداد 97)

  4. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 17 مرداد 97 [ 13:46]
    تاریخ عضویت
    1397-5-02
    نوشته ها
    12
    امتیاز
    215
    سطح
    4
    Points: 215, Level: 4
    Level completed: 30%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class100 Experience Points7 days registered
    تشکرها
    21

    تشکرشده 6 در 5 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط shirinam نمایش پست ها
    من یه جمله میگم و بقیشو میسپارم ب بچه ها
    اگ روز عروسیتم فکر کردی اشتباه کردی
    یه آژانس بگیر برگرد خونه و بگیر بخواب.

    عزیزم اشنایی با صد سال اس ام اس دادن درست نمیشه که
    با مجازی و اس بازی هرچقدم حرف بزنین همو نمیشناسین.
    شاید اگ بیشتر دیده بودیش قبل ازدواج تصمیم بهتری میگرفتی.
    با خودت فک میکردی چجوری حرف میزنه چه جوری خرج میکنه چقد ارزش میذاره.
    الانم با این شرایط که نیما چشم دوخته ب تو ینی بعد ازدواجم باید از توقعات بزنی و پول جم کنی واسه آقا.
    در هرصورت خوشبخت بشی دوست گلم.
    ولی من جای تو بودم برمیگشتم ب پدر مادرم میگفتم اشتباه کردم.
    پدر مادر بچه هاشونو تو همه شرایط حمایت میکنن.
    منم ی مشکل بزرگ واسم پیش اومده ولی نمیتونم ب پدر مادرم بگم چون نگرانشون میکنه خودم باید حلش کنم
    ولی تو میتونی
    چون الان پدر مادرت تو جریان همه چی هستن.
    در ضمن پدرت خیلی داده بهتون لطف میکنه چقد نیما نمک نشناسه
    بازم ارزو میکنم بهترین تصمیمو بگیری و تلف نشی تو زندگیت.
    یادت باشه مرد عاشق از خودش میکنه و به تو میچسبونه.
    بایام یه ادم ریش سفیده ک همه ب اخلاقشو زندگی ابرومندش میشناسنش یکی از افتخاراش اینه ک همه ی بچه هاش موفقن و زندگی خوبی دارن...سکته میکنه اگه برگردم بگم اشتباه کردمومیخوام طلاق بگیرم....یا مرگ یا عروسی کنمو برم شهرستان جداشم و هیچوقت بهشون نگم یا تحمل.راه چهارمی وجود نداره...بابام۷۶سالشه ریسکش زیاده....فرصت زیادی نداره واس زندگی البته با میانگین سنی ای ک ایرانیا دارن متاسفانه....

  5. #4
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 25 اردیبهشت 01 [ 00:01]
    تاریخ عضویت
    1390-6-17
    نوشته ها
    1,916
    امتیاز
    39,710
    سطح
    100
    Points: 39,710, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    3,893

    تشکرشده 3,095 در 1,314 پست

    Rep Power
    315
    Array
    سلام. حالتون خوبه؟

    ببخشید اینو میگم. ولی به نظر من که شما دو نفر هر دوتون ازدواج براتون بازی بوده و خیلی سطحی به ازدواج نگاه کرده اید.

    خود شما پنج سال با یکی دوست بودید بعد یهو قهر کردید بعد سه چهار ماه شما رفتی به قول خودتون به قصد جدی ازدواج با یکی دیگه، بعد نفر قبلی برگشت و اون نفری که داشتید آشنا میشدین برای ازدواج رو ولش کردی رفتی سراغ اولی.
    خب تا اینجاش که من عقلانیتی در عملکرد شما نمیبینم، الکی وارد رابطه میشدی الکی هم ول میکردی. یعنی یه جورایی اولی قهر کرد، خب سریع یکی دیگه رو وارد کردید، بعد انگار دیدید نه با همون اولی بیشتر خوش میگذشت ولش کردید.

    بعدش هم که شما از اول میدونستید این آقا پول نداره و کار نداره و....، باید پیه صرفه جویی و گذشتن از خواسته های غیرضروریتون رو همون موقع که میخواستید بله بگید به تنتون می مالیدید. به خصوص با تذکرهای پدرتون باید به اینکه بعدا زندگیتون مشکلات مالی خواهد داشت آگاه می بوده اید و اگر بله گفته اید باید پای مشکللاتش هم بایستید.

    شخص شما واقعا هدفتون از ازذواج چی بوده؟

  6. 2 کاربر از پست مفید Pooh تشکرکرده اند .

    nazanin_nasimi (یکشنبه 07 مرداد 97), میس بیوتی (چهارشنبه 10 مرداد 97)

  7. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 17 مرداد 97 [ 13:46]
    تاریخ عضویت
    1397-5-02
    نوشته ها
    12
    امتیاز
    215
    سطح
    4
    Points: 215, Level: 4
    Level completed: 30%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class100 Experience Points7 days registered
    تشکرها
    21

    تشکرشده 6 در 5 پست

    Rep Power
    0
    Array
    خب باید بگم ک من واقن فک نمیکردم نیما برگرده..درواقع ناخوداگاه با ی تصمیم عجولانه و واس در رفتن از افکاری ک منو سمت نیما میکشوند باارش رابطم شکل گرفت...اونموقع ها بچه تر بودم و کارام مسلما همشون درست صد در صد نبود...ارش ادم تحصیلکرده ای بود ک میتونست واس ازدواج مناسب باشه...ی زندگی عادی و ساده و بدون حس برام بهتر از موندن و فکر کردن ب نیما بود اونموقع...
    من فکرم این بود ک با نیما شروع میکنم و مثل بقیه ادما ک از کم شروع میکنن دست تو دست هم تلاش میکنیم و زندگیمونو میسازیم.باحمایت پدرش..ولی نیما همه چیو همین اول زندگی میخواد.بارها براش مثال زدم برادرمو یا خداهرامو ک ۵سال حداقل اجاره نشین بودن و هم از زندگی لذت بردن هم پول جم کردن واس خرید خونه و اخرشم خونه دار شدن...ولی نیما ی فکری ک تو کلش باشه تا ب عمل نرسونتش دست بردار نیست...الان تا چند سال ما باید بااین وضع زندگی کنیم ک خونه رو کامل بخریم؟؟؟؟تا اونموقع من ۳۵ سالم شده...دیگه یه کافی شاپ رفتن برام اهمیت الانو نداره.وقتی پیرو چروکیده شدم اون گله لنتی رو میخوام چیکار اخه؟؟
    میگه تا قسطامونو بدیم مجبوریم شام و ناهار عدسی بخوریم!بخدا اگه بدونم واقن پول تو جیبش نیس با عشق این شرایطو میپذیرم ولی وقتی میبینم از رو عدم بلوغ فکریشه و بخاطر جم کردنه بیشتره عصبی میشم.
    بعدشم اصلا از نیما انتظار این جبهه گیریا رو نداشتم.من ادم منطقی ای میدونستمش..الانم ب نظره خودش حرفاش کاملا منطقیه ولی این منطقش داره منو اذیت میکنه

  8. #6
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 19 آبان 97 [ 20:44]
    تاریخ عضویت
    1396-5-31
    نوشته ها
    13
    امتیاز
    1,082
    سطح
    17
    Points: 1,082, Level: 17
    Level completed: 82%, Points required for next Level: 18
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 6 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام دوست عزیز
    من فقط دو تا نکته رو بگم بهت
    یکی اینکه ادم بی منطق واقعا تو رو به جنون میرسونه! به معنای واقعی کلمه دارم میگم ها و نه صرفا یه اصطلاح باشه. قصد توهین به هیچ قومیت و نژادی رو ندارم ولی واقعا چون خودم تجربه اشو داشتم و حتی موقع ازدواجم با اینکه از این قوم حس خوبی نداشتم خیلی بچه مثبت وار و کلیشه ای فکر میکردم که خیلی قرون وسطاییه اگر فکر کنیم قومیت و این چیزها تعیین کننده انسانیته تا اینکه بن بستهای زندگی منو به بصیرتهایی رسوند که الان لازم دیدم به شما و همه انسانهایی که صدامو میشنوند بگم و اون هم اینکه ببین عزیزم (البته شاید شما هم خودتون ترک باشید ولی واقعا من قصدم توهین نیست و تا جایی که بتونم و بلد باشم سعی خودمو میکنم که گفتارم ازین شائبه به دور باشه) هر قومیت و دسته ای از آدمها به اقتضای شرایط تکاملی ای که داشتند (زیستی، فرهنگی و اجتماعی و ..) ژن اشون یجوره و یسری خصائصی دارن.. مثلا دیدی میگن سادات جوشی هستن و زود عصبانی میشن؟ معمولا ترک ها هم به نوعی مستعد بی متطقی هستند.. با اینکه خیلی هم باهوش ممکنه باشن. مکانیزم این بی منطقیشون هم به نظرم منفعت طلبی و خودخواهی هست..یعنی نمیتونن منصف باشن و نفع خودشون رو تابعی از منطق و انصاف قرار بدن بلکه بر عکس عمل میکنن.‌. این یه آسیبیه که به نظرم ترک ها متاسفانه مستعدش هستند و من که خودم خیلی بچه مثبت بودم و این جور عقائد رو اصلا نمیفهمیدم با مطالعه در آفاق و انفس و .. به چنین کشفی نائل شدم.. و به خاطر همینه که این اولین پستی هم هست که من دز جواب کسی مینویسم. چون واقعا میدونم که اگر کسی روحیه منطقی داشته باشه (که خب برخی شاید اینطوری نباشن و خودشون هم هیجان محور باشن ولی شما به نظرم آدم مسئله محور و منطق مداری هستی حتی اگر هم ترک باشی(یعنی شما دستخوش این آسیبی که مستعدش بوده اید به لحاظ ژنتیک و فرهنگ و .. نشده اید.)) چه تراژدی و بدبختی ای در انتظارش خواهد بود و لذا واقعا احساس نیاز کردم دستاورد مطالعات طاقت فرسایی که داشتم رو منتشر کنم به همین مناسبت.. و باز هم تاکید کنم که انسانها اختیار دارند و راه انسانیت همیشه بازه منتها به هر حال گاهی کم و بیش موانعی هست که یک نمونه اش هم اینیه که بحث شد. مثلا یه قومی کم هوش هستند. یا قدرت بدنی کمی دارند و .. که هیچ کدام به معنای این نیست که راه تلاش براشون بسته باشه..

    و اما نکته دوم اینکه میخواستم بهت بگم توقعات مالیتون به نظرم دچار دستخوش این اشتباهه که فکرمیکنید میزان هزینه ای که ایشون میکنن مستقل از توانی که دارند تعیین کننده میزان عشق اشونه. در حالیکه این طور نیست اصلا و مهم اینه که به میزانی که در توانشون هست بتونن هزینه کنن و اصلا اگر خلاف این عمل کنن نشونه عدم مدیریت و بلوغ اقتصادیش هست.. من که خودم چون از وضع مالی همسرم مطلع بودم همون روز عقد دیگه اجازه ندادم مث دوران خواستگاری انقدر پولاشو صرف چیزایی که گفتی بکنه و هدایتش کردم سمت یه ساندویچ فلافل خوشمزه.. چون من هم عاشقش بودم و نگران میزان توانش و زندگیمون..

  9. کاربر روبرو از پست مفید ترسو نیازمند تشکرکرده است .

    nazanin_nasimi (یکشنبه 07 مرداد 97)

  10. #7
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 19 آبان 97 [ 20:44]
    تاریخ عضویت
    1396-5-31
    نوشته ها
    13
    امتیاز
    1,082
    سطح
    17
    Points: 1,082, Level: 17
    Level completed: 82%, Points required for next Level: 18
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 6 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ضمنا من کامنتم رو صرفا با خوندن اولین پست شما و بدون خوندن نظرات بقیه و جواب های بعدیتون که توش بازم رو بی متطقیش تاکید کزده بودید گذاشتم. یعنی میخوام بگم که خیلی برای من هم روشن بود از توصیفاتتون که این آدم یه آدم بی منطق باشه و احتمالا هم ازون بی متطقهایی که به جنونت برسونه.. اصلا از طلاق نترس چون دنیا خیلی خشن تر ازینهاییه که فکر میکنی. الان طلاق گرفتن خییییلی ساده تر از موقعیتیه که من احتنال میدم توش قرار بگیری.. موقعیتی که به معنای واقعی کلمه توی بن بست زندگی قرار بگیری و دیوانه بشی.. تو رو خدا از طلاق نترس دختر خوب. خودتو پرپر خواهی کرد. برای تصمیم گرفتن راجع به ادامه دادن یا ندادن خودتو فارغ از فشاری که از جانب طلاق رو دوشت حس میکنی قرار بده و بدون اون طرفت رو بسنج و اگر دیدی نباید ادامه بدی، حتی یکذره هم به سختی های طلاق فکر نکن. حتی یک سر سوزن! کاش فرصت داشتم بیشتر برات توضیح میدادم که چرا انقدر فرق عست بین طلاق الانت با طلاق بعد از عروسیت..
    ویرایش توسط ترسو نیازمند : شنبه 06 مرداد 97 در ساعت 23:19

  11. کاربر روبرو از پست مفید ترسو نیازمند تشکرکرده است .

    nazanin_nasimi (یکشنبه 07 مرداد 97)

  12. #8
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 19 آبان 97 [ 20:44]
    تاریخ عضویت
    1396-5-31
    نوشته ها
    13
    امتیاز
    1,082
    سطح
    17
    Points: 1,082, Level: 17
    Level completed: 82%, Points required for next Level: 18
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 6 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array
    گفته میشه که یک سوم جمعیت ایران ترک هستند‌ توجه دادن به واقعیتی که من لازم دیدم بگم باعث میشه که این عزیزان با شناخت و وقوف بیشتر به این آسیب پذیری خودشون و نیز آگاهی بیشتر بقیه جامعه به این مسئله، بتونن از دو جهت ازین ضعف هر چه بیشتر فاصله بگیرند. یکی اینکه خودشون خودشناسی بیشتری پیدا میکنند و دیگه اینکه از طرف جامعه تحت فشار بیشتری قرار میگیرند و اهرم فشاری میشه براشون که توفیق اجباری برای حرکت به سمت کمال بیشتر پیدا کنند. و به این شکل جامعه ای زیباتر و الهی تر داشته باشیم. پس چقدر خوبه اگر همه کسانی که صحبتهای منو در این زمینه شنیدند و قدرت بیشتری دارند که به دور از هر نوع شائبه توهینی، در این راستا قدمی بردارند، دریغ نکنند و اونها هم این موج رو گسترش بدن تا هر چه سریعتر دنیامون رو به آرامش و صلح و زیبایی بره.. چه بسیار رنجها و دردهایی که محصول همین بیتفاوتیهای ماست.‌.
    ویرایش توسط ترسو نیازمند : شنبه 06 مرداد 97 در ساعت 23:31

  13. کاربر روبرو از پست مفید ترسو نیازمند تشکرکرده است .

    nazanin_nasimi (یکشنبه 07 مرداد 97)

  14. #9
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 22 اردیبهشت 00 [ 23:15]
    تاریخ عضویت
    1397-1-08
    نوشته ها
    150
    امتیاز
    6,509
    سطح
    52
    Points: 6,509, Level: 52
    Level completed: 80%, Points required for next Level: 41
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    233

    تشکرشده 371 در 127 پست

    Rep Power
    40
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط nazanin_nasimi نمایش پست ها
    بایام یه ادم ریش سفیده ک همه ب اخلاقشو زندگی ابرومندش میشناسنش یکی از افتخاراش اینه ک همه ی بچه هاش موفقن و زندگی خوبی دارن...سکته میکنه اگه برگردم بگم اشتباه کردمومیخوام طلاق بگیرم....یا مرگ یا عروسی کنمو برم شهرستان جداشم و هیچوقت بهشون نگم یا تحمل.راه چهارمی وجود نداره...بابام۷۶سالشه ریسکش زیاده....فرصت زیادی نداره واس زندگی البته با میانگین سنی ای ک ایرانیا دارن متاسفانه....
    یا ابوالفضل این چه طرز فکریه؟! بعدا که رفتین شهرستان و خبر جداییتون رو شنید فکر میکنین حال بهتری به پدرتون دست میده؟
    فحش دادن و انتظار حساب کردن و چشم داشتن به پول شما اصلا برای یه مرد چیز قشنگی نیستش. اونم تو دوران شیرین نامزدی! کاملا مشخصه که تفاوت شدید فرهنگی و اخلاقی دارید. تو این اوضاع احوال اقتصادی منفجر هم انتظار پیشرفت خاصی ازش نداشته باشین. خودشم که ته دلش پشیمونه. همینجا تمومش کنین راحت شین.

    پ.ن: ملت با چه دل و جراتی میرن جلو خداییش! من با 80 درصد آمادگی ازدواج دست نگه داشتم از ترس همون 20 درصد! بعد طرف آس و پاس پا میشه میره خواستگاری! یا ما خیلی ترسوییم یا .... چی بگم والا آدم می مونه!

  15. 3 کاربر از پست مفید scarface تشکرکرده اند .

    nazanin_nasimi (یکشنبه 07 مرداد 97), میس بیوتی (چهارشنبه 10 مرداد 97), اقای نجار (پنجشنبه 11 مرداد 97)

  16. #10
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 18 اردیبهشت 03 [ 13:44]
    تاریخ عضویت
    1391-7-15
    محل سکونت
    زیر باران
    نوشته ها
    776
    امتیاز
    24,272
    سطح
    94
    Points: 24,272, Level: 94
    Level completed: 93%, Points required for next Level: 78
    Overall activity: 67.0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger First Class10000 Experience PointsOverdriveSocial
    تشکرها
    2,324

    تشکرشده 1,635 در 591 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام

    2.پدرم تو بله برون به نیما گفت اجازه سفر به تبرریزو بهتون نمیدم..اونم قبول کرد...
    ولی چند وقته بعد شروع کرد به ساز مخالف زدنو اونقدر با من و مامان بابام حرف زد تا راضیشون کرد(رضایته با اکراه) و دوتایی این دوسال چهار بار حدودا رفتیم تبریز خونه ی نیما اینا
    متوجه این قسمت نشدم. چرا پدرشما اجازه سفر رو نداد و اینکه آیا این از شروط عقد میتونه باشه!؟ یعنی نیما هرگز نباید به خانوادش سر می زد؟!!!

    مطلب بعدی اینکه از لحن نوشتار شما به نظر میاد در برخورد با همسرت جبهه گیرانه و تند برخورد میکنی و شاید این باعث شده باشه که حرمت ها ریخته بشه .

    اگر فقط ایراد از بعضی طرز فکرهای همسرشماست لازم نیست به این حرف هایی که از سر ناراحتی زده میشه جواب بدی.

    بعضی مسائل رو میتونی اصلا کش ندی و یا حتی جواب همسرت رو ندی و سکوت کنی. مثلا درمورد دعوت کردن مهمان . اینکه شما چند مهمان داشته باشی و چه

    کسانی رو دعوت میکنی و اینکه مهمان ها چه هدیه ای می دهند مسأله ای نیست که بخواد سرش بحث بشه. کافیه بگی این مسائل رو پدرومادرها می دونن و خودشون هرکسی رو صلاح

    بدونن دعوت میکنن. و اینکه چه لزومی داشت در مورد معمولی بودن کادوهای اقوام خودت به همسرت بگی؟ اگر واقعا این مسأله به همسرت مرتبط نیست پس چرا بحث میکنی و کشش

    میدی؟ سیاست خودت هم در برخورد با همسرت مهمه ، اگر بی سیاست رفتار کنی و هر چی تو فکرت هست به زبونت بیاری روتون به روی هم باز میشه. بگذار مقداری رودربایستی و

    احترام و تعارف هم بینتون بمونه، البته صمیمیت نباید باعث بشه هرچی توی فکر میگذره رو بدون پردازش منتقل کنی. عشق واحترام و صمیمیت یک چیزه، رعایت حریم ها و حفظ حریم

    شخصی یه چیز دیگه.

    بعضی اخلاق ها و رفتارهای جزئی همسرها در طول زندگی مشترک تغییر میکنه، مهم شما هستی که باید بازخورد مناسبی بدی. مثل مسأله رستوران رفتن، چیزی نیست که درست نشه

    اما اگر رفتار مناسب رو بلد نباشی و صبور نباشی شاید خیلی دیر درست بشه یا با اکراه درست بشه.

    راستی در مورد جهیزیه:

    شما شاغل هستی ؟

    به نظرم جهیزیه رو تا حدی که میتونی از پولی که پدر میتونه برات بگذاره خرج کن و فقط چیزهای ضروری بخر . از کجا میگی پدرم فقط 10 ملیون کمک میکنه؟ معمولا پدرومادرها دوست دارند خودشون برای دخترشون جهیزیه کنند هرچند کم باشه. نظر پدر ومادر شما چیه؟


    اندکی صبر، سحر نزدیک است.
    ویرایش توسط Eram : یکشنبه 07 مرداد 97 در ساعت 14:45

  17. کاربر روبرو از پست مفید Eram تشکرکرده است .

    nazanin_nasimi (یکشنبه 07 مرداد 97)


 
صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. عشق قدیمی 1طرفه دوباره اومد/من دست و پام لرزید/چه جوری دوباره عاشق نشم؟
    توسط arash7591 در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 11
    آخرين نوشته: سه شنبه 09 آبان 91, 21:01
  2. پاسخ ها: 14
    آخرين نوشته: سه شنبه 28 شهریور 91, 23:34
  3. دنیا زیباست
    توسط laya در انجمن ادبیات و عرفان
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: یکشنبه 10 شهریور 87, 00:07

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 21:34 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.