به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 5 , از مجموع 5
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 25 شهریور 97 [ 07:13]
    تاریخ عضویت
    1397-4-16
    نوشته ها
    6
    امتیاز
    247
    سطح
    4
    Points: 247, Level: 4
    Level completed: 94%, Points required for next Level: 3
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class100 Experience Points31 days registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 6 در 3 پست

    Rep Power
    0
    Array

    بیاین ازموفقیت هاتون. بگین

    کسی بوده که بعدازگذروندن سختی هایی حالاچ بیماری چه شرایط سخت زندگی یا..تونسته باشه به موفقیت هایی برسه؟
    بیاین تعریف کنین که انگیزه ای بشه

  2. 4 کاربر از پست مفید Shii تشکرکرده اند .

    Eram (چهارشنبه 27 تیر 97), Happy.girl.69 (چهارشنبه 27 تیر 97), miss seven (چهارشنبه 27 تیر 97), شیدا. (پنجشنبه 28 تیر 97)

  3. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 14 مرداد 98 [ 00:30]
    تاریخ عضویت
    1396-6-04
    نوشته ها
    200
    امتیاز
    4,103
    سطح
    40
    Points: 4,103, Level: 40
    Level completed: 77%, Points required for next Level: 47
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points1 year registeredTagger Second Class
    تشکرها
    244

    تشکرشده 259 در 139 پست

    Rep Power
    40
    Array
    این تاپیک خییییلییی منو به فکر فرو برد.
    خیلی فکر کردم که چه موفقیتی تو زندگیم داشتم.
    یکی از موفقیتهام اینه که اصلا دیگه حرف مردم واسم اهمیتی نداره ، شاید گهگاهی ناراحت بشم ولی خیلی زود خودمو جمع میکنم.
    من یه دختری هستم که برخلاف تمام دخترای اطرافم ، حجاب دارم (چادر نه)، اصلا آرایش نمیکنم چون تعریف از خود نباشه قیافه طبیعیم خوبه ، یعنی من راضیم و اعتماد به نفسم خیلی در این زمینه بالاست و از انتخابی که خدا برای چهره و اندامم داشته فوق العاده راضیم.
    ولی همیشه از طرف همه به شدت مسخره شدم که چرا ارایش نمیکنم و روسریمو برنمیدارم و با پسرا دست نمیدم و ..... قبلا خییییلییی شدید ناراحت میشدم ولی الان اصلاااااا برام مهم نیست.
    من همینیم که هستم ، عاشق خودمم. جز خودم و خدا دیگه به هیچکس و هیچ چیز فکر نمیکنم.

  4. 3 کاربر از پست مفید Happy.girl.69 تشکرکرده اند .

    Eram (چهارشنبه 27 تیر 97), نیکیا (چهارشنبه 27 تیر 97), شیدا. (چهارشنبه 27 تیر 97)

  5. #3
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 19 مهر 01 [ 02:09]
    تاریخ عضویت
    1395-4-23
    نوشته ها
    229
    امتیاز
    8,211
    سطح
    61
    Points: 8,211, Level: 61
    Level completed: 21%, Points required for next Level: 239
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    255

    تشکرشده 416 در 195 پست

    Rep Power
    50
    Array
    من و همسرم بعد از گذروندن یه دوره سخت اقتصادی تونستیم به موفقیت برسیم.

    وقتی با همسرم ازدواج کردم، هردومون دانشجو بودیم و متاسفانه خانواده هامون هیج حمایتی از ما نکردن، علیرغم وضعیت مالی بسیار خوبی که داشتن.
    من و همسرم از یه زندگی مجردی نسبتا مرفه وارد یه دوره سخت شدیم. از نظر علمی خیلی سطحمون خوب بود و تو دانشگاه های خیلی خوب درس میخوندیم. ولی همه خرج های زندگی به عهده خودمون بود. اطرافیان هم نه تنها کمکی نمیکردن، انتظار داشتن ما هم مثل بقیه درامد داشته باشیم و خرج کنیم. خونه مون یه خونه نقلی بود که خیلی برای مهمونی و رفت و آمد مناسب نبود. خودمون هم وسط های ماه زنگ اضطراری پس اندازمون زده میشد و وارد اقتصاد مقاومتی میشدیم.
    اون زمان از طرف اطرافیان خیلی مورد تمسخر واقع میشدیم. خانواده همسرم بهش میگفتن زندگیتون زود از هم می پاشه و خانمت کم کم از بی پولیت خسته میشه. خانواده خودم هم همیشه اظهار تاسف میکردن که چرا این شرایط رو قبول کردم. ولی هیچ طرفی کمکی نمیکرد!

    اما من به پرتلاشی و خاص بودن همسرم اعتقاد داشتم و همینطور میدونستم درایت کافی برای عبور از این شرایط رو دارم.
    تو اون زمان سختی زیادی تحمل کردیم. یادمه یه بار آٓژانس املاک مبلغ پولی که برای ودیعه داشتیم رو مسخره کرد و چند تا مورد خیلی ضایع بهمون معرفی کرد. به غرور هردومون مخصوصا همسرم خیلی برخورد. اولین بار بود که به خاطر مشکلات اشکم جاری شد. البته چند روز بعد با کلی گشتن یه صاحبخونه منصف پیدا کردیم. تو دوران مجردی من هیچوقت تو خونه اجاره ای زندگی نکرده بودم و کلا تو این باغا نبودم.

    اون دوران حالا گذشته و ما خدا رو شکر از نظر مالی و کاری پیشرفت قابل توجهی کردیم. رفاه زندگیمون خیلی خیلی بیشتر از دوران مجردیمون شده. برای دنبال کردن رویاها و خواسته هام حمایت مالی خیلی خوبی از طرف همسرم دارم.
    البته هنوز آثار رنج و دردهای اون زمان توی وجودم هست. الان از طرف خانواده هامون خیلی مورد تحسین قرار میگیریم. ولی راستش رو بخواین برام جذابتی نداره.
    همیشه قدردان اون آدم هایی هستم که تو اون شرایط سخت سر راهمون قرار گرفتن و هر کمک و انرژی مثبتی که میتونستن بهمون رسوندن. از صاحبخونه گرفته تا همسایه و استاد و همکار و ...

  6. 4 کاربر از پست مفید بهاره جون تشکرکرده اند .

    Eram (چهارشنبه 27 تیر 97), فرشته اردیبهشت (چهارشنبه 27 تیر 97), نیکیا (چهارشنبه 27 تیر 97), شیدا. (چهارشنبه 27 تیر 97)

  7. #4
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 05 مهر 97 [ 22:46]
    تاریخ عضویت
    1396-7-21
    نوشته ها
    55
    امتیاز
    1,358
    سطح
    20
    Points: 1,358, Level: 20
    Level completed: 58%, Points required for next Level: 42
    Overall activity: 11.0%
    دستاوردها:
    3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 90 در 41 پست

    Rep Power
    0
    Array
    یه دختر درسخون... شلوغ ولی زرنگ... همیشه درسام عالی بود. ولی سال اخر خراب کردم. کنکورو خراب کردم... میدونی چرا؟ چون من عاشق شدم.... عاشق کسی که با یه مشت حرف الکی منو پر کرده بود. زبان انگلیسیم خیلی قوی بود. مترجمی زبان انگلیسی قبول شدم. ولی عشق عمیقا به دلم ریشه زده بود... دیوونه وار وابستش شدم. ولی همه چی رو بهم زد. اون رفت... من موندمو یه زندگی الکی... من واقعا میخواستمش... تعریف از خود نباشه اما شکر خدا من تو یه خونواده مرفه بزرگ شدم. و از لحاظ وضع مالی حتی ماشینی که زیر پام بود از اون خیلی سرتر بودم. اما فقط عشق برام مهم بود. چقد روزای سختی رو گذروندم روزارو میشمردم. یه ماه دوماه یه سال دوسال.... گاهی پیداش میشد یه اس میداد یه ز میزد بعد دوباره.... اون همش دنبال دخترای جلف و .... بود. من محجبه نیستم اما عاشق خدامم. حواسم هست اشتباه نکنم. یه روز فهمیدم حتی اسمشم بهم دروغ گفته بود. حتی شهرتش و کلی چیزای دیگه...
    من خیلی سختی کشیدم... شده بودم یه مرده متحرک... اون منو فروخته بود به یه مشت دختر خیابونی...

    و کلی چیزای دیگه ازش فهمیدم.... نابود شدم ولی نذاشتم محو شم.... دوباره بلند شدم.... اشک ریختم ولی نذاشتم بفهمه سراغشو نگرفتم.... یه مدت غیبم زد... بهترین فرصت بود برای انتقام...
    "اشتباه " نکنید... انتقام کشتن و کشته شدن نیست... انتقام میتونه یه موفقعیت بزرگ باشه.... تصمیمم رو گرفتم....باید کاری میکردم. همزمان لیسانسمم گرفتم.... دوباره درس خوندم....
    باید به چیزی میرسیدم که اون تا اخر عمرش با شنیدن اسمم "حسرت ته دلش" جا خشک کنه...
    اون باید میفهمید کیو از دست داده.... با تموم اشکام.... باور کنید ساده نبود... هربار میدیدم یا میشنیدم با دخترای دیگست نابود میشدم اما یه روز قرار شد محکم باشم.... یه سیلی محکم زدم زیر گوشم هنوزم جاش درد میکنه....
    دوباره شدم همون دختر درسخون... باید به هدفم میرسیدم...هدفی که بخاطر یه عشق لعنتی ازش جا مونده بودم. "پــزشــــــــــکی " قبول شدم.... به رویای بچگیم رسیدم. درسته خیلی سختی کشیدم... خیلی شبا گریه کردم... چه روزا که رنگ لبخند ندیدم.
    ولی الان چقد با اون فرق دارم... چقد بزرگ شدم... چقد حس قشنگ دارم. چقد کمک کردن رو دوس دارم... درسته گاهی یادم میوفته یا تو مجازی عکسشو میبینم و برا چند لحظه بهم میریزم... اما بعدش میگم
    "وعده ما باشه روزی که من متخصص قلب و عروق شدم" زندگی میچرخه... زمونه عوض میشه.... محاله دختری به پاکی من پیدا کنه.... اینو خودشم بهم گفته بود. دوستی با دخترای جلف خیابونی کجا و یه دکتر کجا.... " با نوشتن این جمله قصد جسارت به کسی رو ندارم. ولی همین باعث شد به هدفم برسم... اونقد اینو تکرار کردم. تا ملکه ذهنم شد.
    من اینجوری انتقاممو ازش گرفتم....
    الان خدارو هزار بار شاکرم.... که با شکست عشقی که اون موقع خوردم و سالها خودمو زجر دادم. الان همون شکست منو به بهترینا رسونده....
    اصلا خوشحالم که دلم یه بار شکسته.
    خدا شاهده یه بار دیگه هم دلم بشکنه این دفعه ریاســـــــــــــ ت جمــــــــــــــــ هوری شرکت میکنم :)))

  8. کاربر روبرو از پست مفید dr-samira تشکرکرده است .

    شیدا. (پنجشنبه 28 تیر 97)

  9. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 25 شهریور 97 [ 07:13]
    تاریخ عضویت
    1397-4-16
    نوشته ها
    6
    امتیاز
    247
    سطح
    4
    Points: 247, Level: 4
    Level completed: 94%, Points required for next Level: 3
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class100 Experience Points31 days registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 6 در 3 پست

    Rep Power
    0
    Array
    افرین چه خوب خانم دکتر.ولی واقعابااین شرایطی گفتی قبولی پزشکی ودرس خوندنم سخت بود

    - - - Updated - - -

    چ خوب که موفقیت داشتین بازم بگین دوستان👍


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. توهم شنیدن صدا یا آزار و اذیت...؟
    توسط negin_winter در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: دوشنبه 14 خرداد 97, 13:35
  2. کمکم کنین بتونم روابطم را مدریت کنم
    توسط baraneh در انجمن طــــرح مشکلات کودکان: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: یکشنبه 11 مرداد 94, 21:37
  3. پاسخ ها: 6
    آخرين نوشته: جمعه 29 خرداد 94, 22:57
  4. پاسخ ها: 42
    آخرين نوشته: جمعه 23 آبان 93, 22:28
  5. اذیت خواهر شوهرم (توقع مالی از همسرم)
    توسط solanum در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: جمعه 30 تیر 91, 03:17

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 18:09 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.