این داستان پرواز:
یکی از جمله های که امین در گفتارش استفاده میکرد بعد از جمله معروفه " کار باید برای خدا باشه" این بود که می گفت ما باید " اهل پرواز باشیم" .
اکثر اطرافیانش متوجه این مطلب پر از رمز و راز امین نمیشدند. فقط از سلوک امین بعضی ها حدس میزدن که منظورش اینه که آدمها نباید وابسته متعلقات دنیا بشند، این متعلقان مثل غل و زنجیر به پای آدم بسته میشه، چون روح انسان به جای دیگری تعلق داره و با این وابستگی های دنیوی در انسان در مقام پایین و پست باقی مونه.
شاید همین علاقه پرواز بود که امین به یه ورزش خاص که رنگ و بودی پرواز میداد خیلی علاقه داشت. یه بار یادمه یکی از رفیق های نزدیکه امین ازش پرسید:
** امین چه طور آدمها میتونند پرواز کنند؟
// آدمها می تونند به اوج علیین برسند. این امکان پرواز فقط از درون انسان محقق می شه. شنیدی که حضرت علی ع میگه، هر که خود را شناخت، خدا را نیز می شناسد؟
** آره شنیدم این حدث رو.
// خوب رسیدن به خدا یعنی رسیدن به اوج، این سفر هم اسمش هست پرواز
** امین قضیه کمی سخت شد، چه جوری خودمون رو بشناسیم؟
// این چیزی که خودت باید بهش برسی، ولی یه نکته بهت میگم، خداوند صفات زیادی داره، تنها موجودی که مظهر این صفات خداونده، فقط انسانه، هر چه ما بیشتر سعی کنیم خصوصیات منفی مون رو برطرف کنیم و خودمون رو به صفات خدا نزدیک کنیم، انگار پرواز کردیم.
** عجب نکته ای گفتی امین. منظورت اینه که مثلا خدا ستار العیوبه، ما هم در مقابل انسان های خطا کار، خطا پوشی کنیم!!
// آفرین دیدی خودت واردی، دقیقا زدی تو خال
این گفتگو امین برای آدمهای دیگه ممکن بود با بحث های دیگه اتفاق بافته، چون امین سعی می کرد با افراد بر اساس علم و ظرفیتشون صحبت کنه که نشون میداد چقد شناختش از اطرافیانش خوبه.
ولی یه نکته وجود داشت، هر کی ازش می پرسید امین کتاب چی بخونم، امین از ریز و درشت بهش میگفت " قرآن"
ره آسمان درون است، پر عشق بجنبان
پر عشق بجنبد، غم نردبان نباشد
ادامه دارد ........
علاقه مندی ها (Bookmarks)