دوستای عزیزم سلام
بعدازآخرین تاپیکم درباره زندگی اشتراکی دوباره اومدم
نزدیک 7ماهه دارم شریکی بدون هیچ استقلالی باخانواده همسرم زندگی میکنم واقعا کم آوردم بااینکه همه آموخته هام ازهمدردی رو به کارگرفتم اماخیلی جاها اینقداذیت شدم که دلم میخواست زندگیم تموم بشه.
کم کم دارم میرم خونه خودم امادیگه هیچ ذوقی واسش ندارم احساس میکنم انرژی دیگه واسم نمونده تواین مدت طبق چیزایی که یادگرفتم اصلا سرهمسرم غرنزدم اما خودم خیلی وقتا ازدرون بهم میریختم.
تواین مدت حتی یه شبم راحت نخوابیدم شبا تادیروقت بیدارم همه کارارو باید خودم انجام بدم اگه یه روز به هردلیلی کاری بمونه کلا رفتارا عوض میشه همسرمم حقو مثل همه مردا به خونوادش میده و میگه خب بیشترکارکن که ناراحت نشن!!!!!!!
صبحا بااسترس ازخواب میپرم چون اگه یه ربع بیشتربخوابم بلافاصله متلکشومیشنوم. کلا خونواده همسرم یه عادت خیلی بد دارن اینه که هرحرفی بخوان بزنن خیلی رک و بی پرده میگن بعدمیگن ماشوخی میکنیم تواین مدت جوری شدم که ازکلمه شوخی متنفرم چون هربی احترامی ک حرفی که بخوان میزنن بعدمیگن شوخی بود درحالی که اصلا ذره ای شوخی توش نیس.
الان واقعا نمیدونم چیکارکنم که آرومتربشم هیچ انگیزه و ذوقی واسه رفتن خونه خودم ندارم. خیلی میخواستم به توصیه دوستان عمل کنم که زیاد ازحالا کاراروبه عهده نگیرم که عادت کنن اما متاسفانه نشد چون رفتارشون بدمیشه خیلی خستم نمیخوام رورفتارم باهمسرم تاثیربذاره هرچند گاهی ازخودشم به شدت ناراحت میشم.اززندگی اشتراکی متنفرم واقعا سخت و بده فقط گاهی دلموبه این خوش میکنم که همسرمم ازینجورزندگی راضی نیس و خودش میگه حتی واسه یه مدتم باهم زندگی کردن بده اما این وسط واقعا بیشترین فشارروی منه.
دوستان میشه مثل همیشه راهنماییم کنید و همراهم باشید؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)