باسلام قبلا چندباری اینجا مشکلاتمو گفتم چه قبل عقد و چه بعد عقد همه گفتن با هاش ازدواج نکن حتی فرشته مهربان ولی من مثل کسی که مسخ شده باشه راه خودمو رفتم مهم نیست این چند وقت چیا کشیدم من عاشق شوهرم بودم و هستم ولی دیگه کم اوردم الان 2سال ونیم عقدیم ولی انگار نه انگار فقط حربشو میزنه مثلا میگه عروسی بگیریم بابد خواننده از خارج کشور بیارمو....خلاصه خیلی ادعا توخالی دااره همش توقع داره خانوادم منو تا اخر عمر نگه دارن کارش با محل زندگیمون 4ساعت فاصله داره هردوهفته میاد ولی بازم با من نیست تنها چیزی رو که وظیفه خودش میدونه بریم خونمون یه رابطه و دیگه تموم همون و بس-مثلا الان اومده این چند روز رو ولی همش خونه خواهرش بود همشو فقط وقت خوابیدن میومد خونا مامانم اینا اخه منم ادمم حداقل یکم منم ببره بیرون یه کلمه باهام حرف بزنه اصلا و ابدا وقتی هم من حرف میزنم میگه چقدر حرف میزنی مامانم میگه جدا شو این مرد زندگی نیست خودمم از عقلی میگم ارا جدا شم ولی هنوزم میگم نکنه اشتباه کنم شاید بشه زندگیم خوب بشه-ممنون میشم راهنماییم کنین سوالی هم داشتین بپرسین جواب میدم
علاقه مندی ها (Bookmarks)