به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 7 از 7 نخستنخست 1234567
نمایش نتایج: از شماره 61 تا 66 , از مجموع 66
  1. #61
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    سه شنبه 28 فروردین 03 [ 01:56]
    تاریخ عضویت
    1390-10-11
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    2,483
    امتیاز
    37,786
    سطح
    100
    Points: 37,786, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsRecommendation Second ClassVeteranOverdriveTagger Second Class
    تشکرها
    8,332

    تشکرشده 10,023 در 2,339 پست

    حالت من
    Ashegh
    Rep Power
    372
    Array
    سلام

    من یادمه تو مراسم خواستگاریم به مادرم گفته بودم که شربت نمیارم...قرار شده بود مادرم شربت بریزه...

    وقتی خانواده همسرم اومدن مادرش اصرار اصرار که مریم برامون شربت بریزه...

    منم هول بودم و دل تو دلم نبود.شربتو ریختم و بردم .(راضی نیستم اگر فکر کنین از تک تک شربتا خوردم که ببینم مزه شون خوبه یا نه !!!)تفهمیدم چی شد که پام گیر کرد به پایه میز و با سینی شربت خوردم زمین و همه شربتا ریخت روی چادر مادر همسرم.....

    وای چه ابرو ریزی شذ فقط خدا میدونه.منم از خجالت حتی واینستادم لیوانا رو جمع کنم.دویدم رفتم تو اشپزخونه .اون جلسه کلا خیلی زود تموم شد.
    حالا تو اون جلسه 3 از از خواهرای همسرم و مادرش و پدرش و خوده همسرم بودن..

    بازم خداروشکر پشیمون نشدن از اینکه منو بگیرن !!!
    گاهی برای رشد کردن باید سختی کشید،گاهی برای فهمیدن باید شکست خورد،گاهی برای بدست آوردن باید از دست داد،چون برخی درسها در زندگی فقط از طریق رنج و محنت آموخته میشوند.


  2. 10 کاربر از پست مفید maryam123 تشکرکرده اند .

    lord.hamed (شنبه 07 بهمن 96), m.reza91 (شنبه 07 بهمن 96), paiize (شنبه 07 بهمن 96), فرشته اردیبهشت (سه شنبه 10 بهمن 96), گیسو کمند (شنبه 14 مهر 97), میس بیوتی (یکشنبه 08 بهمن 96), الهه زیبایی ها (شنبه 07 بهمن 96), شمیم الزهرا (یکشنبه 15 مهر 97)

  3. #62
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 07 آبان 01 [ 21:11]
    تاریخ عضویت
    1393-1-11
    محل سکونت
    مگه فرقی داره!؟
    نوشته ها
    809
    امتیاز
    24,401
    سطح
    95
    Points: 24,401, Level: 95
    Level completed: 6%, Points required for next Level: 949
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First Class10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    3,979

    تشکرشده 3,495 در 804 پست

    حالت من
    Khoshhal
    Rep Power
    191
    Array
    والا سوتی که نمیدونم هست یا نه اما حالا امیدوارم به بزرگی خودتون ببخشین...

    اولین روزی که رفتم دانشگاه حدود هفت و نیم سال پیش بود.
    یادمه ساعت هشت تا نه و نیم زبان داشتیم؛ نه و نیم تا یازده ریاضی 1 بود بعد دیگه خبری نبود تا ساعت 4 تا 5:30 ادبیات!
    گفتیم آخه این چه طرز برنامه دادنه من که نمیتونم این همه ساعت بمونم اینجا . خلاصه با چندتا از هم ورودیام که نمیشناختمشون شروع کردیم به صحبت کردنو منم یه نگاهی کردم به برنامه کلاس ها دیدم همون استاد همون کلاس رو ساعت 2 تا 3:30 هم داره. باز بهتر بود . به بچه ها گفتم من میرم سر همین کلاس. بقیه، خب همه ترم یکی بودیم دیگه، گفتن ما نمیایمو روز اولی اخراجمون میکننو نمره کم میکننو ازین حرفا . رفتیم سر کلاس همه چیز خوب پیش رفت تا اخر جلسه که رسید به حضور غیاب؛ اسم منم که تو لیست نبود. همه اسمها که خونده شد ازون ته کلاس گفتم ببخشین من مال کلاس بعد بودم اگه میشه حاضری منم بزنید. یه چهل پنجاه نفری داشتند به من نگاه میکردند که فکر کردم یه چند تا قتل مرتکب شدم همین لحظه استاد عینکشو آورد پایین و یه طرز خاصی نگاه کرد بهم انگار که رکب خورده بود ازم و گفت تو معلومه ازون رند های روزگاری که از روز اول شروع کردی! بعدم همه کلاس خندیدن ! البته ما هم لبخند میزدیم.
    بعدها فهمیدم این یه تکنیکه که یه کلاسو بر میداری چون اون کلاسی که ساعتش بهت میخوره پر شده ولی نهایتا میری سر همون کلاسی که دوست داری و من از روز اول اینو انجام دادم . تو اینجور موارد رکورد دست منه :)
    من دیوانه چو زلف تو رها می‌کردم / هیچ لایق‌ترم از حلقه زنجیر نبود




  4. 9 کاربر از پست مفید m.reza91 تشکرکرده اند .

    lord.hamed (شنبه 07 بهمن 96), maryam123 (شنبه 07 بهمن 96), paiize (شنبه 07 بهمن 96), فرشته اردیبهشت (سه شنبه 10 بهمن 96), گیسو کمند (شنبه 14 مهر 97), الهه زیبایی ها (شنبه 07 بهمن 96), شمیم الزهرا (یکشنبه 15 مهر 97)

  5. #63
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    سه شنبه 18 اردیبهشت 03 [ 16:22]
    تاریخ عضویت
    1391-8-10
    محل سکونت
    جنوب
    نوشته ها
    1,568
    امتیاز
    44,908
    سطح
    100
    Points: 44,908, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.1%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    7,987

    تشکرشده 6,466 در 1,463 پست

    حالت من
    Ashegh
    Rep Power
    359
    Array
    من قبلا زیادسوتی میدادم اما الان کم شده!
    یه موردازآشپزی هامومیگم!
    قراربودبرنج وخورش قیمه درست کنم خونه پدرشوهرم!مادرشوهرم داشت یه کارهای دیگه میکرددم عیدبودسرش شلوغ.
    من موادخورش روریخته بودم وبعدش هم آب ریختم وتمام
    اومدم واسه بررررررنج!آب برنج جوش خورد ومنم برنج خیس خورده روبرداشتم که بریزم توش...چشمتون روزبدنبینه نمیدونم چیشدکه درقابلمه خورش روبرداشتموهمه برنجوریختم توش!!!!واااای اصلا مونده بودم چکارکنم!
    آروم مادرشوهرموصدازدم گفتم اینجوری شد.قیافه اش دیدنی بود بعدشم گفت اشکال نداره دمپخت میخوریم اماجواب بابا(پدرشوهرم)باخودت!!آخه اون حساسه روی غذاو....
    اماخداییش اون هم هیچی نگفت وگفت اشکال نداره قسمت بوددمپخت بخوریم!!دمپخت باسیب زمینی ولپه ومخلفات دیگه!!!!
    عمر که بی عشق رفت

    هیچ حسابش مگیر...

  6. 10 کاربر از پست مفید paiize تشکرکرده اند .

    lord.hamed (شنبه 07 بهمن 96), m.reza91 (یکشنبه 26 فروردین 97), maryam123 (شنبه 07 بهمن 96), tavalode arezoo (شنبه 07 بهمن 96), فرشته اردیبهشت (سه شنبه 10 بهمن 96), گیسو کمند (شنبه 14 مهر 97), شمیم الزهرا (یکشنبه 15 مهر 97), صبا_2009 (یکشنبه 26 فروردین 97)

  7. #64
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    دوشنبه 04 مهر 01 [ 02:59]
    تاریخ عضویت
    1393-11-15
    نوشته ها
    823
    امتیاز
    34,196
    سطح
    100
    Points: 34,196, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    3,683

    تشکرشده 2,882 در 761 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    235
    Array
    سلام بچه ها
    منم سوتی دادم . در حد اینکه میخوام برم توی غار زندگی کنم . مبارک باشه
    خوب یکی نیست بگه مجبوری میری سرکار .
    چیزی نیست عادت دارم قبل ازینکه یه چیزیرو تعریف کنم اول خودم بهش میخندم
    اگه این کارونکنم وسط تعریف کردن هی قطع و وصل میشه

    بلهههههه

    در یک جلسه یکی از صندلی ها رو کشیدم و نشستم .
    روی میزکنفرانش ماشالله یک میلیمتر خاک نشسته بود .دیدم لباسمو خاکی میکنه ،

    رفتم یه دستمال برداشتم سمت خودمو تمیز کردم
    ازونجایی که دستم به غبار حساسیت داره رفتم دستمو شستم اومدم

    هنوز کسی نیومده بود ،

    یه آقایی با کت و شلوار مشکی وارد شد : " سلام علیکم "
    + سلام وقت بخیر .

    نشست اون سمت میز .
    اومدم به دستم کرم مرطوب کننده بزنم .

    تا دیروزش هر طور فشارش میدادم یه قطره خسته به زور ازش بیرون میومد ،
    حالا یه فشار کوچولو دادم گفت پووووور یه پیاله کرم رفت اون سمت میز..و کت آقای سلام علیکمو مورد عنایت قرار داد .

    یعنی از خجالت میخواستم زمین دهن باز کنه
    فقط همینطور که دستامو جلوی دهنم گرفته بودم نگاه میکردم ...

    اما به همینجا ختم نشد
    یعنی لعنت به دهانی که بی موقع باز شود

    بین اینهمه جمله توی دنیا که میتونستم بگم یا حداقل یه دستمال بهش بدم
    درحالی که ایشون داشت با ناخنش کرمو از روی کتش جمع میکرد

    بعد از کلی مکث گفتم " بزنید به دستتون "

    دیگه ایندفعه سرم داغ شد
    این بنده خدا هم یا خیلی آدم حرف گوش کنی بود

    یا فهمید الان از شرم فشارم میوافته خواست بگه مثلا زیادم بیراه نگفتی
    هر چی کرم جمع کرده بود زد به دستش :)

    تا آخر جلسه داشت دستشو میخارید
    فکر کنم ازهمین حساسیتای پوستی گرفتش .

    منم دیگه تصمیمم برای غار جدیه ، اصرارنکنید . خدانگهدار

  8. 8 کاربر از پست مفید گیسو کمند تشکرکرده اند .

    Glut.tiny (شنبه 14 مهر 97), m.reza91 (پنجشنبه 19 مهر 97), tavalode arezoo (شنبه 14 مهر 97), نیکیا (یکشنبه 15 مهر 97), میس بیوتی (یکشنبه 15 مهر 97), الهه زیبایی ها (شنبه 14 مهر 97), شمیم الزهرا (یکشنبه 15 مهر 97)

  9. #65
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 09 خرداد 02 [ 03:26]
    تاریخ عضویت
    1390-6-22
    نوشته ها
    697
    امتیاز
    27,600
    سطح
    98
    Points: 27,600, Level: 98
    Level completed: 25%, Points required for next Level: 750
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteranSocial25000 Experience Points
    تشکرها
    3,274

    تشکرشده 2,351 در 551 پست

    Rep Power
    162
    Array
    سلام بچه ها من کلا خیلی سوتی میدم همیشه اطرافیانم و مخصوصا دوستام سوژه خندشونم
    مورد گیسو کمند هم با اون قلم قشنگش خیلیی حیلی بانمک بود
    من که قلم خوبی ندارم ولی تعریف میکنم شاید یک لبخند بزنین دلتون چند ثانیه باز شه
    وقتی ماشین خریدیم رانندگیم افتضاح بود یعنی در حد تصورتون نیست... روزی نبود من بیام از خونه بیرونو یک خش به ماشین اضافه نشه...

    پارک که تعطیل.. فقط باید یک جای باز باشه تا بتونم پارک کنم و پارک دوبل ابدا.. (خداییش اون سروانی که میخواست منو قبول کنه گفت بهم قبولت میکنم زیاد اذیت نشی ولی قول بده کلاس مهارتی بری و بعدش پشت ماشین بشینی منم واقعا مهارتی رفتما ولی بازم اثر زیادی نداشت. ناگفته نمونه خدارو صدمرتبه شکر الان 6 ساله رانندم و بسیار عالی رانندگی میکنما)
    خلاصه اوایل دانشگام بود و منم تازه ماشین دار شده بودم اونم با اون رانندگی...

    دانشگامون جا پارکش فاجعه بود یعنی من هرجا پارک میکردم یک ربع بعدش میرسیدم در دانشگاه! برام آرزو بود که جلو در جا پارک گیرم بیاد که یک روز به وقوع پیوست...
    یعنی در حد چندتا ماشین تا خود در اصلی یک جاپارک بود و من ذوق زده و غافل از بلد نبودن پارک دوبل خوش و خرم سریع رفتم جلو تا دنده عقب بیام و دوبل کنم که ناگهان صدایی اومد

    (سمت راست خیابون میخواستم پارک کنم و از راست پیچیدم داخل جاپارک) هرچی راستمو نگاه میکردم و جلومو که آخه منکه با ماشینه فاصله دارم چجوری و به کجا خوردم که دیدم یکی میزنه شیشه ماشینم دادم پایین شیشرو یک آقایی میگه خانم کجارو نگاه میکنی اصلا سمت چپت خیابونه حواست هست؟ من آب شدم که اصلا ماشینای خیابونو نگاه نکردم و یکدفعه پیچیدم عقب و زدم به ماشین این بنده خدا که در حال حرکت بود. خلاصه معذرت خواستم تموم شد

    داخل اومدم اما هرکار میکردم نمیتونستم پارک کنم جوریکه نگاهای همه رو رو خودم حس میکردم و خیس عرق شرم بودم. حالا یکی نبود بگه ول کن دختر خوب برو همون جای دور یک جای باصفای بزرگ راحت پارک کن...
    انگار باید همون جای نزدیک در فقط پارک میکردم
    گوشیمو برداشتمو مرتب شماره دوستم که دست فرمونش خوبه میگرفتم که بهش بگم بیاد کمکم (باهم کلاس داشتیم)
    شاید بگم یک ربع من همینطور عقب جلو میکردم و نمیتونستم پارک کنم و دوستمم به کل تلفنشو جواب نمیداد که باز یکی زد به شیشه. دلم ریخت که خدایا دیگه صدایی نیومده به کجا مگه زدم که یک پسر جوون بود بهم گفت خانم خیلی اذیت شدین پیاده شین براتون پارک کنم. واقعا مردم از خجالت سریع بدون هیچ فکری پیاده شدم و تا پیاده شدم ترسیدم نکنه ماشینو با کیفم بدزده و پسره به شکل خیلی با سرعت ماشینو از پارک درآورد رفت جلو که عقب بیاد در همون لحظه که رفت جلو و منم پیاده بودم به شدت این ترس دزدین در من قالب شد و به طور کاملا ناخودآکاه سعی کردم شماره ماشینمو حفظ کنم....

    وقتی ماشینو پارک کرد شمارشو بهم داد گفت هرزمان خواستین پارک کنین بهم زنگ بزنین من مغازم روبه رو دانشگاتونه سریع میام پارک میکنم

    شب که جریانو برای خانواد م تعریف میکردم وقتی اومدم با افتخار بگم شماره ماشینو سعی کردم حفظ کنم که یکدفعه فهمیدم عجب نابغه ای هستم...
    خلاصه همه خانواده ریسه میرفتن

  10. 5 کاربر از پست مفید شمیم الزهرا تشکرکرده اند .

    m.reza91 (پنجشنبه 19 مهر 97), tavalode arezoo (یکشنبه 15 مهر 97), گیسو کمند (یکشنبه 15 مهر 97), نیکیا (یکشنبه 15 مهر 97), میس بیوتی (یکشنبه 15 مهر 97)

  11. #66
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 09 خرداد 02 [ 03:26]
    تاریخ عضویت
    1390-6-22
    نوشته ها
    697
    امتیاز
    27,600
    سطح
    98
    Points: 27,600, Level: 98
    Level completed: 25%, Points required for next Level: 750
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteranSocial25000 Experience Points
    تشکرها
    3,274

    تشکرشده 2,351 در 551 پست

    Rep Power
    162
    Array
    یبار با دوستام زمان مجردی شبای احیا رفته بودیم مجلس. موقع برگشت دوستم گفت آژانس نگیریم داداشش نزدیکه میاد میبرمون خونه
    خلاصه همه سوار ماشین داداشش شدیم (ما 4نا عقب و دوتا خواهرای اون آقا جلو) توراه داداشش به خواهرش گفت برای شام فلانجا نگه دارم ساندویج بگیرم؟ (منظورش این بود واس ما غذا بگیره). منم به حساب خودم اروم به دوستای دیگم گفتم ما شام چیکار کنیم؟ یعنی میشه بگیم برای ماهم بگیرن؟ (به شدت گرسنم بود و با لحن مظلومانه ای اینو گفتم)
    یعنی دوستم چادراشونو کرده بودن تو دهنشون میخندیدن و منم نمیفهمیدم چرا میخندن
    دوستم میگه بعد اینکه شماها رفتین داداشم گفته فقط بگو اون دوستت کی بود که اینقدر بانک بود
    و بعد 3 سال ازون جریان همون داداش دوستم ازم خواستگاری کرد یعنی فکنم میخواست خودزنی کنه زن شیرین عقل بگیره که خدا بهش رحم کرد



    یک بار من داشتم خونه مادرشوهرم جارو برقی میکشیدم اونم با چادر. در همون حین خواهرشوهرم داشت نماز میخوند و پسرم رفت مهرشو برداشت. من با یک دستم دسته جاروی و با دست دیگم اومدم مهرو ازش بگیرم که یکدفعه دسته جارورو کشیدم (کف جارو به زمین چسبیده بود چون خاموشش نکرده بودم و همینطور روشن بودو به خاطر مکشش چسبیده بود زمین) و دسته جارو برگشت خورد تو سر پسرم... خواهرشوهرم وسط نماز بلند زد زیر خنده.... و بقیه خانواده... مونده بودم به خنگ بازی خودم بخندم یا گریه کنم که زدم تو سر پسرم!
    (صحنشو واقعا باید میدیدن چقدر خنده دار بود)




    اوایلی که بچه دار شده بودیم من همیشه پسرمو میزدم زیر بغلم مثلا از در میخواستم رد شم یا میخواستم بشورمش تو حموم و اغلب هم مهندسی درستی نمیکردم و مقدار فضای مورد نیاز برای رد شدن نمیسنجیدمو یکیمون میخورد به در کم کم فهمیدم وقتی بچم زیر بغلمه باید فضای بزرگتری در نظر بگیرم برای رد شدن از در


    یکبار دیگه هم خیلی کار داشتم و پسرم میخواس بیاد بغلم منم با شتاب و بدون تمرکز در یک حرکت با یک دست انداختمش بالا که بیفته رو دوشم اما از کنار شونم رد شد خداروشکر سریع با اون دستم گرفتمش
    دقیقا مثل این کلیپا بود که بچه از دستشون میفته! شوهرم از خنده نشسته بود زمین ولی من مونده بودم
    گریه کنم یا بخندم!


    خلاصه من هرروزم سوتیه نمیدونم از کجاش براتون بگم

    - - - Updated - - -

    اینم بگمو برم
    اولین روز کارآموزیم بود و تو شهرداری با اونی که قرار بود کارآموزی انجام بدم پیشش قرار داشتم
    تاحالا همو ندیده بودیم و من داشتم هاج و واج اطرافمو نگاه میکردم که یک آقایی گفت سلام خانم مهندس. منم دورو برمو نگاه میکردم که این آقا داره با کدوم خانم حرف میزنه آخه تاحالا کسی بهم نگفته بود خانم مهندس بلاخره گفت خانم فلانی (فامیلم) که من فهمیدم منظورش من بودم
    گفتم ااا ببخشید با من بودین؟

    و کلا طرف گوشی دستش اومد با چه نابغه ای طرفه

  12. 4 کاربر از پست مفید شمیم الزهرا تشکرکرده اند .

    m.reza91 (پنجشنبه 19 مهر 97), گیسو کمند (یکشنبه 15 مهر 97), نیکیا (یکشنبه 15 مهر 97), میس بیوتی (یکشنبه 15 مهر 97)


 
صفحه 7 از 7 نخستنخست 1234567

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. سوتی دادم......
    توسط tan.haam در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 8
    آخرين نوشته: چهارشنبه 17 مهر 92, 15:27

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 18:30 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.