به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 7 نخستنخست 1234567 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 66
  1. #11
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    یکشنبه 18 مرداد 94 [ 14:38]
    تاریخ عضویت
    1387-6-12
    محل سکونت
    همدردی
    نوشته ها
    2,295
    امتیاز
    31,060
    سطح
    100
    Points: 31,060, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 10.0%
    دستاوردها:
    VeteranSocial25000 Experience Points
    تشکرها
    11,614

    تشکرشده 12,542 در 2,269 پست

    Rep Power
    256
    Array

    RE: << سوتی های شنیدنی شما >>

    خاطره راحیل منم یاد یه موردی انداخت:

    سوم دبیرستان بودیم ، اون موقعا کنکور آزمایشی میگرفتن ، البته خیلی بازار کنکور و اینا داغ نبود.

    فرمها رو تو مدرسه ها می دادن ، ماهم یه تعدادی مثلا نخبه (چون بقیه که تو خط این حرفا نبودن) جمع شدیم و باهم داشتیم فرم رو پر می کردیم ، تا رسیدیم به یه بخشی که راجع به وضعیت جسمی بود ،
    چند تا گزینه داشت ، خیلی یادم نیست چی بودن ، اما یکیش هم "روشندل" بود. خب مفهوم خوبی بود. بچه ها مونده بودن چی بزنن که من گفتم مگه ما روشندل نیستیم ، دلمون روشنه دیگه ،
    خلاصه همگی زدیم روشندل ، به لطف خدا هم هیچکدوممون هم قبول نشدیم وگرنه نمی دونستیم کجا باید بریم درس بخونیم
    .

  2. 14 کاربر از پست مفید baby تشکرکرده اند .

    baby (شنبه 11 آذر 91)

  3. #12
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 16 دی 00 [ 13:32]
    تاریخ عضویت
    1386-11-26
    محل سکونت
    تهران بزرگ
    نوشته ها
    1,452
    امتیاز
    50,483
    سطح
    100
    Points: 50,483, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranCreated Blog entryTagger First Class50000 Experience Points
    نوشته های وبلاگ
    1
    تشکرها
    2,842

    تشکرشده 3,286 در 817 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    0
    Array

    RE: << سوتی های شنیدنی شما >>

    با بابا و مامان و خواهر هشت ساله م و خاله م و دختر خاله م داشتیم می رفتیم فرودگاه استقبال یکی از اقوام
    یه دفه جواد هاشمی رو دیدیم. خاله م به دختر پنج شش ساله ش گفت:
    ببین عمو قنادو دخترم.
    جواد هاشمی گفت : نه خانم. من هاشمی هستم. قناد نیستم
    اما خاله م ول کن نبود. میگفت: چرا دخترم ، این عمو قناده ! همون که برنامه کودک اجرا میکنه.
    هاشمی دوباره گفت: نه دخترم. من بازیگرم. مجری نیستم.
    اما خاله م دوباره گفت: چرا دیگه شما همون هستید که برای بچه ها برنامه اجرا میکنید.
    خلاصه از خاله م اصرار و از هاشمی انکار.
    یه دفعه خواهر هشت ساله م رو کرد به جواد هاشمی و گفت:
    بابا جون بگو من قنادم دست از سر همه مون برداره این خاله



    یه دفعه داشتم تو یه مهمونیه خیلی رسمی ، با یکی از کله گنده های مجلس داشتم قدم میزدم و حرف میزدم که پام رفت رو یه چیز لیز و نزدیک بود با ما تحت بخورم زمین.
    بعد کلی حرکات آکروباتیک تعادلم رو حفظ کردم و زمین نخوردم . . .
    کلی خجالت کشیدم . نه به این خاطر میخواستم بخورم زمین . بلکه به این خاطر که شلوارم از پشت (دقیقا زیر کمر بند) تا جلو (باز هم دقیقا زیر زیپ) پاره شد :))))))))))))))))
    اول که متوجه نشدم شلوارم پاره شده . دقیقا لحظه ای متوجه شدم که احساس کردم شلوارم راحت شده و هوا داره داخلش جریان پیدا میکنه . یه جورایی نسیم خوش آزادی داشت توی شلوارم سرک میکشید :))))
    خلاصه تا آخر شب داشتم پشت به دیوار و رو به جماعت و با دکمه های بسته کت راه میرفتم :)



    صبح رفتم الکتريکي محلمون، گفتم زنگ خونمون خرابه!
    گفت: باشه ميام درست ميکنم!
    هر چي منتظر موندم ديدم نيومد!
    زنگ زدم، بهم ميگه: آقا من اومدم ولي هر چي زنگ زدم کسي درو وا نکرد که!!!
    ببين با كيا شديم ٧٠ ميليون!!



    امروز داشتم از سربازی بر میگشتم خونه ترافیک بود تو ماشین نشسته بودم، ماشین کناریم 1دختر بچه 3یا 4 ساله بود با مامانش که 1 خانوم جوان بود،این دختره همش جیغ میزد، یهو مامانش گفت اگه 1 بار دیگه جیغ بزنی میدم آقای پلیس بخورتت(به من اشاره کرد).
    بچه هم با یه ترسی به من نگاه کرد من دلم براش سوخت برگشتم گفتم: خانوم چرا بچه رو از الان از ما میترسونی بعد به بچه گفتم نترس عمو من نمیخورمت خیلی هم دوست دارم، یه دفعه یک خنده شیطنت آمیز به من زد یه زبون درازیم به مامانش کرد گفت عمو پلیس اصلا بیا مامانم رو بخور که دیگه منو اذیت نکنه
    یه لحضه ما به هم نگاه کردیم هر دوتامون قرمز شده بودیم پنجره رو دادیم بالا و به راه ادامه دادیم ، حالا ترافیک بود مگه از کنار هم دور میشدیم اخر سر من وایسادم تا اونا برن
    بچه است تو این دوره زمانه داریم


    بعد از مدتها سوار تاکسی شدم , دیدم یه دختر خشگل کنارم نشسته :P ما امدیم سر حرف باز کنیمم گفتم ببخشید کرایه تاکسی چنده ؟ با یه صدای ناز گفت : 300 تومان ! ما هم خر کیف شدیمم .
    بعد یه زره دیگه حرف زدیم این راننده هم مارو چپ نگاه میکرد خلاصه تا رسیدیم به مقصد ما امدیم یه فردین بازی در بیاریم خواستیم کرایه این دختر رو هم بدیم .
    اقا بفرمایین این 1000ت کرایه این خانوم هم با من
    راننده : این خانوم کرایه نمیخواد بده !
    من : چرا اقا تعارف نکنین
    راننده : ایشون دختر منه !!
    من : :|


    گوشیم و خونه جا گذاشتم ، از شرکت زنگ زدم خونه به بابام میگم هر کی زنگ زد بگو شرکت زنگ بزنه همون لحظه گوشیم زنگ خورد بابام میگه: داره زنگ میخوره بیا خودت باش صحبت کن....



    مراسم ختم عمه گرامي مان بود بود داخل مسجد مهمونا نشسته بودن هنوز مراسم رسميت نگرفته بود كه پسر عموم داشت ميكروفن رو تست مي كرد رفت تا آمپلي فاير رو تنظيم كنه يهو پسرپنچ سالش ميره پشت ميكروفن و مي خونه:::::::::: خوشگلا بايد برقصن..خوشگلا بايد برقصن

  4. 13 کاربر از پست مفید lord.hamed تشکرکرده اند .

    lord.hamed (چهارشنبه 04 بهمن 91), پدربزرگ (شنبه 08 تیر 92)

  5. #13
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 11 دی 95 [ 13:07]
    تاریخ عضویت
    1391-3-22
    نوشته ها
    569
    امتیاز
    8,026
    سطح
    60
    Points: 8,026, Level: 60
    Level completed: 38%, Points required for next Level: 124
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    5,009

    تشکرشده 4,547 در 875 پست

    Rep Power
    68
    Array

    RE: << سوتی های شنیدنی شما >>

    اقا بفرمایین این 1000ت کرایه این خانوم هم با من

    راننده : ایشون دختر منه !!






    کلی به این خاطره یا سوتی خندیدم.

    موندم چرا راننده دخترشو صندلی عقب سوار کرده بود .

  6. 7 کاربر از پست مفید پدربزرگ تشکرکرده اند .

    پدربزرگ (شنبه 11 آذر 91)

  7. #14
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    یکشنبه 18 مرداد 94 [ 14:38]
    تاریخ عضویت
    1387-6-12
    محل سکونت
    همدردی
    نوشته ها
    2,295
    امتیاز
    31,060
    سطح
    100
    Points: 31,060, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 10.0%
    دستاوردها:
    VeteranSocial25000 Experience Points
    تشکرها
    11,614

    تشکرشده 12,542 در 2,269 پست

    Rep Power
    256
    Array

    RE: << سوتی های شنیدنی شما >>

    لرد حامد عزیز


    راستش ارساهای اولت رو که خوندم ، فک کردم سوتیهای خودتونه (اینم خودش یه سوتی بود !!!!!) بعد دیدم نمیشه امروز هم از سربازی اومده باشین ، هم رفته باشین خواستگاری ، هم به خانمتون اینجوری گفته باشین ، هم باباتون پاشو گذاشته باشه رو گلوتون و...

    حالا یه چند تا از سوتی های خود خودت رو هم بنویس ، خیلی شنیدنی تره.

    تلویزیون داره میگه :

    جوونا باید مسیر زندگیشونو مشخص کنن تا موفق بشن ...

    یهو مامانم برگشته میگه :

    مسیرشون مشخصه دیگه ...


    اینترنت ..آشپزخونه...

    اینترنت...دستشویی...

    اینترنت...تخت خواب ...!!!


    - یه روز رفتم شلوار بخرم فروشنده یه شلوار آورد خوب نبود. گفتم این خیلی خزه، مگه اسکلم اینو بپوشم؟
    فروشنده از پشت پیشخون اومد اینور دیدم همون شلوار پای خودشه!


    - یارو دو دقیقه پیش زنگ زده خونه به جای اینکه من بگم شما، اون میگه شما؟ منم گفتم ببخشید اشتباه برداشتم!

    - به کافه چی گفتم همان همیشگی ...
    گفت زر نزن، مثل آدم بگو چی می خوری!


    - تو خیابون یه تصادف شده بود. همه جمع شده بودن. منم برای اینکه صحنه رو از نزدیک ببینم از اون ور داد زدم گفتم «برید کنار، برید کنار من پدرشم» وقتی که رسیدم دیدم اونی که تو خیابون افتاده الاغه


    !

  8. 15 کاربر از پست مفید baby تشکرکرده اند .

    baby (شنبه 11 آذر 91), پدربزرگ (شنبه 08 تیر 92)

  9. #15
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 16 دی 00 [ 13:32]
    تاریخ عضویت
    1386-11-26
    محل سکونت
    تهران بزرگ
    نوشته ها
    1,452
    امتیاز
    50,483
    سطح
    100
    Points: 50,483, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranCreated Blog entryTagger First Class50000 Experience Points
    نوشته های وبلاگ
    1
    تشکرها
    2,842

    تشکرشده 3,286 در 817 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    0
    Array

    RE: << سوتی های شنیدنی شما >>


    اعتراف میکنم اوایل استفاده از فـیسـبـوک پایین هر پستی که عکس خودم رو میدیدم که نوشته ... write a comment فکر میکردم که یکی اکانتم رو هک کرده و همه جا کامنت میذاره . روزی نبود که پسووردم رو عوض نکنم !




    دیشب بیرون بودیم با خانواده..گفتیم دسته جمعی بریم خونه یکی از آشنایان نزدیک یه نیم ساعت هم بشینیم ...خلاصه رفتیم و اونجااا..جمعیت شاد و خندان کنار هم داشتیم حرف میزدیم که

    دختر کوچیکشون گفت : خاله کی میرین ؟ جمع ساکت شد..

    من : چرا خاله ما که تازه اومدیم ...

    دختر کوچیکه : آخه ما کیک داریم بابام گفته وقتی رفتین بخوریمش بعدشم دوان دوان رفت در بخچال رو باز کرد و ایناهاش ببینش

    پدرش :@ ما :))))) بچه :/ لازم به ذکره ..هنوز اطلاعاتی از سلامتی بچه در دسترس نیست ..جالب اینجاست وقتی داشتیم میرفتیم یکی از بچه ها گفت با بچه کاری نداشته باشین جان من ...بچه ست ما حرفش رو جدی نمیگیریم




    پسر عمه ی ما پرستاره .یه روز با همکاراش قرار میزارن که نامزدش (همکار خودشه) رو بترسونن .خودش میره داخل سرد خونه داخل این قفسه ها که جنازه میزارن .همون موقع از دایره جنایی نیروی انتظامی میان یه جنازه رو ببینن در کشو رو که باز می کنن .پسر عمه ما بلند داد میزنه و بلند میشه. دیگه تصور کنید خودتون... اره دیگه یه چند هفته ای هست دنبال کار می گرده...


    داستان بر میگرده به 14 سال پیش ، ما یه رفیقی داشتیم یه داداشی داشت از اون داش مشتیا ، سگ سیبیلا ، آخر ادعا یه سری با رفیقمون شرط بستیم که این و سر کار بذاریم زنگ زدم بهش با صدای دختروونه اولش پا نمیداد ، گفتم تعریف مردی و مرامتو خیلی شنیدم و از این صحبتا،سرتون و درد نیارم بعد یه هفته رابطمون بجایی رسید که شبا از دوریه من پشت گوشی عر میزد و التماس که میخوام ببینمت ، آخرش بعد کلی سوسه اومدن قبول کردم و گفتم فقط 1 شرط داره ، گفت تو جون بخواه ...

    گفتم من از سیبیل متنفرم باید سیبیلات و بتراشی ( بخدا قسم ) یه کم من و من کرد گفتم پس همه حرفات شعار بود و قطع کردم ... تیر ثانیه نشده زنگ زذ گفت باشه قبوله ... قرارمون شد فردا ساعت 11 ، بهش گفتم فقط من چون تا حالا ندیدمت یه روزنامه هم بگیر دستت پیش باجه وایسا با ماشین میام دنبالت ، فردا من و رفیقم نیم ساعت زود تر سر قرار بودیم تو ماشین در حالت کمین ( هندی کم به دست آماده فیلم برداری ) خلاصه این داداش رفیق ما اومد سر قرار سیبیلا تراشیده ، روزنامه به دست ، رفیقم که داشت چنگ میزد به در و دیوار از خنده منم مشغول فیلم برداری .... بعدشم از ترس جونمون قسم خوردیم که این راز بین خودمون بمونه و فیلم و منهدم کردیم .... خدا از سر تقصیراتمون بگذره



    یه پسر خاله 5،6ساله دارم.

    اون دفعه نشسته بود پشت پی سی داشت یه بازی جنگی-تانکی می کرد ( به روایت خالم) صداشم حسابی بلند بهش گفتم (خالم گفته) عزیزم صداشو کم کن، مامان بزرگ از خواب نپره

    صدا رو کم کرده حالا شروع کرده:

    " آه... بترک، بترک....آخیش.. بزنش، تق، تق...ت تق تق... بترک ، بترک.............. وای،......... خودمم ترکیدم...!"

    می دونین چی شده بوده؟

    تانک پکیده بوده؟ نه.... اسهال گرفته بوده، همونجا صندلی رو به گند می کشه



    خواهرم دامپزشکه. یه روز تو کلینیکشون یه آقایی اومده بود گوسفندشو آورده بود، گوسفنده زیر دسته دوستای خواهرم میمیره طرف بر می گرده میگه یه گله گاو جمع شدین اینجا ! یکی از دوستای خواهرم میاد از جمعیت پزشکان طرفداری کنه میگه آقا چه طرز صحبت کردنه! یه گله گاو چیه! ما یه گله دکتریم!!





    ديروز منتظر تاكسي ايستاده بودم.

    همينجور كه منتظر بودم يه مرد سالخورده هم جلوتر از من (به فاصله ي دو قدم جلوتر) اومد ايستاد تا تاكسي بگيره.

    يه تاكسي خالي اومد.

    مرده به تاكسي گفت: دانشجو.

    (من هم ميخواستم برم دانشجو)

    وقتي ديدم با پيرمرده هم مسيرم و تاكسي هم مسيرش دانشجوه،

    همينجوري سر سري واسه اينكه يه چيزي گفته باشم، گفتم:دانشجو و بدون اينكه به راننده توجه كنم كه جوابمو بده.نشستم تو ماشين.

    بعد كه نشستم.راننده تو آينه نگام كرد و گفت: من به شما گفتم سوار شو؟؟؟؟

    (راننده مسيرش ميخوردا ولي چون من منتظر جوابش نبود بهش برخورده بود)

    بعد من هم كه خيلي ضايع شده بودم اومدم زرنگي كنم و به پيرمرده اشاره كردم و گفتم: ما با هميم ديگه!!!!!!!!

    بعد پيرمرده گفت: نــــــــــــــــــــه...... .....ما با هم نيستيم!!!!!!

  10. 10 کاربر از پست مفید lord.hamed تشکرکرده اند .

    lord.hamed (شنبه 11 آذر 91), پدربزرگ (شنبه 08 تیر 92)

  11. #16
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 15 اسفند 98 [ 02:57]
    تاریخ عضویت
    1389-6-09
    نوشته ها
    274
    امتیاز
    9,988
    سطح
    66
    Points: 9,988, Level: 66
    Level completed: 85%, Points required for next Level: 62
    Overall activity: 29.0%
    دستاوردها:
    SocialVeteranTagger Second Class5000 Experience Points
    تشکرها
    2,955

    تشکرشده 2,267 در 375 پست

    Rep Power
    43
    Array

    RE: << سوتی های شنیدنی شما >>




    وای دلمممم...
    اینا فکر میکنن من خل شدم،بس که اینجا (تو اتاقم) بلند بلند خندیدم واسه خودم

    حالا واسه اینکه پستم بی سوتی نباشه :) یه چی بگم
    تو همین صندلی داغ فرهنگ27 مهمون بود،اومدم ازش بپرسم که انتخابات سال 88 به کی رای داده،تو ذهنم انتخابات سال 88 و 84 قاطی شد گفتم سال 88 دور اول به کی رای دادی،دور دوم به کی؟؟
    فرهنگ هم ناقلاااا،از همین سوتی استفاده کرد و جواب نداد.


  12. 10 کاربر از پست مفید راحیل خانوم تشکرکرده اند .

    پدربزرگ (شنبه 08 تیر 92), راحیل خانوم (شنبه 11 آذر 91)

  13. #17
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 16 دی 00 [ 13:32]
    تاریخ عضویت
    1386-11-26
    محل سکونت
    تهران بزرگ
    نوشته ها
    1,452
    امتیاز
    50,483
    سطح
    100
    Points: 50,483, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranCreated Blog entryTagger First Class50000 Experience Points
    نوشته های وبلاگ
    1
    تشکرها
    2,842

    تشکرشده 3,286 در 817 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    0
    Array

    RE: << سوتی های شنیدنی شما >>


    زنگ زدیم واسمون پیتزا بیارن یارو سس نزاشته بود توش ؛ فرداش مامانم رفته میگه آقا چرا واسه ما سس نذاشتی ؟ مگه پیتزارو میشه بدون سس خورد؟

    یارو : نه خانم !

    مامانم : پس ما چجوری خوردیم ؟





    خواهر شوهرم 45سالشه زنگ زده به یکی از فامیلاش بعد کلی صحبت کردن وقتی قطع کرد sms اومد گوشی رو داد بمن گفت : عینکم همراه نیست ببین چی نوشته , منم نگاه کردم دیدم همراه اول sms داده به این مضمون که, موجودی شما رو به اتمام است

    گوشی رو بهش دادم و گفتم شارژت کم مونده تموم بشه..

    دیدم خواهر شوهرم گوشیشو برد گذاشت رو شارژ :)))



    داشتم از سر کار با ماشینم می آمدم سر راه زدم کنار برای خرید.وقتی از مغازه اومدم بیرون دیدم یکی زده به ماشین و گوشه چراغ و گلگیر زبون بسته رو زده, وایستاده کنار ماشین. منم شاکی که چکار کردی با ماشین.یارو هم ترسیده بود همش عذر خواهی می کرد میگفت خسارتش رو میده.داشتم عمق فاجعه رو عصبانی نگاه می کردم که به یک فاجعه دیگه پی بردم.

    دقت کردم دیدم بدنه ماشین چقدر تمیزه سرم رو آوردم بالا دیدم .....بببببله ماشینه کثیف من پشت سر این ماشینست که شبیه مال منه.منم خونسرد گفتم من وقت ندارم الان صاحبش میاد .طرف با چشمای گرد داشت من رو که دور میشدم میدید منم با چشمای باز دیدم صاحب ماشین داشت تو سر زنان میامد طرف ماشینش و اون بنده خدا ..............



    .بچه بودم مامانم روز اول منو برد مهد کودک؛مربیا جلو اونا بازی گرگم و گله میبرم رو اجرا کردن ؛من شدم سردسته گله؛مربی هم شد گرگ؛

    مربی:گرگم و گله می برم...

    من با صدای بلند و رسا:تو ... میخوری گله منو ببری :@

    مربی :/

    مامان :0




    تو کوچه منتظر دوستم بودم تا از خونشون بیاد بیرون ...
    دیدم یه درِ آینه ای بزرگ جلومه ...
    اول رفتم جلوش و موهام رو مرتب کردم و بعدش نمیدونم چرا مرض گرفت منو توش برا خودم ادا در میاوردم ...
    بعد از 2 دقيقه یه زنه در رو باز کرد و با خنده گفت:
    خدا پدر مادرت رو واست نیگه داره که دلمون رو شاد کردی.
    کل خانومای داخل آرایشگاه رو از خنده پهن کردی رو زمین

  14. 8 کاربر از پست مفید lord.hamed تشکرکرده اند .

    lord.hamed (شنبه 11 آذر 91), پدربزرگ (شنبه 08 تیر 92)

  15. #18
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 11 دی 95 [ 13:07]
    تاریخ عضویت
    1391-3-22
    نوشته ها
    569
    امتیاز
    8,026
    سطح
    60
    Points: 8,026, Level: 60
    Level completed: 38%, Points required for next Level: 124
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    5,009

    تشکرشده 4,547 در 875 پست

    Rep Power
    68
    Array

    RE: << سوتی های شنیدنی شما >>

    داداشlord.hamed صبحا ساعت چند از خونه میزنی بیرون

    خدایش دلمون رو شاد کردی . میخوام از وقتی از خونه میای بیرون تا آخرشب کنارت باشم هی بخندم از این

    همه سوتی که کل روز میدی . خدایش فکرشو بکن هر یه ایستگاه یه سوتی چییییییی میشه




  16. 5 کاربر از پست مفید پدربزرگ تشکرکرده اند .

    پدربزرگ (شنبه 11 آذر 91)

  17. #19
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 15 اسفند 98 [ 02:57]
    تاریخ عضویت
    1389-6-09
    نوشته ها
    274
    امتیاز
    9,988
    سطح
    66
    Points: 9,988, Level: 66
    Level completed: 85%, Points required for next Level: 62
    Overall activity: 29.0%
    دستاوردها:
    SocialVeteranTagger Second Class5000 Experience Points
    تشکرها
    2,955

    تشکرشده 2,267 در 375 پست

    Rep Power
    43
    Array

    RE: << سوتی های شنیدنی شما >>

    پدربزرگ سوتی دادیاااا

    اینا که سوتی های آقا حامد نیستش که
    اگه دقت کنی میبینی که نصف سوتی هایی که نوشته شده هم از طرف یه خانوم بوده :D

  18. 7 کاربر از پست مفید راحیل خانوم تشکرکرده اند .

    راحیل خانوم (شنبه 11 آذر 91)

  19. #20
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 16 دی 00 [ 13:32]
    تاریخ عضویت
    1386-11-26
    محل سکونت
    تهران بزرگ
    نوشته ها
    1,452
    امتیاز
    50,483
    سطح
    100
    Points: 50,483, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranCreated Blog entryTagger First Class50000 Experience Points
    نوشته های وبلاگ
    1
    تشکرها
    2,842

    تشکرشده 3,286 در 817 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    0
    Array

    RE: << سوتی های شنیدنی شما >>

    نقل قول نوشته اصلی توسط پدربزرگ
    داداشlord.hamed صبحا ساعت چند از خونه میزنی بیرون

    خدایش دلمون رو شاد کردی . میخوام از وقتی از خونه میای بیرون تا آخرشب کنارت باشم هی بخندم از این

    همه سوتی که کل روز میدی . خدایش فکرشو بکن هر یه ایستگاه یه سوتی چییییییی میشه




    عجب سوتی

    اینم به نوشته هایم اضافه کنید


    :|

    امروز داشتم با دوستم یه بحث جدی و منطقی می کردم یه دفه گفتم ببین عزیزم من و تو دو تا آدم عالغ و باقل هستیم دوستم گفت منظورت همون عاقل و بالغه دیگه !!!!!! تازه فهمیدم چی گفتم:))


    داداشم 1سالش بود كه ي روز مامانم رفت بيرون و گذاشتش پيش من حدودا ي ساعت گذشت ديدم به به بعله بو هاي خوش استشمام ميكنم هركاري كردم نتونستم پوشكشو عوض كنم هي حالم بد ميشد گذاشتمش تو حياط درم از روش بستم كه خونرو كثيف نكنه خودمم وايسادم لب پنجره باهاش حرف ميزدم كه حوصلش سر نره


    اعتراف میکنم 6 سالم بود یه شب جایی مهمون بودیم عیال صاب خونه از اونا بود که قندم با انبر ورمیداشت وسواسی شدید ... دم دمای صب با حس خنکی و خیسی در بستر بیدار شدم ...بله دیشب بارون اومده بود، بی سرو صدا بلند شدم تشک خیس و گذاشتم تو کمد رختخوابا و یه تشک خشک انداختم و خوابیم تا ظهر .. بعدشم که ترک محل کردیم و نمیدونم چی شد که جمعه دعوت بودن خونمون و نیومدن !


    چند سال پيش بابام يه بسته مسواك رنگي خريده بود كه من طبق معمول رنگ صورتي رو برداشتم تا يك هفته بعد كه دسته مسواكم شكست بعد از نيم ساعت خواهرم اومد گفت كي دسته مسواك منو شكسته و وقتي مشخص شد كه هر دوتامون از يه مسواك استفاده ميكرديم كلي چندشمون شد
    / شب كه بابام اومد خونه يه دفعه صدا زد اين مسواك من كجاست :::: اي ي ي ي ديگه بقيه شو تصور كنيد كه من چه حالي شدم :((



    کلاس اول راهنمایی بودم...اون موقع خیلی خیلی با دوستام تلفن حرف می زدم....کلی پر حرف بودم! آقا یه روز رفتم دم خونه دوستم که بیاد پائین باهم بریم بیرون داداشش اومد دم پنجره منم یهو هل شدم(طبق عادت معمول پشت تلفن) گفتم : الو؟؟سلام! مریم هستش؟ داداشش هم نه گذاشت نه برداشت گفت: گوشی دستت صداش کنم!
    من: :-|
    داداشش: :))
    مریم: :-o
    گراهام بل : :



    با این که اعصابمون خیلی خرابه سر این جریان اما خوب...
    روز آخر ماه رمضون خالم همه رو افطاری دعوت کرد.مامانم اینا مخالف بودن میگفتن با این روز های طولانی همه خسته ایم.اما بالاخره خالم با اصرار افطاری داد.ساعت حدود ۱۲بود برگشتیم خونه دیدیم در شکسته و همه خونه به هم ریخته.دزد ۲۵میلیون کیف پر از طلای مامانم رو برده بود.زنگ زدیم پلیس زحمت کشیدن نیم ساعت بعد اومدن انگشت نگاری و اینا...
    پلیسه از مامانم پرسیده خانوم شما به شخص خاصی مشکوک نیستین؟
    مامانم هم اعصاب داغون.برگشت گفت: چرا جناب سروان.خواهرم تو این چند روز خیلی اصرار میکرد بریم خونشون...
    من:O
    بابام:O
    جناب سروان:O
    محتویات شکم مامانم که دست پخت خالم بود:|
    مامانم:(((

  20. 10 کاربر از پست مفید lord.hamed تشکرکرده اند .

    lord.hamed (شنبه 11 آذر 91), پدربزرگ (شنبه 08 تیر 92)


 
صفحه 2 از 7 نخستنخست 1234567 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. سوتی دادم......
    توسط tan.haam در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 8
    آخرين نوشته: چهارشنبه 17 مهر 92, 15:27

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 15:12 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.