یک خواستگاری داشتم که بعد از هر جلسه اشنایی و صحبت یک ماهی یا گاهی اوقات بیشتر ازش هیچ خبری نبود . منم که ادم عجولی هستم واقعا نمی تونستم اینهمه خونسردی رو تحمل کنم و در جلسه چهارم بهش گفتم من نمی تونم با شما به خاطر این مساله در زندگی کنار بیام. چون من عادت دارم مسائل زندگیم اگرچه پیوسته باشند اما زیادم اهسته نباشند. اونم گفت در این یک ماهها داشته روی حرفهای همون کمتر از یک ساعت جلسه ها فکر می کرده و می خواست سر حوصله پیش بره. منم تمومش کردم.
البته از قدیم گفتند دراخر از هر چی بدت بیاد سرت میاد.
علاقه مندی ها (Bookmarks)