به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 1 , از مجموع 1
  1. #1
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 19 تیر 94 [ 19:52]
    تاریخ عضویت
    1390-7-30
    نوشته ها
    1,886
    امتیاز
    17,095
    سطح
    83
    Points: 17,095, Level: 83
    Level completed: 49%, Points required for next Level: 255
    Overall activity: 61.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocial1000 Experience Points10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    9,194

    تشکرشده 9,663 در 1,930 پست

    Rep Power
    212
    Array

    همه ما بازیگریم

    مرد هر روز دیر سر کار حاضر می شد، وقتی می گفتند : چرا دیر می آیی؟
    جواب می داد: یک ساعت بیشتر می خوابم تا انرژی زیادتری برای کار کردن داشته باشم،
    برای آن یک ساعت هم که پول نمی گیرم !
    یک روز رئیس او را خواست و برای آخرین بار اخطار کرد که دیگر دیر سر کار نیاید...
    _____________________________
    مرد هر وقت مطلب آماده برای تدریس نداشت به رئیس آموزشگاه زنگ می زد تا شاگرد ها
    آن روز برای کلاس نیایند و وقتشان تلف نشود !
    یک روز از پچ پچ های همکارانش فهمید ممکن است برای ترم بعد دعوت به کار نشود...
    _______________________________
    مرد هر زمان نمی توانست کار مشتری را با دقت و کیفیت ، در زمانی که آنها می خواهند
    تحویل دهد، سفارش را قبول نمی کرد و عذر می خواست !
    یک روز فهمید مشتریان ش بسیار کمتر شده اند ...
    ________________________________
    مرد نشسته بود. دستی به موهای بلند و کم پشتش می کشید .
    به فکر فرو رفت ...
    باید کاری می کرد. باید خودش را اصلاح می کرد !
    ناگهان فکری به ذهنش رسید. او می توانست بازیگر باشد :
    از فردا صبح ، مرد هر روز به موقع سرکارش حاضر می شد، کلاسهایش را مرتب تشکیل می
    داد، و همه ی سفارشات مشتریانش را قبول می کرد!
    او هر روز دو ساعت سر کار چرت می زد!
    وقتی برای تدریس آماده نبود در کلاس راه می رفت، دستهایش را به هم می مالید و با
    اعتماد به نفس بالا می گفت: خوب بچه ها درس جلسه ی قبل را مرور می کنیم !!!
    سفارش های مشتریانش را قبول می کرد اما زمان تحویل بهانه های مختلفی می آورد تا
    کار را دیرتر تحویل دهد: تا حالا چند بار مادرش مرده بود، دو سه بار پدرش را به خاک
    سپرده بود و ده ها بار به خواستگاری رفته بود...
    _______________________________
    حالا رئیس او خوشحال است که او را آدم کرده ، مدیر آموزشگاه راضی است که استاد
    کلاسش منظم شده و مشتریانش مثل روزهای اول زیاد شده اند!
    اما او دیگر با خودش «صادق » نیست.
    او الان یک بازیگر است. همانند بقيه مردم!


  2. 3 کاربر از پست مفید بهار.زندگی تشکرکرده اند .

    بهار.زندگی (دوشنبه 10 بهمن 90)


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. هزینه های مربوط به هدیه
    توسط سعید95 در انجمن شوهران و زنان از یکدیگر چه انتظاراتی دارند
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: شنبه 30 دی 96, 15:18
  2. باید جهزیه ام رو جمع کنم و برگردونم،حس بدی دارم
    توسط آرامش خیال در انجمن متارکه و طلاق
    پاسخ ها: 10
    آخرين نوشته: پنجشنبه 27 اسفند 94, 01:41
  3. روشهای کاهش هزینه های ازدواج
    توسط maryam123 در انجمن مقالات و مطالب آموزشی در مورد خانواده
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: شنبه 31 تیر 91, 22:41
  4. چالشهای فراراه گزینش همسر >>>
    توسط فرشته مهربان در انجمن سایر مقالات ازدواج
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: جمعه 08 اردیبهشت 91, 14:02
  5. ازین ازدواج پشیمونم
    توسط sahra100 در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 17
    آخرين نوشته: دوشنبه 10 بهمن 90, 09:57

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 22:58 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.