دوستان خوب سلام
این روزها برای حل مساله ای خیلی ذهنم مشغول بود و دنبال راه حل بودم.
همیشه این توی ذهنم بود که برای بدست آوردن چیزی که می خوایم خودمون باید تلاش کنیم و به انجام شدنش امید داشته باشیم و خلاصه در اکثر موارد رسیدن به خواسته ای که داریم دست خودمونه والبته مواردی هم هست که این تلاش نتیجه نمی ده و به چیزی که می خوایم نمی رسیم که لابد خیری درشه.
این فکر بود تا چند وقت پیش بعد از خوندن تاپیک سرافراز و پست های سارابانو و بالهای صداقت و گشتن در تالار به مطالبی برخوردم که در عین اینکه برام جالب و جدید بود ولی یکم برام مبهمه , مثلا:
برای رسیدن به خواسته ای که داری اونو رها کن و به خدا بسپار ,وقتی کنترل امور رو به خدا بسپری نتیجه بهتری می گیری.
زیاده از حد خود را تحت فشار نگذار، بهترین چیزها در زمانی اتفاق می افتد که انتظارش را نداری
هر گاه خواسته ای ذهنم را مشغول داشته ، تا به خود می آمدم که اسیر شده ام ، و عمیقاً از آن گذشته و چشم می پوشیدم و طعم شیرین رهایی را می چشیدم ، می دیدم که آن خواسته مدتی بعد محقق می شد
بعضی اوقات هر چه بیشتر تقلا میکنیم ٬ اوضاع بدتر می شود.یکی از راههای ما رها کردن است.میتوانیم مشکلات را رها کنیم و آنها را به نیروی برتر بسپاریم.
اصل رها کردن و گذشتن از یک چیز این هست که اصلا به بازگشت اون چیز یا فرد امیدی نداشته باشی ...همه ما در اعماق وجودمون اون چیزی که دوست داریم می خوایم و این کاملا طبیعیه ولی پروسه گذشتن یعنی تمام…
سوالی که برام پیش اومده اینه که ما چه کارهایی رو در چه حدی و در چه مرحله ای باید به خدا واگذار کنیم؟ این راهی که ازش حرف می زنین آخرین راهه؟ چطور بگم یعنی وقتی به هر دری زدی و هر کار که از دستت بر میومد انجام دادیو و چاره دیگه ای نداشتی؟ این راه در مورد کارهاییه که از اراده و اختیار ما خارجه یا کلیه؟ و این رها کردن با بی خیالی چه فرقی داره؟
همیشه فکر می کردم خدا به من کمک می کنه ولی کاریو به جای من انجام نمی ده و این وظیفه منه که از خدا کمک بخوام و اوضاعو رو به راه کنم. و حالا به نظرم میاد منظور این جملات رو درست نمی فهمم
وَ أَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاَّ ما سَعى
برای انسان جز آنچه برای به دست آوردنش تلاش کرده است چیزی نیست
لاَ يُكَلِّفُ اللّهُ نَفْسًا إِلاَّ وُسْعَهَا
خدا هيچ کس را جز به اندازه طاقتش مکلف نمی کند
این آیه های قرآن هم بیشتر منو به فکر می اندازه که چطور می تونم توقع داشته باشم خدا اوضاعو مرتب کنه در حالی که شاید این کار وظیفه من باشه! و با خودم می گم خدا بیش از ظرفیت کسی بهش سختی نمی ده پس اگر من هر مشکلی در زندگیم دارم از اونجا که محکوم به موندن در این وضعیت نیستم لابد خودم توانایی حل مشکل و پیدا کردن راه حل رو دارم .
جالب اینکه در تشخیص حد تلاش هم مشکل دارم وقتی با مشکلی روبرو می شم و سعی می کنم حلش کنم و نتیجه نمی ده نمی فهمم تا کی باید به تلاش ادامه بدم هی با خودم می گم شاید تلاش کافی نبوده شاید مسیرش درست نبوده شاید راه حل چیزه دیگه ایه و اونوقت هی فکر می کنم و فکر می کنم و دنبال راه حل می گردم وهی هم به خودم می گم حتما یه راهی هست نمی شه که نباشه و از این جمله ها میاد توی ذهنم که تنها چیزی که چاره نداره مرگه! و خلاصه این فکر ها و حرف ها و تلاشها و گشتن به دنبال راه حل گاهی منو خسته و کلافه می کنه.
جمله دیگه ای هم که در تاپیک سرافراز عزیز بهش گفتن این بود : ....منتظر هیچ چیز نباش ..هیچ چیز....
چطور می شه آدم امیدوار باشه و منتظر نباشه؟ یا نکنه اصلا قرار نیست امیدوار باشه؟ این مساله هم با ذهنیات من جور در نمی یاد همیشه امیدوار بودن و امیدوار موندن به حل مشکلی یا رسیدن به خواسته ای از نظرم یه واکنش درست بود وحالا نمی فهمم چرا باید منتظر نبود و یا اساسا امیدوار نبود.
در کل اینکه آیا رها کردن موضوعی به معنی توقف فکر و فعالیت و امیدواری در اون مورده؟ یعنی از لحاظ ذهنی از وابستگی به تحقق اون موضوع رها بشم ونگرانش نباشم؟ یا عملا هم دست نگه دارم و ولش کنم ؟
از همه ی دوستانی که این مفهوم رو درک کردن خواهش می کنم یکم برای من توضیح بدن .
علاقه مندی ها (Bookmarks)