به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 41
  1. #11
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 30 مرداد 92 [ 13:58]
    تاریخ عضویت
    1388-5-24
    نوشته ها
    1,224
    امتیاز
    2,219
    سطح
    28
    Points: 2,219, Level: 28
    Level completed: 46%, Points required for next Level: 81
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranSocialTagger Second Class5000 Experience Points
    تشکرها
    7,577

    تشکرشده 8,600 در 1,498 پست

    Rep Power
    139
    Array

    RE: مرز بین منطق و احساس

    نقل قول نوشته اصلی توسط BABY
    اگرچه از نظر بلوم ، بی دل داره حرف دلش رو می زنه اما بنظر من این دو مساله که داره گفته میشه دو بحث جداگانه است.
    جناب baby! بلوم گفت: بی دل داره حرف "دل" منو میزنه، نگفت داره "حرف پست های قبلی" منو تکرار میکنه!
    ببینم! شما از کی تا حالا در دل اعضا حلول فرموده اید که حکم صادر میکنید که کی حرف دل کی را زد و کی نزد؟!!!!!!!!!!!! البته بنده نیز یکجاهایی معتقدم که بلوم داره حرف دل مرا میزند. البته تعیین صحت و سقم این قضیه با شماست که در دل ما جا دارید!


    نقل قول نوشته اصلی توسط BABY
    در حالت دوم ... مثلا باید بدونیم کسی که متوجه محبت ما نیست رو باید اول متوجه کرد که این مثلا تیمار کردن نه از سر وظیفه که از روی محبته. محبت هم دو طرفس . هر کی محبت کنه محبت می بینه.
    من به عنوان همسر انتظار دارم در موقع کسالت کنارم باشی. این موضوع در یه مدل از زندگی می تونه بهمین صراحتی که گفته شد بیان بشه ، یه جای دیگه می تونه کاملا سربسته و با کنایه مطرح بشه.
    واکنش به دروغ گفتن یه فرد بسته به مورد می تونه کاملا صریح ، یا بانشون دادن قرائن و شواهد ، و.... به طرف مقابل فهمونده بشه ، اینکه من انسان محترم و باشعوری هستم و اجازه نخواهم داد به شخصیتم بی احترامی بشه باید به طریقی به طرف مقابلم و براساس رفتارهام به اون فهمونده شه ، که البته رفتارهائی از روی خرد و منطق بهتر از رفتارهائی از روی احساسه
    وهمینطور سایر مباحث اخلاقی و روانشناسی رفتاری که در این زمینه هست.
    خوشبحالتون آقای baby چه دل... ببخشید چه دنیای خجسته و خرمی دارید شما! که در آن آدمها عندالمطالبه با یک توصیه و تذکر اخلاقی متحول میشوند و داستان به خوبی و خوشی تمام میشود درست عین فیلم فارسی!
    نقل قول نوشته اصلی توسط بی دل
    اگر به یاد بیاورید که به دفعات نقش یک پرستار خوب را بازی کرده اید اما حالا باید ثابت کنید که بیماریتان راست راستکی است و ناز و عشوه نیست، این قیاس و توقع و نیاز به همدلی که دریافت نمیکنید و ناراحتی پس از آن احساساتی بودن است؟ آیا اگر دفعات بعد که همسر بیمار میشود شما نقش همان پرستار دلسوز را بازی کنید این اسمش خریت است یا احساساتی بودن یا منطقی بودن اگر شما هم خودتان را به بیخیالی بزنید و تلافی کنید چطور؟
    نقل قول نوشته اصلی توسط bloom


    من منظورم از اینکه حرف دلمو میزنه این بود که از نظر احساسی بهم نزدیکم
    ...
    اگه واسه یکی وقت و انرژی و احساس خرج کنی و مطمئن باشی دوست داره و درست لحظه ای که می خوای نتیجه اعمالت و بگیری رو دست بخوری منطقت هنگ نمی کنه؟؟؟؟


  2. کاربر روبرو از پست مفید بی دل تشکرکرده است .

    بی دل (پنجشنبه 23 اردیبهشت 89)

  3. #12
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 05 تیر 91 [ 11:23]
    تاریخ عضویت
    1387-6-17
    نوشته ها
    1,019
    امتیاز
    7,536
    سطح
    57
    Points: 7,536, Level: 57
    Level completed: 93%, Points required for next Level: 14
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    650

    تشکرشده 657 در 204 پست

    Rep Power
    117
    Array

    RE: مرز بین منطق و احساس

    بی دل عزیزم سلام
    خانومی یکم آروم باش جناب Baby قصدش کمک کردن به من و شما و همه ی کسایی که شاید یه مشکلی مشابه داشته باشن
    ممکنه یکی پشنهادی بده که قبلا هزار بار امتحان کرده باشی و به نتیجه نرسیده باشی و مطمئن باش اون فقط قصدش کمک به شماست
    ازت ممنونم که تو این تاپیک همراه ام هستی و می خوام که همراهم بمونی
    از جناب بیبی و بقیه ی بچه هایی که کمک می کنن هم ممنونم

  4. کاربر روبرو از پست مفید bloom تشکرکرده است .

    bloom (پنجشنبه 30 اردیبهشت 89)

  5. #13
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 23 آذر 91 [ 09:19]
    تاریخ عضویت
    1387-10-07
    نوشته ها
    4,074
    امتیاز
    23,640
    سطح
    94
    Points: 23,640, Level: 94
    Level completed: 29%, Points required for next Level: 710
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    16,488

    تشکرشده 16,567 در 3,447 پست

    Rep Power
    425
    Array

    RE: مرز بین منطق و احساس

    من مردم را به دو دسته ی انسان خوب و آدم خوب تقسیم کرده ام .

    آدم خوب ها در بسیاری از موارد اعمال و رفتار و احساس و افکارشان نه برای من قابل درک است و نه دیگران . فهمیدن آنها کار سختی است و تائید احساسات و اعمال و افکارشان کاری به مراتب دشوارتر .

    نتیجه این گروه
    یک چیزی به زبان شیرین فارسی : ما را به خیر و تو را به سلامت .

    اما انسانهای خوب که من عاشق این گروه هستم و چه ارتباط خوب وقوی و سالمی می شود با این گروه برقرار کرد.

    " گفتار - پندار- کردار نیک "حتی اگر اشتباه هم داشته باشند دوست داشتنی هستند . اشتباهات آنها احساسات کسی را زیر پا له نمی کند . به حقوق کسی تجاوز نمی کنند . درک می کنند و درک می شوند. می دانند چه می خواهند و می دانند دیگران چه می خواهند . احساسات خود را می شناسند و به احساسات دیگران احترام می گذارند و اعمال و رفتارشان از سر انسانیت و اخلاقیت است و .....

    بلوم جان تو مسئله و تجربه ات با یک انسان خوب نبوده بلکه تو یک آدم خوب را تجربه کرده ای .

    روی این دسته هر اندازه متمرکز شوی وقت خودت را از دست داده ای و چه سعادتمند هستی که تا همین میزان از چرا در درون داری و چراهای بیشتری از تجربه های تلخی که در صورت تجربه آدم خوب ، در طول زمان بیشتر ، در تو تلنبار نشده است .

    اینگونه فکر نکن که
    چرا با تو چنین کرد و چرا تو را درک نکرد و....؟

    بیچاره خودش هم ندانست
    که چرا چنین کرد و چرا ......؟


    این گروه قابل ترحم هستند . اما از آنجا که ما وقت نداریم تا بنشینیم و برای این گروه وقت صرف کنیم و برایشان دل بسوزانیم !!! به چرا های آنها هم کاری نخواهیم داشت و به امان خدا رهایشان می کنیم .

    شاید یک روزی - یک حادثه - یک رویداد

    باعث شود تا آدم خوبها ! به پاسخ این چراها برسند و اگر آنها رسیدند شما هم قطعا به پاسخ خواهید رسید .
    رسم زندگی این است که گاهی پاسخ چراها با تاخیر زیاد دریافت شوند .حکمت ناظر بر نظم آفرینش اینگونه است .


  6. 3 کاربر از پست مفید ani تشکرکرده اند .

    ani (شنبه 25 اردیبهشت 89)

  7. #14
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 05 تیر 91 [ 11:23]
    تاریخ عضویت
    1387-6-17
    نوشته ها
    1,019
    امتیاز
    7,536
    سطح
    57
    Points: 7,536, Level: 57
    Level completed: 93%, Points required for next Level: 14
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    650

    تشکرشده 657 در 204 پست

    Rep Power
    117
    Array

    RE: مرز بین منطق و احساس

    آنی عزیزم درست میگویی باید رها بشن
    بیچاره خودش هم ندانست که چرا چنین کردو چرا؟؟؟ دقیقا اینجور آدما خودشونم نمی دونن که چرا؟؟؟
    شاید بهتر باشه بگم این افکارم هستم که به این چرا ها دامن میزنن ؟؟؟ گاهی دلم می خواد یه پاکن بردارم و یه سری چیزها رو از ذهنم پاک کنم تا اینقدر درگیرشون نباشم
    گاهی دلم می خواد سرم بکوبم به دیوار از بس از خودم کی پرسم چرا ؟؟؟ چرا ؟؟؟ چرا؟؟؟
    هرچه منطقم تلاش میکنه فکرو ذهنم قانع نمی شه
    احساسم میگه اشتباه میکنی و عقلم میگه راه و درست اومدی و این دو تا دائم در حال جنگیدن هستند و گاهی این احساس لعنتی با بخاطر آوردن خیلی چیزها منطقم رو فلج میکنه و چون هیچ راه بازگشتی نداره خودشم فلج میشه و باعث میشه افکارم بهم بریزه و دنبال چیزی بگرده که یا منطقم رو راضی کننه یا احساسمو
    می دونم نوشته هام خیلی گنگه براتون ولی واقعا همین اتفاق برام میافته
    یه لحظه عقلم برنده است و یک ساعت بعد احساسم و همین منو گیج میکنه
    قبلا احساس و عقلم همجهت بودن و همسو ولی الان هر کدوم ساز خودشونو میزنن
    قبلا اگه عقلم یه چیزی می گفت احساسم قبول میکرد ولی الان نه
    الان با جفتشون مشکل دارم چون احساساتم له شده و عقلم نمی تونه کمکی بهش بکنه و نمی تونه اونو با خودش همسو کنه
    لطفا به افکارم نخندین من در همین حدی که مینویسم گیجم

  8. 4 کاربر از پست مفید bloom تشکرکرده اند .

    bloom (پنجشنبه 30 اردیبهشت 89)

  9. #15
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 30 مرداد 92 [ 13:58]
    تاریخ عضویت
    1388-5-24
    نوشته ها
    1,224
    امتیاز
    2,219
    سطح
    28
    Points: 2,219, Level: 28
    Level completed: 46%, Points required for next Level: 81
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranSocialTagger Second Class5000 Experience Points
    تشکرها
    7,577

    تشکرشده 8,600 در 1,498 پست

    Rep Power
    139
    Array

    RE: مرز بین منطق و احساس

    بلوم عزیز بهتر نیست گذشته ها را به گذشته بسپاری؟ ذهن ما یک خصلتی که دارد این است که اگر ما آنرا کنترل نکنیم او ما را کنترل میکنید و به سمتی که میخواهد میبرد بعد نگاه میکنی میبینی یکسره یکسری مطالب در ذهنت دوره میشود که اصلا نمیخواهی به آنها بپردازی اما بس که به ذهنت اجازه داده ای آنها را زیر و رو کند حالا دیگر آن افکار منفی ملکه ذهنت شده اند و کنترلشان قدری سخت. بهترین همراهی که بنده میتوانم در این مورد با شما داشه باشم این است که عنان ذهنت را بدست بگیری و شما بگویی که به چه چیزی فکر کند این در واقع تمرینی است که خودم به شخصه تجربه کرده و تا حدی دارم در آن موفق میشوم. میدانی؟ بعضی چیزها و همینطور افراد واقعا ارزش اشغال کردن روح و ذهن ما را ندارند. حتی اگر در کنار ما و در زندگی ما حضور داشته باشند. شما که الحمدالله از اون موقعیت ناراحت کننده دور هم هستی خوب راحت تر میتوانی کنارش بگذاری. و مطمئن باش یوگا و ... و هزار تا برنامه و تفریح دیگر کاری از پیش نخواهد برد مگر آنکه شما مدیریت ذهنت را بدست بگیری و به همه آن چیزهای خوبی که الان داری و یا در آینده میتوانی بدست آوری فکر کنی و برای همه آنها خداوند را شکر کنی و این احساس را برای خود واقعی کنی.
    ببین توی این این دنیا هیچ چیز مطلقی وجود نداره. خوب و بد نسبی است. منطق و احساس هم همینطور. وقتی من راجع به احساس حرف میزنم، درجه ای از آنرا در ذهن خودم مد نظر دارم. و همینطور زمانی که شما از احساس صحبت میکنید طیف و رنج دیگری از آنرا مد نظر دارید. و همینطور درشکل بروز احساسات هم تفاوت وجود دارد. ممکن است من احساساتم را با شکل و اندازه ای که در ذهن خودم درست بوده بروز داده باشم، و آسیب دیده باشم چون بازهم در اینجا طرف مقابل من یک شخص منحصر به فرد است با خصوصیات خاص خودش و تعریف و سلیقه خاص خودش در برخورد با محیط پیرامون. پس هرچقدر هم که تلاش کنیم نمیتوانیم نسخه واحدی بپیچیم و بیاییم بگوییم که همیشه به میزان ...پیمانه احساس... پیمانه منطق و عقل همه مسائل را حل میکند!
    از طرفی آدمیزاد موجود پیچیده ایست و در گذر زمان سلیقه ها و معیارهای خود را تغییر میدهد. حتی آدمیکه تا دیروز بای یک وجهه خاص شخصیتی شما کلی ذوق زده یشد و به به و چه چه میکرد در دراز مدت میبینید که حتی ممکن است از اون خصلت شما انتقاد هم بکند. پس اینجا عقل و منطق یا احساس هیچکدام زیر سوال نمیروند بلکه این ما هستیم که در زمانهای مختلف نیازمان بر اساس شکل یا اندازه آنها فرق میکند.
    و واقعا هنر یک انسان موفق این است که بدون آنکه خود را اسیر راضی نمودن همگان کرده باشد خود با شناخت مناسب از نیازهای خود و همچنین شناخت محیط پیرامون شامل آدمها و موقعیتها و اخلاق و... برای خود معیارهای کاربردی خاص خود تعیین کند و بر آن اساس درصد مناسبی از هرکدام رابا استفاه از بهره هوشی خود به نوعی به کار گیرد که نتیجه مطلوب حاصل گردد.

  10. 4 کاربر از پست مفید بی دل تشکرکرده اند .

    بی دل (یکشنبه 26 اردیبهشت 89)

  11. #16
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 23 آذر 91 [ 09:19]
    تاریخ عضویت
    1387-10-07
    نوشته ها
    4,074
    امتیاز
    23,640
    سطح
    94
    Points: 23,640, Level: 94
    Level completed: 29%, Points required for next Level: 710
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    16,488

    تشکرشده 16,567 در 3,447 پست

    Rep Power
    425
    Array

    RE: مرز بین منطق و احساس

    نقل قول نوشته اصلی توسط bloom

    الان با جفتشون مشکل دارم چون احساساتم له شده و عقلم نمی تونه کمکی بهش بکنه و نمی تونه اونو با خودش همسو کنه
    لطفا ، کلمه ی نمی توانم را از دیکشنری لغات خودت حذف کن . تو می توانی به شرط اینکه بخواهی .

    بلوم می دانی در درون تو چه اتفاقی می افتد ؟!
    تو دائما در میان ( حالت نفسانی ) والد و کودکت که با هم ستیز می کنند خودت را گیر انداخته ای .

    باید ها و نباید های و چراها یی که داری همه و همه از جایگاه والد است .

    و دلیل آوردن بر احساس و عملکردهای احساسی که در دیروز از خودت نشان داده ای همه و همه از جایگاه کودک است .

    باید بالانس بین این دو حالت نفسانی ایجاد کنی و درون خودت را کنترل کنی

    یا در سر والدت بزن تا ساکت شود یا در سر کودکت بزن و...

    و تو در مقابل بازخواستهای های والد درونت به لجبازی می پردازی و می خواهی به او اثبات کنی که اشتباه نکرده ای (کودک ) .

    هر جا صدای والدت در آمد و با چرا ،چرا کردن خواست حالت را بگیرد و مغزت هنک کند و...

    بگو خوب کردم عاشقی کردم . لذتش را بردم . تجربه اش را به دست آوردم و نتیجه برایم مهم نبود و نیست و بگذار صدای کودک آزرده ات ساکت شود . تائیدش کن - تشویقش کن . نوازشش کن .
    حتی برای کودک درونت بابت این عاشقی کادو هم بخر چرا که تجربه به دست آورده و دختر خوبی است و از این به بعد قول می دهد که قبل از اینکه به این روش عاشقی کند به بازی ها و ارزشهای طرف مقابل هم توجه خواهد کرد و.....

    به خودت سخت نگیر . این والد همیشه در درون ما هست و یک خروار هم باید و نباید و چرا و چگونه و....دارد و دائما هم در حال سئوال و جواب است . چند وقتی بی خیال حالت نفسانی والد جانت و غرغرهایش باش .

    خوب کردی عاشق کردی و نتیجه مهم نیست. امروز را دریاب و برای آینده ات برنامه ریزی کن . گذشته گذشت و تمام شد و رفت

  12. 3 کاربر از پست مفید ani تشکرکرده اند .

    ani (پنجشنبه 23 اردیبهشت 89)

  13. #17
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    یکشنبه 18 مرداد 94 [ 14:38]
    تاریخ عضویت
    1387-6-12
    محل سکونت
    همدردی
    نوشته ها
    2,295
    امتیاز
    31,060
    سطح
    100
    Points: 31,060, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 10.0%
    دستاوردها:
    VeteranSocial25000 Experience Points
    تشکرها
    11,614

    تشکرشده 12,542 در 2,269 پست

    Rep Power
    256
    Array

    RE: مرز بین منطق و احساس

    نقل قول نوشته اصلی توسط bloom
    گاهی دلم می خواد سرم بکوبم به دیوار از بس از خودم می پرسم چرا ؟؟؟ چرا ؟؟؟ چرا؟؟؟
    هرچه منطقم تلاش میکنه فکرو ذهنم قانع نمی شه
    بلوم عزیز
    اگه در کل زندگی بخوای از رفتار بقیه سر در بیاری ، و با گفتن چرا ؟چرا؟ ... اون هم برا عملکرد سایرین باید بگم نه کار عقله و نه کار دله. هیچکدوم به جواب اون نمی رسن.(نه منطق و نه احساس)
    خودت رو خسته می کنی و در آخر هم نتیجه نمی گیری.
    ما تنها می تونیم برا رسیدن به عملکرد بهتر در آینده ، از خودمون بپرسیم چرا؟
    چرا این کارو کردم ؟ رفتارمون رو تحلیل کنیم و سریعا به "چگونه؟" برسیم :
    "چگونه" پرسشی سازنده است.
    ازاین پس چگونه عمل / رفتار کنم که ...
    ؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط بی دل
    جناب baby! بلوم گفت: بی دل داره حرف "دل" منو میزنه، نگفت داره "حرف پست های قبلی" منو تکرار میکنه!
    ببینم! شما از کی تا حالا در دل اعضا حلول فرموده اید که حکم صادر میکنید که کی حرف دل کی را زد و کی نزد؟!!!!!!!!!!!! البته بنده نیز یکجاهایی معتقدم که بلوم داره حرف دل مرا میزند. البته تعیین صحت و سقم این قضیه با شماست که در دل ما جا دارید!



    و اما بی دل جان
    ما که به درایت و نکته سنجی شما اذعان داشتیم ، ایضا به حاضر جوابیتون اعتراف!!
    من به اینکه کی تو دل کی جاداره انتقادی نداشتم ، شما آزاد و مختارید (تاجائی که قوانین سایت اجازه میده) تو دل این و اون برید.:P
    ضمن اینکه یه چیزی رو بذل و بخشش کنید که داشته باشیدش!!!
    دل رو می گم ، شما که دل ندارید ، بقول خودتون بی دلید ما رو کجا مهمون کردید؟؟؟!!!!:D

    خوشبحالتون آقای baby چه دل... ببخشید چه دنیای خجسته و خرمی دارید شما! که در آن آدمها عندالمطالبه با یک توصیه و تذکر اخلاقی متحول میشوند و داستان به خوبی و خوشی تمام میشود درست عین فیلم فارسی!
    اما برا روشن شدن اذهان عمومی ،
    اگه به عرض بنده توجه می کردید اشاره داشتم به عکس العملهای رفتاری ، در یه کیس شما همیشه محبت می کنید یه سال دوسال طرفتون اصلا محبت نمی کنه اما بعد از اینکه بقول خودمون روش رو کم کردین ، اون شروع میکنه به محبت . در یه کیس دیگه به شما قبل از اینکه محبتی بکنید محبت می کنن. یه حالت دیگه شما بدی میکنید طرفتون جوابش رو با خوبی میده همش دارم میگم حالتها و واکنشها متفاوته وباید واکنشهای مختلفی رو امتحان کرد و دید کدومش جواب میده. یه بار شما یه خورده قهر میکنید (اصلا قهر نکنید ها!!!) همسرتون میاد دنبالتون و نازتون رو میخره ، یه بار هی میرید طرفش اون طاقچه بالا میذاره.
    اینا همش مقولات اخلاقی و رفتاریه. در این زمینه ها نظرم رو دوباره تکرار میکنم که بهتره چاشنی عقل و منطق به احساس بچربه.

    بلوم عزیز ، شما هم اصلا نگران این نوع گفتگوی من و بی دل نباشید

  14. 2 کاربر از پست مفید baby تشکرکرده اند .

    baby (یکشنبه 26 اردیبهشت 89)

  15. #18
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 16 آذر 89 [ 00:03]
    تاریخ عضویت
    1387-10-13
    نوشته ها
    66
    امتیاز
    3,151
    سطح
    34
    Points: 3,151, Level: 34
    Level completed: 68%, Points required for next Level: 49
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    174

    تشکرشده 173 در 58 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: مرز بین منطق و احساس

    سلام
    بلوم عزیز سعی کن به جای اینکه مدام از خودت میپرسی چرا این بلا سرم اومد...چرا فلان شد....چرا...
    سعی کن به جای این کلمه به خودت بگی این اتفاق چه چیزی به من یاد داد؟من چه درسی ازش باید بگیرم؟
    شاید این اتفاق برای این بود که تو مستقل تر شی و کامل تر شی و مقاوم تر .همانطور که برای خیلی ها ممکنه از راههای مختلفی به وجود بیاد...شاید برای این بود که تو زیاد از حد خودت رو در کسی ذوب کرده بودی و خودت رو از یاد برده بودی و خیلی وابسته اش شده بودی...به هر حال این هم یه مرحله هست که میگذرد...درسهایت را فرا بگیر و پرونده را مختومه کن...

  16. 3 کاربر از پست مفید MOHAMMAD. تشکرکرده اند .

    MOHAMMAD. (پنجشنبه 30 اردیبهشت 89)

  17. #19
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 10 فروردین 93 [ 12:48]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    نوشته ها
    1,249
    امتیاز
    16,138
    سطح
    81
    Points: 16,138, Level: 81
    Level completed: 58%, Points required for next Level: 212
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    8,122

    تشکرشده 8,124 در 1,482 پست

    حالت من
    Vaaaaay
    Rep Power
    141
    Array

    RE: مرز بین منطق و احساس

    سلام شکوفه(بلوم) عزیزم:
    امیدوارم همیشه مثل شکوفه های بهاری سبز و خرم باشی..
    بلوم عزیزم دوستان حرف هایی زدند بسیار حائز تامل...
    baby بزرگوار...آنی محترم..بی دل .. و سایر دوستان..
    از اولی که این تاپیک را زدی عنوانش خیلی برای من جلب توجه کرد شاید چون خودم روزگاری حال تو را داشتم..بلوم عزیزم.. تمام حرف هایت درست است..نمی دونم شاید در اینجا من کسی باشم که خیلی خوب حرف تورو درک کنم و شاید چون خودم تجربه مشابه تو را با سختی های زیادی پشت سر گذاشتم و شاید الان چون من به فرد مورد علاقه ام رسیده باشم همه چیز را مثبت می بینم ولی نه........
    عزیزم همه چیز انقدر که به ظاهر مثبت هست شاید نباشه..
    در رابطه با سوالات تو هیچ منطقی نمی تونه تو رو متقاعد کنه..هیچ سخن درون کتابی تو رو ارام نمی کنه چون احساسات با منطق شاید از سرکشی بیافتد ولی مطمئن باش از بین نمی رود به خصوص اگر مطمئن باشی عاشق شده ای...
    اجازه بده از تجربه ام برایت بگویم و اینکه چه کشیدم..چه شد و چه رفت...
    هرچند همه می دانند ولی می خوام این بار از منظر دیگری برات حرف بزنم..
    حو صله داری؟
    آنزمان که سال قبل من عضو این تالار شدم انقدر درگیر احساساتم بودم که حد نداشت..به واقع بهت می گم من با وجود اینکه به واسطه شغلم با خیلی از جنس مخالف ارتباط داشتم ولی هیچ زمان عاشق نشدم تا او را دیدم..خیلی ها چون خواستگاری وی از من طی 10 روز بود معتقد بودند که تب تند زود عرق می کن و همه می دانند که به قول و تصور خودش عرق کرد و ما بعد یک اشنایی در راستی شناخت بدون هیچ گونه زیاده روی در ارتباط بعد چند ماه جدا شدیم..این را همه می دانند..بعد از ان چه در منزل چه بعد که عضو تالار شدم با نظرات مختلفی روبرو شدم..هرکس چیزی می گفت ولی همه هم نظر بودند که باید او را فراموش کنی...اگر دوستت داشت رهایت نمی کرد..
    انروزها آنقدر داغون بودم بلوم عزیزم که گاهی شب ها در خواب بزور تصویرش رو نقاشی می کردم در ذهنم که فراموشش نکنم و خدا شاهده که چقدر عاشقش بودم ..آنقدر عاشقش بودم که چند ماه بعد از ان در کشاکش غم و عدم اعتماد به نفس مرتکب خطایی شدم که برایم درس ها داشت ولی مرا متوجه کرد که اشتباه می روم..و آنروزها تازه فهمیدم که چقدر عاشقش هستم..ببین بلوم عزیزم من انقدر عاشق نامزدم که از هم دور شده بودیم ..بودم که حتی وقتی یکبار در تیر بازگشت از سر غرور کاذب ردش کردم و بهش گفتم دوستش ندارم ولی باور نکرد...همان زمان ها خطای بزرگی کردم مرا از خدا دور کرد ولی تنبیهم کرد..فهمیدم انقدرها که ادعا می کنم محکم نیستم..ناگهان تنبیه شدم و دیدم از فرد ضربه ای که خوردم جایگزینی می خواستم ..امروز به خاطر ان تجربه ممنونم که بزرگ شدم و چون مرا به خدا نزدیک تر کرد...
    تا اینجا همه حاشیه زندگیم بود که همه تالار می دانند..بلوم عزیزم .عین همین حرف ها که امروز تو می شنوی من شنیدم..روزی هزاران بار..
    باور نداری...؟شاهد گواهم فرشته مهربان است که پا به پای من حتی زمان خطایم در هر لحظه کنارم بود....و هدایتم می کرد..
    بلوم عزیزم همه حرف هایت را من می پذیرم..چطور زمانی که من کنارش راه می رفتم هیچکس نگفت..سارا اشتباه می کنی؟چرا هیچکس نگفت اون لیاقت تو رو نداشت؟چرا همه خانواده ام تاییدش می کردند..؟چرا؟چرا؟
    هزاران بار همین حرف های تو را برای همه تو تالار.خانه..دوست و..تکرار کردم چرا می گویید لیاقت نداشت؟
    جواب :چون تو رو ول کرد..بارها با خودم فکر کردم ولی بلوم جان خدا شاهده با همه حرف ها با همه خواندن تفاوت وابستگی ..و دلبستگی ها ولی مطمئن بودم عاشقش هستم..مطمئن بودم اون شوهر من بود..عین طلاق گرفته ها بودم..چون من بهتر هرکس می دانستم که اون پاک بود و لیاقت مرا داشت و می دانستم همه این حرف ها فقط برای آرام کردن من است..فراموشش کن.ولی مگر می شد؟
    آخر چرا نسخه ای برای من می پیچیدن که مطمئن بودم خودشان نمی توانند اجرا کنند..باور کن نتونستم..
    بارها به فرشته که محرم اسرارم بود می گفتم من اونو می خوام و از عمق دلم می خواستمش...
    بلوم عزیزم انقدر می خواستمش که خطا رفتم..و زمانی به خودم آمدم که خیلی داشتم خطا می رفتم....و انزمان باز فهمیدم چقدر دوستش داشتم..
    اینها رو برای تو می گم که بفهمی عمق احساس من تا کجا ها منو برد..چون یک دختر کاملا احساساتی بودم..اون زمان تازه نگاه کردم دیدم .ای بابا دارم از دست می رم..باور کن خیلی اوضاعم داغون بود..هر شب گریه و التماس به درگاه خدا ..باور کن چندین بار جای عروسکهایی که برام خریده بودو به زور پسش داده بودم دست می کشیدم و تا صبح گریه می کردم..خیلی احساساتی بودم..انزمان با کمک فرشته مهربان عزیزم و خانواده ام که همچنان اونو لایق من نمی دونستند و سعی می کردند دور من پر از خواستگارای جور واجور کنند ولی من اونو می خواستم..ته دلم اونو همیشه می خواستم..کنارم تصورش می کردم..
    کم کم یاد گرفتم که بابا دختر خوب یک چیزی به نام منطق هم هست..با این احساسات داشتم بلوم عزیزم نابود می شدم..با همین حرف ها که شما امروز می زنی...خودمو بیچاره کرده بودم..یک افسرده تمام عیار...
    کارم به جایی رسیده بود که اوایل مهر 88 حتی روزها هم اشک می ریختم.اونم دختری مثل من که خنده از روی لباش نمی رفت..بسکه ضربه های مختلف خورده بودم...می خوام بهت بگم احساس گاهی خیلی خطرناک میشه...
    پای منطق اومد وسط ..شروع کردم مطالعه کردن و فکذر کردن به همه جوانب..مسئله اصلی تعارض من این بود که می خواستم به همه ثابت کنم من اشتباه نکردم و اون ادم خوبی بود متها شرایط نگذاشت ولی نمی شد..هرکس به طریقی اونو به خاطر علاقه ای که بهم داشتیم محکوم می کرد..
    کم کم آرام ارام سعی کردم قضایا را برای خودم حلاجی کنم..کم کم سعی کردم دقیقا رفع عیب کنم و شجاعانه اعتراف کردم اشتباهاتم رو..کم کم پای خدا رو تو زندگیم باز کردم و انقدر جای خدا محکم شد تو دلم کمه باور کن به جای صحبت در خیالم با اونی که دوستش داشتم فقط با خدا حرف می زدم..باور کن من اصلا دختر مذهبی نیستم ولی عجیب اینو حس کردم..یک روز به خودم امدم دیدم اصلا نامزد سابقمو کامل فراموش کردم.باور کن انقدر ارام بودم که اشکم درجا خشک شده بود..چون علم..آگاهی ..منطق...به کنار احساسم امد چون خودم خواستم که آزاد و رها بشم..دیگه نمی تونستم با چیزی بجنگم و چیزی بخوام که مدت ها بود از پیشم رفته بود و حتی حالمو نمی پرسید..گوشه قلبم گذاشتمش و به خداوند گفتم..خدایا اون تا همیشه گوشه قلبم چون واقعا دوستش دارم و عاشقش نیستم..فقط خوش و سلامت باشه و سالها با عزت زندگی کنه چون در حق من هیچ بدی نکرد فقط هردو بچگی کردیم...حتی داشتم با فرد دیگری جدی صحبت می کردم...
    که ناگهان امد..کسی که ارزویش را داشتم وقتی آمد باور کن اندک دوستش داشتم...خیلی کمتر از همیشه.دیگه بهش وابسته نبودم و با دقت جلو رفتم..کم کم عاشقش شدم..خیلی آرام دوباره بهم نزدیک شدیم..
    تا الان که 2 ماه دیگه عروسیمون هست....و من عاشقشم..نه عاشق نامزدم..عاشق خدایی که نامزدم و بهم برگردوند..
    باورت میشه همه اون ادم ها که اون حرف هایی که تو امروز می زنی اونروز بهم می گفتند سکوت می کردند..همه و همه تنها می گفتند خب واقعا عاشقت بوده..همین..
    بلوم عزیزم اون همه عذاب و اون همه حرف..اون همه توبیخ توجیه شد ..با یک جمله:
    خب شما واقعا عاشق بودید همین..
    دیگه نه من گفتم پس اون حرفا چی شد ..نه اونا به روی خودشون آوردند...
    **********
    بلوم عزیزم نسخه زندگی من مال منه..نسخه ای که خدا بنا به حکمتش برای من تعیین کرد..هیچ زمان برای تو و ..نیست..ولی مسیر یکی است..نهایت یکی وصال است و یکی هجران ولی وقتی اشتباهای نکردی بایست به پاش...
    نه اینکه سالهای عمرت رو از دست بده..نه ..ولی وقتی مطمئنی خطا نرفتی چرا دنبال مرز احساس و منطق می گردی..
    هیچ کس نمی تونه به نظر من در شرایط تو و من و ..ادعا کنه که این مرز رو می تونه تشخیص بده چون مرزی نداره..آنقدر نزدیکه که خودمونم گاهی قاطی می کنیم..مهم اینه به قول محمد از این تجربه استفداه کنی..چه 4 ماه از عمرتو برده باشه چه 5 سال...فرقش در سختی تحملش هست..اینده مال توست..شک نکن حتی اگر اون کنارت نباشه...
    من می دونم در جریان شما و ایشان هردوی شما مشکلی ندارید و مشکل خانواده های شماست یعنی دقیقا خلاف تجربه من و کار شما سخت تر است ..ولی باور کن خدا هر دری رو می تونه باز کنه..هر دری رو..
    مهم اینه بزرگ باشی..خودتو بزرگ نگه داری..عجز نشون نده..من نشون دادم و خیلی عذاب کشیدم..باور کن درکت می کنم امروز که تو جاده متنتو خوندم بازم تو ماشین به یاد اون روزهای خودم اشک ها ریختم و تصمیم گرفتم بهت بگم بلوم عزیزم سخته ولی بگذر و رها کن..
    اون روزها دوستی بهم می گفت اونی که می خوای رها کن اگر رفت و نیامد از اول مال تو نبوده و اگر بازگشت از اول مال تو بوده..
    بلوم عزیزم می خوام خودتو فرسوده نکنی چون به نظرم هیچ جواب منطقی به احساسات نمیشه داد فقط میشه کنترلشون کرد..سعی کن بلند بشی ..
    سعی کن مدت این زمان رو کم کنی..
    به خدا خیلی سخته..من الان که حرف های همسرم رو از اون روزها برات بگم سنگ هم آب میشه..با اینکه مرد هستن از داخل اگر عاشق باشند اشک می ریزند..به ظاهرشون نگاه نکن ولی به خودت امید واهی نده..شاید به خاطر تو بوده و هزاران شاید دیگه..
    از حوصله تالار خارجه که حرف های همسرم هم برات بگم ولی باور کن مردها هم انسان هستند مثل ما..
    شک به علاقه ات اگر مطمئنی سالم بوده نکن..
    ببخش سرتو درد آوردم..
    فعلا..
    سارا

  18. 6 کاربر از پست مفید سارا بانو تشکرکرده اند .

    سارا بانو (پنجشنبه 30 اردیبهشت 89)

  19. #20
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 23 آذر 91 [ 09:19]
    تاریخ عضویت
    1387-10-07
    نوشته ها
    4,074
    امتیاز
    23,640
    سطح
    94
    Points: 23,640, Level: 94
    Level completed: 29%, Points required for next Level: 710
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    16,488

    تشکرشده 16,567 در 3,447 پست

    Rep Power
    425
    Array

    RE: مرز بین منطق و احساس

    نقل قول نوشته اصلی توسط rsrs1380

    اون روزها دوستی بهم می گفت اونی که می خوای رها کن اگر رفت و نیامد از اول مال تو نبوده و اگر بازگشت از اول مال تو بوده..


    شک به علاقه ات اگر مطمئنی سالم بوده نکن..


    بلوم خوب است . آرش خوب است .

    حتی اگر در درک عشق و انتخاب را ه زندگی با هم متفاوت بودند و به لحاظ احساسی - عملی - فکری به روش خود و میزان توانایی و مهارت و آگاهی خود عمل کردند ....

  20. 3 کاربر از پست مفید ani تشکرکرده اند .

    ani (شنبه 25 اردیبهشت 89)


 
صفحه 2 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 15:14 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.