[/size]سلام پسري هستم 24 ساله دانشجوي ترم آخر كارشناسي كامپيوتر.
از اوايل تابستون با يه دختري يكسال كوچكتر از خودم دوست شدم. خيلي مهربون و با گذشت بود. بعد از مدتي دوستي بدون هيچ تفكر شيطاني پاي اين دختر به خونه من (خونه دانشجويي) باز شد. و همين رفت و آمدها باعث شد كه روابط جنسي هم با هم داشته باشيم. البته هردومون قصد ازدواج داشتيم(لزومي نداره دروغ بگم!) و نظرمون اين بود كه ما كه قصد ازدواج داريم چه اشكالي داره با هم سكس داشته باشيم و همينطور اينكه اگر خانواده هامون رضايت ندادن حسرت چيزي رو نمي خوريم. چون توي دوستي ما همه چي بوده. دوستي كه چه عرض كنم بيشتر يه زندگي مشترك بود تا دوستي. حتي پس انداز مشترك هم داشتيم. جيب من جيب تو اصلا معنا نداشت.
سرتونو درد نيارم الان مدتيه كه خونواده من از اين روابط (اومدن اون دختر به خونه) باخبر شدن و ميگن دختري كه بياد تو خونه پسر دختر نجيبي نيست. ولي من به نجابت اين خانم شكي ندارم و معتقدم اين عشق بوده نه هرزگي. دلايلشون منو متقاعد نمي كنه.
الان مدت 8 ماهه كه از اون دوستي ميگذره(از تابستون تا الان) و خودمون هيچ مشكلي با هم نداريم. تمام دختر و پسرهاي دانشگاه به عشقمون حسادت مي كردن. ما يكبار هم با هم قهر نكرديم بارها شده بود دعوامون ميشد با هم سرسنگين بوديم ولي اين خانم بازم ميومد خونه من غذا ميپخت من هم در عين اخمو بودن بهش رياضي ياد ميدادم. نميدونم شايد الان هر كي كه اين مطالب رو ميخونه قش قش بخنده. ولي زندگيمون فوق العاده بود (اغراق آميز حرف نميزنم دوستان دانشگاهي چه پسر چه دختر همين حرفو ميزدن). من خودم آدمي هستم كه استرس و عصبانيتهاي لحظه اي زياد دارم ولي با حضور اين دختر خيلي بهتر شدم. سيگارمو ترك كردم. با ناباوري براي اولين بار توي ترمي كه گذشت تمام درسام پاس شد. زندگيم معنا گرفت. هدفدار شد. هم شاغل بودم هم دانشجو.
ناگفته نمونه اون دختر توي اين مدت جلوي تمام خونواده وايساد خيلي حرفا رو تحمل كرد. تمام پلاي پشت سرشو خراب كرد. حتي حاضر شد تا 4 سال به پام بشينه.
حتي الان هم هيچ مشكي نداريم ولي هر دو معتقديم كه اگر خانواده ها به اجبار تن به اين وصلت بدن اون زندگي زندگي بشو نيست. داريم زور آخرو ميزنيم اگر نشد در عين اين كه همديگرو دوست داريم ميخوايم از هم جدا شيم.
مي ترسم اين جدايي منو تا آخر عمر توي حسرت نگه داره.
لطفا منو راهنمايي كنيد.
علاقه مندی ها (Bookmarks)