سلام به همه دوستان
قبل از اینکه این موضوع را بخوام مطرح کنم بگم که من از آثار گناه و ملحقاتش کاملا خبر دارم و معتقد به سرای دگر هم هستم و نیازی به نصیحت هایی که همش میخوان پیامد اخروی را گوشزد کنن ندارم چون خودم اطلاع دارم و اما درمان من نشدن به هر دلیل یا هم به خاطر ضعیف بودن من
اما داستان من همون طور که از موضوع پیداست داستان عشق هست.
من خودم ازدواج کردم و همسر دارم و از زندگی خودم هم کاملا راضی هستم.
اما داستان من:
ماجرا از این قراره یه خانمی هست که من از زمانی که ازدواج کرد و وارد اجتماعات خانوادگی ما شد و من دیدمش اصلا رابطه خوبی باهاش نداشتم و از همون اول حس خوبی بهش نداشتم و اون هم همینطور
خیلی گذشت تا اینکه من در قلب خودم برخلاف ظاهرم که مخالف اون بود مدافع اون شده بودم اما باز ظاهر را حفظ میکردم ، من هیچ کاری برای دلبستن به اون انجام ندادم و اون هم کاری برای جذب من نکرد هیچ وقت
هر روز من وابسته تر میشدم و محبت اون به دل من بیشتر میشد که شاید این مدت که من در قلبم آشوب شده بود بالغ بر یکماه بود تا اینکه با ایما و اشاره یه جورایی ابراز عشق کردم و برخورد نرمی هم در کنار اشاره باهاش داشتم
اما طرف مقابل هم دقیقا حالاتش مثل من بود یعنی اون هم محبت منو تو دلش داشت و یه بار نمیدونم چی شد که هم اون ابراز کرد و هم من و همه چیز تازه شروع شد من به عشق اعتقاد نداشتم اما با حالاتی که با این محبت به من دست داد اعتقاد پیدا کردم و واقعا احساس میکنم که عاشق تر از من کسی نیست
عشق اون به من هم حد و اندازه نداره.
بارها تلاش کردم فراموش کنم به هر طریق اما نشد
و هر روز من عشق بیشتری بهش پیدا میکردم حتی اون حاضر شده بود که به خاطر من قید زندگیشو بزنه و حتی بالاتر از اون قید بچش را هم بزنه که البته در حال حاضر اون داره با شوهرش زندگی میکنه و یه زندگی با اجبار هست براش و یه سری عوامل مثل آبرو و امثال این و حتی شاید هم علاقه به فرزندش باعث شده به زندگی ادامه بده
اما ما هنوز با هم ارتباط داریم و اون محبت هم هست
حالا از شما دوستان میخوام بهم کمک کنید چیکار کنم یا فراموش کنم یا به اون برسم.
اگه مطلب خاصی هست که لازم هست توضیح بدم بگید تا بنویسم.
در هر صورت ممنون
علاقه مندی ها (Bookmarks)