جناب آقای ژپتیانی، پینوکیوی عزیز
پیش از هر چیز پوزش می خواهم از اینکه در این نامه، شما را به اسم کوچکتان صدا می زنم و امیدوارم از این مطلب ناراحت نشوید، چرا که ما از کودکی عادت کرده ایم که شما را پینوکیو بخوانیم.
برای ما، شما همیشه آن عروسک چوبی لاغر اندامی هستید که گربه نره و روباه مکار مزاحمتان می شوند و وقتی می دوید تلق و تولوق صدا می دهید.انگار نه انگار که شما سالهاست آدم شده اید.
زیاد وقتتان را نمی گیرم،غرض از مزاحمت طرح چند پرسش است که امیدوارم آنها را پاسخ دهید:
1-پینوکیوی عزیز، در داستان شما، همیشه بر روی دراز شدن دماغتان در هنگام دروغ گویی تاکید می شود. آنطور که ماجرا برای ما نقل شده است، یک بارهنگامی که داشتی دروغ بزرگی می گفتی، دماغ شما به طرز محسوسی دراز شد اما بعد از آن که قول دادی دیگر دروغ نمی گویی، توسط پری مهربان بینی شما کوچک شد.
مدتها که من به این نتیجه رسیده ام که بهترین راه برای اثبات دروغگویی همین تکنیک است.
باور کن در این دنیایی که ما زندگی می کنیم، آدمهایی هستند که با کمال صداقت و معصومیت دروغ های عجیبی می گویند که دود بنفش از کله هر آدم و عروسکی بلند می کند، اما به هیچ وجه حاضر نیستند قبول کنند که دروغ (حتی از نوع مصلحتی) گفته اند.
من اخیرا مطمئن شده ام که آنها با چنان صداقتی دروغ می گویند که خودشان هم با ورشان می شود که راست می گویند!
فکر می کنم در چنین شرایطی آخرین راه حل برای اینکه دست کم خود این افراد بفهمند که دروغ می گویند همان گنده شدن دماغ است . بنابراین لطفا اگر راه یا تکنیکی وجود دارد که کسی در هنگام دروغ گویی دماغش بزرگ شود به ما آموزش بده که نیاز فوری به آن داریم.
(ضمنا چنانچه مقدور است به طور خصوصی برای من بنویس آیا پری مهربان کناره کاری هم می کند؟ این خواهر ما چند وقتیست که پیله کرده مثل دختر خاله مان که او هم به همچشمی خواهر شوهرش دماغش را عمل کرده، دماغش را مینیاتوری کند، پری مهربان دفترچه بیمه هم قبول می کند؟)
2- پینوکیوی گرامی! اگر خاطرشریف باشد حضرتعالی در کودکی به دنبال درخت پول بودید و تا آنجا که ما خبر داریم این درخت، درختی بود که به جای سالی یکبار میوه، هر روز سکه های طلا می داد.
متاسفانه نسخه ای از پینوکیو که دست ماست این طور وانمود می شود که چنین چیزی غیر ممکن است و بنابراین شما به آن درخت نرسیدید .
این در حالیست که ما می دانیم نه تنها چنین چیزی ممکن است بلکه ورسیون های پیش از آن در نزد ما ایرانی ها موجود است. مثلا نفت که خیلی راحت هر روز به ما پول می دهد و حتی می شود آن را سر سفره آورد و در هنگام خوردن هندوانه از آن مستفیض شد.
با این حال به عنوان یک ایرانی مایلم درخت پول شما را هم امتحانکی بکنم، چون هر چند که عمرا هیچ سیستمی به "هلو برو توگلو" یی نفت نیست، اما متاسفانه در سر راه این هلو تا گلو آنقدر واسطه وجود دارد که فقط هسته آن به ما می رسد که آن هم جز بند آوردن راه گلو حاصل دیگری ندارد.
بسیار ممنون می شوم اگر نحوه غرس نهال پول را به ما آموزش بدهی، بلکه بحول و قوه الهی کاشت این گیاه مفید همانند کارتهای پنتاگونو یا سکه های گلدکوئیست در بین هموطنان سخت کوش، واقع بین و کم توقع به شدت شایع شود و به این وسیله گام مهمی در صنعت اقتصاد ملی برداریم ،به خصوص حالا که سازمان مدیریت برنامه و بودجه هم نداریم.
3- پینوکیو جان! تا آنجا که به خاطر دارم تو وبرخی از دوستانت توانستید بالاخره به " شهر همیشه تعطیل " راه پیدا کنید ؛ خب در این زمینه هم با هم همسو هستیم با این تفاوت که ما به جای عزیمت به سرزمین همیشه تعطیل، داریم سرزمین خودمان را به " همیشه تعطیل " تبدیل می کنیم !
دو سه ماهی در هر سال رسماً تعطیل هستیم و یکی دو ماه در اواسط و اوایل و اواخر تعطیلی های رسمی،خودمان غیر رسمی تعطیل می کنیم و البته سالی یکی دو ماه هم مرخصی های استحقاقی و استعلاجی می گیریم و بقیه را هم ... ای .... کاری بکنیم، کاری نکینم! در این زمینه خوشبختانه احتیاج به راهنمایی تو نداریم و ای بسا در حد راهنمایی دادن هم باشیم.
فقط یک سؤالی برای من پیش آمده و آن هم اینکه .... جسارت نباشد .... البته امیدوارم سوء تفاهم نشود ... ولی اتفاق است دیگر .... می خواستم بپرسم عاقبت چطوری از شر آن گوش ها خلاص شدی ؟ باز هم امیدوارم به کسی برنخورد ... ولی خب حادثه خبر نمی کند !
4- پینوکیوی مهریان! هر چند که باورش سخت است و احتمال تروکاژهای هالیوودایی می رود، ولی ما دیدیم و شنیدم که تو به دنیال پدر ژپتوی خدا بیامرز تا درون شکم یک نهنگ غول آسا هم رفتی. بدبختانه این یکی را هم یکجورهایی همدردیم، ما هم احساس می کنیم که درون شکم نهنگ غول آسای مشکلات هستیم .قورتمان داده ولی هضممان نکرده. مدتهاست با ناامیدی منتظریم ببینیم عاقبت چه می کند، ما را به هر کجا که می خواهد می برد، سرو صدایش را تحمل می کنیم، فشارمان می دهد، اما راحتمان نمی کند. حالا اگر مثل ابوی، از شر دادن اجاره خانه راحت بودیم، باز یک چیزی؛ می گفتیم این نهنگ هزار بدی دارد به این خوبی که "مکان" خوبی است در.
اما بدبختی این است که "مشکل مسکن"هم جزئی از همان نهنگ وحشتناکی است که ما درونش گیر افتاده ایم.
تو را به ارواح خاک ژپتوی مرحوم، اگر راهی برای خروج از این بن بست سراغ داری دریغ نکن.
بیشتر از این مزاحم وقتت نمی شوم و امیدوارم در کارهایت، بخصوص اداره کارخانجات عظیم ژپتیانی موفق باشی. امیدوارم که وقت کافی برای پاسخ به سوالهای من داشته باشی و اگر نداری دست کم راه و رسم آدم شدن را در چند سطر برایم بنویسی.
با آرزوی موفقیت برای شما و کارخانجات معظم عروسک سازی
ژپتیانی
علاقه مندی ها (Bookmarks)