سلام دوستهای گلم من تازه عضو شدم اما خیلی از تاپیکهارو خوندم و تصمیم هم جدی شد مشگل خودمو بگم شما هم منو راهنمایی کنید.32 ساله هستم و یه جورایی به کسی متکی نیستم یا نبودم قبلا شکست بدی خوردم و تو اون زمان با یه اقایی که 30 ساله هست دوست شدم و ایشون از فامیلهای دور من هستن اما رفت و امدی با خانواده اش نداریم روز اول اشنایی قرارمون فقط یه دوستی بود اونم کسی که 9 سال میخواست از ذست داده بود و دختره ازدواج کرده و خانواده ایشون یه جور خاصی هستن ما بعد چند ماه خیلی باهم گرم شدیم و این وسط حرمتها احترام ها همه این موارد رعایت میکنیم این اقا چندین مرتبه منزل ما اومده تا اینکه از مهر ماه یدفعه تغییر رفتار داد قبلا اگر تو خیابون میرفتیم محال بود دستم نگیره اما ذیگه حتی اینکارم نمیکرد ولی با حرفهاش میگفت تورو شناختم تو ارزشت مثل این دخترای جلف نیست برام با ارزشی نمیخوام پاک بودنتو خراب کنم با صمیمی ترین دوستم حرف زده بود گفته بود خیلی دوستش دارم نگرانش زیاد میشم تورو خدا تو مواظبش باش این با کسی درد و دل نمیکنه من رفتم پیش مشاور بهم گفتن ایشون از لحاظ جنسی هم با هم بودید گفتم فقط دو بار و دیگه اصلا گفتن ابایذ با خود این اقا حرف بزنن وگرنه محاله یا اقا تو این سن نیاز جنسی نداشته باشه ولی نتونستم بهش بگم هم فامیل بود هم خودم زشت میشدم چه فکری میکرد در موردم اما قبلا ها خیلی مسیج های عاطفی میداد تا 2 الی 3 شب بعد بر اثر صانحه ایی دوستم فوت شد خیلی داغون شدم تو اون مدت همش دلداریم میداد وادارم کرد گریه کنم برام لباس خرید مشکیمو در بیارم بغلم میکرد اما کار خطایی نمیکرد تا همین الان قسم میخوره که خیلی دوستم داره و هدیه زیاد میخره برام بهم خیلی فکر میکنه یکی از هم کلاسیام گفت بریم پیش دعا نویس کمک میکنه کتاب باز میکنه همه چیو بهت میگه رفتم بهم گفت طلسمش کردن یه مشت دعا بهم داد اول استفاده کردم بعد پشیمون شدم همرو ریختم تو اب روان فقط از قبل یه مهره مار داشتم که میدونستمم اصله اونو انداختم گردنم ولی دیدم اصل کار خدا اون تمام روزه هاشو گرفت منو تشویقم کرد به گرفتن منم گرفتم مطمنم با کسی دوست نیست ولی الان چندتا چی خیلی اذیتم میکنه اولیش اینکه پارسال بهم گفت یه شب تولد دوستش بوده و اون شب برای اولین بار مشروب خورده و وقت به خودش اومده که تا صبح تو بغل یه زن خوابیده بود بعد من بهش گفتم برو ازمایش خون بده کامل کامل بدون هیچ حرفی قبول کرد و رفت داد گفت فقط کم خونم دومیش اینه که بهش میگم تو چرا نسبت به اون وقتها عوض شدی اونم خیلییییی میگه اخه مشغله کاری مادرم خواهرم خونه ریس منو میکشه شاید یه روز با تو هم کات کنم اما نه بخاطر کسی بخاطر اینکه تو داری اذیت میشی دلم لرزید و دیگه هیچی نگفتم و همیشه وانمود میکنم راضیم اما یه جور عجیبه یه روزایی خیلی خوبه تند تند مسیج میده یه موقع هایی هم نه یدونه صبح میده میره تا عصر بعد زنگ میزنه میگه ببخشید عزیزم خیلی سرم شلوغ بود نمیدونم خیلی خسته شدم به بن بست رسیدم از طرفی خودم اصلا خیال ازدواج ندارم و شرایط جوری که فعلا به ازدواج هم نمیتونم فکر کنم اما خواهر بزرگم در جریانه از اونورم دوست دارم با کسی دوست بمونم تا ازدواج کنم و میگم بزار کات کنم راحت میشم ولی واقعا نمیتونم یاد کمکهاش که میافتم گریه هایی که پا به پای من میکرد و دلم که هنوز دوستش داره و اگر یه روز مسیج نده کلافه میشم میافتم میگم نه اما دلم میخواد بدونم این ادم چرا این مدلی؟ چرا مثل همه نیست و به پاکی قلبش ایمان دارم در ضمن پدرش سال 88 ول کرده رفته تورو خدا بهم بگید چیکار کنم
علاقه مندی ها (Bookmarks)