به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 6 , از مجموع 6
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 26 مرداد 98 [ 12:18]
    تاریخ عضویت
    1398-5-22
    نوشته ها
    2
    امتیاز
    38
    سطح
    1
    Points: 38, Level: 1
    Level completed: 76%, Points required for next Level: 12
    Overall activity: 38.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class
    تشکرها
    0

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array

    خودکشی اخر راه زندگی من

    ما یک سال با هم زندگی کردیم
    یک سال توی شهر غریب، تمام پناه و امید و آرزوی من بود
    یک سال خودم رو توی لباس عروس کنارش تصور کردم
    چه شب هایی که کنارش خوابیدم و چه صبح هایی که توی آغوشش چشم باز کردم
    یک سال باهم خاطره ساختیم، یک سال به هم عشق دادیم
    ولی یک سال دعوا هم کردیم..بهونه گرفتم بهونه گرفت..بچه بازی داشتیم و دعوا میشد..انقدر که رفتیم مشاوره قبل ازدواج و بهمون گفت باید جدا شین! و طبق خواسته اون جدا شدیم
    هرچی گریه کردم گفتم نرو..هرچی گفتم بمون درستش کنیم..هرچی خودمو تیکه تیکه کردم ..نخواست و رفت..همه امید ها و ارزوها و باورهای منو با خودش برد..حتی احتمال میدم الان بعد دو ماه با کسی اشنا شده باشه و دیگه حتی جوابمم نمیده..
    من هم مشاوره میرم..هم روانپزشک..هم قرص میخورم..ولی کل روز رو خوابم که خوابشو ببینم..تحمل دلتنگیش انقدر برام سخته که میخوام به زندگیم پایان بدم
    فقط از یکی از دوستان خواهش میکنم به من پیام بده ای دی این فرد رو بهش بدم که بعد مرگم بهش پیام بده و بگه بخاطر اون خودم رو کشتم..شاید یه ذره ناراحت شه..

  2. #2
    ((( مشاور خانواده )))

    آخرین بازدید
    امروز [ 13:57]
    تاریخ عضویت
    1386-6-25
    نوشته ها
    9,509
    امتیاز
    295,961
    سطح
    100
    Points: 295,961, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.4%
    دستاوردها:
    VeteranCreated Blog entryTagger First ClassSocial50000 Experience Points
    نوشته های وبلاگ
    7
    تشکرها
    23,674

    تشکرشده 37,197 در 7,065 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط _sara_sara نمایش پست ها
    ولی یک سال دعوا هم کردیم..بهونه گرفتم بهونه گرفت..
    بچه بازی داشتیم و دعوا میشد..ا
    با سلام و احترام
    باید خیلی تحت فشار باشید.
    احتمالا وابستگی زیادی بین شما پیش آمده
    دوست دارم بیشتر در مورد این قسمت صحبت هایتان که نقل قول گرفتم برایمان بنویسید.
    چرا دعوا می کردید؟
    او چه ضعفهایی نشان می داد، یا چه خطاهایی داشت که موجب دعوای شما می شد.
    در دعوای شما ، ایشان چه برخوردی با شما می کرد؟ از نظر کلامی چه چیزهایی به شما می گفت که دعوایتان ادامه می یافت؟
    شما چه انتقادهایی به او داشتید؟
    چه تفاوتهایی بین شما بود؟
    چه انتظاراتی از او داشتی که گاهی انجام نمی داد؟
    او چه انتقادهایی به شما می کرد؟
    چه انتظاراتی از شما داشت و تصور می کرد برآورده نمی کنی؟
    با مثال و جزئیات همه اینها را توضیح بده؟
    چند مورد مهم از دعواهای خود را بگویید؟

    او چه خوبی ها و نقاط قوت شما را نمی فهمید؟
    آیا او در این مدت که رابطه داشتید از شما همه بهره عاطفی و جنسی هم برد و رهایتان کرد؟
    آیا احساس می کنید با احساسات شما بازی کرده است و سوء استفاده کرده است؟
    آیا او و خانواده اش از شما خواستگاری کرده بودند و در جریان بودند و برای ازدواج وقتی را مقرر کرده بودید؟
    خانواده شما تا چه میزان به ازدواج شما دو نفر راضی بودند یا در جریان بودند؟


    همچنین لطفا بفرمایید رابطه شما با مادر و پدرتان و احتمالا خواهر یا برادرنتان تا چه اندازه خوب هست؟
    آیا دوستان صمیمی دارید؟
    آیا به ورزش علاقه دارید ؟ آیا باشگاه می روید؟
    آیا علاقه به کلاسهای فوق برنامه دارید؟
    لطفا لیستی از علاقمندیها و دلمشغولی های خود را برایمان بنویسید؟

    لطفا با جزئیات بیشتری از مسائلی که پرسیدم جواب بدهید تا بهتر دوستان بتوانند راهنمایی کنند.

    غلام همت آنم که زیر چرخ کبـــود
    زهرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است

    http://www.hamdardi.com
    دسترسی سریع به همدردی و مدیر همدردی با عضویت در کانال همدردی در ایتا

  3. 2 کاربر از پست مفید مدیرهمدردی تشکرکرده اند .

    سحر بهاری (سه شنبه 22 مرداد 98)

  4. #3
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 17 دی 01 [ 01:20]
    تاریخ عضویت
    1398-4-18
    نوشته ها
    141
    امتیاز
    5,597
    سطح
    48
    Points: 5,597, Level: 48
    Level completed: 24%, Points required for next Level: 153
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    413

    تشکرشده 311 در 123 پست

    Rep Power
    35
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط _sara_sara نمایش پست ها
    ما یک سال با هم زندگی کردیم
    یک سال توی شهر غریب، تمام پناه و امید و آرزوی من بود
    یک سال خودم رو توی لباس عروس کنارش تصور کردم
    چه شب هایی که کنارش خوابیدم و چه صبح هایی که توی آغوشش چشم باز کردم
    یک سال باهم خاطره ساختیم، یک سال به هم عشق دادیم
    ولی یک سال دعوا هم کردیم..بهونه گرفتم بهونه گرفت..بچه بازی داشتیم و دعوا میشد..انقدر که رفتیم مشاوره قبل ازدواج و بهمون گفت باید جدا شین! و طبق خواسته اون جدا شدیم
    هرچی گریه کردم گفتم نرو..هرچی گفتم بمون درستش کنیم..هرچی خودمو تیکه تیکه کردم ..نخواست و رفت..همه امید ها و ارزوها و باورهای منو با خودش برد..حتی احتمال میدم الان بعد دو ماه با کسی اشنا شده باشه و دیگه حتی جوابمم نمیده..
    من هم مشاوره میرم..هم روانپزشک..هم قرص میخورم..ولی کل روز رو خوابم که خوابشو ببینم..تحمل دلتنگیش انقدر برام سخته که میخوام به زندگیم پایان بدم
    فقط از یکی از دوستان خواهش میکنم به من پیام بده ای دی این فرد رو بهش بدم که بعد مرگم بهش پیام بده و بگه بخاطر اون خودم رو کشتم..شاید یه ذره ناراحت شه..
    سلام

    تقریبا بیشتر ماها علی رغم تفاوتهای که داریم و روابطی که داشتیم بعد از شکست توی یه رابطه ی عاطفی احساس های تقریبا مشابه ای داریم

    تصور نکنید که طرف مقابل شما هم خیلی راحت با قضییه کنار اومده و شما رو فراموش کرده، میدونم احساساتی از قبیل دلتنگی شدید، گریه کردن چه پنهان و چه حالا کنار دیکران، سرخوردگی و ... تجربه کردید و می کنید.
    این به این خاطر هست که زندگی شما توی اون یه نفر تعریف شده و حالا که نیستش احساس پوچی میکنید و هیچ کاری به مذاقتان خوش نمی آد.
    برای اینکه حالتون خوب بشه حرف زدن با دوستان خیلی خوبه، ولی اینو منی که تجربه کردم دارم بهتون میگم زمان کم کم بهتون اجازه میده با دید بهتری به قضییه نگاه کنید، منم عید همین احوالات شما رو تحربه کردم، الان پنج ماه گذشته و بهتر به قضیه نگاه میکنم

    شما حتی اگه اون برگرده با این حالتون دوباره شکست میخورید، چون اساسا شما وابسته بودید به اون شخص، من خیلیا هم رو میدونم که زمانی که از لحاظ درونی به یه ثباتی رسیدن جوری که توی رابطه وابسته نباشن و طرفشون برگشته...

    البته میدونم الان شما افکارتون طوری هست که جز طرف مقابل رو نمیبینید، مدام خاطراتتون رو مرور میکنید و افسوس میخورید ولی به شما قول میدم اگه سعی کنید روی خودتون کار کنید و حستون رو خوب کنید اتفاقات خوبی براتون میفته...
    از قانون رهایی استفاده کنید یعنی به خوبی های رابطه تنون فکر کنید و بگید خدایا اگه صلاح من توی این رابطه هست خودت کاری کن که بهم برسیم و من رها میکنیم این شخص رو الان..

    من کسایی رو میشناسم که طرف بعد از سه سال بی خبری و جدایی دوباره به هم رسیدن...
    خود برادر من بعد از جدایی چند ساله با دختر دایی م دوباره رفت سراغ همون دختر دایی م(با اینکه جدایی از طرف برادر من بود و یادمه حتی عکسایی دختر دایی م رو پاره کرد، البته برادر من با دخترهای دیگری نرفت و از سر ناچاری نبود که برگشت) الانم یه بچه دارن

    یه کمی خودتوندرو بالا بکشید، تا زمانی که وابسته هستی حتی اگرم برگرده بازم رابطه تون خراب میشه

  5. #4
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    شنبه 14 بهمن 02 [ 11:21]
    تاریخ عضویت
    1398-4-16
    نوشته ها
    1,559
    امتیاز
    27,432
    سطح
    98
    Points: 27,432, Level: 98
    Level completed: 9%, Points required for next Level: 918
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    OverdriveVeteranTagger Second Class25000 Experience Points
    تشکرها
    1,379

    تشکرشده 2,637 در 1,207 پست

    Rep Power
    292
    Array
    سلام

    حتما شنیدید که میگن علاجه واقعه قبل از وقوع باید کرد...

    چنان که از نوشته ی شما پیداست ( اگر بنده اشتباه نکنم ... که اگر اشتباه متوجه شدم حتما بفرمایین) نامزد بودید. همانطور که میدونید
    لازمه ی ادامه ی یک ارتباط رعایت یکسری اصول و نکات هست که تخلف از موجب میشه انسان بالاجبار پایان یک ماجرا رو هر چه که بود بپذیره.
    شما درباره فردی که بعد از رفتنش دچار آسیب عاطفی شدین مرتکب خطاهایی شدید که بهتر هست اون رو بررسی کنید تا علت جدایی برای شما آشکارتر و آگاهیتون درباره برخی مسائل بالاتر بره.

    ۱. چرا بعد از جداشدنمان بفکر خودکشی هستم؟
    ۲. چرا من بیش از او احساس وابستگی و دلتنگی دارم؟
    ۳. اشتباهات من در طول رابطه چه بود؟ ( دعوا، بهانه، بچه بازی یا چند دلیل پنهان دیگر؟)
    ۴. چرا انتهای رابطه مجبور به التماس شدم؟
    و ده ها سؤال دیگر که آقای مدیر نوشتند.

    نامزدی یا نشان فرصتی برای پیدا کردن تشابهات، بررسی تفاوت ها و در کل آنالیز و تحقیق طرف مقابل و خانواده ایشان هست. نامزدی وقت مناسبی برای در آغوش رفتن و زندگی نیست.

    ورود احساس برای شما به رابطه باعث شد دچار
    خطا در شناخت ایشان بشید .
    بیشتر احساس ناراحتی و شکست شما مربوط به این هست که با تجربه ی های نادرست قبل از ازدواج فرصت کیش و مات شدن رو فراهم کردید .
    قبل از ازدواج به دلیل فقدان مسئولیت پذیری، انگیزه های متعدد، عدم تعهد قانونی و شرعی و .... افراد
    توجه و سازگاری های کاذبی با هم دارند و این در ذهن طرف مقابل به عشق جاودان تعبیر میشه.
    اگر افراد به هر دلیلی قبل از ازدواج به انگیزه های خودشون برسند کم کم تفاوت ها و اختلافات بروز میکنند و
    خیال پردازی جای خودش رو به واقع نگری میده و در این مرحله هست که شما با چهره ی جدیدی از این فرد آشنا میشید.

    خودکشی و انزوا پاک کردن صورت مسئله هست، پس باید واقع بین باشین و برای خودتون احترام و ارزش قائل بشید . در اینصورت هست که در نظر دیگران مهم و ارزشمند خواهید ماند.
    این خوب هست که شما
    آگاهی ها و مهارت های خودتون رو افزایش بدید و در کنارش به موفقیت های دیگر فکر کنید.
    زندگی فقط در ازدواج خلاصه نمیشه بلکه جنبه های مختلفی داره که باید به اونها فکر کنید. مثلا شما میتونید یک هنرمند موفق باشید، یک مهندس موفق، یک مدیر موفق.
    میتونید شایستگی های خودتون رو کشف کنید و به سایر نعماتی که خداوند در زندگی به شما داده فکر کنید. مثل خانواده، مثل دوستان خوب، مثل استعدادها و ...

  6. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 26 مرداد 98 [ 12:18]
    تاریخ عضویت
    1398-5-22
    نوشته ها
    2
    امتیاز
    38
    سطح
    1
    Points: 38, Level: 1
    Level completed: 76%, Points required for next Level: 12
    Overall activity: 38.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class
    تشکرها
    0

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط مدیرهمدردی نمایش پست ها


    با سلام و احترام
    باید خیلی تحت فشار باشید.
    احتمالا وابستگی زیادی بین شما پیش آمده
    دوست دارم بیشتر در مورد این قسمت صحبت هایتان که نقل قول گرفتم برایمان بنویسید.
    چرا دعوا می کردید؟
    او چه ضعفهایی نشان می داد، یا چه خطاهایی داشت که موجب دعوای شما می شد.
    در دعوای شما ، ایشان چه برخوردی با شما می کرد؟ از نظر کلامی چه چیزهایی به شما می گفت که دعوایتان ادامه می یافت؟
    شما چه انتقادهایی به او داشتید؟
    چه تفاوتهایی بین شما بود؟
    چه انتظاراتی از او داشتی که گاهی انجام نمی داد؟
    او چه انتقادهایی به شما می کرد؟
    چه انتظاراتی از شما داشت و تصور می کرد برآورده نمی کنی؟
    با مثال و جزئیات همه اینها را توضیح بده؟
    چند مورد مهم از دعواهای خود را بگویید؟

    او چه خوبی ها و نقاط قوت شما را نمی فهمید؟
    آیا او در این مدت که رابطه داشتید از شما همه بهره عاطفی و جنسی هم برد و رهایتان کرد؟
    آیا احساس می کنید با احساسات شما بازی کرده است و سوء استفاده کرده است؟
    آیا او و خانواده اش از شما خواستگاری کرده بودند و در جریان بودند و برای ازدواج وقتی را مقرر کرده بودید؟
    خانواده شما تا چه میزان به ازدواج شما دو نفر راضی بودند یا در جریان بودند؟


    همچنین لطفا بفرمایید رابطه شما با مادر و پدرتان و احتمالا خواهر یا برادرنتان تا چه اندازه خوب هست؟
    آیا دوستان صمیمی دارید؟
    آیا به ورزش علاقه دارید ؟ آیا باشگاه می روید؟
    آیا علاقه به کلاسهای فوق برنامه دارید؟
    لطفا لیستی از علاقمندیها و دلمشغولی های خود را برایمان بنویسید؟

    لطفا با جزئیات بیشتری از مسائلی که پرسیدم جواب بدهید تا بهتر دوستان بتوانند راهنمایی کنند.

    چه فایده داره ؟ هزاربار برای مشاورم صحبت کردم و هزاربار به این نتیجه رسیدیم که ما بدرد هم نمیخوردیم ولی هزاربار آرزو کردم زمان به عقب برمیگشت و همونی میشدم که اون میخواست. وقتی من جز اون چیزی رو نمیخوام و اون هم من رو نمیخواد، شاید مرگ بتونه یه خیالی از اون رو بهم بده :(

    دعواهای ما سر هرچیز کوچیک و بزرگی بود. هر اختلافی داشتیم تبدیل به دعوای بزرگی میشد. من انتظار داشتم همه چیز مثل اوایل رابطه عاشقانه باشه و وقتی نبود غر میزدم و اون هم کلافه میشد. اختلاف نظرهای اساسی هم داشتیم مثلا من دوست داشتم مرد حامی مالی باشه و اون هم اینکار رو میکرد اما از درون ناراضی بود و به برابری زن و مرد اعتقاد داشت. من دوست داشتم سرکار برم ولی اون بهم میگفت حتما باید سرکار بری وقتی با من ازدواج کردی و این من رو میترسوند. من دوست داشتم بهم بگه اگه دوست داشتی سرکار برو. اینجوری مطمئن باشین من حتما سرکار میرفتم ولی اون اصرار داشت اجبارم کنه . انتقادهایی که داشت اصولا میگفت تو غر میزنی، صبر نداری وقتی مسئله ای پیش بیاد حضوری صحبت کنیم و میخوای همونجا چتی دربارش حرف بزنیم، زودرنج و حساسی و زود بهت بر میخوره، مودی هستی یه بار شادی یه بار ناراحت، وابسته به خانواده ت هستی و همش دلت براشون تنگ میشه. حتی مثلا از اینکه موقع اشپزی جایی رو کثیف میکردم بهم انتقاد میکرد و منم ناراحت میشدم..
    حتی من یه بار بهش گفتم اینکه مامانت صندلی جلو بشینه(در اینده) نشون دهنده اینه که من اولویتت نیستم. ولی اون میگفت نه ربطی به اولویت نداره و این احترام به بزرگتره که اون جلو بشینه. سر همین کلی دعوا داشتیم. یا مثلا اون از عکس گرفتن بدش میومد و من عاشق عکس گرفتن و سر همینم کلی دعوا داشتیم.
    من انتظار داشتم همیشه در دسترسم باشه توی چت و زنگ ولی اون خیلی وقت ها گوشیش پیشش نبود و ساعتها غیب بود. من انتظار داشتم مراقبم باشه انتظار داشتم حرفم رو بفهمه و زود عصبانی نشه و وقتی عصبانی میشه داد نزنه. یا با لحن بد باهام حرف نزنه..ولی اون قبول نداشت میگفت اینا داد نیست و تو داد ندیدی!

    کلمه بهره جنسی و عاطفی رو بکار نبرید..اگر رابطه ای هم بوده هردو ما به یه اندازه لذت بردیم حتی من بیشتر گاها..منتها این نوع رابطه برای منی که خانومم بیشتر وابستگی میاره و من رو توی اسیب پذیری بیشتری قرار میده..و اون هم این رو میدونست ولی براش مهم نبود و نیست...
    خانواده ش در جریان بودن ولی خواستگاری نکرده بودن..فقط قرار بود اگر مشاوره ازدواج خوب بود بیان خواستگاری
    خانواده منم در جریان بودن و راضی بودن..البته پدرم در جریان نبود


    رابطه من با خانوادم خوبه..منتها دلم میخواد برگردم به همون شهری که توش دانشجو بودم(تهران) ولی الان برگشتم مشهد پیش خانوادم از غصه ی دوری این ادم..تهران برام فرصت پیشرفت بیشتری بود..
    از ورزش متنفرم
    کار میکنم توی یکی از بهترین شرکت ها
    من هم بهترین دانشگاه ایران درس خوندم هم کار خوبی دارم. ولی هیچکدوم رو نمیخوام. من عشق زندگیم رو میخوام
    کسی که وقتی اومد تو زندگیم احساس کردم همه سختیام تموم شده..کسی که فکر کردم هیچ اسیبی بهم نمیزنه..
    من تموم زندگیم یه عشق میخواستم..و کل زندگیم تنها چیزی که نداشتم همین بود
    همه میگن باید زمان بگذره باید صبر کنی باید تحمل کنی
    ولی من نمیتونم..من خودمو میکشم...راحت میشم

    علت جداییمونم اینه که اون بیشتر از من ناراضی بود تا من از اون..اون کمال گراییش بیشتر بود و ایده ال هاش من نبودم..مثلا قرار بود باهم اپلای کنیم بریم خارج ولی من گفتم دلم برای خانوادم تنگ میشه و نمیام..از اون موقع رابطمون خیلی تحت الشعاع قرار گرفت و خراب شد..کاش زمان برمیگشت و میگفتم غلط کردم هرجا بری میام باهات :(

    - - - Updated - - -

    ما نامزد شرعی و قانونی نبودیم..ولی دلی زن و شوهر بودیم..حداقل از نظر من! خانواده ها هم در جریان بودن..
    الانم با یه زن مطلقه هیچ فرقی ندارم جز اینکه جسمم مطلقه نیست..روحم مطلقه ست..
    من عاشق شدم..ادم مذهبی هم نیستم..دوست داشتم با عشقم زندگی کنم..پشیمون هم نیستم
    پشیمونم از اینکه براش همراه و همدم خوبی نبودم..انقدر خوب نبودم که بمونه..انقدر بد بودم که رفت
    من از زندگیم هرچیزی میخواستم داشتم و دارم ، جز یه عشق و همدم
    انگار هرچیزی بیشتر بخوای خدا کمتر بهت میده

    - - - Updated - - -

    راحت کنار اومده که دیگه جوابمو نمیده و وقتی میده با توهین و تحقیره!
    زمان داره فقط بدترش میکنه..دلتنگیم بیشتر میشه حالم بدتر میشه..من فقط بلدم خوب پنهانش کنم همین
    من اگه کوچیکترین امیدی به برگشتش داشتم هرکاری میکردم..هرچی احتمال برگشتش کمتر میشه من داغون تر میشم
    روز اخر بهم گف 6 ماه دیگه بررسی کنیم (بدون اینکه تو این مدت تعهدی به هم داشته باشیم) و اگه تغییراتمون خوب بود برگردیم به هم
    ولی من قبول نکردم و گفتم تو این مدت یا تو میری با کس دیگه یا من! ولی گفت میخواستم بعد 6 ماه خودم بیام سراغت!
    و الان پشیمونم که این رو هم قبول نکردم و این فرصتم که اخرین فرصتم بود از دست دادم :(
    واسه همین میگم برنمیگرده..چون خیلی ناراحت شد وقتی قرار 6 ماهه رو قبول نکردم
    توروخدا بگین چیکار کنم..

    - - - Updated - - -

    من کلی مطلب نوشتم
    کجا رفت؟

  7. #6
    ((( مشاور خانواده )))

    آخرین بازدید
    امروز [ 13:57]
    تاریخ عضویت
    1386-6-25
    نوشته ها
    9,509
    امتیاز
    295,961
    سطح
    100
    Points: 295,961, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.4%
    دستاوردها:
    VeteranCreated Blog entryTagger First ClassSocial50000 Experience Points
    نوشته های وبلاگ
    7
    تشکرها
    23,674

    تشکرشده 37,197 در 7,065 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط _sara_sara نمایش پست ها
    چه فایده داره ؟ هزاربار برای مشاورم صحبت کردم و هزاربار به این نتیجه رسیدیم که ما بدرد هم نمیخوردیم ولی هزاربار آرزو کردم زمان به عقب برمیگشت و همونی میشدم که اون میخواست. وقتی من جز اون چیزی رو نمیخوام و اون هم من رو نمیخواد، شاید مرگ بتونه یه خیالی از اون رو بهم بده :(

    دعواهای ما سر هرچیز کوچیک و بزرگی بود. هر اختلافی داشتیم تبدیل به دعوای بزرگی میشد. من انتظار داشتم همه چیز مثل اوایل رابطه عاشقانه باشه و وقتی نبود غر میزدم و اون هم کلافه میشد. اختلاف نظرهای اساسی هم داشتیم مثلا من دوست داشتم مرد حامی مالی باشه و اون هم اینکار رو میکرد اما از درون ناراضی بود و به برابری زن و مرد اعتقاد داشت. من دوست داشتم سرکار برم ولی اون بهم میگفت حتما باید سرکار بری وقتی با من ازدواج کردی و این من رو میترسوند. من دوست داشتم بهم بگه اگه دوست داشتی سرکار برو. اینجوری مطمئن باشین من حتما سرکار میرفتم ولی اون اصرار داشت اجبارم کنه . انتقادهایی که داشت اصولا میگفت تو غر میزنی، صبر نداری وقتی مسئله ای پیش بیاد حضوری صحبت کنیم و میخوای همونجا چتی دربارش حرف بزنیم، زودرنج و حساسی و زود بهت بر میخوره، مودی هستی یه بار شادی یه بار ناراحت، وابسته به خانواده ت هستی و همش دلت براشون تنگ میشه. حتی مثلا از اینکه موقع اشپزی جایی رو کثیف میکردم بهم انتقاد میکرد و منم ناراحت میشدم..
    حتی من یه بار بهش گفتم اینکه مامانت صندلی جلو بشینه(در اینده) نشون دهنده اینه که من اولویتت نیستم. ولی اون میگفت نه ربطی به اولویت نداره و این احترام به بزرگتره که اون جلو بشینه. سر همین کلی دعوا داشتیم. یا مثلا اون از عکس گرفتن بدش میومد و من عاشق عکس گرفتن و سر همینم کلی دعوا داشتیم.
    من انتظار داشتم همیشه در دسترسم باشه توی چت و زنگ ولی اون خیلی وقت ها گوشیش پیشش نبود و ساعتها غیب بود. من انتظار داشتم مراقبم باشه انتظار داشتم حرفم رو بفهمه و زود عصبانی نشه و وقتی عصبانی میشه داد نزنه. یا با لحن بد باهام حرف نزنه..ولی اون قبول نداشت میگفت اینا داد نیست و تو داد ندیدی!

    کلمه بهره جنسی و عاطفی رو بکار نبرید..اگر رابطه ای هم بوده هردو ما به یه اندازه لذت بردیم حتی من بیشتر گاها..منتها این نوع رابطه برای منی که خانومم بیشتر وابستگی میاره و من رو توی اسیب پذیری بیشتری قرار میده..و اون هم این رو میدونست ولی براش مهم نبود و نیست...
    خانواده ش در جریان بودن ولی خواستگاری نکرده بودن..فقط قرار بود اگر مشاوره ازدواج خوب بود بیان خواستگاری
    خانواده منم در جریان بودن و راضی بودن..البته پدرم در جریان نبود


    رابطه من با خانوادم خوبه..منتها دلم میخواد برگردم به همون شهری که توش دانشجو بودم(تهران) ولی الان برگشتم مشهد پیش خانوادم از غصه ی دوری این ادم..تهران برام فرصت پیشرفت بیشتری بود..
    از ورزش متنفرم
    کار میکنم توی یکی از بهترین شرکت ها
    من هم بهترین دانشگاه ایران درس خوندم هم کار خوبی دارم. ولی هیچکدوم رو نمیخوام. من عشق زندگیم رو میخوام
    کسی که وقتی اومد تو زندگیم احساس کردم همه سختیام تموم شده..کسی که فکر کردم هیچ اسیبی بهم نمیزنه..
    من تموم زندگیم یه عشق میخواستم..و کل زندگیم تنها چیزی که نداشتم همین بود
    همه میگن باید زمان بگذره باید صبر کنی باید تحمل کنی
    ولی من نمیتونم..من خودمو میکشم...راحت میشم

    علت جداییمونم اینه که اون بیشتر از من ناراضی بود تا من از اون..اون کمال گراییش بیشتر بود و ایده ال هاش من نبودم..مثلا قرار بود باهم اپلای کنیم بریم خارج ولی من گفتم دلم برای خانوادم تنگ میشه و نمیام..از اون موقع رابطمون خیلی تحت الشعاع قرار گرفت و خراب شد..کاش زمان برمیگشت و میگفتم غلط کردم هرجا بری میام باهات :(

    - - - Updated - - -

    ما نامزد شرعی و قانونی نبودیم..ولی دلی زن و شوهر بودیم..حداقل از نظر من! خانواده ها هم در جریان بودن..
    الانم با یه زن مطلقه هیچ فرقی ندارم جز اینکه جسمم مطلقه نیست..روحم مطلقه ست..
    من عاشق شدم..ادم مذهبی هم نیستم..دوست داشتم با عشقم زندگی کنم..پشیمون هم نیستم
    پشیمونم از اینکه براش همراه و همدم خوبی نبودم..انقدر خوب نبودم که بمونه..انقدر بد بودم که رفت
    من از زندگیم هرچیزی میخواستم داشتم و دارم ، جز یه عشق و همدم
    انگار هرچیزی بیشتر بخوای خدا کمتر بهت میده

    - - - Updated - - -

    راحت کنار اومده که دیگه جوابمو نمیده و وقتی میده با توهین و تحقیره!
    زمان داره فقط بدترش میکنه..دلتنگیم بیشتر میشه حالم بدتر میشه..من فقط بلدم خوب پنهانش کنم همین
    من اگه کوچیکترین امیدی به برگشتش داشتم هرکاری میکردم..هرچی احتمال برگشتش کمتر میشه من داغون تر میشم
    روز اخر بهم گف 6 ماه دیگه بررسی کنیم (بدون اینکه تو این مدت تعهدی به هم داشته باشیم) و اگه تغییراتمون خوب بود برگردیم به هم
    ولی من قبول نکردم و گفتم تو این مدت یا تو میری با کس دیگه یا من! ولی گفت میخواستم بعد 6 ماه خودم بیام سراغت!
    و الان پشیمونم که این رو هم قبول نکردم و این فرصتم که اخرین فرصتم بود از دست دادم :(
    واسه همین میگم برنمیگرده..چون خیلی ناراحت شد وقتی قرار 6 ماهه رو قبول نکردم
    توروخدا بگین چیکار کنم..

    - - - Updated - - -

    من کلی مطلب نوشتم
    کجا رفت؟
    با سلام
    به نظر می رسه شما از مواردی هستید که بدون اینکه ازدواج کرده باشید طلاق گرفته اید.
    طلاق های زودرس نشان از تعارضها و ناسازگاری های شدید دارد. به طوری که با کمی تغییر در سبک و مهارتها نمی توانستید با هم سازگار شوید. چون اساسا نگرش، شخصیت و روشتان در زندگی متفاوت بوده است. البته مجاورت و بعضی بهره هایی همراهی که با هم داشتید موجب وابستگی شما شده است که البته این وابستگی هم سم زندگی شما بوده است.

    دو مقاله ذیل را مطالعه کنید. تا بیشتر متوجه شوید، چه بخشی از نگرشتان را باید اصلاح کنید و تغییر دهید.

    عشق: دلبستگی ؟ یا وابستگی؟


    اگر چنین هستید ، صبر کنید، ازدواج نکنید.




    غلام همت آنم که زیر چرخ کبـــود
    زهرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است

    http://www.hamdardi.com
    دسترسی سریع به همدردی و مدیر همدردی با عضویت در کانال همدردی در ایتا

  8. کاربر روبرو از پست مفید مدیرهمدردی تشکرکرده است .



 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 21:59 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.