نوشته اصلی توسط
_sara_sara
چه فایده داره ؟ هزاربار برای مشاورم صحبت کردم و هزاربار به این نتیجه رسیدیم که ما بدرد هم نمیخوردیم ولی هزاربار آرزو کردم زمان به عقب برمیگشت و همونی میشدم که اون میخواست. وقتی من جز اون چیزی رو نمیخوام و اون هم من رو نمیخواد، شاید مرگ بتونه یه خیالی از اون رو بهم بده :(
دعواهای ما سر هرچیز کوچیک و بزرگی بود. هر اختلافی داشتیم تبدیل به دعوای بزرگی میشد. من انتظار داشتم همه چیز مثل اوایل رابطه عاشقانه باشه و وقتی نبود غر میزدم و اون هم کلافه میشد. اختلاف نظرهای اساسی هم داشتیم مثلا من دوست داشتم مرد حامی مالی باشه و اون هم اینکار رو میکرد اما از درون ناراضی بود و به برابری زن و مرد اعتقاد داشت. من دوست داشتم سرکار برم ولی اون بهم میگفت حتما باید سرکار بری وقتی با من ازدواج کردی و این من رو میترسوند. من دوست داشتم بهم بگه اگه دوست داشتی سرکار برو. اینجوری مطمئن باشین من حتما سرکار میرفتم ولی اون اصرار داشت اجبارم کنه . انتقادهایی که داشت اصولا میگفت تو غر میزنی، صبر نداری وقتی مسئله ای پیش بیاد حضوری صحبت کنیم و میخوای همونجا چتی دربارش حرف بزنیم، زودرنج و حساسی و زود بهت بر میخوره، مودی هستی یه بار شادی یه بار ناراحت، وابسته به خانواده ت هستی و همش دلت براشون تنگ میشه. حتی مثلا از اینکه موقع اشپزی جایی رو کثیف میکردم بهم انتقاد میکرد و منم ناراحت میشدم..
حتی من یه بار بهش گفتم اینکه مامانت صندلی جلو بشینه(در اینده) نشون دهنده اینه که من اولویتت نیستم. ولی اون میگفت نه ربطی به اولویت نداره و این احترام به بزرگتره که اون جلو بشینه. سر همین کلی دعوا داشتیم. یا مثلا اون از عکس گرفتن بدش میومد و من عاشق عکس گرفتن و سر همینم کلی دعوا داشتیم.
من انتظار داشتم همیشه در دسترسم باشه توی چت و زنگ ولی اون خیلی وقت ها گوشیش پیشش نبود و ساعتها غیب بود. من انتظار داشتم مراقبم باشه انتظار داشتم حرفم رو بفهمه و زود عصبانی نشه و وقتی عصبانی میشه داد نزنه. یا با لحن بد باهام حرف نزنه..ولی اون قبول نداشت میگفت اینا داد نیست و تو داد ندیدی!
کلمه بهره جنسی و عاطفی رو بکار نبرید..اگر رابطه ای هم بوده هردو ما به یه اندازه لذت بردیم حتی من بیشتر گاها..منتها این نوع رابطه برای منی که خانومم بیشتر وابستگی میاره و من رو توی اسیب پذیری بیشتری قرار میده..و اون هم این رو میدونست ولی براش مهم نبود و نیست...
خانواده ش در جریان بودن ولی خواستگاری نکرده بودن..فقط قرار بود اگر مشاوره ازدواج خوب بود بیان خواستگاری
خانواده منم در جریان بودن و راضی بودن..البته پدرم در جریان نبود
رابطه من با خانوادم خوبه..منتها دلم میخواد برگردم به همون شهری که توش دانشجو بودم(تهران) ولی الان برگشتم مشهد پیش خانوادم از غصه ی دوری این ادم..تهران برام فرصت پیشرفت بیشتری بود..
از ورزش متنفرم
کار میکنم توی یکی از بهترین شرکت ها
من هم بهترین دانشگاه ایران درس خوندم هم کار خوبی دارم. ولی هیچکدوم رو نمیخوام. من عشق زندگیم رو میخوام
کسی که وقتی اومد تو زندگیم احساس کردم همه سختیام تموم شده..کسی که فکر کردم هیچ اسیبی بهم نمیزنه..
من تموم زندگیم یه عشق میخواستم..و کل زندگیم تنها چیزی که نداشتم همین بود
همه میگن باید زمان بگذره باید صبر کنی باید تحمل کنی
ولی من نمیتونم..من خودمو میکشم...راحت میشم
علت جداییمونم اینه که اون بیشتر از من ناراضی بود تا من از اون..اون کمال گراییش بیشتر بود و ایده ال هاش من نبودم..مثلا قرار بود باهم اپلای کنیم بریم خارج ولی من گفتم دلم برای خانوادم تنگ میشه و نمیام..از اون موقع رابطمون خیلی تحت الشعاع قرار گرفت و خراب شد..کاش زمان برمیگشت و میگفتم غلط کردم هرجا بری میام باهات :(
- - - Updated - - -
ما نامزد شرعی و قانونی نبودیم..ولی دلی زن و شوهر بودیم..حداقل از نظر من! خانواده ها هم در جریان بودن..
الانم با یه زن مطلقه هیچ فرقی ندارم جز اینکه جسمم مطلقه نیست..روحم مطلقه ست..
من عاشق شدم..ادم مذهبی هم نیستم..دوست داشتم با عشقم زندگی کنم..پشیمون هم نیستم
پشیمونم از اینکه براش همراه و همدم خوبی نبودم..انقدر خوب نبودم که بمونه..انقدر بد بودم که رفت
من از زندگیم هرچیزی میخواستم داشتم و دارم ، جز یه عشق و همدم
انگار هرچیزی بیشتر بخوای خدا کمتر بهت میده
- - - Updated - - -
راحت کنار اومده که دیگه جوابمو نمیده و وقتی میده با توهین و تحقیره!
زمان داره فقط بدترش میکنه..دلتنگیم بیشتر میشه حالم بدتر میشه..من فقط بلدم خوب پنهانش کنم همین
من اگه کوچیکترین امیدی به برگشتش داشتم هرکاری میکردم..هرچی احتمال برگشتش کمتر میشه من داغون تر میشم
روز اخر بهم گف 6 ماه دیگه بررسی کنیم (بدون اینکه تو این مدت تعهدی به هم داشته باشیم) و اگه تغییراتمون خوب بود برگردیم به هم
ولی من قبول نکردم و گفتم تو این مدت یا تو میری با کس دیگه یا من! ولی گفت میخواستم بعد 6 ماه خودم بیام سراغت!
و الان پشیمونم که این رو هم قبول نکردم و این فرصتم که اخرین فرصتم بود از دست دادم :(
واسه همین میگم برنمیگرده..چون خیلی ناراحت شد وقتی قرار 6 ماهه رو قبول نکردم
توروخدا بگین چیکار کنم..
- - - Updated - - -
من کلی مطلب نوشتم
کجا رفت؟
با سلام
به نظر می رسه شما از مواردی هستید که بدون اینکه ازدواج کرده باشید طلاق گرفته اید.
طلاق های زودرس نشان از تعارضها و ناسازگاری های شدید دارد. به طوری که با کمی تغییر در سبک و مهارتها نمی توانستید با هم سازگار شوید. چون اساسا نگرش، شخصیت و روشتان در زندگی متفاوت بوده است. البته مجاورت و بعضی بهره هایی همراهی که با هم داشتید موجب وابستگی شما شده است که البته این وابستگی هم سم زندگی شما بوده است.
دو مقاله ذیل را مطالعه کنید. تا بیشتر متوجه شوید، چه بخشی از نگرشتان را باید اصلاح کنید و تغییر دهید.
عشق: دلبستگی ؟ یا وابستگی؟
اگر چنین هستید ، صبر کنید، ازدواج نکنید.
علاقه مندی ها (Bookmarks)