سلام دوستان.
قرار بود بیام باهاتون مشورت کنم....سعی میکنم مرتب و منظم و کوتاه بگم.
همون طور که گفتم خواستگار برام اومده؛هم سن من هستن؛پدرشون بصورت پیمانکاری برای چند تا از کارخونه های بزرگ و مارک های معروف خط تولید دارن؛خود اقا پسر هم فوق لیسانس عمران دارن پیش پدرشون مشغولن و جز اون یه تازگی کار بساز و بفروشی راه انداختن...دو تا بچن؛خواهر بزرگترش اصلا تو کلاس زبان دوست خودم بود؛خانوادگی وحشتناک مهربونن؛مذهبی بودنشون در حد ماست،خود اقا پسر خیلی احساساتی و مسیول تقریبادعین خودم رویاییه؛حتی مثل خودم گربه نگه میداره.......:-)از روز خواستگاری گل و کادو که هر روز روونه خونمون میشه که بیشتر چون نشانه محبت خیلی برام حس خوبی داشته.در مورد مهریه گفتن هر چی من بگم؛نصف وسایل جهزیه رو اصلا خودشون از بهترین مارک خریدن امادست،عروسی و خرید و...سپردن به خودم که جز وضعیت مالیشون فکر میکنم از مهربونیشون و اینکه دوسم دارن.با این اقا ازدواج کنم از طرف یکی اززشرکت هایی که پدرشون باهاشون کار میکنند می تونیم از بورسیه و ادامه تحصیل تو اروپا استفاده کنیم
حالا مشکل من......فقط تنها مشکلم اینکه همیشه تو رویام مردی با اختلاف سنی و هم صنف خودم تو ذهنم بوده مثلا یه جراح معروف!!!!!!همشم به خودم میگم کم ندیدم از همکارام که عرصه رو به زنشون تنگ کردن و تازه کسی هم با اون شرایط (دکتر موفق)بیاد فکر نکنم انقدر همه جوره تابع خواست و نظر من باشه چون اکثرا جدی و خشکن یا مغرورن(بر عکس ایشون)...در مورد مسایل مالی هم این اقا تازه شروع به کار کرده .وضعش خوبه
دوم اینکه همش میگم من تازه اومدم شهرمون و می خوام درمانگاهم راه بندازم و شانس های بعتری بخاطر موقعیت خانوادم دارم.. شاید صبر کنم بهتره.
از طرفی یه کوچولو بخاطر اختلاف نظر پدر و مادرم دیگه خونه موندن برام سخته البته شاید بیشتر سرگرم کار بشم این مشکل حل بشه.
همش میترسم با این اقا ازدواج کنم بعدا حسرت بخورم چرا صبر نکردم چرا با همکار ازدواج نکنم کلا خانوادم بخاطر شوهر خواهرم هم که متخصص موفقی خیلی حساسن رو این موضوع
راهنماییم کنید لطفا.....
- - - Updated - - -
من یه توضیح مختصر باید بدم فکر کنم....من بخاطر یه سری از مسایل و مشکلاتم همیشه به خودم گفتم تا جایی که ممکنه باید یه ازدواج ایده ال داشته باشم همش گفتم نمی خوام نیمه دوم زندگیم مثل اولش سخت باشه تا یه حدیش هم خودم تو زندگی شخصیم تا جایی که از دستم بر اومده تلاش کردم اما تصور اینکه بعد ازدواج هم بخوام درد بکشم یا بازم حسرت بخورم ندارم (مثلا الان به شدت حسرت ارامش دارم)...اگه تاپیکم هم بخونید تو رابطه قبلیم هم رفته بودم چشم بازار دراورده بودم یه فوتبالیست گردن کلفت گیر اورده بودم که اونم به سلامتی اون دروغ گفته بود و اون طور شد!!!!نمی دونم گفتم شاید این توضیحم با اینکه ربطی به تاپیک نداره امادلازمه گفته بشه.
- - - Updated - - -
من یه توضیح مختصر باید بدم فکر کنم....من بخاطر یه سری از مسایل و مشکلاتم همیشه به خودم گفتم تا جایی که ممکنه باید یه ازدواج ایده ال داشته باشم همش گفتم نمی خوام نیمه دوم زندگیم مثل اولش سخت باشه تا یه حدیش هم خودم تو زندگی شخصیم تا جایی که از دستم بر اومده تلاش کردم اما تصور اینکه بعد ازدواج هم بخوام درد بکشم یا بازم حسرت بخورم ندارم (مثلا الان به شدت حسرت ارامش دارم)...اگه تاپیکم هم بخونید تو رابطه قبلیم هم رفته بودم چشم بازار دراورده بودم یه فوتبالیست گردن کلفت گیر اورده بودم که اونم به سلامتی اون دروغ گفته بود و اون طور شد!!!!نمی دونم گفتم شاید این توضیحم با اینکه ربطی به تاپیک نداره امادلازمه گفته بشه.
علاقه مندی ها (Bookmarks)