باسلام وخسته نباشید خدمت کاربران دلسوز وکارشناسای خیلی خوبه وگل همدردی
مریم هستم
دوستان قدیمی تالار اگه یادشون باشه واگه پارسال درجریان تایپیک من بودن میدونن جریان من چیه ولی بعید میدونم یادشون بمونه
حالایه شرح مختصری از جریان خودم میگم که کجا بودم والان چی شد
قبلا بهتون گفتم که من با یه پسری در ارتباط هستم خیلی من دوست داشت خیلی وابسته بود هرروز بامن صحبت میکرد وازمن محبت زیاد میخواست همون اوایل من زیاد مایل نبودم باشون بمونم به دلیل داشتن اختلاف فرهنگ وعقیدتی خیلی خیلی زیادیعنی خودایشون فردایده آلم نبودن تنها چیزی که من ازایشون خوشم می اومد اخلاق مهربون ومعصوم ایشون بوده میگم معصوم یعنی چیزی که من ازشون میدیدم حالا تو باطن چجوری هست خدامیداند خلاصه باپافشاری ایشون من راضی به ارتباط شدم بعد از چندماه هی میخواستم کات کنم که گریه خواهش وتمنا میکرد حتی وقتی حرف ازدواج میزد بهش میگفتم نه مانمیشه ازدواج کنیم ازم دلخور شد دلیلش پرسید براش دلایل آورد گفت پاشون میایستم ولی من نمیتونستم بهش اعتماد کنم حس میکردم ازروی هوا داره قول داده ولی بازم به اصرار ایشون باشون موندم یه 10 ماه گذشت که بعدش اومدم تواین تالار وازشما راهنمایی خواستم وشما گفتین باش کات کن ایشون برای ماندن شما داره اینقدر اصرار میکنه......بعداینکه شما گفتین به ایشون گفتم هرطور شده باید بیای شهرمون وبا بزرگترم صحبت کنی ازاین جا به بعد دیگه نمیتونم قولی بهت بدم میدونم دوستم داری منم دوستت دارم ولی هرچی بزرگترها بگن اونم گفت باشه وبعد از20 روز اومد شهرمون بامادر وخواهر بزرگم یه دیدار داشت تواون دیدار خواهرم ومادرم جاخوردن وقتی از قرار اومدیم خونه بهم گفتن همین الان باید باش تموم کنی خلاصه مخالفت خیلی شدید داشتن وگفتن اگه تموم نکنی به بابات میگیم ....منم به ایشون گفتم باید قید من بزنی وکات!!!
تا3ماه همش اصرار وگریه وتهدید ونفرین بود هرچی منطقی باش حرف میزدم درکم نمیکرد شماره های دوستام داشت میرفت مزاحمشون میشد وزنگ میزد وسرمن حرف میزد وفحشم میداد که چرا باش تمام کردم
من به خودم رجوع میکنم به نظر من کارعاقلانه ای انجام دادم هرچقدر باش منطقی تر حرف میزدم بدتر میشد ولی بازبه خودم میگم آیا من دل شکوندم؟ اون چقدر حق داشت؟ آیا حق بامن بوده یابااون؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)