به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 10
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 07 فروردین 93 [ 00:01]
    تاریخ عضویت
    1391-11-01
    نوشته ها
    55
    امتیاز
    1,085
    سطح
    17
    Points: 1,085, Level: 17
    Level completed: 85%, Points required for next Level: 15
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger Second Class1000 Experience Points
    تشکرها
    1

    تشکرشده 56 در 29 پست

    Rep Power
    0
    Array

    به دلیل اختلاف فرهنگ باش تموم کردم ولی اون نفرینم میکنه میگه دلم شکوندی آیا واقعا حق داشت؟

    باسلام وخسته نباشید خدمت کاربران دلسوز وکارشناسای خیلی خوبه وگل همدردی
    مریم هستم
    دوستان قدیمی تالار اگه یادشون باشه واگه پارسال درجریان تایپیک من بودن میدونن جریان من چیه ولی بعید میدونم یادشون بمونه
    حالایه شرح مختصری از جریان خودم میگم که کجا بودم والان چی شد
    قبلا بهتون گفتم که من با یه پسری در ارتباط هستم خیلی من دوست داشت خیلی وابسته بود هرروز بامن صحبت میکرد وازمن محبت زیاد میخواست همون اوایل من زیاد مایل نبودم باشون بمونم به دلیل داشتن اختلاف فرهنگ وعقیدتی خیلی خیلی زیادیعنی خودایشون فردایده آلم نبودن تنها چیزی که من ازایشون خوشم می اومد اخلاق مهربون ومعصوم ایشون بوده میگم معصوم یعنی چیزی که من ازشون میدیدم حالا تو باطن چجوری هست خدامیداند خلاصه باپافشاری ایشون من راضی به ارتباط شدم بعد از چندماه هی میخواستم کات کنم که گریه خواهش وتمنا میکرد حتی وقتی حرف ازدواج میزد بهش میگفتم نه مانمیشه ازدواج کنیم ازم دلخور شد دلیلش پرسید براش دلایل آورد گفت پاشون میایستم ولی من نمیتونستم بهش اعتماد کنم حس میکردم ازروی هوا داره قول داده ولی بازم به اصرار ایشون باشون موندم یه 10 ماه گذشت که بعدش اومدم تواین تالار وازشما راهنمایی خواستم وشما گفتین باش کات کن ایشون برای ماندن شما داره اینقدر اصرار میکنه......بعداینکه شما گفتین به ایشون گفتم هرطور شده باید بیای شهرمون وبا بزرگترم صحبت کنی ازاین جا به بعد دیگه نمیتونم قولی بهت بدم میدونم دوستم داری منم دوستت دارم ولی هرچی بزرگترها بگن اونم گفت باشه وبعد از20 روز اومد شهرمون بامادر وخواهر بزرگم یه دیدار داشت تواون دیدار خواهرم ومادرم جاخوردن وقتی از قرار اومدیم خونه بهم گفتن همین الان باید باش تموم کنی خلاصه مخالفت خیلی شدید داشتن وگفتن اگه تموم نکنی به بابات میگیم ....منم به ایشون گفتم باید قید من بزنی وکات!!!
    تا3ماه همش اصرار وگریه وتهدید ونفرین بود هرچی منطقی باش حرف میزدم درکم نمیکرد شماره های دوستام داشت میرفت مزاحمشون میشد وزنگ میزد وسرمن حرف میزد وفحشم میداد که چرا باش تمام کردم
    من به خودم رجوع میکنم به نظر من کارعاقلانه ای انجام دادم هرچقدر باش منطقی تر حرف میزدم بدتر میشد ولی بازبه خودم میگم آیا من دل شکوندم؟ اون چقدر حق داشت؟ آیا حق بامن بوده یابااون؟
    ویرایش توسط mahi_noghrei : پنجشنبه 22 اسفند 92 در ساعت 15:53

  2. #2
    Banned
    آخرین بازدید
    سه شنبه 09 اردیبهشت 93 [ 22:46]
    تاریخ عضویت
    1392-10-22
    نوشته ها
    333
    دستاوردها:
    Tagger Second Class250 Experience PointsOverdriveSocial3 months registered
    تشکرها
    518

    تشکرشده 726 در 247 پست

    Rep Power
    0
    Array
    باید برای جدایی خیلی محترمانه باطرف مقابل صحبت میکردید و از دلش در میاوردید
    از گریه هاش و سایر مطالبی که نقل کردید معلومه پسر احساسی بوده و شما رو خیلی دوست داشته

    ضمنا شما باید در همون اوایل آشناییتون وقتی علاقه ای بهش نداشتید خیلی سنگ دلانه رابطه رو قطع میکردید که کار به اینجا نکشه

    امیدوارم قطع ارتباطتتون خواسته قلبی خودتون باشه نه حاصل نظرات ماها
    اینکه تدارک دیدید تا با خواهرو مادرتون صحبت کنه خیلی کار خوبی بود
    خواهر و مادرتون چه چیزی از ایشون دیدند ؟و در مورد ایشون چی میگفتن (عیب هایی که داشت از نظر اونا)؟

  3. 3 کاربر از پست مفید 1234567 تشکرکرده اند .

    asemaneabi222 (پنجشنبه 22 اسفند 92), mahi_noghrei (پنجشنبه 22 اسفند 92), meinoush (جمعه 23 اسفند 92)

  4. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 07 فروردین 93 [ 00:01]
    تاریخ عضویت
    1391-11-01
    نوشته ها
    55
    امتیاز
    1,085
    سطح
    17
    Points: 1,085, Level: 17
    Level completed: 85%, Points required for next Level: 15
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger Second Class1000 Experience Points
    تشکرها
    1

    تشکرشده 56 در 29 پست

    Rep Power
    0
    Array
    اوایل رابطه من خیلی سنگدلانه قطع رابطه کردم اگه بهتون بگم درروز 100 یا 200 تا پیام میداد من به امام وپیغمبر قسم میداد بخدادروغ نگفتم تازه این یه قسمتش بود وخیلیا رو زمانی که شمارش بلاک بود میفرستاد وازم میپرسید چطورنتونستی بخونی...اینقدر اصرار کرد که من بهش گفتم باشه بات حرف میزنم ولی فقط برادوستی وبرااینکه به حرفات گوش بدم بعدازچندماه شد اون هی حرف ازدواج میکشید من قبول نمیکردم بهم قول داد ودلایلی که براش آوردم براشون راه حل می آورد تامن قنع بشم وبه زور ازم قول گرفت منم دیدم پسر مهربونیه باش ادامه دادم ولی دیدم کارای خیلی بچگانه ای انجام میده وفکرمیکنه من باورمیکنم مثلا یه دروغهایی میگه تابادروغاش محبت من جلب کنه من هیچ وقت باور نمیکردم وبه روی خودش می آوردم اونم انکار میکرد ومیگفت تومن باور نداری درحالی که من 100%میدونم که حرفاش سرکاریه وبرای جلب نظر محبت من داره میگه
    مادر وخواهرم وقتی ایشون رودیدن .از وضعیت مادی وخانوادگیش پرسیدن ودیدن خیلی باهم اختلاف قومیتی وفرهنگی داریم وهمونجا بهش گفتن که اون گفت من باهمه اینا میجنگم حاضرم خونه باوسایل براش تو شهر خودتون بزارم مادرم بهش گفت این دور ازعقله.حتی اگه من اجازه بدم پدر وبرادراش اجازه نمیدن ما فقط به قومیت خودمون وصلت میکنیم (قومیت من عرب هست) که اون گفت حاضرم قومیتم بخاطر شما عوض کنم وعرب بشم وقتی رفتیم خونه مادرم گفت این پسر غیرطبیعی است هرچی داریم بهش میگیم قبول میکنه غیرمنطقی هست وقتی هم صحبت میکرد دهنش بوی سیگار میداد معلومه سیگاریه بهش گفتم آره سیگاریه مادرم گفت چشماش دید چقدر قرمز بودن وتیک داشت این حتما میکشه راننده های ماشین سنگین اکثرشون تریاک میکشن
    من خیلی منطقی محترمانه وباکلی مقدمه بهشون گفتم نمیتونم باش ادامه بدم اونم هی گیر میداد نه بامن بمون ازاون اصرار ازمن انکار در آخر ازم خواست که فقط باش دوست باشم گفت دلم میگیره دوست دارم بالت حرف بزنم که من باز مخالفت کردم وگفتم ماباید به طورکل قطع رابطه کنیم ومجبور شدم خطم عوض کنم ولیمیرفت به دوستام وخواهرام زنگ میزد وحرفای خیلی زشت ورکیکی بهشون میزد به خواهرممیگفت حقش بود وقتی می اومدم اهواز دختریش رو از او میگرفتم ومیرفتم


    - - - Updated - - -

    مخالفت بیشتر مادرم سر کارش بود کارش همش بیابان بود ومثل برادرش وپدرش باید 3ماه یا 4ماه دورازخانه وزن وبچه باشه...تحصیلاتش پایین بود نداشتن خانه وهیچ سرمایه دیگه ای.........مادرم هرچی بهش میگفت جلال درجواب میگفت پدرم قراره کمکم کنه.......ویا درآینده خواهم داشت........مادرم بهش گفت مازیاد مادیاتی نیستیم ولی جدا از مسائل مادی ما اختلاف فرهنگی وقومیتی داریم علاقه شما طرفین.......وقولای شما تضمینی برای رفع این اختلافها نیست
    ویرایش توسط mahi_noghrei : پنجشنبه 22 اسفند 92 در ساعت 17:27

  5. #4
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 13 دی 95 [ 20:43]
    تاریخ عضویت
    1392-12-02
    نوشته ها
    79
    امتیاز
    3,055
    سطح
    34
    Points: 3,055, Level: 34
    Level completed: 4%, Points required for next Level: 145
    Overall activity: 45.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    1

    تشکرشده 57 در 35 پست

    Rep Power
    0
    Array
    دوست عزیزم سلام

    به نظر من محکم و قاطع پیش برو.وقتی خودت و خانوادت به این نتیجه رسیدین ک این آقا مناسب شما نیستن همه چی تمومه.گرچه بهتر بود رابطتون و از همون اول قطع میکردین.

    شما که نمی تونی بخاطر احساساتی بودن ایشون سر زندگیت ریسک کنی.ازدواج مهم ترین اتفاقیه ک تو زندگی هر فردی میفته کاملا منطقی راجع بهش تصمیم بگیر.

    شما ک به ایشون قول ازدواج نداده بودی.پس نگران تهدیداش و نفریناش نباش.کاملا منطقی بهش بگو ک شما مناسب هم نیستید.

    موفق باشی دوست من

  6. 3 کاربر از پست مفید atrin تشکرکرده اند .

    1234567 (پنجشنبه 22 اسفند 92), asemaneabi222 (پنجشنبه 22 اسفند 92), فرهنگ 27 (پنجشنبه 22 اسفند 92)

  7. #5
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 18 آبان 95 [ 01:43]
    تاریخ عضویت
    1392-1-31
    نوشته ها
    326
    امتیاز
    4,077
    سطح
    40
    Points: 4,077, Level: 40
    Level completed: 64%, Points required for next Level: 73
    Overall activity: 11.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    1,507

    تشکرشده 858 در 268 پست

    حالت من
    Shad
    Rep Power
    45
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط mahi_noghrei نمایش پست ها
    به خواهرممیگفت حقش بود وقتی می اومدم اهواز دختریش رو از او میگرفتم ومیرفتم
    ازحرصش گفته ولی در مورد شما هم حقش بود به جرم مزاحمت ایشون رو بدید دست پلیس.
    بهتر بود اصلا رابطه ای با ایشون برقرار نمیکردید ،اما در هر صورت زمانی که متوجه شدید مناسب نیست به هیچ وجه در برابر این کارهاش کوتاه نیاید،خوبه آدم یک نفر رو با تمام وجودش بخواد و برای بدست آوردنش تلاش کنه،ولی خوبه اینکارها رو در صورت داشتن تناسب انجام بده،نه به زور و التماس و گریه و ... اه اه

  8. کاربر روبرو از پست مفید asemaneabi222 تشکرکرده است .

    فرهنگ 27 (جمعه 23 اسفند 92)

  9. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 07 فروردین 93 [ 00:01]
    تاریخ عضویت
    1391-11-01
    نوشته ها
    55
    امتیاز
    1,085
    سطح
    17
    Points: 1,085, Level: 17
    Level completed: 85%, Points required for next Level: 15
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger Second Class1000 Experience Points
    تشکرها
    1

    تشکرشده 56 در 29 پست

    Rep Power
    0
    Array
    من بااین آقا پسر مدت طولانی تمام کرده ام وهیچ گونه رابطه وجود نداره 10 ماه هست هیچ گونه رابطه ای بین ماوجود نداره ولی ایشون تاکنون به دوستام زنگ میزنه ومیگه منمرد نیستم اگه اون را پیدانکنم وهمچنان به دنبال ایشان هستم....من هیچ گونه رابطه جنسی وتمارسی باایشون نداشتم ازاول بهشون گفتم در حالتی نیستم کهبخوام باکسی رابطه عاشقانه داشته باشم ووجود شما برای من یک اتفاق غیر منتظره هست.....به ایشان هم گفتم که بخاطر خودتان هست که رابطه برقرار کردم قضیه محمد هم برایشان تعریف کردم که ایشان به من قول داده تمام نامردی های محمد را جبران میکند ولی بعدا متوجه شدم رابطه داشتن باایشان باعث یادآوری خاطرات بامحمد میشد...به جلال هم این حرف رو زدم که وجودش باعث میشه به یاد محمد بیفتم وهمینطور شرایط سخت جلال نمیزاره ازدواج باایشون رو به جان بخرم....ولی ایشون به من تهمت زدن که من برای فراموشی محمد باایشان ارتباط برقرار کردم ومن را هرزه درغگو ونامرد خطاب کرد

  10. #7
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 18 آبان 95 [ 01:43]
    تاریخ عضویت
    1392-1-31
    نوشته ها
    326
    امتیاز
    4,077
    سطح
    40
    Points: 4,077, Level: 40
    Level completed: 64%, Points required for next Level: 73
    Overall activity: 11.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    1,507

    تشکرشده 858 در 268 پست

    حالت من
    Shad
    Rep Power
    45
    Array
    ببین دوست عزیزم
    هرچی دلش میخواد بگه ،چه اهمیتی داره،ازدواج که از سر دلسوزی نمیشه،مناسب نبود نخواستین،به دوستانتون هم بگید در صورت تماس به جرم مزاحمت ازشون شکایت کنند،خانواده ی خودتون رو در جریان کامل مزاحمت های ایشون بذارید .شما این آقا رو نخواستین پس اصلا حتی یک درصد هم به خودش و حرفهاش فکر نکنید.

  11. کاربر روبرو از پست مفید asemaneabi222 تشکرکرده است .

    فرهنگ 27 (جمعه 23 اسفند 92)

  12. #8
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 02 اردیبهشت 98 [ 12:25]
    تاریخ عضویت
    1392-5-25
    نوشته ها
    49
    امتیاز
    4,615
    سطح
    43
    Points: 4,615, Level: 43
    Level completed: 33%, Points required for next Level: 135
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    2

    تشکرشده 61 در 26 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام ماهی نقره ای
    وقتی تایپیکتو خوندم یاد20 سالگی خودم افتادم من هم شرایطی تقریبا مشابه شما داشته ام پس میتونم بهتر کمکت کنم مورد من معتاد نبود ومشکلی هم نداشت اما خانواده ام مخالف بودن و ایشون رو در حد من نمیدونستن و اینکه شهرامون متفاوت بود رو مشکل میدونستن و من هم از اول بهشون گفته بودم ممکنه خانواده ام مخالفت کنن و هیچ وقت روی اینکه من جلوشون در بیام حساب نکنه اما از اونجایی که منو خیلی دوستن داشت دائما میگفت من اونا رو راضی میکنم و خانواده اش هم همین نظر رو داشتن اما خب وقتی با مخالفت پدرم رو برو شد من هم با هاش تماس گرفتم و گفتم که قضیه ما از نظر من تموم شده و به هیچ وجه خانواده ام قبول نمی کنن .
    خیلی براش سخت بود و دائما خواهرش یا دختر خاله هاش به بهونه اینکه دوست من هستن خونه امون زنگ میزدن اما من به هیچ وجه جواب ندادم و به خانواده ام هم گفته بودم که بگن ازدواج کرده اما این داستان نزدیک پنج سال طول کشید تا ایشون کاملا تماسا شون قطع شد و بیخیال من شدن داستان شما خیلی شبیه گذشته منه ،فقط خواستم بگم از هیچی نترس دلت هم برای خودت بسوزه ، خانواده ات بهترین پشتیبانت هستن همه چی رو بسپر به اونها الان قاطعانه برخورد کنی بهتره تا فردا وارد زندگیی بشی که نمیخوای متاسفانه شرایط من اون زمان طوری بود که چون خوابگاهی بودم میترسیدم قاطعانه بهش بگم نه میترسیدم مزاحمتی برای خودم یا دوستانم پیش بیاد چون خیلی احساساتی بود یادمه یک بار که بهش گفتم نه ،محکم کله اش رو کوبید به یه درخت که خون زیادی از دماغش اومد و این قضیه خیلی منو میترسوند باهاش کج دار ومریض رفتار کردم تا درسم تموم شد و برگشتم شهرمون خدا رو شکر اون موقع مو بایلم مثل الان همه گیر نبود و کاملا ارتباطمون قطع شد.

  13. کاربر روبرو از پست مفید بهار480 تشکرکرده است .

    فرهنگ 27 (جمعه 23 اسفند 92)

  14. #9
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 23 فروردین 93 [ 14:18]
    تاریخ عضویت
    1392-12-08
    نوشته ها
    3
    امتیاز
    93
    سطح
    1
    Points: 93, Level: 1
    Level completed: 86%, Points required for next Level: 7
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    31 days registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 3 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام دوست عزیزم
    1.شما بزرگترین اشتباهو کردی 2. خودت درحق خودت بزرگترین و بدترین خیانتو کردی
    ببین عزیزم شما وقتی مخالفت خانواده و عقاید خودتوخانوادتو میدونستی نباید حتی اگه دلت یکیو میخواست نباید باش ارتباط برقرار میکردی.
    ببین هیچ خانواده ای بد بچشو نمیخواد.اگه شما روز اول با نرمی و لطافت دخترانت باش رفتار نمیکردی الان اینقد رنج و عذاب بخاطر وجود ایشون نمیکشیدی.
    من بهت میگم گوشاتو در و دروازه کن به هرکی شماره اونو داره بگو اصلا جوابشو نده بذا هر غلطی میخواد بکنه.
    این عملیه که تو خودت بارورش کردی پای رشدشم مجبوری واستی.پدرت؟؟؟؟
    ادم قاطعی هس؟ یهنی یکطرفه قضاوت میکنه؟ برادرات چطور؟؟؟؟

  15. #10
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 12 خرداد 93 [ 22:00]
    تاریخ عضویت
    1392-12-21
    نوشته ها
    21
    امتیاز
    137
    سطح
    2
    Points: 137, Level: 2
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 13
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class100 Experience Points31 days registered
    تشکرها
    18

    تشکرشده 15 در 9 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام مریم خانم
    ببین گذشته ها گذشته کاریشم نمیشه کرد چه خوب چه بد تموم شد رفت،خداروشکردخترعاقلی هستی ومیدونی که نباید ادامه بدی الان فقط به این فکرکن که چطوری کاملا ارتباطت رو باهاش قطع کنی البته ارتباط اون روبااشناهات قطع کنی.
    من الان چیز خاصی به ذهنم نمیرسه به جز اینکه اگه همیشه بایه شماره مزاحم میشه بری مخابرات بگی این شماره مزاحم میشه به این شماره ها(شماره دوستات)اوناهم توسیستم ثبت میکنن اگه یه بادیگه زنگ بزنه کلاخطش قطع میشه.
    فقط یادت باشه اون هرکاری کرد احساساتی نشی(عصبی)باهاش حرف بزنی ها چون این جوری همه چی بدترمیشه فعلاچاره ای نداری جزصبرکردن


    - - - Updated - - -

    یه راه دیگه هم هستش بادوستاوخواهرت حرف بزنین ببین میتونی سیم کارتاشون روعوض کنی،باهزینه خودت براشون سیمکارت بخری ها.


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. چگونه شخص مورد علاقه خود را یافت؟
    توسط reza0263 در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: شنبه 13 اردیبهشت 93, 02:56
  2. مراجعه به روانکاو - دقیقا چه انتظاری باید داشت؟
    توسط Tina64_000 در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: سه شنبه 09 مهر 92, 14:16
  3. طلاق، تنها چاره‌ی خیانت؟
    توسط del در انجمن مقالات و مطالب آموزشی در مورد خانواده
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: یکشنبه 03 شهریور 92, 16:25
  4. چطور میشه با شوهر شوخ یه زندگی نرمال داشت؟
    توسط ساناز1160 در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: یکشنبه 01 بهمن 91, 00:47
  5. چه آسان، چه سخت؟!
    توسط مدیرهمدردی در انجمن ادبیات و عرفان
    پاسخ ها: 17
    آخرين نوشته: شنبه 12 آذر 90, 23:22

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 11:52 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.