نوشته اصلی توسط
خانم دکتر
به نظر من منفی بافی مادرتون به اوج نرسیده بلکه این شما هستید که دارید تغییر میکنید.دارید دچار مشکل میشید.
بله همینطوره و علت ایجاد این تاپیکمم همینه واقعا دچار افسردگی و پوچی شدید شدم.
اگه مادرتون به پزشک مراجعه نمیکنه و شما هم تلاشتون رو کردید ، اوکی دیگه لازم نیست کاری کنید. به فکر خودتون باشید. زیاد خودتون رو درگیر ایشون و افکارشون نکنید.
به نظر من شما توانایی تحمل استرس بیشتر رو ندارید بنابراین یاد بگیرید استرس هاتون رو تحت کنترل بگیرید.
وای دقیقا درست میگید ممنون که درک کردین مشکل من اینه واقعا نمیتونم دیگه استرسامو تحت کنترل بگیرم روح و جسمم خیلی آشفتس
ترس و اضطراب و استرس در شما موجب بیماری های روحی میشه حتی بیشتر از رفتارهای مادرتون چون زمینه و استعداد بالایی در این زمینه دارید. بعضی وقتا استرس باعث میشه بیماری
روحی به مشکلات مغزی و غیر قابل درمان ختم بشه.
به نظرم یک برگه بردارید و تک به تک عوامل استرس زای زندگیتون رو بنویسید.البته من کارهای شخصی خودتون رو میگیم نه مادرتون رو.سپس با برنامه ریزی مناسب حذفشون کنید. مثلا اگه
درس خوندن براتون استرس میاره یا کلا نخونید و خودتون رو راحت کنید یا به اندازه ی کافی بخونید جوری که استرس رو در شما حذف کنه و شب خواب راحت داشته باشید.سلامت جسمی
مهم تر از درسه.تصور کنید شما هم همین بلایی که مادرتون سر شما میاره رو سر فرزند و همسرتون بیارید اما افتخارتون این باشه که مدرک دکتری دارید.بیمار بودن افتخار نیست سعی کنید تا
جایی که ممکنه خودتون رو سالم نگه دارید
متاسفانه اصلا افکارمو تحت کنترل ندارم بارها سعی کردم اینکارو بکنم و به آرامش برسم اما واقعا نتونستم.افکار منفی اینقد روم تاثیر بد گذاشته که حتی امید به آینده ندارم و باورم شده خوشبخت و موفق نمیشم درحدی که حتی امروز سه ساعت از ناامیدی و ناراحتی گریه کردم
اگه به یک روانشناس خوب مراجعه کنید من فکر میکنم خیلی بهتر کمکتون میکنه.
بله درسته خودمم تلاش کردم به مشاور مراجعه کنم اما نشد ولی اینقد وضع روحیم بده که تنها راهو مراجعه به اینجا دیدم
موفق باشید.
علاقه مندی ها (Bookmarks)