امروز تولد شوهرم بود
مادر شوهرم از سه هفته پیش عنوان کرده بود که تولد شوهرم رو با تولد پسر دیگرش که مجرده با هم و دو هفته بعد از روز تولد شوهرم تو خونه خودش میگیره
من و شوهرم هم اعتراض نکردیم چون هر سال من برای شوهرم خونه خودمون تولد میگیرم و خانواده خودم و شوهرم رو دعوت میکنم و هرسال هم مادرشوهرم میاد و اعتراض میکنه که من خودم دو هفته بعد میخواستم تولد بگیرم ، به همین علت دیگه امسال گفتم بزار هر کاری دوست داره بکنه
امروز هم خودم یک کیک کوچک درست کردم و صبح به محل کار شوهرم زنگ زدم گفتم که یک تولد خصوصی براش میگیرم و شام میریم رستوران ، و شوهرم بدون اطلاع من با مادر و خواهرش قرار گذاشتند که امروز شام رو باهم باشیم و بریم رستوران و مادرش هم براش کیک پخته و میاره همون رستوران ، من ساعت هشت شب وقتی که شوهرم از سر کار برگشت این رو به من گفت و من هم ناراحت شدم و نرفتیم رستوران و تو خونه هم تولد نگرفتیم
- - - Updated - - -
من اصلا نمیدونم چرا شوهرم نخواست امروز با هم باشیم، اون هم تو این وضعیت که رابطه مون سرد هست ، من فقط خواستم از این فرصت استفاده کنم و یک گرمی به رابطه مون بدم ولی اون اصلا دوست نداره با من وقت بگزرونه، بعد از کلی صحبت و بحث بالاخره راضی شده که جمعه ها با هم بریم گردش خارج از شهر ، دو تا جمعه رفتیم و هر دو بار با اخم و تخم و با عجله که زود برگردیم و شکایت میکنه که من دوست ندارم تنهایی بریم جایی با جمع باشیم، البته منظورش از جمع خانواده و فامیل خودش هست ، چون هر وقت با فامیل من باشیم خیلی کم صحبت میکنه و اصلا با کسی گرم نمیگیره البته موقع رفتن هم با کلی خواهش و تمنا میاد و طوری رفتار میکنه که انگار از دماغ فیل افتاده
علاقه مندی ها (Bookmarks)