وقتی بعد از شنیدن خستگی و دلسردی من از زندگیم و اینکه نیازهام تامین نشده عصبانی شد و منو از خونه بیرون کرد 8 روز خونه مادرم موندم میخواستم بمونم تا بیاد سراغم و عذرخواهی کنه
بنا به مشورت دیگران مبنی بر اینکه من غرورشو شکستم و باید پیش قدم بشم و محبت کنم تا احساس اقتدارشو بدست بیاره و اینکه فشار جنسی بهش میاد ممکنه بره سراغ یکی دیگه(اینا حرفایی که دیگران اعم از روان شناس و یه روحانی و دوستان گفتن)
اما با لیستی از دستورات و خواسته های شوهرم مواجه شدم که اولش میخواست امضا کنم بعدش که من گفتم منظورت چیه امضا کنم و فهمید من نخواهم پذیرفت که امضا کنم به تعبیر خودش قول محکم ازم گرفت
خواسته هاش که گفت اصلا بحث نمیکنیم و فقط تو باید بپذیری:
من تحت هیج شرایطی تو کار خونه کمک نمیکنم
اگر احساس کنم درس و کارت لطمه میزنه حذفشون میکنم
اوندفعه پدر و مادرم یهو اومدن تو خونه تو گفتی من لباس مناسب تنم نبود به پدر و مادرم توهین کردی دیگه حق نداری اسمشونو بیاری اینجا خونشونه هر وقت بخوان بی اجازه میان تو
و....
من قبول کردم چون نمیدونم تو فرهنگ و دین ما زن دقیقا چقدر باید بردگی کنه تا اقتدار شوهرش حفظ بشه
حالا بیشتر از قبل از شوهرم متنفرم. ظاهرا باهاش خوبم محبت و رابطه زناشویی خوب کلمات عاشقانه ولی من ازش متنفرم و تصمیم گرفتم از این به بعد از وظایف مالیش ذره ای کوتاه نیام و با ولخرجی دلخوشی برای خودم درست کنم و البته جوابی به تحکم شوهرم بدم
احساس میکنم سرانجام این زندگی جدایی اه اما برای حفظ آبرو و فرار از اسم مطلقه و مشکلات بعدش تحمل میکنم
هر روز بعد از اینکه شهوتش رو رام کردم و شکمش رو سیر نفرینش میکنم
جالبه که بسیار مذهبی و متعصبه و کسی باور نمیکنه شکنجه گر زنش باشه
علاقه مندی ها (Bookmarks)