من الان 8 ماهه عقدم اما فکر وعلاقه ای که به دوست پسر سابقم داشتم نمیداره شوهرمو دوست داشته باشم و همش باهم مشکل داریم
من الان 8 ماهه عقدم اما فکر وعلاقه ای که به دوست پسر سابقم داشتم نمیداره شوهرمو دوست داشته باشم و همش باهم مشکل داریم
تشکرشده 2,440 در 754 پست
تا یک رابطه کلا تموم نشده وارد یک رابطه جدید شدن اشتباهه! همین اولش که به دلتون نشینه تا اخرم اونی نمیشه که میخواهید. بهتره چند ماه صبر کنید بعد وارد رابطه بشید
*به جادوی چشم تو شیدا شدم*
*ز خود گم شدم در تو پیدا شدم*
*من آن قطره بودم که با موج عشق*
*در آغوش مهر تو دریا شدم*
تشکرشده 14,732 در 3,979 پست
asemani (جمعه 10 خرداد 92)
تشکرشده 47 در 26 پست
نباید بزاری که این فکرا به ذهنت بیاد . خود آدم تا نخواد نمیشه. معلومه که خودت نمیخوای اونو از ذهنت بیرون کنی. عاقل باش تو الان ازدواج کردی اگه میخواد زندگیت خوب پیش بره این فکرارو بیرون کن از ذهنت. تو که نمیخوای همسرت رو از دست بدی به جاش با توهم دوست پسرت زندگی کنی؟
faghat-KHODA (جمعه 10 خرداد 92), فرهنگ 27 (جمعه 10 خرداد 92)
تشکرشده 3,560 در 934 پست
جریان دوست پسرتون چی بوده؟ اگر انقدر دوستت داشتین چرا با اون ازدواج نکردین؟
با همسرتون سر چه مسائلی مشکل دارین؟
The Happiness of Your Life Depends on The Quality of Your Thoughts
[SIGPIC][/SIGPIC]
faghat-KHODA (جمعه 10 خرداد 92), فرهنگ 27 (جمعه 10 خرداد 92)
[quote=سابینا;271615]جریان دوست پسرتون چی بوده؟ اگر انقدر دوستت داشتین چرا با اون ازدواج نکردین؟
با همسرتون سر چه مسائلی مشکل دارین؟[/
سارینا جان مرسی از اینکه جواب دادین راستش من و دوست سرم اصلا برنامه ازدواج نداشتیم اما کم کم رابطه داشت جدی میشد اما ما باهم خیلی فرق داشتیم شهرامون وضعیت خانوادکیمون و شرایط خودم نمیذاشت با دوست پسرم ازدواج کنم و اینکه فکرم نمیکردم اگه ازش جدا بشم برام سخت باشه اون خیلی بهم اصرار کرد خیلی گریه کرد و گفت از اول برنامم ازداوج بوده فقط بهت نگفتم تا بهتر همدیگه رو بشناسیم نمیدونم منطق اونم این بود خیلی خیلی به ام افتاد اما من هیچ تلاشی نکردم واسش هیپی و تو شرایطی که بودم کار منطقی ازدواج با خواستگارم بود اما مشکل الانم با شوهرم اینه که نمیتونم بهش علاقه مند بشم همش بهش گیر میدم همش دارم مقایسش میکنم البته ارزش شوهرمو پایین نمایرم پسر خوبیه اخلاقش خوبه شرایطش به من میخوره خانواده دار مقید مطمعن و البته عاشق منه اما با تمام این وجود زندگی رو به کام خودم و اون تلخ کردم تا جای که فک میکنم اگه باهر دختر دیگه ای ازدواج کرده بود حتما خوشبخت میشد اما من با افکار و گذشتم نمیتونم خوشبختش کنم و باهاش خوب باشم الان خیلی درمانده شدم افسرد و نامید و همش دارم گریه میکنم و به خودم لعنت میفرستم تو را خدا هرکی این مطلبو میخونه کمکم کنه به هر طریقی که میدونه
- - - Updated - - -
ابته من از همه اونای که جوابمو دادن تشکر میکنم و طلب راهنمایی
تشکرشده 345 در 153 پست
ما اون وقتی ک باید با عقل تصمیم بگیریم با احساس می گیریم و اونجایی ک احساسی باید باشیم با عقل . یه بار تصمیم اشتباه گرفتین و از دوست تون جدا شدین الانم چوب شو می خورین دوباره می خواین همونو تکرار کنین ؟
تشکرشده 3,560 در 934 پست
منظورتون اینه که دوست پسر اواخر ماجرا قصدش ازدواج بوده ولی شما همسرتون را انتخاب کردین؟ میشه بفرمایید سه دلیل عمده برای انتخاب همسرتون چی بوده؟ شما چند سالتونه ایشون چند سالشونه ؟ ب وگویا دوست پسر در شهر دیگه ای زندگی می کنند، آیا به طور تصادفی و یا غیر تصادفی ایشون را می بینید؟ طوری هست که خواسته و یا ناخواسته خبری از هم داشته باشید؟
اینها را جهت این می پرسم که بهتر بشه ماجرا را ارزیابی کرد.
چون با این اوصاف شما دوست پسر را ترک کردین و بعدا در ازدواجتون احساس رضایت نداشتین. حالا باید دید آیا واقعا در زندگیتون مشکلی دارین که یاد گذشته می افتید و یا نه مسئله جای دیگه ای هست.
The Happiness of Your Life Depends on The Quality of Your Thoughts
[SIGPIC][/SIGPIC]
خب من 24 و اون26 سال و اینکه آره گاهی وقتا از دوست پسر سابقم خبر میگیرم
اینکه همسرمو انتخاب کردم دلیلش اینکه از نظر خانوادگی بهم میخوردیم اون داری موقعیت اجتماعی خوبی هست و شغلش مناسبه و اینکه تحصیلاتمونم من ارشدم اونم کارشناسی و مورد تایید همه اطرافیان و خانوادم بود و حتی به دل خودمم نشست و انتخابش کردم اما واقعا از احساسی که نسبت به دوست پسرم داشتم بیخبر بودم و الان که ازش جدا شدم میفهمم که دوسش داشتم و حتی عاشقش بودم و چقد خوب بود که به حرفش گوش میدادم و میذاشتم بیاد خواستگاریم البته اینم بگم که اون آدم خیلی بد دلی بو د خیلی منو کنترل میکرد و اصلا اجازه نمیداد که با دوستام و حتی با خانوادم جای برم و اینم یکم منو ترسوند و فکر کردم شاید بعد از ازدواج به مشکل بخورم و این قضیه ام بیشتر باعث شد که بیخیال رسیدن بهش بشم اما الان کاملا درمانده شدم
- - - Updated - - -
AHUMANعزیز در جواب شما باید بگم که من وقتی تصمیم به ازدواج گرفتم اصلا احساسی عمل نکردم یعنی اصلا به احساسم گوش نکردم در واقع کاری رو که عقلانی بود و عقلم و منطقم بهم گفت انجام دادم و الان با احساسم مشکل دارم نه با منطقم
تشکرشده 3,560 در 934 پست
خوب اولین اشتباهی که شما می کنید اینه که از حال دوست پسر سابق خبر می گیرید. خواهر من چی کارش داری اصلا به هیچ عنوان نه خبری ازش بگیر و نه اگر کسی از دوست های مشترک براتون خبر آورد بهش گوش بده. اینطوری بستر زدایی کن که دوباره فیلت یاد هندستون نکنه. وگرنه گرفتار می شی. به نظر من کارت کار درستی بوده انتخاب از روی منطق ( البته امیدوارم منطقت منطق محض نبوده باشه ، بین منطق و حسابگری تفاوت زیادی وجود داره ). به نظر من فرض کن نامزد نکردی و مجرد هستی، بشین یه فهرستی درست کن از انتظارات و خواسته هات و بعد بررسی کن ببین چند درصدش با نامزدت می خوره؟ چند درصد با اون آقا؟ ( هر چند توصیه می کنم که اون آقا رو کلا خارج از گود نگه داری )---------------------------- یا یه کاری بکن، بیا و یک بار برای همیشه منطقی مجسم کن ببین زندگیت با دوست پسر در حالت واقعی و نه تخیلات چطوری میشد؟ زندگی با فردی کنترل کننده و ....، یک توصیه هم دارم که یه سر به مشکلات بچه های تالار بزن. شوهری که معتاد هست، کتک می زنه، یا مثل شوهر سابق من که معرف حضور بیشتر بچه های تالار هست با بیماری هاش و بی مسئولیتی هاش دمار از روزگار آدم در میاره. اینها رو بخون یه کم حساب کار دستت بیاد.
The Happiness of Your Life Depends on The Quality of Your Thoughts
[SIGPIC][/SIGPIC]
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)