واقعا نمی دونم از کجا بگم.تا حالا شده عزیزترین کستون جلو چشمتون ذره ذره آب شه شما نتونی کاری واسش انجام بدین؟.اون وقت مجبوری بریزی تو خودت.
لعنت به اعتیاد و کسانی که اعتیادو گسترش میدن.پدر مهربونی دارم.با اینکه مثل خیلی از دخترا باهاش راحت نبودم اما اونو خانواده دوست می دونم.اما اعتیادش به تریاک سیگار وبعدش متادون ازش یه تصویر بد ساخته.وقتی خودش نخواد ترک کنه ما نمی تونیم کاری واسش کنیم.من نمی تونم مجبورش کنم اما این وسط مادرم.واقعا دارم ذره ذره آب شدنش رو می بینم.من با مادرمم زیاد راحت نیستم یعنی سختم می یاد با کسی راحت باشم.اما بالاخره نشستم پای درد و دلش.ازش خواستم حرف بزنه.مادرم 37 سال بیشتر نداره.بعد ازدواج من سعی کرد دوباره باردار شه که به دلیل ناتوانی پدرم نمی تونه.به دلیل مصرف مواد پدرم ناتوان شده مادرم هم سعی داره به زور هم که شده پدرم درمان شه.مامان گفت خونه بند نمی شه.دائم از خونه فراریه.گفتم اینقدر بهش گیر ندا برای ترک.اونجوری ازت دوری می کنه.گفت به خدا عوض شدم.اما ما چند ماهه جدا میخوابیم.گفتم تو برو طرفش گفت چندوقت پیش رفتم کنارش خوابیدم تا دید کنارشم روشو کشید و خودشو زد به خواب.گفت چند ماهه رابطه هم نداشتیم.گفت منم آدمم نیاز دارم البته منظور مادرم نیاز جنسی نبود چون خودش هم سرد مزاج شده و هیچ حسی نداره.اما منی که تازه ازدواج کردم حتی اگه خودم میل نداشته باشم به رابطه اگه همسرم نیاد طرفم ناراحت می شم عصبی می شم ازین که به من نیاز نداره.حالا مادرمم یه همچین حسی داره.نمی دونم چه بلائی داره سرشون می یاد اما من فقط دلم به مادرم می سوزه.مادری که تو 9 سالگی هم پدر و هم مادرشو از دست داده.حالا تو سن 37 سالگی انگیزه ای برای زندگی نداره.پدم بهش اهمیت نمیده.به خدا اگه پدر و مادر داشت بهش می گفتم قهر کن برو.بترسونش.اما الان چی بگم.وقتی همسرم منو بغل می کنه یاد مامان تنهام می یفتم و زهر مارم میشه آغوش گرمش.دارم از غصه می میرم.قبلا هم گفتم بابام تنهائی میره باغ و مادرم نمی ره.مادرمو به زور راضی کردم باهاش بره تا پدرم هم یکم به خودش بیاد ولی پدرم قدر نشناس بود.نمی دونم فیلم وضعیت سفید رو دنبال می کنید.دیشب که قضیه اعتیاد بهروز بود و زنش می گفت خجالت می کشم سر سفره چرت بزنی.مادرم اینو داره می چشه.و تو مهمونی ها شاهد طعنه های اطرافیان راجع به چرت همسرشه.
بچه ها یعنی اعتیاد باعث می شه نیاز به رابطه جنسی نداشته باشی.
بچه ها دارم از غصه دق می کنم چی کار برای زندگیشون می تونم کنم.
اصلا یکی بد بیاره بد می یاره حتی نمی تونم بگم مادرم بیاد خونمون به خاطر کدورتی که با مادرشوهرم داشته.می گه نمی خوام باهاش روبرو شم.آخه مادر شوهرم یه بلائی سرشون و سرمون اورد که ....اگه خواستید می گم.
آقای sci شما در جریان مشکل مادرم بودید شما قرار بود بیاین راهکار بدید ولی نیومدید
دوستان همدردی
علاقه مندی ها (Bookmarks)