امــروز همــه را دوست بدار،
ببخش ، ایمان داشته باش،
ترسهــا را بیرون بریز،
خدا را صدا بزن،
امــروز روز موفقیت توست،
به شرط خندیدنت،
بخنــد،
تو در آغـوش خدائی...
تشکرشده 16,567 در 3,447 پست
امــروز همــه را دوست بدار،
ببخش ، ایمان داشته باش،
ترسهــا را بیرون بریز،
خدا را صدا بزن،
امــروز روز موفقیت توست،
به شرط خندیدنت،
بخنــد،
تو در آغـوش خدائی...
ani (شنبه 25 آذر 91), mohammad6599 (چهارشنبه 01 آبان 92)
تشکرشده 16,567 در 3,447 پست
عجیب است که پس از گذشت یک دقیقه به پزشکی اعتماد می کنیم؛
بعد از گذشت چند ساعت به کلاهبرداری !
بعد از چند روز به دوستی
بعد از چند ماه به همکاری
بعد از چند سال به همسایه ای ...
اما بعد از یک عمر به خدا اعتماد نمی کنیم !
دیگر وقت آن رسیده که اعتمادی فراتر آنچه می بایست را به او ببخشیم.
او که یگانه است و شایسته ...
تو در آغوش خدا هستی ....
ani (چهارشنبه 22 آذر 91), mohammad6599 (چهارشنبه 01 آبان 92)
تشکرشده 15,106 در 3,401 پست
بچهها هرگز مادرشان را زشت نمیدانند
سگها اصلا به صاحبان فقیرشان پارس نمیکنند.
اسکیموها هم از سرمای آلاسکا بدشان نمیآید.
اگر کسی یا جایی را دوست داشته باشید، آنها را زیبا هم خواهید یافت.
زیرا “حس زیبا دیدن” همان عشق است
mohammad6599 (چهارشنبه 01 آبان 92), ویدا@ (سه شنبه 21 آذر 91)
تشکرشده 15,106 در 3,401 پست
دو قطره آب كه به هم نزدیك شوند، تشكیل یك قطره بزرگتر میدهند...
اما دوتكه سنگ هیچگاه با هم یكی نمی شوند !
پس هر چه سخت تر و قالبی تر باشیم،
فهم دیگران برایمان مشكل تر، و در نتیجه
امکان بزرگتر شدنمان نیز كاهش می یابد...
آب در عین نرمی و لطافت در مقایسه با سنگ،
به مراتب سر سخت تر، و در رسیدن به هدف خود
لجوجتر و مصمم تر است.
سنگ، پشت اولین مانع جدی می ایستد.
اما آب... راه خود را به سمت دریا می یابد.
در زندگی، معنای واقعی
سرسختی، استواری و مصمم بودن را،
در دل نرمی و گذشت باید جستجو كرد.
گاهی لازم است كوتاه بیایی...
گاهی نمیتوان بخشید و گذشت...
اما می توان چشمان را بست وعبور کرد
گاهی مجبور می شوی نادیده بگیری...
گاهی نگاهت را به سمت دیگر بدوزی که نبینی....
ولی با آگاهی و شناخت
و آنگاه بخشیدن را خواهی آموخت
mohammad6599 (چهارشنبه 01 آبان 92), ویدا@ (سه شنبه 28 آذر 91)
تشکرشده 15,106 در 3,401 پست
این که مدام به سینه ات می کوبد قلب نیست.
ماهی کوچکی است که دارد نهنگ می شود.ماهی کوچکی که طعم تنگ ازارش می دهدوبوی دریا هوایی اش کرده است.
قلب هاهمه نهنگاننددراشتیاق اقیانوس.اماکیست که باور کنددرسینه اش نهنگی می تپد.
ادم ها ماهی ها رادرتنگ دوست دارندوقلب هارادرسینه.
اما ماهی وقتی دردریاشناورشدماهی است.
وقلب وقتی در خدا غوطه خورد قلب است.
هیچکس نمی تواند نهنگی رادرتنگی نگه داردتوچطور می خواهی قلبت رادرسینه نگه داری؟
وچه دردناک است وقتی نهنگی مچاله می شودودریامختصرمی شود.
ووقتی قلب خلاصه می شودوادم قانع.
این ماهی کوچک امابزرگ خواهدشدواین تنگ.تنگ خواهدشدواین اب ته خواهدکشید.
دریاواقیانوس به کنارنامنتهاوبینهایت پیشکش.
کاش لااقل اب این تنگ راگاهی عوض می کردی.
این اب مانده است وبوگرفته است وتو می دانی اب هم که بماند می گندد.
اب هم که بماند لجن می بنددوحیف ازاین ماهی که در گل ولای بلولد وحیف ازاین قلب که در غلط بغلتد!!!
ویدا@ (سه شنبه 28 آذر 91)
تشکرشده 15,106 در 3,401 پست
خدا آن حس زیباست که در تاریکی صحرا
زمانی که هراس مرگ می دزدد سکوتت را
یکی همچو نسیم دشت
میگوید:
کنارت هستم ای تنها...........
mohammad6599 (چهارشنبه 01 آبان 92), ویدا@ (یکشنبه 19 آذر 91)
تشکرشده 15,106 در 3,401 پست
می دونی وقتی خدا داشت بدرقه ام می کرد بهم چی گفت ؟
جایی که می ری مردمی داره که می شکننت ،
نکنه غصه بخوری تو تنها نیستی ،
تو کوله بارت عشق می ذارم که بگذری ،
قلب می ذارم که جا بدی ،
اشک می دم که همراهیت کنه ،
و مرگ که بدونی بر می گردی پیش خودم
ویدا@ (یکشنبه 19 آذر 91)
تشکرشده 15,106 در 3,401 پست
فرایند پیری
چند دوست قديمی که همگی ٤٠ سال سن داشتند میخواستند باهم قرار بگذارند که شام را با همديگر صرف کنند و پس از بررسی رستورانهای مختلف سرانجام باهم توافق کردند که به رستوران چشمانداز بروند زيرا خدمتکاران خوشگلی دارد.
١٠ سال بعد که همگی ٥٠ ساله شده بودند دوباره تصميم گرفتند که شام را با همديگر صرف کنند. و پس از بررسی رستورانهای مختلف، سرانجام توافق کردند که به رستوران چشمانداز بروند زيرا غذای خيلی خوبی دارد.
١٠ سال بعد در سن ٦٠ سالگی، دوباره تصميم به صرف شام با همديگر گرفتند و سرانجام توافق کردند که به رستوران چشمانداز بروند زيرا محيط آرام و بی سر و صدايی دارد.
١٠ سال بعد در سن ٧٠ سالگی، دوباره تصميم گرفتند که شام را با هم بخورند و سرانجام پس از بررسی رستورانهای مختلف تصميم گرفتند که به رستوران چشمانداز بروند زيرا هم آسانسور دارد و هم راه مخصوص برای حرکت صندلی چرخدار.
و بالاخره ١٠ سال بعد که همگی ٨٠ ساله شده بودند يکبار ديگر تصميم گرفتند که شام را با همديگر صرف کنند و پس از بررسی رستورانهای مختلف سرانجام توافق کردند که به رستوران چشمانداز بروند زيرا تا به حال آنجا نرفتهاند!!!
ویدا@ (یکشنبه 15 بهمن 91)
تشکرشده 15,106 در 3,401 پست
گل آفتابگردان را گفتند:
چرا شبها سرت را پایین می اندازی؟
گفت : ستاره چشمک میزند، نمیخواهم به خورشید خیانت کنم
به سلامتی همه اونایی که مثل گل آفتابگردان هستند ...
.
ویدا@ (یکشنبه 08 بهمن 91)
تشکرشده 16,567 در 3,447 پست
مرداب به رود گفت : چه کردی که زلالی ؟
رود گفت : گذشتم ... !!
ani (یکشنبه 19 آذر 91), mohammad6599 (چهارشنبه 01 آبان 92)
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)